.(JavaScript must be enabled to view this email address)
در اوایل قرن بیستم میلادی زمانی که قدرتهای برتر اروپایی در یک مسابقهی تسلیحاتیِ بیسابقه، در جهت جنگی جهانسوز، بیوقفه به پیش میتاختند، فرانسوی فیلسوفی فریاد برآورد که:
و امروز در شرایطی که آسمان خاورمیانه هر لحظه خونبارتر و زمیناش ویرانتر میگردد آن فریاد خردمندانه به خواست قلبی و خطّ راهنمای ما ایرانیها باید تبدیل شود و دولت تدبیر و امید روحانی هر چه در توان دارد انجام باید بدهد تا ایران ازین جغرافیای جنگ و ویرانی، تروریزم و ناامنی، فرقهبازی و دربدری و عقب ماندگی بیرون بیاید و همانگونه که آرزوی هر ایرانی دلسوزی است، در جایگاه واقعی خود، در جغرافیای صلح و توسعه پایدار، در جغرافیای ترقی و تعالی همه جانبه قرار بگیرد.
آری، ایران میتواند و باید پای خود را ازین جغرافیای سیاسی جنگ و ستیزهجویی جمعی بیرون بکشد. جغرافیایی که کانون اصلی انواع و اقسام جنگ و جدال و دشمنیهاست. انواع تضادهای مذهبی، قومی، قبیلهای، ملّی، بینالمللی، و ایدئولوژیکی، سیاسی از تازه و نو گرفته تا کهنه و قدیمی در این وادی پربلا در کاراند و اَمن وامان را از مردم و دولتها و ملتهای منطقه گرفتهاند...
ایدئولوژیهای فاجعه باری چون یهودی ستیزی خاصّه ضدیت با موجودیت ملّت اسرائیل، شیعه ستیزی، اسلام هراسی، ایران هراسی، تفکّر طالبانی ِ غرب ستیزی، دشمنی دیوانهوار با آمریکا و تحقیر اقلّیتها و دگراندیشها... جایی برای آرامش و راحتی درین دیار تباهی نگذاشته است.
در حالِ حاضر، در خاورمیانه میان دولتها بر سرِ سرکردگی در منطقه جنگ و دعواست، بر سر مالکیّت زمین و دشت و تپّه و معابد مذهبی و دینی جنگ و جدال است.
پیروان ادیان ابراهیمی به جای همزیستی و دوستی و همکاری، نسبت به هم سخت بدبیناند و افراطیهای دینی به ویژه بنیادگرایانِ “اسلامی” با دامن زدن به نفرت و تعصب مذهبی و فرقهای و توسل به تروریزم و تبهکاری و انواع خشونتهای عملی و نظری، چنان دوزخی را خلق کردهاند که رهایی از آن در شرایط کنونی ناممکن به نظر میرسد. از طرفی، درگیریهای قومی و وسکتاریستی هم، سراسری گشته و ستیزهجوییهای آبا و اجدادی نیز در لا به لای گندهگوییهایی چون هویتطلبیِ قومی و گروهی، ملتهای منطقه را از درون دچار چنان ضعف و تجزیه و تفرقهای کرده که در کنار دولتهای وامانده در خاورمیانه، ملتهای وامانده هم دارند ظاهر میشوند...
در گذشته میگفتند که در هیچ جای این دنیا به اندازهی خاورمیانه خون اسب و انسان بر زمین نریخته؛ امروزه باید گفت که در هیچ دورهای از تاریخ زندگی بشری در هیچ نقطهای ازین دنیای خاکی حقوق انسانی و جان آدمی این چنین پایمال زور و زورگویان نگشته که در خاورمیانه شده است.
وااسفا که حکومتهای این منطقه هنوز که هنوز است بزرگترین متجاوزان به حقوق ملتهای خود و همسایههای خود هستند و دروغ و بیحقیقتی چنان سیلآسا روان شده که مرزهای راستی و ناراستی شسته شده و از بین رفتهاند. این دیگر حقیقتاً بدبختی است که هر اختلافِ کوچکی که ماهیتی گفتگویی و محاورهای دارد در این شرق میانهی تعصّبزده و عقبمانده به امری جنگی و محاربهای تبدیل میگردد و رویدادهای ویرانگر ناخواسته بسی سریعتر از اجرای آرزوهای دلخواسته پیش میروند یعنی اوضاع خاورمیانه روز به روز بدتر و وخیمتر و فاجعهبارتر میشود. پس رهبری جمهوری اسلامی ایران از پیگیری سیاستِ تا لبهی پرتگاه باید بیرون بیاید و دولت تدبیر و امید روحانی که از پشتیبانی رهبر جمهوری اسلامی و از حمایت عناصر اعتدالی همه جناحهای نظام حکومتی بخوردار است با واقعبینی و شجاعت و خردمندی ایران را ازین ورطۀ جنگ و جدالهای منطقهای و بینالمللی و از دنیای دولتهای وامانده و ملتهای در حالِ تجزیه باید بیرون بیاورد. لذا توجه به نکات زیر در ارتباط با سیاست خارجی ایران آن هم در شرایطی که گوش شنوایی برای شنیدن انتقادات و پیشنهادات پیدا شده میتواند سودمند باشد...
۱- نکته اول اینکه دولت تدبیر و امید روحانی از پیگیری هرگونه سیاستی که ایران را تا لبهی پرتگاه حوادثِ فاجعهبار پیش ببرد خوداری باید بکند و بر آن سیاست سنّتی سی و پنج سالهی جمهوری اسلامی که در ارتباط با اختلافات خارجی تا لبهی پرتگاه تباهی و ویرانی پیش میرود نقطۀ پایان بگذارد.
بحران گروگانگیری، جنگ عراق با ایران، بحرانِ ناشی از فتوای قتلِ سلمان رشدی و امروزه مسئله اختلاف با آمریکا و موضوع تحریمها... از جمله اموری بودند و هستند که اگر منافع ملی و مردمی معیار تصمیم گیری قرار میگرفت و با آن امور پیچیده، عقلانی و اخلاقی و مسئولانه برخورد میشد، آن همه لطمۀ حیثیتی نمیخوردیم، آن همه تلفات جانی و مالی به بار نمیآمد، کشورمان ویران نمیشد و سر چند تا سانتریفیوژ این میزان زیان اقتصادی نمیدادیم و وضع زندگی ایرانی چنین تهدید و تخریب نمیگردید...
آری مذهبی – ایدئولوژیکی دیدن هر اختلافی در روابط خارجی به معنای تلاش برای ابدی کردن آن اختلاف است و در نهایت، به “سیاستِ جنگیدن برای شکست خوردن و مبارزه برای باختن” میانجامد، یعنی فُرم دادن به یک سیاستِ خارجیِ اعتدالی و موفق و ملّی، با کِش دادنِ اختلافات سیاسی و عقیدتی هیچگونه همخوانی ندارد. “نرمشِ قهرمانانه” با ابدی کردن اختلافات خارجی جور در نمیآید و از طرفی تعادل در سیاست خارجی یعنی در کمترین زمان ممکن با کمترین هزینه ممکن هر اختلافی را حلّ کردن. اگر رهبری نظام جمهوری اسلامی جداً خواهان اتخاذ سیاستی اعتدالی در امور خارجی است. پس برای حلّ هر مسئلهای، خاصه مسئلۀ ایران و آمریکا، ایران و اسرائیل و یا ایران و حکومتِ خودمختارِ فلسطین باید محدودۀ زمانی تعیین کند وگرنه تعادل در سیاست خارجی، تهی از معنا خواهد بود...
۲- نکته دوم در اتخاذِ یک سیاستِ خارجیِ موفقِ اعتدالی، رعایت همهجانبهی اصول و مبانی پذیرفته شدهی بینالمللی و عملکرد در چارچوبِ قراردادها و میثاقهای سازمان ملل متحد و نهادهای مهم و صاحب اعتبار بینالمللی است. زیرا تاریخ رویدادهای این ۷۰- ۶۰ سالِ پس از جنگ دوم جهانی گواهی است که هر کشوری با هر حدّی از توان و قدرتِ جهانی هر جا در چارچوب سازمان ملل... عمل کرده توفیق داشته؛ هر جا خارج زده شکست خورده و بدنام شده... نمونهها بسیاراند: شوروی استالینی در امتناع از بیرون کشیدن نیروهایش از شمالِ ایران (آذربایجان) حاکمیت ملّی یک کشور عضو سازمان ملل... را نقض کرد، در نتیجه لطمۀ حیثیتی خورد و عرصه را باخت. همان شوروی به مجارستان در 1956 میلادی لشکر کشید با چکسلواکی نیز همان رفتار را کرد و عاقبت با قشون کشی به افغانستان اعتبار جهانی خود را به کلی از دست داد و رسوای جهان شد.
ایالات متحده آمریکا هم آن خوشنامی جهانی، آن اعتباری که بر سر ستیزهجویی و دخالت نظامی در ویتنام و لائوس و کاموجیا... از دست داد در حقیقت در ناسازگاری با روحِ میثاقها و قراردادهای سازمان ملل متحد بود و در پایان کار هم در یک ناسازگاری علنی با سازمان ملل، سازمانی که خود معمار و بنیانگذار اصلی آن محسوب میشود، به عراق ستمدیده لشکر کشید و به فاجعهای دامن زد که رهایی از بدنامی ناشی از آن به این زودیها ممکن و میّسر به نظر نمیرسد. اما این شمشیر عدالت و انتقاد را علیه خود نیز تیز کنیم. ایرانی که حفظِ تمامیت ارضی خود را وامدار سازمان ملل بوده؛ ایرانی که به یُمنِ حمایت سازمان ملل متحد و ایالات متحد آمریکا ارتش شوروی استالینی را وادار به بیرون رفتن از خاک ایران کرد، ایرانی که در دیوان بینالمللی لاهه به احقاق حق خود پرداخته و در ملی کردنِ صنعت نفت تکیه به این نهاد داوری کرده بود، پس از انقلاب اسلامی، تحت تأثیر فضای ضد آمریکایی، پشت به این سازمان ملل کرد، بدبختیها و بدنامیها نیز از همین زمان آغاز شد... ایرانِ هرج و مرجزده، دهها کارمند سفارت آمریکا را در تهران به گروگان گرفت، با مصرِ طرفدار صلح با اسرائیل درافتاد و نام قاتل انورالسادات مصری را روی خیابانی در تهران و روی چندین منطقه نظامی و امنیتی گذاشت. حکم قتل یک نویسندهی انگلیسی را به جرم توهین به مقدّسات اسلامی صادر کرد، برای قاتل جایزه تعیین نمود و بدتر از همه از یاسر عرفات و محمود عباس، فلسطینیتر شد و با هرگونه تلاش برای تدارک صلح و همزیستی میان عرب و اسرائیلی به مخالفت پرداخت، از قبول حق موجودیت ملت اسرائیل تن زد و برچیدن موجودیت کشور اسرائیل، کشوری که عضو سازمان ملل متحد است به شعار روزانهی خود تبدیل کرد و به حمایت از حماس و جهاد اسلامیِ تروریست برخاست و تا جایی پیش رفت که رئیس جمهوری قبلی احمدی نژاد با انکار هولوکاست زمینهی انزوای جهانی ایران را به نهایت درجه ممکن رسانید...
البته از نتایج مترتب بر این ناسازگاری ها با سازمان ملل متحد دقیقاً همه با خبریم و میدانیم که امروزه با هیچ وسیلهای با هیچ مذهب و مکتب و عقیده و ایدئولوژی خاصی، به جنگِ ارزشهای شناخته شدهی بینالمللی نمیتوان رفت، یعنی هرگونه ناسازگاری، نهایتاً بیآبرویی کشور ناسازگارِ یاغی را در پی خواهد داشت.
آری، موضوع به همین سادگی است: پایبندی به اصول و مبانی و ارزشهای سازمان ملل متحد درست آن چیزی است که زمینهی پیگیری و اتخاذ یک سیاست خارجی اعتدالی و آبرومند و سودمند را فراهم میسازد.
۳- کتاب تاریخ روابط جمهوری اسلامی ایران با اسرائیل و عربستان سعودی را یعنی دو کشوری را که مخالفان اصلی جمهوری اسلامی در سطح جهانی و منطقه هستند از فصل و صفحات پایانی آن نبایستی خواند. زیرا این کتاب تاریخ که شرح ضدیتها و ستیزهجوییهای متقابل است، برگ و بخش نخست و صفحات اولیهای هم دارد که بدون مراجعه به آنها سیاستهای تخاصمی کشورهای مقابل ایران را امروزه درک و فهم نمیتوان کرد. به عنوان نمونه این واقعیتی است که دولت کنونی اسرائیل از هر امکانی برای تشدید تحریمهای اقتصادی و فشار سیاسی و تهدیدهای نظامی علیه جمهوری اسلامی ایران آشکارا حمایت میکند و با دولت میانهرو و خردگرای روحانی نیز سخت خصومت میورزد.
اما نهایت بیانصافی است تنها به قاضی رفتن و راضی برگشتن. زیرا به یاد بیاوریم که آتش تند این جنگ و دعواها را ابتدا ما برافروختیم، از فردای انقلاب اسلامی فریاد مرگ بر اسرائیل را ما در سراسر ایران و منطقه نعره زدیم، حق موجودیت کشور و ملت اسرائیل را ما زیر پرسش بردیم و نفی کردیم. در حالی که خود اعراب به ویژه مصریها در جهت همزیستی مسالمتآمیز با اسرائیل حرکت میکردند، ما بودیم که به ضدیت هیستریک با هرگونه گفتگوی صلح با اسرائیل برخاستیم و مسئولان نظام حاکم بر ایران، چنان فلسطینیتر از فلسطینی شدند که حتّی یاسرعرفات را به جرم سازش با اسرائیل خائن خواندند و پشت سر افراطیهایی چون حماس و جهاد اسلامی ایستادند و حامی حرکتهای تروریستی علیه اسرائیل شدند. وقتی روی موشکهای سپاه و ارتش و غیره مینویسیم: “برو به سوی تلآویو و اسرائیل” و در رژههای نظامی به نمایش عمومی میگذاریم، حال نتایج سوء ناشی از آن ماجراجویی و انقلابیگریها را باید تحمل کنیم و به دشمنی که با دست خود و به خواست خود آن را ساختهایم این حق و حقوق را بدهیم که نسبت به ما ایرانیها بدبین و بیاعتماد و حتّی بداندیش شده باشد. زیرا این ما بودیم که دشمنی را آغاز کردیم. ما نیز باید با درایت و تدبیر و انصاف آن را پایان بدهیم.
در ارتباط با کشور سعودیها هم ماجرا از همان قرار است که در مورد اسرائیل بوده. زیرا این یک واقعیت تاریخی است که در دههی نخست انقلاب اسلامی ایران سیاست عربستان سعودی اساساَ سعی در کنار آمدن با جمهوری اسلامی و پرهیز از درگیریهای سخت با جمهوری اسلامی بود. فرمول معروفِ سعودیها در سیاست خارجی، یعنی: “خونسرد باش و بگذار تا مسائل خود به خود حلّ شوند” تا حدّ امکان رعایت میشد، لذا با اندکی فهم سیاسی و درک منافع ملّی از همان اوایل روی کار آمدن جمهوری اسلامی میشد با سعودیها کنار آمد و از شکلگیری یک جبهۀ سنّی – وهابی در منطقه علیه ایران پیشگیری کرد... اما چنین نشد، زیرا مقامات جمهوری اسلامی حملات تبلیغاتی علیه سعودیها را با سودجویی از هر فرصتی پیگیری کردند. گناه سعودیها هم این بود که متحد آمریکا هستند و از دشمنان سنتّیِ شیعه دوازده امامی محسوب میشوند لذا از آغاز روی کار آمدن نظام اسلامی بیاعتبار کردن رهبران عربستان و درهم ریختن نظام سیاسی– مذهبی آن کشور همسایه به بخشی از برنامۀ صدور انقلاب اسلامی به منطقه تبدیل گردید. جمهوری اسلامی در خصومت با سعودیها تا آنجا جلو رفت که زائران ایرانی را وادار به تظاهرات خونینی در مکّه کرد. در آن واقعه تأسفآور که نقض آشکارِ حاکمیتِ ملّی یک کشور مستقل بود، شماری از زائرانِ ایرانی کشته و زخمی و محبوس شدند و ایران لطمۀ حیثیتی سختی خورد. هاشمی رفسنجانی که ریاست مجلس شورای اسلامی را آن زمان برعهده داشت در مراسمی که برای بزرگداشت آن شهداء ایرانی برگزار شده بود، چنین گفت:
با توجه به آن چه گفته شد، اگر جمهوری اسلامی جداً در پی سیاستی خردمندانه و اعتدالی در روابط بینالمللی به ویژه در خاورمیانه است، پس به گذشتهی ماجراجویانه خود نیز باید نظری بیفکند و تنها به قاضی نرود و راضی برنگردد. بدین سبب است که گفته میشود:
۴- بازگشت به عصر طلایی روابط خارجی ایران یعنی به دورهی ۱۳۵۴ تا اتقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ شمسی باید به طور جدّی مورد بررسیِ اهل فّن قرار بگیرد. زیرا در همان زمان بود که دولت ایران و جمهوری عراق با امضاء قرارداد معروف الجزیره به مناقشات مرزی و سیاسی چندین دهۀ خود نقطۀ پایان گذاشتند. البته شاه چند سال پیش از قرارداد الجزیره با دست کشیدن از حقّ حاکمیت و مالکیّت ایران بر بحرین و تسلیم عملی آن به عربستان، به اختلافات و سوء تفاهمها با سعودیها نیز پایان داده بود و با تبدیل شدن به بزگترین حامی استقلال و تمامیت ارضی کشور پادشاهی عمان، زمزمۀ سیاسی تبدیل شدن خلیج فارس به منطقۀ بسته و خالی از حضور قدرتهای جهانی، سر زبانها افتاده بود و روز به روز جدّی تر و پر طرفدارتر میشد.
از طرفی روابط ایران با تمامی پایتختهای کشورهای عربی خاصه با مصر و تونس و مراکش و اردن در عالیترین سطح دوستی قرار داشت و با دمشق و بنغازی و صنعا... هم اختلاف خاصی وجود نداشت. در ارتباط با مسئله فلسطینی نیز ایران در چارچوب قطعنامههای سازمان ملل متحد یعنی قطعنامه نوامبر ۱۹۶۷ و قطعنامه ۱۹۴ سومین دوره اجلاسیه مجمع عمومی از حقّ و حقوق آوارگان فلسطینی دفاع میکرد و «از طرف جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران شهر کوچکی در اردن به نام (طالبیه) برای یاری به فلسطینیهای آواره بنا شده بود.»
اما این دوستی و همزیستی با مصر و اردن و سوریه و آوارگان فلسطینی، توأم با هیچگونه خصومت و دشمنی با اسرائیل نبود. درعوض روز به روز هم روابط اقتصادی و سیاسی و نظامی- امنیتی دو کشور ایران و اسرائیل بهتر و نزدیکتر میشد. گفتنی است که در این دوره از سیاست خارجی نه از دوستی با اعراب علیه اسرائیل سوءاستفاده به عمل میآمد و نه از اسرائیل علیه اعراب استفاده سوئی میشد.
زیرا سیاست خارجی دهه ۱۳۵۰ شمسی دولت وقت ایران در ارتباط با مسائل بین اعراب و اسرائیل اساساَ بر پایهی جلوگیری از هرگونه جنگ و جدال تازه، قبول موجودیت دولت و ملّت اسرائیل، پشتیبانی از حق بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمینهای از دست رفتهی خود، نامشروع دانستن تصّرف زمین دیگران، پرهیز از انتقامجویی و اسلامی کردن اختلافات با تلآویو و نهایتاً اجتناب از نمایاندن کشور نوبنیاد اسرائیل به عنوان خطر اصلی برای مسلمانان و اعراب و مردم منطقه استوار بود.
در این مورد سخنان و موضعگیریهای محمدرضا شاه پهلوی در مصاحبه با نشریات اروپایی و آمریکایی تأییدی بر ادعای ماست. وی در گفتگو با مجلۀ اشترن آلمانی میگوید:
پادشاه سابق ایران در ادامه میافزاید:
و در پاسخ آلفرد فرندلی سردبیر روزنامه واشنگتن پست که میپرسد: آیا اسرائیل مظهر خطری برای کشورهای مسلمان تلقی میگردد، شاه میگوید:
از یاد نبریم که در آن زمان ایران به عنوان یک کشور دوست و متحد آمریکا و اروپا با ابرقدرت شوروی و اقمارش هم روابطی عالی و دوستانه و در سطح بالا داشت. با قدرت نوظهور چین تودهیی نیز بنیان دوستی محکمی را داشت میریخت. و با سیاست خارجی مبتنی بر تنش زدایی با همسایهها، جلب دوستی ملّتها و همکاری همه جانبه با همه کشورها به جایی رسیده بود که میتوانست با تمامی ممالک عربی خاورمیانه که به بلوکهای مختلف قدرت در دنیا وابسته بودند، همکاری و دوستی داشته باشد. درواقع همان موقعیت بیهمتا در خاورمیانه بود که ایران را توانا به انجام کاری کرد که تا آن زمان نشدنی و غیرممکن مینمود، یعنی رهبری کشورهای عضو اوپک و ارتقاء آن از یک سازمان بیبوی و بیخاصیت تشریفانی به یک قدرت تعیین کننده در امر تولید و توزیع قیمت گزاری انرژی در سطح جهان...
البته آن سیاست خارجیِ عالی بیهمتایِ اواخر رژیم گذشته، از رهبری داهیانه اعلیحضرت همایونی و با نبوغ ویژه دیپلماتیک وی ناشی نمیشد. زیرا همزیستی مسالمتآمیز با همه همسایهها، پرهیز از تنش و دعوا، بیطرفی در میان قدرتها خاصه قدرتهای متخاصم اروپایی و منطقهای، رسم و سنتّی بود که از میانه پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار در روابط خارجی ایران معمول و مرسوم شده بود. یعنی در شرایط سُستی قدرت نظامی و نبود قوۀ قهریه قوی، هنر دیپلماسی تنها وسیلهی مهم و مؤثری بود که با آن میشد از حقوق ملت ایران و از تمامیت ارضی و استقلال آن تا حدّ ممکن دفاع نمود که در اغلب موارد از عصر ناصرالدین شاهی تا انقلاب اسلامی هر سیاستمدار صاحب نفوذی همان رسم و رسوم سیاسی را در روابط خارجی رعایت نموده و به سهم خویش آن را بهتر و دقیقتر ترسیم کرده بود: سپهسالار، مشیرالدوله مدرس، فروغی، تیمورتاش، تقیزاده، قوامالسلطنه، رزمآرا و دکتر مصدق... همگی پیرو سیاستی در روابط خارجی بودند که امکان همزیستی مسالمتآمیز با همسایهها و صلح در منطقه را ممکن سازد.
ناگفته پیداست که بیان ریشه و پیشینهی سیاستِ مسالمتآمیز و اعتدالی در روابط خارجی از ارزش کار شخص محمدرضا شاه در پیشبرد سیاست حُسن همجواری چیزی نمیکاهد. ایراد اصلی در کار شاه البته این بود که او پیروزیهایی را که در جلب دوستی دولتها و ملتها به دست میآورد، مخصوصاً جلب دوستی قدرتهای بزرگ بینالمللی را در جهت محکمتر کردن پایههای دیکتاتوری فردی خویش به کار میگرفت، مردم و منتقدین و مخالفان خود را بیرحمانه سرکوب و از صحنه کار سیاسی بیرون میکرد.
همین سوء استفاده رژیم پهلوی از روابط دوستانه با دولتهای خارجی بود که سبب کج اندیشیِ ویرانگرانهای در میان مخالفان انقلابی محمدرضا شاه شد. آنها گمان بردند که همهی دنیا حتّی چپگراترین دولتها همه با محمدرضا شاه، حامی او و علیه ملت و “خلقهای” ایران هستند. لذا ارزش و اعتباری بر آن دوستیهای بینالمللی ایران قایل نشدند و آن حُسن همجواریها را به هیچ شمردند.
در این مورد شخص آیتالله خمینی همیشه از کشورهای خارجی شاکی بود و میگفت که: “شاه را ملت ما با دست خالی، در حالی سرنگون کرد که تمامی ممالک شرق و غرب عالم سفت و سخت با او بودند.” در واقع با چنین دیدگاهی بود که بیاعتنایی و بیاعتمادی به ارزشهای شناخته شده در روابط بینالمللی و دشمنی با کشورهایی که روابط سطح بالای دوستانه با ایران عصرِ پهلوی داشتند به امری عادی در روابط خارجی جمهوری اسلامی تبدیل گردید، یعنی وارونه روشهای دیپلماتیک و صلح دوستانهی رژیم پیشین عمل کردن، ارزشی شد، که به بیشترین کاستی در سیاست خارجی حکومت اسلامی ایران دامن زد.
البته مهندس مهدی بازرگانِ ملی– مصدقی سعی بسیار زیادی کرد تا ضمن حفظ روابط مسالمتآمیز پیشین با همسایهها و دنیا، به ترمیم و اصلاح در روابط خارجی ایران بعد از انقلاب اسلامی بپردازد، اما این فرصت اصلاحگری و خدمتگزاری از او و یارانش دریغ شد، زیرا تیغ تند و تیز تعصّبات عقیدتی و انقلابیگری همه رشتههای معرفت و عقلانیت در روابط خارجی را برید و از هم درید در نتیجه اوضاعی شکل گرفت که گروگانگیری و بدبختیهای جنگ 8 ساله از نتایج شوم آن اوضاع ویژه بودند...
پس از درگذشت آیتالله خمینی در هشت سال ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی تلاش و کوششی شد، تا اندکی عقلانیت واقعبینی در سیاست خارجی ایران راه یابد و از دامنهی دشمنیهای خطرناک و زیانآور با غرب و آمریکا کمی کاسته شود ولی آن کوششها هم سودی نبخشید، افراطیگری، خاصه هیستری ضدیت با اسرائیل و آمریکا ابعاد تازهتری هم یافت و بیشتر شد.
با روی کار آمدن محمد خاتمی و آغاز عصر اصلاحات سیاسی و مدنی و مذهبی، سیاست خارجی بیست سالهی جمهوری اسلامی که از ابتدا بر پایهی ستیزهجویی با غرب و اسرائیل و آمریکا قرار گرفته بود، زیر پرسش کارشناسانِ اصلاحات سیاسی قرار گرفت و مستقیم و غیر مستقیم نقد شد. یعنی پایان دادن به ستیزهجویی با غرب و آمریکا، پیدا کردن راه و روشی برای تعامل سازنده با دنیا از آن زمان به این سوی به امری جدّی در پیشبرد سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران تبدیل گردید. در این میان طرح موضوع “گفتگوی تمدنها” که ابتکار جالب و به موقع رئیس جمهوری وقت، محمد خاتمی بود، در شکست یخ سرد مناسبت ایران با غرب و برخی همسایهها میتوانست واقعاً سودمند باشد. اما آن زحمات و تلاشهای دلسوزانه و خردمندانه با مخالفت و دشمنی سرسختانهی اقتدارگراها و افراطیهای داخلی و ستیزهجویی نئوکانهای آمریکایی که با رهبری جرج بوش حاکم بر آمریکا بودند، روبرو شد و نتیجتاً متوقف ماند و نهایتاً با پایان دورهی ریاست جمهوری محمد خاتمی، باد افراطیگریها بر پرچم احمدینژاد وزید و وی به ریاستِ جمهوری اسلامی ایران رسید. دورهی هشت ساله دولت احمدی را حقاً یک تراژدی فاجعهبار در روابط خارجی ایران باید شمرد.
آن مسکین– مردِ ره گم کرده تا توانست سرافکندگی به بار آورد، تا توانست به ایرانی و اسلامی ضرر و زیان وارد کرد، و این واقعیتی است که ایرانزمینِ زمانهی او به آن مرغِ تیغی هراسانی میمانست که از ترس حملۀ اطرافیان و دشمنان بیشمارش انبوه تیغهایش را “بخوانیم موشکهایش را” سیخ - سیخ بیرون داده بود و جرئت جنب خوردن و جنبیدن را نداشت.
تا اینکه انتخابات تکان دهنده خردادماه، ۱۳۹۲ به دوره تیره و تارِ تبهکاری در روابط خارجی ایران یک نقطۀ روشنِ پایانی گذاشت.
آری، آن سیاست خارجی ستیزهجویانهای که صدور انقلاب اسلامی را اساس کار قرار داده بود، در جایی پراگماتیستی و در جای دیگری ایدئولوژیکی عمل میکرد، سیاستِ خارجی دشمن سازی که از چارچوب ارزشهای سازمان ملل متحد بیرون زده بود و هستی یک کشور عضو سازمان ملل را، کشور اسرائیل را زیر پرسش و تهدید جدی برده بود و یا پرچم مبارزه بیامان با غرب و آمریکا را برافراشته بود و وارونه سیاست خارجی پهلوی عمل کردن را افتخار خود میدانست... آن سیاست خارجی رسوا شایستهی نامِ ایران نامدار نیست. آن سیاست خارجی با جهل و عقبماندگی ما تناسب بیشتری دارد تا با فرهنگ انسانی پرافتخار ما... فرهنگی که به ما میآموزد: امنیت کشورهای دیگر را امنیت و آسایش خود تلقی کنیم، همکاری با همسایگان را بر ستیزهجویی ها ترجیح بدهیم، زندگی کنیم در صلح، بگذاریم دیگران هم در صلح زندگی کنند.
تگزاس اکتبر ۲۰۱۳
—————————
منابع:
• دولت های وامانده ....failed states
۱) گراهام فولر – قبلۀ عالم ص: ۱۲۰
۲) مجله اشترن آلمانی شماره ۴۱ سپتامبر ۱۹۶۷ به نقل از گزارش سالیانه وزارت امور خارجه سال ۱۳۴۸
۳) به نقل از گزارش سالیانه وزارت امور خارجه سال ۱۳۴۸ شمسی.