iran-emrooz.net | Fri, 21.10.2005, 6:25
از رضاخان تا رضاشاه
فرهنگ قاسمی
جمعه ٢٩ مهر ١٣٨٤
مقدمه
سلطنتطلبان با تاريک انديشی خود هنوز کوشش دارند پادشاهی را در ايران بنا نهند. بملت شریف ایران بايد یاداور شد که رضاخان چگونه به قدرت رسيد. محمد رضا پهلوی چگونه صحنه را برای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی آماده کرد و به هنگام خطر از ايران بيرون رفت و ايران را به يک گروه واپسگرا تحويل داد.
رضاخان اصولا طرحی برای جامعه نوين ايرانی در سرنداشت مدعيان امروزين اين فرضيه بیاساس چون ميدان ديالوگ سازنده و آرام را خالی میبيننید این سو و آن سو به شعار پراکنیهای خالی از حقيقيت میپرازند که هيچیک با واقعيات تاريخی ايران سازگاری ندارد.
بهتر است جيرهخواران شاهنشاهی ومدافعان دربار پهلوی که امروز به فرا خور اوضاع و احوال سنگ مصدق را نيز به سينه میزنند، يک بار ديگر به شواهد تاريخی اين چهار سال (۱٢٩٩–۱٣٠٤) نظر اندازند و دست از تعصب و دغل بردارند. آن گاه در خواهند يافت که يکی از علل اساسی شکست انقلاب مشروطه ديکتاتوری رضاخان بود، ديکتاتوری رضاخان شکست انقلاب مشروطه را فراهم ساخت و نهادهای نيمبندی را که فراگرد آن آمده بود در هم ريخت.
امروز تاريخ ميهن ما نشان میدهد که نه آن مشروطه، مشروطه بود و نه اين جمهوری جمهوری میباشد.
تنها راه سعادت ايران دموکراسی پارلمانی - جمهوری و "لائيک" - میباشد و اين وظيفه احاد مردم ايران است که برای فروپاشی جمهوری اسلامی و برقراری روابط و ابزار دموکراتيک اقدام کنند
رضاخان کيست؟
رضاخان پسرداداش بيک، افسر سوادگوهی، مادرش اهل قفقاز، در نوجوانی، بیکاره، پادوی قهوهخانه، خرکچی در قوای قزاق بود که به مرور تا فرماندهی قوای قزاق و شاهنشاهی ايران ترقی کرد. مادامیکه در ايران بر سر قدرت بود هرگز جرات نکرد از گذشته خود سخن بگويد، تاريخ تولد او بدرستی معلوم نيست. دارای تحصيلات نبود.(۱)
ملکالشعراء بهار مینويسد: "خود شاه سابق روزی میفرمود: آقا محمدخان که از شيراز فرار کرد در حدود سوادکوه آمد و خانواده ما را فریب داد، با خود به همراه کرد و نيز میگفت: من طفل شیرخوار بودم که با مادرم از سوادکوه به تهران روانه شده بودم. در سر "گدوک" فيروزکوه من از سرما و برف سیاه شدم و مادرم به خیال آن که من مردهام مرا به چاروادار سپرد که مرا دفن کند و حرکت کرد: چاروادار مرا در آخور يکی از طويلهها با قنداق بر جای گذاشت و خود و قافله براه افتادند و به فیروزکوه رفتند.
ساعتی دیگر قافله دیگر میرسد و در قهوهخانه "گدوگ" منزل میگیرند، يکی از آنها آواز گريه طفلی را میشنود و میرود و کودکی را در آخور میبیند، او را برده گرم میکنند و شير میدهند و جانی میگیرد و در فیروزکوه به مادرش تسلیم مینماید.(٢) "ژان لارته گي" انگيزه معروفيست رضاخان را به "سوادکوهي" بعلت ناشناسی پدر مِیداند.(٣) او نام خانوادگی نداشت، لغت پهلوی را که نام خانوادگی میرزا محمودخان پهلوی بود برای نام خانوادگی خود اختیار کرده صاحب اول اين نام (میرزا محمودخان) را واميدارد از آن نام استعفا بدهد و از اينرو است که سردار سپه پهلوی خوانده میشود.
درباره بیسوادی رضاخان شواهد زيادی وجود دارد، روزنامه نسيم صبا مورخه ٢٨ حمل ۱٣٠٣ در مقالهای تحت عنوان "توشيح عقايد" مینويسد: رضاخان بیسوادی که وزرای خود را نتوانست به مجلس معرفی کند چطور لایق ریاست جمهوری است، تامینات نمیگذارد آزادانه بنويسم لذا توشیح عقايد ملی حقه بازان را مینویسم و میگوئيم بگذار مرتجعين ما را تکفیر کنند.(٤)اشاره به معرفی کابينه سردار سپه در برابر مجلس است که هنگام معرفی نام یکی از وزراء را فراموش میکند و فرو میماند.
در همين مورد ملکالشعراء نوشتهای از رضاخان را منتشر میکند:
"آقای ح ياور- قزاقهای که معمور قزوين هستند هم اسم آنها را ممکنست پیدا و مهر آنها را بزنيد به صورت والا يک مهر ممکن نيست (اینجا امضا کرده و بعد خط زده شده است) به عذر مهر کردن و رد کردن پول به آقای تقیخان قبض دريافت دارید."(٥) اين سند مربوط به زمانی است که رضاخان فرمانده فوج تيرانداز همدان میباشد.
قوای سرکوبگر قزاق
رضاخان با جسارت بیباکی در خور توجهی به قوای قزاق خدمت و برای اين قوه جانبازی میکرد و قزاق شایستهای بود. اما قوای قزاق خود چه بود؟ زیر نظر چه کسی عمل میکرد؟ و چه اهدافی را دنبال مینمود؟ قوای قزاق بدست بیگانه – روسیه تزاری تشکیل یافته بود. کاظم زاده ایرانشهر درباره قوای قزاق چنین مینویسد:
قوای قزاق در سال ۱٨٧٩ با قریب به ٥٠٠ نفر تشکیل یافت و رضایت ناصرالدین شاه را جلب نمود، قوای قزاق به وسیله افسران روسی سازماندهی شده بود، عليرغم کميت کوچکش مهمترين واحد نظامی ايران شد. در سالهای انقلاب مشروطيت نقش مهمی را در ارتباط با سياست ايران در قبال تسلط روسیه تزاری بازی کرد.
این قوا وسيلهای بود در دست شاه عليه مردم ايران(٦)؟ وقتی سال ۱٢۱٨در ٢٣ جمادیالاولی ۱٣٢٦ (٢٣ژوئن ۱٩٠٨) بر اثر سازش سفير روسهارتويک (HARTWING)
و شارژ دافر انگليس مارلینگ (Marling) ناصرالملک به زندان محمد علیشاه افتاد و دستجات قزاق تحت ریاست لیاخووف روسی مجلس شورای ملی را گلوله باران کردند و بسیاری را بدار آویختند رضاخان در صف اول بود و از خود رشادتها و جلادتها نشان داد(٧) به همین مناسبت وقتی توطئه سرکوب حزب کارگر و سندیکای تبريز ریخته شد رضا از افسرانی بود که در این جریان شرکت داشت" همينطور رضا در کنار قوای محمدخان بر ضد مشروطه و ستارخان جنگ کرده از خود کفايتها نشان داده بود"(٨) و کارهای او در تبریز او را بیش از پیش مورد توجه کلنل اسمایس قرار داد.
رضاخان بعد از کودتای ۱٢٩٩ بسیار کوشید تا با تبلیغات و پخش اعلاميهها قوای قزاق را پاک و منزه و "خدمتگذار مملکت" معرفی کند ولی موفق نبود. يحیی دولتآبادی درباره قوای فزاق مینویسد: رضاخان سربازهای مفلوک و ژولیده که به شغل قصابی و غیره مشغول بودند را در لباسهای فاخر وطنی با اسلحههای نوظهور در صفهای منظم ردیف میکرد(٩) مردم متوجه بودند که اين قوه مطيع امر بیگانه است و اگر مدعی میشود که برای نجات ايران برخاسته صحت ندارد و قزاق نمیتواند یک قوه پاک ايرانی باشد و آنچه اين قوه انجام میدهد تحت نظر و بنا به تمایل و مصالح سیاست خارجی است. قوای قزاق در ابتدا زیر نظر مستقیم دستگاه تزاری عمل میکرد در تاریخ ایران لیاخووف دشمن آزاديخواهان شناخته شده است.
"رضاخان افسر موردنظر لیاخووف بود که در تيراندازی با شصت تیر روسی (موسوم به ماکزیم) اسلحه قتاله و بموجب کشتارهای بیرحمانه در جنگهای عينالدوله با مشروطهخواهان تبریز به "رضا ماکزیم " معروف شده بود"(۱٠) محمدرضاشاه دومين پادشاه سلسله انقراض یافته پهلوی درباره پدرش چنین مینویسد:
"در آغاز جنگ جهانی اول وی را رضا ماکزیم بنام مسلسل ماکزیم میخواندند يک عکس از اين دوره باقی مانده که او را در کنار یک قبضه مسلسل(ماکزیم) در حال تیراندازی نشان میدهد".(۱۱)
وقتی مامورين انگلیس در سال ۱٩۱٧ (۱٢٩٦) بدنبال از میان رفتن حکومت تزاری و تاسيس حکومت موقت به ریاست کرنسکی تصمیم به کودتا علیه سرهنگ کلرژه فرمانده لشکر قزاق که هواخواه حکومت جدید روسیه بود گرفتند از رضاخان استفاده کردند. او مامور به مرخصی فرستادن کلرژه شد و سرهنگ استراوزلسکی تزاری که طرفدار انگلیسها شده بود و زیر نظر آنها عمل میکرد فرماندهی قوای قزاق را به عهده گرفت(۱٢) بدین تربيب به مرور زمان قوای قزاق به رضاخان واگذار گردید.
رضاخان ميرپنج اصولا مرد قدرتگرايی بود "طمعکاری و تملق دوستی در راس صفتهای نکوهيده او قرار داشت فحاشی و بدزبانی از قدر و مقام او میکاست"(۱٣)، همواره در محلهای حساس حاضر بود به عبارت ديگر به تصمیم انگليسیها در جاهای مناسب تعبيه میشد. ژنرال اییرن ساید در خاطرات خود مینويسد:
من و سرهنگ اسميت تدریجا" متوجه شدیم که نظرمان به کار آتریاد جلب میشود... سروان آنها مردی بود با قامتی به بلندی بیش از شش پا... ما تصمیم گرفتیم او را به فرماندی بریگاد قزاق برسانیم"(۱٤) رضاخان با توصيهها و مراقبتهای شدید افسران انگليسی به مقام سرهنگی رسید و زیر نظر مستقیم کلنل هیگ در جریان کودتای سوم اسفند ۱٢٩٩ اقدام کرده سيد ضياالدين "اتاماژور" کودتا بود و بنا به تصمیم گروه طرفدار کودتا در سفارت انگلیس فرد مناسبی برای رهبری کودتا تشخیص داده شده بود. اين گروه طرفدار کودتا، عبارت بودند از ژنرال آيرون ساید، مسترهاروار، دکتر کلنل اسمایس، دکتر کلنل فرتسکیو، دولتآبادی درباره کودتای ۱٢٩٩ مینويسد: سيدضیا الدين و رفقای کميتهيی او (منظور کميته آهن است) قوه ايرانی سیاسی او هستند و رضاخان سرتيپ قزاق قوه اجراکننده نظامی وی، این هيئت مصم میشوند با یک عده قزاق که جمعآوری شده به تهران بيایند دولت سپهدار را بر همزده دوائر دولتی را تصرف کنند، اشخاصی از میلیون و رجال دولتی را که وجودشان در غیرزندان شاید با اجرای مقاصد منافی بوده باشد محبوس سازند و روح قرارداد وثوق الدوله را که به تصرف درآوردن زور و زر مملکت باشد به این صورت عملی نمایند حکومت ملی وقانون اساسی مملکت را هم که موی دماع آنها شده است معنا زيرپا بگذارند.(١٥)
ملک الشعراء بهار از مجلس ضيافتی که درتهران با مامورين عاليرتبه انگليسی برپا شده بود درباره کودتا چنين ميگويد: صحبت از فساد مرکز و خرابی اوضاع مکررشد و مخاطرات روسها وجنگليها را مطرح کرده بودند و درصدد چاره جويی برآمده پس از مذاکرات طولانی فرتسکيو پيشنهاد میکند که بايد کودتايی بدست قوای قزاق صورت بندد و حکومتی قوی تشکيل گردد و به هرج و مرج خاتمه داده شود، در اين باب از سرتيپ رضاخان که حاضر مجلس بوده است عقيده میخواهند، مشاراليه میگويد من اهل سياست نيستم شماها هر تصميمی بگيريد من حاضرم آن را اجراء کنم".(١٦)
ميرزا کوچک
عده ای از مورخين پهلويسم کوشيدند از ميان برداشتن ميرزا کوچک خان و سرکوب نهضت جنگل را به حساب رضاخان و قوای قزاق بگذارند حال آن که نهضت جنگل سهمگين ترين ضربات را از اتحاد جماهير شوروی به اصطلاح"سوسياليستي" خورد و بر اثر سازش شرق و غرب از پای درآمد. نهضت جنگل يک نهضت اصيل ايرانی و مترقی و ملی بود. آرمانهای انسانی آزاديخواهانه جنبش انقلابی جنگل با جنبشهای مترقی جهان قابل مقايسه است. پافشاری ميرزا کوچک بر استقلال و عدم وابستگی به اين انقلاب اعتبار شايان توجهی میدهد، چه بسا اين پافشاری باعث فنای او میشود. آلمانها و عثمانیها قوای جنگل را تشجيع میکردند ولی ميرزا با وجود استفاده نظامی از آنها ايرانيت خود را حفظ مینمود و بيگانه را بيگانه میدانست چنانچه روسها مکرر خواستند او را تطميع کرده به دام بياورند فريب آنها را نخورد. "پس از برهم خوردن حکومت تزاری و تخليه شدن گيلان از قشون روس انگليسها خواستند در آن ايالت نيز جانشين روس بگردند ولی قوه جنگل مانع شد، مکرر با پيش مقدمه قشون انگليس زد و خورد نموده بالاخره قشون انگليس آن اندازه که به گيلان رفته بود نتوانست اجتماع جنگل را بر هم بزند و قوه آن جا را منحل نمايد. ناچارا مامورين، انگليس مانند دو دولت که با هم معاهده میبندند با نماينده قوه جنگل قراردادی در ضمن چند ماده بسته آنها را به حال خود گذاردند چه دانستند که آن قوه آلت دست بلشويکها نمیشود و خارجه را هر که باشد خارجه میداند. "آری ميرزا وطن پرستی بود که "هرگز شتر هيچ بيگانه ای را تا ظهر نچرانيد".(١٧)
کوشش پهلويست و شاهپرستان در قلمداد کردن شکست نهضت جنگل به عنوان يکی از فتوحات رضاخان جعل و نادرست و خلاف وقايع و حوادث تاريخ ايران میباشد. عمده ترين علل و شرائطی که باعث از هم پاشيدگی و بعد شکست نهضت جنگل شد به قرار زيراند:
پافشاری و سختی ميرزا کوچک خان بر استقلال نهضت انقلابی جنگل و ناسازگاری او با انگليسها، شورویها و دولت مرکزی، نزديکی او با دولت انقلابی اتحادجماهير شوروی همواره مشروط به حفظ استقلال و عدم وابستگی بود. اين طرز تفکر را در همه نوشتهها و اعلاميههايی که بوسيله ميرزا و جنبش جنگل منتشر شده است میتوان ديد. از جمله در قراردادی که با شورویها در کشتی "کورسک" میبندد چنين آمده: "سپردن مقررات انقلاب بدست اين حکومت و عدم دخالت شورویها در ايران" (ماده ٤قرارداد) در همين زمينه نقل يک بند از اعلاميه ای که به روز ١٨رمضان ١٣٢٨ و هجری قمری يعنی دو روز پس از ورود قوای انقلاب گيلان برای اولين بار به رشت از سوی نهضت انقلابی جنگل صادر شده است ضرورت دارد" (دولت انقلاب گيلان)" هر نوع معاهده و قراردادی که به ضرر ايران قديما" و جديدا" با هر دولتی لغو و باطل میشناسد." (١٨)
٢-عدم حمايت قشون سرخ از نهضت جنگل و مداخله مستقميم برای شکست نهضت جنگل، اتحاد جماهير شوروی در مقابل نهضت جنگل در سه مرحله و به طور متفاوت وارد عمل میشود :
ابتداء از نهضت جنگل شديدا" جانبداری کرد و در حقيقت شيفته ياری با او شد.
در مرحله دوم عليه اش توطئه نمود؛ کودتا راه انداخت. عوامل اصلی و مجريان اين کودتا عبارت بودند از :احسان اله خان(۱٩) خالو قربان(٢٠)[کسی که سربريده ميرزا کوچکخان را در تهران به سردار سپه هديه کرد]، و مولکين، شخص اخير نماينده "چکاي" شوروی در گيلان بود که کودتا را اداره میکرد. اين کودتا باعث تضعيف و انشقاق در قوای جنگل شد ميرزا و يارانش به جنگل پناه آوردند. دولت انقلابی جنگل با شرکت احسان اله خان(۱٩) خالو قربان(٢٠)[کسی که سربريده ميرزا کوچکخان را در تهران به سردار سپه هديه کرد]، پيشه وری، سيد جعفر محسنی، آقازاده بهرام آقايف و حاجی محمد جعفر لنگاردی تشکيل يافت
در مرحله سوم عوامل ارتش سرخ عليه ميرزا کوچک و به عزم هلاکت او وارد جنگ شدند در اين جنگ ميرزا پيروز شد و رشت را بدست گرفت. اما سازش بين قوای دولتی و قوای استعماری انگليس و اتحاد جماهير شوروی نيروهای انقلابی ميرزا را شکست داد سرانجام رشت بدست قوای دولتی افتاد. در اين جنگ نيروی هوايی انگليس به نفع قوای سرخ با ميرزا وارد جنگ شد. سياست شوری بنا به اظهار و اقدام روتشتين (٢١) تغيير پيدا کرده بود. اين اقدام شوروی از سياست دوگانه او آب میخورد، يکی اختلاف بين استالين و تروتسکی و طرفداران اين دو عنصر در مراحل و ردههای مختلف دولت جماهير شوروی که در حاصل کار توفيق استالين باعث يک گردش دست راستی در داخل حزب کمونيست ايران شد. سلطان زاده و دوستانش خلع و حيدرخان عمواوغلو و طرفدارانش زمام حزب و انقلاب گيلان را بدست گرفتند، يکی ديگر زاييده سياست خارجی شوروی در سازش با غرب (انگليس) بود که به تقسيم مناطق تحت نفوذ اين دول منجر میشد، در اين ميا ن قرارداد ١٩٢۱ نقطه عطفی در چرخش سياست شوروی در قبال ايران به شمار میرود.
برخلاف عقايد و نظريات عده ای بايد گفت نهضت جنگل الزاما" گيلان را به يکی از اقمار و يا جمهوریهای اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی تبديل نمیکرد. چه بسا اين نهضت افق تازهای در تحول جنبش اجتماعی و مبارزات مترقی میگشود .
کودتای ١٢٩٩
بدين ترتيب شکست نهضت انقلابی جنگل وسيله ای شد در دست انگلستان تا قوای قزاق را به زير نظر فرماندهی خود بکشد و به ترغيب و راهنمايی سيدضياء الدين کودتای ١٢٩٩ را ترتيب دهد.(٢٣) در هنگام اجرا عمليات اين کودتا رضاخان بارها ترديد نشان میدهد و میخواهد خود را از معرکه کنار بکشد ولی ترغيب و تشويق و وعده وعيدهای سيدضياء الدين طباطبايی و فشارهای ماموران جاسوسی انگليس از يک سو و رشوههايی که دريافت میکند از سوی ديگر او را به شرکت در کودتا وا میدارد. بعد از کودتا سيدضياء برای اين که سردار سپه را در کنار خود نگهدار موقعی که برای دريافت رياست وزرايی به قصر فرح آباد نزد احمدشاه میرود و خود فرمان نخست وزيری میگيرد، لقب سردار سپه و مقام رياست ديويزيون قزاق اعليحضرت شاهنشاهی را جهت رضاخان ميرپنج نيز دريافت میدارد.(٢٤)
متن فرمان به قرار زير است:
"نظر به اعتمادی که به حسن کفايت و خدمت گذاری جناب ميرزا سيدضياء الدين داريم معزی اله را به مقام رياست وزراء برقرار و منصوب فرموده اختيارات تامه برای انجام وظايف خدمت رياست وزرايی به معزی اليه مرحمت فرموديم. حمادی الاخر ١٣٢٩"
اين يکی از اشتباهات احمدشاه بود که در اثر تاثير و تلقين انگليسها از او سرزد. اين عمل بعد از اقدامات محمدعلی شاه عليه اساس مشروطيت يکی از کارهايی بود که خاندان قاجار و مشروطيت را از مشروعيت انداخت در حکومت مشروطه ملی پادشاه خودش دارای اختيارا ت تام نيست، چگونه میتواند در غياب مجلس به رئيس دولتی اختيارات تام بدهد، احمدشاه با دست زدن به چنين اقدامی در حقيقت عليه مشروطيت و مشروعيت خود اقدام کرد و اعتبار حکومت مشروطه سلطنتی و قانون اساسی را از بين برد. اگرچه او بعدها به اين اشتباه خود پی میبرد ولی متاسفانه اين اشتباه جبران پذير نبود.
به مجرد اين که موقعيت سيد ضياء به خطر میافتد سردار سپه زير عهد و پيمان خود میزند و وسائل به تبعيد فرستادن شريک کودتای خود سيدضياء را فراهم میسازد و خود مستقلآ وزارت جنگ را به عهده میگيرد. وی در مقابل افسران قزاق که قبل از واقعه کودتا از او ارشدتر بودند اظهار فروتنی و خضوع و رفاقت میکند تا بدين وسيله جلوی نارضايتیهای آنها را بگيرد.
رضاخان در هر نقطه از کشور اميرلشکری را برمی گمارد طولی نمیکشد که سردار سپه و اميرلشکرهای وی همه چيز مملکت و ملت را در قبضه قدرت درآورده آنچه در ظرف مدت يک صد و پنجاه سال دوره سلطنت قجر و پيش از آن نزد روسای ايلات و گردنکشان بزرگ در سرحدات و نقاط مختلف مملکت از ملک و مال و جواهر و اسلحه جمع شده بوده است بدست اين جمع میافتد و قسمت عمده بلکه مرغوب ترين آنها در تصرف سردار سپه در میآيد هر چه ملک مرغوب است و هر خانه عالی است مالک یا بناکننده اش نظامی است هر معامله نقدی بزرگ در مملکت میشود يک طرفش يا هر دو طرفش نظامی است.(٢٥)
قدرت نظامی متشکلی مرکب از چهل هزار قزاق به گرد رضاخان جمع آمده بود. مخارج قوای قزاق در اثر مالياتهايی که دولت از مردم میگرفت تامين میشد و همين قدرت باعث میشود که سردار سپه به خود جرات داده از احمدشاه بخواهد او را رئيس دولت کند. شاه به شرط فراهم نمودن وسائل سفر او به فرنگ اين کار را میپذيرد رضاخان نخست وزير میشود و احمد شاه را تا بندرانزلی مشايعت میکند. تحت اين شرائط بود که احمد شاه به فرنگ رهسپار شد و قدرت خود را کلا" از کف داده و حالا ديگر وسائل آماده بود نقشه انقراض قاجاريه چيده میشود و رضاخان نامزد رياست جمهوری وسپس شاهنشاه میگردد. میبينيم حس آزاديخواهی رضاخان برای بدست گرفتن قدرت کامل هر روز پيش از گذشته افزايش پيدا میکند.
نتايج تاريخی
بعد از اين که احمد شاه عازم فرنگ شد. رضاخان ابتدا با محمد حسن ميرزا بنای خوش رفتاری گذارد اما مدتی نگذشت که چون احتياجش مرتفع شد و آن چنان با او بدرفتاری کرد که به نوشته عده ای مدتها کار اين شاهزاده قاجار گريه بود و بارها افراد او را با چشمان پف کرده ديده بودند.
احمدشاه بعدها به اشتباه خود درباره صدور فرمان نخست وزيری در غياب مجلس برای سيدضياء که خلاف اصل مشروطيت است پی برد به همين سبب بارها خود را سرزنش کرد. احمدشاه کسی بود که زير بار امضاء قرارداد ١٩١٩ نرفته بود. او حاضر نشد برای باقی ماندن در مقام پادشاهی دست به عملی بزند و با دشمنان ملت و عوامل خارجی وارد سازش و همکاری گردد؛ او به ويژه بعد از کودتا بر اصول مشروطيت و استقلال اصرار ورزيد و با وجود اين که علاقه به اجرای قانون اساسی نشان میداد؛ ولی توانايی انجام آن را نداشت. در اين زمينه گفتگويی را که بين يحيی دولت آبادی و احمدشاه شده است نقل میکنم: "از او پرسيدم اعليحضرتا کی شما را پادشاه کرده است. میگويد: خدا. میپرسم در ظاهر با اراده کی تخت و تاج تسليم اعليحضرت شده است والا بديهی است همه کار به مشيت الهی است. میگويد: با اراده ملت. میپرسم: آيا عهدی ميان اعليحضرت و ملت هست که از روی آن عهد وظائف ملت و سلطنت معين بوده باشد. میگويد: بلی قانون اساسي. میپرسم: پس چرا متروک مانده است. میگويد: من سعی میکنم به قانون اساسی رفتار شده باشد. میگويم: اعليحضرتا، ارادت بی ريب و ريايی که نسبت به وجود مقدس دارم مرا وامی دارد بی ملاحظه اين جمله را عرضه دارم اگر در اين مملکت کسی پيدا شد که به اين قانون بهتر از اعليحضرت رفتار کرد او پادشاه ايران خواهد بود، از شنيدن اين جمله رنگ شاه تغيير کرده آثار ملامت از صورتش نمايان میگردد."(٢٦)
از سوی ديگر احمدشاه در مذاکراتی که در فرنگ با انگليسها کرد به آنها فهمانيد که برای استقلال ايران ارزش و احترام قائل است. تربيت يافتن در دامن مردانی چون ناصرالملک تازه در وی هويدا میشد. او میگويد: "هرگاه بخواهيد با ابقای من استقلال ايران ضايع شو دمرگ را ترجيح میدهم و آن چنان سلطنتی را نمیخواهم که متضمن بندگی ملت ايران و مملکتم باشد " او در مذاکراتی که با رحيم زاده صفوی فرستاده مدرس و اقليت مجلس پنجم داشت در مورد بازگشت به ايران میگويد: "انگليسها آشکارا میگويند با من نمیشود کار کرد. با تجربههايی که کرده ام اين قدر دانسته ام که دوستی سياسيون خارجه خيری ندارد ولی دشمنی آنها مضر است. ما بايد به فکر خودمان باشيم هر روزی که بتوانيم خودمان را روی پای خود نگاهداريم خواهی ديد که آنها اول کسی هستند که دست دوستی به سوی ما دراز میکنند."(٢٧)
احمدشاه معنی "خود به فکر خود بودن" را دير فهميد وگرنه ترک ميدا ن نمیکرد و در کنار مردم میماند و به فرنگستان رهسپار نمیشد. شايد به قول فردوسی "فره ايزدي" و به قول امروزين "باور مردم" را نسبت به خود از دست نمیداد و کشتی متلاطم و "چهار موجه ميهن " را بدون ناخدا نمیگذاشت. اين بزرگ ترين ايراد بر احمدشاه بود. بهر حال جای احمدشاه را بايد کسی میگرفت که قدرت سازش با بيگانه را میداشت و اصل مشروطيت را به هيچ میانگاشت. زيرا استعمار احتياج به پادشاه مستبد دارد. مستبدی که همه قدرتها در او متمرکز شود تا بتوان از او برای رسيد ن به اهداف و مقاصد استعماری بهره گرفت و به آسانی بر منابع و ثروت ملی ايران چنگ انداخت و آن را به تاراج برد.
برای انگليسها مهم نبود چه کسی در ايران بر سر کار باشد آنها میخواستند منافع خود را حفظ کنند میخواستند مقاصد اقتصادی وسياسی آنها در ايران عملی گردد و بی آن که لازم باشد برای حفظ سياست خويش متحمل ضرر مادی بگردند و بلکه بتوانند مخارجی را هم که در ايام جنگ به جهت حفظ منافع خود در جنوب ايران با تاسيس پليس نموده بودند هر قدر بشود پس بگيرند و هم آرزو داشتند بر مدت امتياز ايرانی خود مخصوصا نفت جنوب و بانک شاهی بی فزايند. سردار سپه در مذاکرات خصوصی که با انگليسها داشته انجام اين مقاصد را عملی وعده داده بود پس دليلی نداشت که از او حمايت نکنند.
قيام سعادت
بدين ترتيب است که مامورين جاسوسی انگلستان سردار سپه را نامزد میکنند و برای اين که قدرت سياسی را بدست اين عنصر نظامی بسپارند، بايد ابتداء شرايط اجتماعی و افکار عمومی را به نفع او آماده کنند. انقلاب گيلان، نهضت خراسان، قيام آذربايجان، کودتای سوم اسفند، اعلاميههای رضاخان به عنوان فرماندهی کل قوا خطاب به مردم برای نجات ايران، رئيس الوزرايی و دعوی او در مبارزه با ارتجاع و برای ترقی خواهی عواملی بودند که رضاخان از آنها به نفع شخص خود استفاده میکرد. کمکهای مالی و غيرمالی انگلستان اگر چه او را به يکی از مردا ن قوی سياست ايران مبدل ساخته بود اما اين هنوز کفايت نمیکد، زيرا گروه مخالفين رضاخان را در مجلس افرادی تشکيل میداند که در داخل جامعه اعتبار داشتند و هم در مجلس از کميت و کيفيت قابل توجهی برخوردار بودند. برای خلع سلاح آنها بايد تدابير جدی تری به کار گرفته میشد.
برای جلب توجه مردمی که بدلائل طرفداری از مدرس و دسته اش با رضاخان مخالفت میکردند بزرگ ترين تدبير "قيام سعادت" و داستان شيخ خزعل بود که انگليسها به آن دامن زدند، آن را اداره کردند و به نحوی که خود میخواستند پايان بخشيدند.
قبلا درباره اين قيام تبليغات زيادی به راه انداختند که خزعل میخواهد به اتفاق ايلات جنوب خوزستان را از ايران جدا کند و... پس رضاخان برای سرکوب عازم اصفهان شد و از آنجا به سوی خوزستان حرکت کرد. خزعل و ايل بختياری بدون جنگ و خونريزی جدی تسليم شدند. از اين مانور سردار سپه استفادههای زيادی کرد. اين نقشه به اندازه ای با مهارت و دقت ترتيب داده شده بود که حتی سفارت روس و گروه سوسياليستهای مجلس از سردار سپه به عنوان فردی که با مدرس )به عنوان يک عنصر مرتجع( مبارزه میکند و عليه "قيام سعادت" و شيخ خزعل که ساخته و پرورده ی دست انگليسها هستند میجنگد ياد کردند. رضاخان پس از بازگشت از "فتح بزرگ" کتاب قطوری به رشته تحرير در آورد. اين کتاب را دبير اعظم بهرامی به نام رضاخان نوشته است در آن دقايق و چگونگی پيروزی خود را شرح داده است. در کتاب فوق نحوه تسليم شدن شيخ خزعل مندرج است که بعد از انقراض قاجاريه از خانهها جمع آوری شد. ديگر از شگردهای اين "فتح بزرگ" آن بود که سردار سپه هنگام بازگشت از خوزستان از راه بغداد و پس از زيارت اماکن متبرکه به تهران بازگشت. روزنامههای طرفدار او جريان پيروزی و زيارت رضا خان را از بغداد تبليغ کردند بدين ترتيب عده زيادی از مخالفين عامی و مذهبی دست از مبارزه عليه او پرداشتند.
توسل به روحانيت
اتحاد نظام يان يا روحانيان برای بدست گرفتن قدرت در ايران از سابقه ديرين برخوردار است. روحانيت همواره همدست ديکتاتورها بوده و به قدرت لايزال پادشاه مستبد مشروعيت داده است.
رضاخان از روزهايی که پايههای قدرت خود را بنا میگذارد هرگز از تظاهر مذهبی غفلت نمیکرد. در شبهای احياء دسته سينه زنی راه میاندازد. بازار تهران را قرق میکند. جلودار دسته میشود گاه گل به سر میمالد.(٢٨) و اين کار را به مدت سه سال پیدر پی ادامه میدهد و برای جلب نظر مردم ساده و عامی "اشک ريا به خانه خدا میريزد".
رضاخان برای اين که رضا شاه شود افزار روحانيون و ريا مذهب را به خدمت خود میگيرد. اغلب روحانيون کاسب مسلک, رضاخان را تاييد میکنند. "يکی از کسانی که در تاييد رضاخان عمل میکند شيخ عبدالکريم عراقی سلطانآبادی است که در قم حوزه رياست مفصلی با خرج گزاف برپا نموده طلاب علوم دينی را دور خود جمع کرده. او روی ملت تاثير میگذارد و هر گونه هيجانی را که به خواهد از طرف توده ملت برضد ارتجاع تحريک شود مدخليت دارد مخصوصا در جلوگيری از نشر افکار کمونيستی در جامعه ايران، به عنوان مخالف مذهب بودن"(٢٩) بسيار فعال است.
رضاخان برای تاثيرگذاری بر روی افکار عمومی عامه از هر وسيلهای استفاده میکند. آيتاله ابولحسن اصفهانی و آقاميرزا حسين نائينی به علت دخالت در امور سياست، از عراق تبعيد میشوند، آنها مدتی در قم اقامت میکنند، رضاخان برای جلب نظر اين دو روحانی پا درميانی میکند با آمدن سفيری از سوی اميرفيصل شاه عراق و گرفتن پولی بابت خرج سفر، دو آخوند مذکور به خانههای خود باز میگردند. سردار سپه، يکی از صاحبمنصبان ارشد نظامی را تا تقابل آقايان به عراق میفرستد. صاحبمنصب نظامی "هنگام بازگشت شمشيری از طرف حضرت عباس سپهسالار حسينبن علی در واقعه عاشورا که عوام ايران و بلکه خواص هم، به نيروی روحانی ابوالفضل العباس معتقدند برای سردار سپه آورده بالای او را به اين تشريف مشرف میسازد."(٣٠)
علاوه بر اين تمثالی از علیابن ابیطالب با خود میآورد و به سردار سپه تقديم میکنند. آخوند معروف آقاميرزا حسين نائينی نامهای برای سردار سپه ارسال میدارد و در آن چنين مینويسد:
"و محض کمال ميمنت و تبرک يک قطعه تمثال مقدس را که از قديم در خزانهی مبارکه محفوظ است از جناب مستطاب ملاذالانام آقای سيدعباس کليددار روضه منوره برای حرز آن وجود اشرف درخواست شد و اينک به ضحابت جناب اجل اکرم سردار رفعت دام تاييده تقديم مینمايند بهترين تعویذ و حافظ آن وجود اشرف خواهد بود انشااله تعالي."(٣۱) به همين مناسبت شترها قربانی میکنند و مطبوعات طرفدار رضاخان جنجال راه میاندازند و ملت خوشباور را جلب میکنند.
اتحاد بين قدرت نظامی و روحانيت تا جايی پيش میرود که رئيسالوزاء دستور میدهد مطبوعات به وسيله روحانيت سانسور و کنترل شود. بدين وسيله قدرت نظامی و قدرت ارتجاع مذهبی متفقا" به جان آزادی و آزاديخواهان میافتند. فرمان رضاخان در اين باره چنين است.
بايد ناظر شرعيات حدود مسئوليت و نظارت قانونی خود را از هر حيث چه نسبت به مطبوعات و چه نسبت به "پيس"های نمايشهايی که داده میشود کاملا رعايت کرده و از اجازه درج و نشر مسائلی که برخلاف موازين شرع انور و مصرحات قانونی است و همچنين از تصديق نمايشهايی که مضر به اخلاق اجتماعی و ديانتی است اجتناب و خودداری نمايد..."(٣٢) هم اوست که هنگام بمباران مدينه در اثر جنگ داخلی بين دو طايفه وهابی و صاحبالاحساء "مشوش" میشود و دستور میدهد همهی کشور به مدت ٢٤ ساعت عزاداری نمايند.(٣٣)
يورش به مطبوعات
یکی از دستاوردهای انقلاب مشروطيت آزادی مطبوعات بود که عليرغم همهی فشارهای حکومت، بويژه فرای همه سدهايی که دولت نظامی سردار سپه به وجود آورده بود بالاخره به فعاليت خود ادامه میداد. گاهی فشار تا حدی بود که بعضی از روزنامهها مجبور به تعطيل میشدند یا صاحب روزنامه، روزنامهی ديگری تحت نام تازهای تاسيس میکرد.
رضاخان سعی داشت روزنامهنگاران را با پول خريداری کند. جالب است که در موارد زيادی هم موفق میشود. اما آن دسته از مديران روزنامهها که تن به نوکری و خريداری شدن نمیدهند مورد آزار رضاخان قرار میگيرند:
اين بود که رضاخان مديرروزنامه "حيات جاويد" را مورد ضرب وشتم قرار میدهد و با مشت خود دندانهای او را خرد میکند. مدير روزنامه "ستاره ايران" را با سيصد ضربه شلاق مضروب و مجروح میسازد. هم او بود که به قزاقهای خود دستور داد تا به دفتر روزنامه "وطن" ريختند مدير آن را که مرد آزادیخواهی به نام ميرزا سيدهاشم خان بود به طوری کتک زدند که مشرف به مرگ شد و دفتر روزنامه او را آتش زدند.(٣٤)
رضاخان در اثر حکومت نظامی سه روزنامه مترقی "حقیقت"، ارگان سنديکاهای کارگری که توسط سيدمحمد دهگان انتشار میيافت و کارگران را با حقوق و آزادیهای دموکراتيک آشنا میساخت، روزنامه ستاره سرخ و طوفان که هر دو مدافع ايدئولوژی مارکسيستی بودند بست.(٣٥)
مجلس پنجم
سردار سپه نخستوزير شده و دوره مجلس چهارم به پايان رسيده بود، هنگام انتخابات مجلس پنجم است. او میخواهد از اين انتخابات نيز برای بالابردن وجاهت خود استفاده کند، تمام اسباب تبليغات و ابزار قدرت در تهران و شهرستانها را به اختيار خود دارد. پس آن چنان ترتيب میدهد که: اولا در تمام حوزههای انتخاباتی از او به عنوان نماينده اول نام برده شود، ثانيا نمايندگان مجلس اشخاصی باشند که با سياست شخصی او موافقت داشته باشند. بدين طريق است که حکومتها و نظميهها برای اشخاصی که دارای وجاهت ملی هستند و با سردار سپه موافقاند. تبليغات مینمايند. عليرغم همه اين اختيارات و قدرتهای تبليغاتی بسياری از کسانی که برای خود اصولی داشتند و منافع مملکت و مردم را بر منافع شخصی خود ترجيح میدادند در اين مجلس انتخاب میشوند و میبينيم در مواقع لزوم غير از منافع مردم حرفی نمیزنند و عملی مرتکب نمیشوند، اين خود مايه ناخشنودی سردار سپه میگردد.
ميان اقليت مجلس که رهبری آن را يک معمم و روحانی مشهور مثل شيخ حسن مدرس به عهده دارد و برای بدست گرفتن قدرت مبارزه میکند ازيکسو و رضاخان از سوی ديگر جنگ و کشمکش برقرار میشود. مدرس میخواهد احمدشاه را به مملکت بازگرداند و رضاخان برای منصرف کردن و احيانا" از ميدان بدر کردن مدرس حیلههای زيادی به کار میگيرد که هيچ کدام مفيد واقع نمیشود. وقتی سردار سپه با سمت رئيس الوزراء توسط اقليت مجلس استيضاح میشود بالاخره طاقت خود را از دست میدهد و در ميان مجلس از فرط عصبانيت با صدای بلند به مدرس میگويد: "شما محکوم به اعدام هستيد من شما را از بين خواهم برد". در اين روز رضاخان با قلدری تمام عدهای از اوباش و اراذل شهر را به مجلس گسيل میدارد آنها طوری رفتار میکنند که اقليت قادر به استيضاح نمیشود و همان روز اوباش کتک مفصلی به مدرس و کارزونی و حائریزاده میزنند.
نقش مدرس
رضاخان يک بار ديگر در کمال جسارت آيين بازی مجلس و دموکراسی نيمبند آن روز را زير پا میگذارد و برخلاف قانون اساسی رفتار میکند. اقليت از مجلس فراری میشود. جالب اين است که سليمان ميرزا بر اين عمل غيردموکراتيک صحه میگذارد و منفردين با سکوت خود آن را تاييد میکنند. بعد از اين واقعه سردار سپه ابتداء سعی میکنند با ترور مدرس شر او را از سر خود کم کند. بدين منظور روزی که خود از تهران غايب است دو نفر را برای ترور مدرس میفرستد. ضاربين دو تير به سوی شيخ قشمهای پرتاب میکنند زخمی میشود اما نمیميرد. زخمی شدن مدرس باعث مظلوميت او شد بر مخالفت خود با رضاخان میافزايد مظلوم پرستی مردم رضاخان را به وحشت میاندازد تا اين که رضاخان با همهی کله شقی ناچار به اين نتيجه میرسد که با مدرس بايد توافق کند، اين يک توافق تاکتيکی است. رضاخان ضعف بزرگ مدرس را پيدا میکند و از آن راه به او نزديک میشود. بهتر است شمهای از شخصيت مدرس و سابقه او را در اين جا نقل کنيم:
مدرس رياست طلب است .او در دوره اول از اصفهان به عنوان عضو مجلس شورای ملی انتخاب شده چهار دوره بعد یا از تهران يا از اصفهان نماينده مجلس بوده است. او در اسباب چينی و پشت هماندازی قدرت مخصوص و پشتکار شديد داشت. مدرس با وجود آمد و شد زياد با رجال دولت و اعيان مملکت باز جنبه طلبلگی خود را از دست نداده روی گليمی مینشيند منقل آتشی برابر خود میگذارد و اسباب قليان و چای را کنار و روی منقل میچيند با يکی دو سه جلد کتاب مذهبی که در کنار او هست هر کس بر او وارد شود دارای هر مقام باشد بايد روی زمين و بر روی همان گليم بنشيند. مدرس میخواهد به مردم به فهماند که به دنيا بیاعتناست در صورتی که گفته میشود به پول کلا" علاقه بسيار دارد و از هر کجا و بهر عنوان باشد با يک صورتسازی از دخل نمودن خودداری ندارد. مدرس در انتخابات مجلس شورای ملی دخالت میکند از اشخصاص متمول از تجار و غيره پول میگيرد که صرف انتخاب شدن خودش و آنها بکند و البته ناچار است قسمتی از آنها را هم خرج نمايد.(٣٦) علاوه بر اين، همه میدانيد که نقطه ضعف بزرگ مدرس قدرتطلبی است او ميل داشت همه در برابرش تسليم باشند و در اختيار او قرار گيرند. رضاخان در اين بازی خود را آن چنان تسليم مدرس میکند و آن چنان خو را در برابر او حقير و بيچاره جلوه میدهد ک امر بر آخوند زيرک مشتبه میشود. مدرس دو وزير به کابينه سردار سپه میفرستد و اتحاد بين مدرس به عنوان رهبری مذهبی حاضر در سياست و رضاخان بوجود میآيد. ظاهرا" رضاخان خود را مطيع مدرس مینماياند. يحيی دولتآبادی معتقد است سردار سپه برای اين که او را راضی نگهدارد گاهی با او خلوت کرده در موضوعاتی بیاهميت با او شور میکرده است." (٣٧) بدين ترتيب تمام ظواهر امر را برای بدست گرفتن قدرت آتی مهيا میسازد و مخالفين خود را در مجلس و در خارج از مجلس آرام و خلع سلاح میکند. به هنگامی که کوشش مدرس برای بازگردانيدن احمدشاه به نتيجه نزديک میگردد رضاخان با استفاده از عوامل خود "بلوای نان" را به راه میاندازد و همه مخالفين را دستگير و مدرس را وارد میسازد به تصميم اهل مجلس دستور تيراندازی به روی مردم بدهد، پس, برقراری حکومت نظامی به وسيله مجلس تصديق و تايتيد میشود. اين چينن است که قدرت مذهبی برای به قدرت رسيدن و ارضاء تمايلات سلطهطلب و شاهندگی (Autoritaire) خود را در اختيار قدرت سرکوبگر نظامی قرار میگيرد و به بهترين شکل شرائط سلطه بر مردم را فراهم میسازد.
پس از اين که سردار سپه از مقام خويش استحکام حاصل میکند با کمال شتاب همهی قوای فکری و عملی خود را به کار میاندازد که به سلطنت قاجار پايان داده مالک مطلقالعنان مملکت شود. هيچ محدوديت داخلی و خارجی در پيش پای او نيست مگر محذور قانون اساسی که تنها تکيهگاه خانواده محمدعلی شاه است و سلطنت را طبق متمم آن در خانواده خود تثبيت کرده، به همين سبب رضاخان به فکر جمهوريميافتد. نقشه کشان ت گمان ميکنند چون عنوا ن جمهوری ميان آيد قانون اساسی که روی اساس مشروطيت ساخته شده لغو میشود، احمدشاه و خانواده او از ميان میروند، سردار سپه با امکانات و اسبابی که در سراسر مملکت فراهم ساخته به رياست جمهور انتخاب میشود. اما مدافعان خارجی جمهوری در ايران يعنی انگليسها ترجيح میدهند. سلطنت در ايران باقی بماند. زيرا حکومت جمهوری که حکومت استعداد و استحقاق است نسبت به پادشاهی يک گام در شرکت مردم در امور خود نزديک است و آنها که نمیخواهند مردم در امور دخالت کنند بايد به بهانه اين که مملکت هنوز استعداد جمهوريت را ندارد رياست جمهور را به سلطنت مبدل سازد.
"به هر حال زمزمه جمهوریطلبی يک مرتبه به گوشها میرسد و سردار سپه عاشق مقام سلطنت فعال مايشاء جمهوریخواهی میشود و مستبدين شاهپرست بيش از مليون جمهوریخواه حقيقی سنگ جمهوریطلبی را به سينه میزنند... از سفارت انگليس که هرچه هست امپراطوری است تبليغات جمهوری تراوش میکند و از سفارت روس بلشويک که غير از جمهوريت چيزی نيست هر چه شنيده میشود برضد اين جمهوريت است و فاش به همه کس میگويند اين مقدمه سلطنت استبدادی و لغو کردن قانون اساسی است."(٣٨)
رضاخان با طرفداری از جمهوری توانسته بود نظرات اتحاد جماهير شوروی را نسبت به خود جلب کند. روشنفکران مدافع اتحاد جماهير شوروی او را عملدار مبارزه برضد روحانيون مرتجع و تسلط اجنبی يعنی امپرياليسم انگليس تشخیص داده بودند، رضاخان به سال ۱٩٠٤ (۱٩٢٥) از حمايت بيدريغ اغلب اين قبيل از روشنفکران برخوردار بود و اگر در فاصله ۱٣٩٩–۱٣٠٤ بسياری از جنبشهای کارگری و سنديکايی را سرکوب ساخت و روزنامههای مترقی را بست روشنفکران فوقالذکر هيچ کدام را به حساب ديکتاتورمنشی او نگذاردند بلکه همهی آنها را به پای افکار ترقیخواهی و مبارزه او عليه فئوداليسم گذاردند و با اپورتونيستی و ابنالوقتی غيرقابل تصوری کودتای ٢٥ فوريه ۱٩٢۱ (سوم اسفند ۱٢٩٩) را سقوط حکومت فئودالها و استقرار حکومت بورژوازی خواندند و چنين تصور غلطی را به نام روشنفکران مدافع پرولتاريا انجام داده در مقالات متعدد نوشتند: "اين کودتا دنباله و نتيجه مبارزه بزرگ در داخل طبقه فئودال، مبارزه عليه فئودالها و طبقات بالای بورژوازی است."(٣٩) قصد و هدف اصلی رضاخان بدست گرفتن قدرت بود مساله جمهوری با سلطنت برايش مطرح نبود ، آن گاه که میديد از طريق جمهوری به امال خود ميرسيد جمهوريخواه ميشد و زمانيکه بامخالفت جناح مذهبی روبرو ميگر د يد ا ز جمهوريخواه ی انصرا ف کرده از طر يق "قانوني" يعنی با توسل به قانون اساسی عمل میکرد .
رضاخان نه اجازه داشت و نه ظرفيت و کيفيت تندروی و "انقلابیگري" او يک انقلابی نبود که عزم در هم ريختن روابط و سنن کهنه اجتماعی را در سر داشته باشد او از دادههای تئوريک و دنيای پيشرفته و مترقی اطلاع نداشت، چگونه میتوانست ترقیخواه و آزاده باشد.
رضاخان اصولا طرحی برای جامعه نوين ايرانی در سرنداشت مدعيان امروزين اين فرضيه بیاساس چون ميدان ديالوگ سازنده و آرام را خالی میبيننید این سو و آن سو به شعار پراکنیهای خالی از واقعيت میپرازند که هيچیک با واقعيات تاريخی ايران سازگاری ندارد.
رفتار ديکتاتوری به ذات آن آميخته بود، اگر اجازه بروز و ظهور آن را در اين دوره پيدا نمیکرد فقط در سايه دستآوردهای انقلاب مشروطيت و قانون اساسی و مجلس و در اثر مجاهدتهای مردان معتقد به اين دستاوردها بود، وگرنه رضاخان يک شبه تمام اساس مشروطيت را در هم مینوريد و طرح نظامیگری و اساس وابستگی و نوکری و چاکری بيگانه را خيلی زودتر، دوباره میگسترانيد. اين مشروطيت، قانون اساسی و مجلس و مردان معتقد به مشروطه ملی بودند که افسار رضاخان را میکشيدند و او را وادار میساختند قدرت را از طريق قانون و با توسل به قانون اساسی و مجلس بدست آورد نه به زور سر نيزه و قلدری و نظامیگری ونه به وسيله سرسپردگی به بيگانهپرستي. بهتر است جيرهخواران شاهنشاهی ومدافعان دربار پهلوی که امروز به فرا خور اوضاع و احوال سنگ مصدق را به سينه میزنند، يک بار ديگر به شواهد تاريخی اين چهار سال (۱٢٩٩–۱٣٠٤) نظر اندازند و دست از تعصب و دغل بردارند آن گاه خواهند يافت که يکی از علل اساسی شکست انقلاب مشروطه ديکتاتوری رضاخان بود، ديکتاتوری رضاخان شکست انقلاب مشروطه را فراهم ساخت و نهادهای نيمبندی را که فراگرد آن آمده بود در هم ريخت.
تجديد قوا و تشديد فعاليت
با وجود اين که اکثريت مجلس را عوامل رضاخان تشکيل میدهد ولی بر سر مساله جمهوری،مجلس در اقليت است زيرا بسياری از نمايندگان میدانند با رای دادن به جمهوری عملا مشروعيت خود را که نمايندگی مجلس سلطنت مشروطه است لغو کردهاند. بالاخره تظاهرات مردم در مقابل مجلس و حضور سردار سپه در مجلس برخورد او با موتمنالملک باعث میشود رضاخان دست از جمهوریخواهی خود بردارد و با يک ماده واحده سلطنت قاجار را در مجلس منحل سازد و خود جانشين گردد. پس به تمام عوامل خود در ايالات دستور میدهد تلگرافات و تقاضانامههای عريض و طويل برای خلع قاجار و نصب او به سلطنت به مجلس شورای ملی ارسال دارند در عين حال خود سردار سپه برای رسيدن به مقصود دست به اقدامات زير میزند:
"۱- درجه دادن بصاحبمنصبان ارشد قزاق - شرکاء کودتا - و آرام نگاهداشتن کسانی از آنها که با وزارت و رياست وی و پادشاهيش باطنا مخالف بودند.
٢- موافق کردن روسای روحانی مرکز و ولايات يا اين مقصد و انصراف آنها از حمايت سلطان احمدشاه و وليعهد.
٣- تبلیعات در باره کارهايی از آبادی مملکت و امنيت طرق و شرارع و توسعه دائرههای نظامی و معارفی و اقتصادی که مردم بدانند از قاجاريه در مدت يک صد و پنجاه سال سلطنت خودکاری برای ملک و مملکت ساخته نشد و او در ظرف مدت کم اين همه کارهای سودمند انجام داده است.
٤- بدست آوردن دل شاهزادگان قجر غير از وليعهد، به برآوردن خواهشهای آنها و روی خوش نشان دادن به يک يک ایشان به طوری که آنها اميدوار بشوند در سلطنت وی بيشتر خوشوقت و خوشبخت خواهند بود تا در سلطنت سلطان احمدشاه.
٥- که از کارهای ديگر او مشکلتر است، راضی کردن دولتهای ديگر )غير از دولت انگليس( میباشد مخصوصا روس بلشويک، سردار سپه با اين که از روسها نهايت تنفر را دارد و در دوران قزاقی خويش از دست صاحبمنصبان روسی صدمه بسيارخورده است و در اين دوره هم موجوديت او برای جلوگيری از نفوذ فکر و سياست روس بلشويک است. در ايران با روسها به ظاهر طوری رفتار میکند که آنها در عين دلتنگی باطنی که از او دارند ناچارند به او وانمود کنند که او را دوست و طرفدار خويش میدانند. چنان که یکی از نمايندگان رسمی روسها میگفت چون سوسياليستی ايران قوتی ندارد که ما بتوانيم به دست او مقاصد خود را در مقابل سياست انگليس پيش ببريم ناچار هستيم از همان راه که آنها رفته و میروند برويم و با سردار سپه بسازيم که از راه دولتی کارهای ما را انجام بدهد و يک جهت خود را در آغوش سياست دشمنان ما نياندازند.
٦- سردار سپه لازم دارد که تودهی ملت به او نزديک و با او موافق با شند و اين کار آسانی نيست چه درباريان و روحانیهای مخالف او, ميان او و ملت حايل هستند و به اصطلاح توده ملت شمشيری در دست دشمنان او میباشند. گرفتن اين شمشير از دست آنها کار بسيار مشکلی است. چنان که رضاخان به عنوان جمع کردن اعانه برای بدبخت شدگان در مدرسه نظام جشنی برپا کرد و مخارج اساسی آن را از خود داد و هياهوی زيادی در اطراف آن برپا کرد بلکه مردم تهران را بدانجا بکشاند ولی مخالفين جلوگيری کرده به هزار و يک دليل به آنچه انتظار داشت نرسيد. در صورتی که او خود همه روزه و گاهی در يک روز دو مرتبه با اعضاء و اجزاء خويش بدانجا وارد میشد و وروديه بعضی را هم از خودش میداد."(٤٠)
توطئه و تهديد
در همين روزها دستهای استعمار فعاليت خود را از هر سو گسترش میدهد. حسين مکی يکی از گروهها فعال سياسی را در تدارک موضوع انقراض سلسله قاجاريه چنين معرفی میکند:
"از واقعه جمهوریکه سردار سپه و عمال وی تظاهرات زيادی کرده ولی نتيجه به عکس گرفته اين تجريه را آموخته بودند که برای احراز موفقيت در موقع تغيير سلطنت هر چه ممکن باشد وسائل کار و مقدمات آن را خيلی پر سر و صدا و در لفافه انجام دهند و تظاهراتی نکنند تا حريف هوشيار نشود. به همين جهت تا اواخر مهر ماه ۱٣٠٤ تظاهرات شديدی برعليه قاجاريه به عمل نياوردند، ولی سردار سپه مخفيانه همه گونه پيشبينیهای لازم و تدارکات خود را میدهد منجمله چندی به شب نهم آبان مانده بود که خدايار خان به تدين، رهنما، دبير اعظم بهرامی، سيدمحمدصادق طباطبايی، سليمان ميرزا، احيا السطنه و گويا ميرزا کريم خان دشتی اطلاع داد که فردا سردار سپه قبل از طلوع آفتاب میخواهد شما را ملاقات کند. بهتر اين است که شب را در منزل من بخوابيد و صبح زود در تاريکی به منزل سردار سپه برئیم ... ..... رفتند و در اطاقی از سردار سپه ملاقات نمودند، سردار سپه تسبيح خود را از جيب درآورد اظهار داشت من میخواهم با شما هم عهد بشوم که در مسائل مهم مملکتی با يکديگر متحد و متفق باشيم و سر تسبيح را به دست خود داد هر يک گوشهای از تسبيح را گرفتند."(٤۱) بدين وسيله "تسبيح مقدس" عوامل استعمار انگليس را به کار انداخت. در داخل مجلس دستنشاندگان امپراطوری انگلستان به فعاليت افتادند سردسته آنها در مجلس تدين بود که رياست مجلس را نيز کسب کرد.(٤٢) نماينده سمنان در مجلس پنجم از کسانی که برای ماده واحد شب قبل از روز رایگيری در زيرزمين خانه سردار سپه امضا جمع میکنند. او به نام سردار سپه به خانه يک يک نمايندگان مامور میفرستد و مامور میگويد سردار سپه با شما کار دارد. وقتی نمايندگان به منزل سردار سپه میآینداو سعی میکند امضاء آنها را برای زير متن ماده واحد بگيرد، يحيی دولتآبادی ايستادگی میکند و بالاخره امضاء نمیکند.(٤٣)
نماينده سمنان همان شخصی است که وقتی نمايندگان مخالف ماده واحده عليه اين ماده سخنرانی میکنند در مجلس سر و صدا راه میاندازد و با هوچيگری متعذر میگردد، او سردسته هوچيگران طرفدار رضاخان در مجلس پنجم است: دولتآبادی در وصف او میگويد: "سخن من به اينجا میرسد صدای مشت يک از نمايندگان که به روی تخته خورده میشود بلند شده میبينم همان شخص است که شب پيش مرا تهديد میکرد (مقصد ياسايی است) میگويم بديهی است میخواهيد بگوئيد حالا فشاری نيست اما شما هم حق نداشتيد ديشب در مجلس معهور مرا تهديد نماييد. اين سخن او را ساکت و شنوندگان را متحير میسازد.(٤٤)
سيد يعقوب انور، رهنما، دستغيب، محمدعلی بهرامی، علی اکبرخان داور و... با هو و جنجال استدلالهای افرادی مثل ميرزا يحيی دولتآبادی و مصدق و بهار و.. را ناشينده میگيرند و بالاخره ماده واحده را به شکل زير به مجلس پيشنهاد میکنند:
ماده واحده: "مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت انقراض سلطنت قاجاريه را اعلان نموده و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانين موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی واگذار مینمايد تعيين حکومت قطعی موکول به نظر مجلس موسسان است که برای تعبير مواد ٣٦ و ٣٧ و ٣٨ و ٤٠ متمم قانون اساسی تشکيل میشود.
مدرس تازه متوجه میشود چه کلاهی بر سرش رفته و چگونه شرائط و زمينه را برای استقرار سلطنت پهلوی ديده است. مخالفت او مبنی بر اين که ماده واحده "خلاف قانون اساسی است" کارساز نمیافتد از جمله کسانی که با اين "ماده قانوني" مخالفت میکنند مصدق است.
نطق مصدق
قبل از مصدق بهار مخالفت کرده بود، حکم اعدامش صادر شده بود اما مامور ترور به جای بهار مدير روزنامه "نهضت" واعظ قزوينی را اشتباها به قتل میرساند. در هر حال علیرغم شرائط اختناق و خطر قتل و نابودی دکتر مصدق در منزل موتمنالملک و مشيرالدوله که در مورد حضور در مجلس با او مصلحت میکنند میگويد:
"به توپچی و سرباز سالها مواجب میدهند که يک روز به کار آيد و از مملکتش دفاع کند، به وکيل هم در سال مواجب میدهند برای اين که يک روز به کار مملکت بخورد و از قانون اساسی دفاع بکند، اگر ما امروز به مجلس نرويم به وظيفه نمايندگی خود رفتار نکردهايم."
پس به مجلس میرود و نطق تاريخی خود را چنين ادا میکند:
"... آقايان میدانند که بنده حرفم از روی عقيده است و هيچ وقت تابع هوی و هوس و نظريات شخصی نيست. امروز هم روزی نيست که کسی در اينجا نظريات شخصی به خرج بدهد. و اگر کسی پيدا شود نظريات مملکتی و ملتی و اسلامی خود را اظهار نکند بنده او را پست و بیشرف و مستحق قتل میدانم...(درباره احمدشاه میگويد) بنده مدافع اشخاصی که برای وطن خودشان کار نمیکنند و جرئت و جسارت حفظ مملکتشان را نداشته باشند و در موقع خوب از مملکت استفاده بکنند و در موقع بد از مملکت غايب بشوند نيستم...
آن گاه درباره ماده واحد اضافه میکند: خوب آقای رئيسالوزراء سلطان میشوند و مقام سلطنت را اشغال میکنند. آيا امروز در قرن بيستم هيچ کس میتواند بگويد يک مملکتی که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است اگر ما اين حرف را بزنيم، آقايان همه تحصيل کرده و درس خوانده و دارای ديپلم هستند، ايشان پادشاه مملکت میشوند آن هم پادشاه مسئول، هيچ کس چنين حرفی نمیتواند بزند اگر سير قهقهرايی بکنيم و بگوئيم پادشاه است. رئيس الوزراء، حاکم همه چيز هست اين ارتجاع و استبداد صرف است. ما میگوئيم که سلاطين قاجاريه بد بودهاند، مخالف آزادی بودهاند. مرتجع بودهاند، خوب حالا آقای رئيسالوزراء پادشاه شده، اگر مسئول شد که ما سير قهقهرائی بکند و مثل زنگبار بشود که گمان نمیکنم در زنگبار هم اين طور باشد که يک شخص پادشاه باشد هم مسئول مملکت باشد. اگر گفتيم که يک شخص هم پاداشاه باشد هم مسئول مملکت باشد. اگر گفتيم که ايشان پادشاه باشد هم مسئول مملکت باشد، اگر گفتيم که ايشان هم پادشاه و مسئول مملکت باشد، اگر گفتی که ايشان پادشاه و مسئول نيستند آن وقت خيانت به مملکت کردهايم. برای اين که ايشان در اين مقام که هستند موثر هستند و هم کار میتوانند بکنند، در مملکت مشروطه رئيسالوزراء مهم است نه پادشاه.
پادشاه فقط و فقط میتواند به واسطه رای اعتماد مجلس يک رئيسالوزرايی را به کار گمارد، خوب اگر ما قائل شويم که آقا رئيسالوزراء پادشاه بشوند، آن وقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند و همين آثاری که امروز از ايشان ترشح میکند در زمان سلطنت هم ترشخ خواهد کرد، شاه هستند، رئيسالوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند، بنده اگر سرم را ببرند و تکهتکهام بکنند و آقای سيد يعقوب هزار فحش به من بدهد زير بار اين حرفها نمیروم. بعد از بيست سال خونريزی آقای سيد يعقوب شما مشروطهطلب بوديد؟ آزاديخواه بوديد. من خودم شما را در اين مملکت ديدم که بالای منبر میرفتند و مردم را دعوت به آزادی میکردند. حالا عقيدهی شما اينست که يک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد هم رئيسالوزراء هم حاکم، اگر اين طورباشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ريختند؟ چرا مردم را به کشتن دادند، میخواستيد از روز اول بياييد بگوييد که ما دروغ گفتيم و مشروطه نمیخواستيم، آزادی نمیخواستيم، يک ملتی است جاهل بايد با چماق آدم شود، اگر مقصود اين بوده بنده هم نوکر شما و هم مطيع شما هستم، ولی چرا بيست سال زحمت کشيديم و اگر مقصود اين بود که ما خودمان را عرض ملل دنيا و دول متمدنه آورده بگوييم از آن استبداد و ارتجاع گذشتيم. ما قانون اساسی داريم، ما مشروطه داریم، ما شاه داریم، ما رئيسالوزراء داريم، ما شاه غيرمسئول داريم که به موجب اصل چهل و پنج قانون اساسی از تمام مسئوليت مبراست و فقط وظيفهاش اينست که هر وقت مجلس رای اعتماد خودش را به موجب اصل ٢٧ قانون اساسی به يک رئيس دولت يا يک وزيری اظهار کرد: آن وزير میرود توی خانهاش مینشيند آنوقت مجددا اکثريت مجلس يک دولتی را سرکارمیآورد. خوب حالا اگر شما میخواهيد که رئيسالوزراء شاه بشود با مسئوليت اين ارتجاع است و در دنيا هیچ سابقه نداتشته که در مملکت مشروطه پادشاه مسئول باشد. و اگر شاه بشود بدون مسئوليت اين خيانت به مملکت است.
مخالفين ماده واحده و موضع حزب کمونيست ايران
عليرغم همهی تذاکرات و مخالفتها ماده واحده به تصويب اکثريت نمايندگان رسید. جالب است گفته شود از ۱٢ نماينده تهران که جملگی از نامآوران سياست ايران بودند، فقط شاهزاده سليمان ميرزا اسکندری که به عنوان رهبر جناح سوسياليستها شناخته شده است به ماده واحده رای داد. بقيه يا در جلسه رایگيری حاضر نشدند و يا مخالفت کردند. يازده نفر مخالف عبارت بودند از: ميرزا حسن خان مستوفیالممالک، ميرزا حسن خان پيرنيا(مشيروالدوله)، دکتر محمدخان مصدق،هاشم آشتيانی، سيد حسن مدرس، ميرزا حسين خان پيرنيا، موتمن الملک، سيد حسن تقیزاده، ميرزا حسين خان علاء، ميرزا سيداحمد بهبهانی، ميرزا احمدخان قوام(قوامالسطنه)، شيخ علی مدرس، بقيه کسانی که رای مثبت به ماده واحده دادند يا مرعوب رضاخان بودند يا عامل و دستنشانده استعمار انگليس.
مدعيان مدافع زحمتکشان ايران سرکوبهای نهضتهای انقلابی را توسط رضاخان ناديده گرفتند بستن روزنامههای آزاديخواه و مترقی را نديدند، سرکوب جنبشهای سنديکايی و کارگری را به روی خود نياوردند، و بعدها در تحليلهای خود نوشتند از روز اولی که رضاخان به عرصه سياست قدم گذارد متکی به انگيس بود، تا سال ۱٩٢٥ ظاهرا بسياری به اين حقيقت پی نبردند در حالی که خیلیها به دنبال نخستين حرکتهای ديکتاتوريش با او به مخالفت برخاسته بودند. اين جناح راست حزب کمونيست بود که با فرصتطلبی سر خود را زير برف کرده بود و رضاخان را در همه جا تاييد میکرد. اين حزب باصطلاح سوسياليست سليمان ميرزا اسکندری که بعدا" موسس حزب توده شده بود که رضاخان را تاييد میکرد و بر پادشاهی او صحه میگذارد. گروهی که بنام ليبرال و آزاديخواه مشهور است و ما آنها را ملی میخوانيم در برابر رضاخان با شدت هر چه تمامتر ايستادند و اتحاد بين رضاخان و انگليس را با صدای بلند در همه جا پراکنده ساختند مگر آقای سليمان ميرزا و سفير روسيه روتشتين که از اين ماجرای بزرک بیخبر بودند.
آری موافقت سليمان ميرزا اسکندری به عنوان رهبر سوسياليستهای آن زمان تابع سياست اتحاد جماهير شوروی بود. چنين سياستی، به رضاخان به عنوان کسی که در برابر ارتجاع مذهبی ايستادگی میکند قولهايی هم به اتحاد جماهير شوروی داده، بانک اصلاحطلبی و ترقیخواهی بلند کرده است نگاه میکرد. چنين سياستی بر قرارداد ۱٩٢۱ صحه میگذارد، چنين سياستی مخالفين پادشاهی در ايران را که در داخل حزب کمونيست فعال بودند يا قربانی میکرد و يا به تبعيد مسکو گسيل میداشت. از جمله رهبران حزب کمونيست ايران در آن روزگار که زير فرمان مسکو نرفتند و به مسکو تبعيد شدند و بعد شامل تصفيههای استالين قرار گرفتند عبارتند از: سلطانزاده، نيکبين و شرقي.
آبراهاميان نويسنده کتاب "ايران در فاصله دو انقلاب اظهار میدارد: بدين ترتيب استالين به طور غيرمستقيم در ويران ساختن حزب کمونيست ايران به رضاشاه مساعدت کرد.(٤٥)
در همان ايامی که جناح راست حزب کمونيست ايران به فرمانبرداری از دستورات مستقيم مسکو در استقرار قدرت رضاخانی شراکت میکرد. قطعنامهای به شرح زير در رابطه با پادشاهی رضاخان در مسکو انتشار يافت که ما عين آن را در زير نقل میکنيم.
"ايران نياز به تغيير رژيم داد و نه تعويض شخصيتها، تعويض شخصيتها به تغيير رژيم منتهی نمیشود. از اين رو با توجه به مسئوليت سنگينی که مجلس موسسان در مقابل مردم به دوش دارد ما اعلام میکنيم که گزيدن (شخص ديگری به مثابه) شاه نتیجهای جز تحويل کشور به امپرياليسم انگلستان ندارد. به عوض اعلام جمهوری را، تحصيل استقلال و تجديد حيات اقتصادی را مفتوح خواهد کرد... نمايندگان راستين مردم بايد بگويند: سلطنت مرده است، زنده باد جمهوري. و در اين اقدام بزرگ شما مورد حمايت کامل بورزوازی ترقیخواه، صنعتگران، روشنفکران، لیبرال بخشهای آگاه ارتش، افسران و کارگران خواهيد بود، مرگ بر سلطنت و هواداران آن".(٤٦)
مجلس موسسان نيز در شرائطی به مراتب بدتر تشکيل شد و مواد قانون اساسی را تغيير داد خاندان پهلوی را بر سرنوشت مردم ايران مسلط ساخت. رضاشاه، اولين پادشاه خاندان پهلوی وقتی زمام امور را بدست گرفت دمار از روزگار همه آزادیخواهان و ترقیخواهان درآورد. او در برابر انگليسها مثل موم نرم و در مقابل روشنفکران و طرفداران استقلال و آزادی و مشروطيت متجاسر و مقتدرالعنان بود. طمع رسيدن به قدرت برای او از آن جهت موفق بود که در قوای قزاق به او آموخته بودند که در برابر فرماندهان و اربابان خود مطيع و در مقابل پايين دستان و ضعفا جابر و غدار باشد. رضاشاه، در همه زندگی خود چنين بود. در مدت پادشاهی خودسرانه قانون اساسی را زير پا گذارد، مملکت را همجو ملک شخصی خود انگاشت و با مردم ايران چون نوکران خود رفتار کرد. او خطری را که آن روز نمايندگان آزاديخواه و قانونی مجلس تذکر دادند درک نکرد و مفهوم پادشاه غيرمسئول را که روح مشروطيت ايران بود تشخيص نداد. وقتی پادشاه شد اولين کسی که به او تبريک گفت پادشاه انگلستان بود.(٤٧)
درباره اين که رضاخان را انگليسها بر سر کار آوردند بايد به اين گفته خود او استناد کرد:"او خود در يک جلسه مشاورهای در منزل دکتر مصدق در مقابل مستوفیالمالک، مشيرالدوله، تقیزاده، حسين علاء مهدیقلی هدايت، محمد علی فروغی اقرار میکند مرا انگليستان سرکار آورد."(٤٨)
با روی کار آمدن رضاشاه که از ابتداء قانون اساسی را ارج نمیگذارد قدرت تماما" در دست شخص پادشاه متمرکز شد. او از دخالت مردم و نمايندگانشان در امور جامعه که بعد از مشروطيت از دخالت مردم و نمايندگانشان در امور جامعه که بعد از مشروطيت به مرور قوت يافته بود- و اگر هم چنان ادامه میيافت میتوانست زمينههای رشد و ترقی اجتماعی و فرهنگی را فراهم آورد، جلوگيری کرد. او باعث شد که تقريبا تمامی احزاب فعاليت خود را کم يا تعطيل کنند او به شديدترين وجه سنديکاهای کارگری و اتحاديههای حرفهای را که همه دستآوردهای انقلاب مشروطيت و تغيير و تحولات اجتماعی و حرکت به سوی دموکراسی و آزادی بود سرکوب ساخت. رضاشاه از اين نظر ضربه سهمگينی بر اساس ترقی و تحول مناسبات اجتماعی و فرهنگی و سياسی، در نتيجه به رشد اقتصادی ايران وارد آورد. او هرگز به خطر بزرگی که مردان سياست آن روز تذکر میدادند توجه نکرد. استدلال مصدق و ديگر مخالفين ماده واحده مصوبه نهم آبان ۱٣٠٤ متکی بر اين بود که پادشاه مشروطه بايد غيرمسئول باشد. او اين روح قانون اساسی و مشروطيت ايران را با زمختی و خشونت شديدی زيرپا گذارد. اين کار بزرگترين عاملی شد که رضاخان را به ديکتاتوری محض و ارتجاع مطلق کشانيد و او را مطيع اوامر بيگانگان کرد و مشروطيت ايران را از مشروعيت انداخت. راز بقای مشروطيت در بسياری از ممالک اروپا در همين است که پادشاه مشروطه، غيرمسئول میباشد و در امور قوای سهگانه مقننه، قضائيه، اجرائيه دخالت ندارد، در نتیجه هم اين سه قوه از نظر تفکيک قوا کمتر به مخاطره میافتند و هم سنت پادشاهی در اين جوامع از خطر برچيده شدن مصون میماند.
رضاشاه در تمام دوران پادشاهی خود، بر اين اصل قانون اساسی ايفا نکرد، به همين سبب نيروی ملت نه پشت سر او بلکه در مقابلش قرار گرفت، پس مجبور شد هر روز بيش از گذشته به استعمار خارجی و عوامل داخلی آن تکيه کند.
استعمار همين را میخواست و میخواهد تا بتواند بدست شاه با اختيار کاملی که شخص شاه مستبد دارد به هدفهای استعماری و جهاننگشايانه خود برسد و هر آن لازم ديد بیآن که نيروی ملت یا نهادهای برگزيده او اختياری داشته باشند، عروسکی را که شاه نام دارد بردارد و ديگری را جايگزين او سازد. استعمار با رضاشاه چنين کرد و بايد اين چنين میکرد.
--------------------
۱- ani’ impact of the west on Iran 1921-1941 : A study in mondernisation of social intitutions » 1960 stanford University p.p.61-62
-٢ ملک الشعراء بهار "تاريخ مختصر احزاب سياسي" شرکت سهامی کتابهای جيبی تهران ۱٣٥٧ چاپ سوم ص ٧٠
٣- Jean Larteguy « visa pour l’Iran » ed. galimard 1968 p.p.90-166
٤- حسين مکی "تاريخ بيست ساله ايران" جلد سوم ص ۱٨و 19
٥- به نقل از بناني. ص ٣٤٣ و ٧٤
٦- azamadeh « The origin and early development of the persian cossakh brigade « the american slavic and est european reviow, vol xv (octobre 1956)
٧- نگاه کنيد به "اسناد محرمانه خفقان ايران با کشف تلبيس" از سلسله انتشارات اداه کاوه برلن تجدید چاپ و پیشگفتار تصحيح تکميل اسناد و تنظيم اعلام به وسيله ابوالفضل قاسمی، انتشارات سپهر، تهران ۱٣٥٧،ص ۱۱
٨- دکتر يونس پارسا بناب "کودتای سوم اسفند رضاخان" علم و جامعه شماره ٢٤ ث ٢٧
٩- نگاه کنيد به حيات يحيی جلد چهارم تهران؛ انتشارات عظار ص ٢٥5
۱٠- ابوالفضل قاسمی، "تاريخچه جبهه ملی ايران" تهران ۱٣٥٧، انتشارات حزب ايران، ص٦
۱۱- Mohammad reza pahlavi « reponse a l’histoire » albin michel, Paris p. 35
۱٢- ملکالشعراء بهار، "تاريخ مختصر احزاب سياسي"، ص ٧٤و ٧٨
۱٣- نگاه کنيد به حيات يحيی جلد چهارم چاپ سوم تهران، انتشارات عظار ص ٢٥٥
۱٤- دکتر يونس پارسا بناب، همان اثر به نقل از:
Edmond Ironside « the diaries of major général Ironside « London 1972 p.149
۱٥- يحيی دولتآبادی، حيات يحيی، جلد چهارم، چاپ سوم، تهران، انتشارات عظار ص ٢٧٧.
۱٦- ملکالشعراء بهار، "تاريخ مختص احزاب سياسي"، ص۱۱
۱٧- يحيی دولتآبادی، حيات يحيی، انتشارات عظار، تهران چاپ سوم جلد ٤ ص ٩٤
۱٨- احمد مهرداد « Iran quf dem weg sur dikthatur militaistierung und xiderstand 1919-1925 soak- verlarg 1976 Hannover
۱٩- در دامی که شوریها برای او تعبيه ديده بودند افتاد و به دست قوای دولتی کشته شد.
٢٠- کسی که سر ميرزا کوچکخان را در تهران به سردار سپه هديه کرد.
٢۱- سفير ايران در شوروی بود که مدافع رضاخان در دولت مرکزی شد و اين نه سياست او بلکه از آن مسکو بود.
٢٢- برای اطلاع بيشتر درباره نهضت جنگل به تاليفات زير نگاه کنيد:
الف- ابراهيم ميرفخرايی "سردار جنگل" تهران ۱٣٤٢
ب- رحيم رضازاده ملک "انقلاب حيدرخان عمواوغلو" انتشارات روزبه تهران ۱٣٥٢
پ- آثار سلطانزاده انتشارات جمهوريت تهران ۱٣٥٦
ت- udin xenia, « joukoff & Robert.c. Birtge sivet Russia and the est 1920-1927 « California stanfor University press 1951
ث- خسرو شاکری، e mouvement communiste en Iran Ed : Mazdak N°53 1979 Florence
ج- خسرو شاکری،
« L’union sovietique et les tentatives de soviets en Iran » 2, Essais historiques, andtidote, paris 1983
چ- احمد مهراد،
« Iran auf demi weg zur diktatur-militarisierung und xiderstant 1919-1925 « soak-verlarg1976 Ja,,pver
ح- شاهرخ وزيری پايان نامه دکتری سيکل سوم،
Ghanatn à l’oleoduc » ed. piantanida ; Lausanne 1978
٢٣- ابراهاميان
E.Abrahamian « Iran between two revolution » princenton university press, New Jerssy 1982 p.119
٢٤- حسين مکی، "تاريخ بيست ساله ايران" جلد سوم کتاب فروشی محمد علی عملی اسنفد ۱٣٢٣، تهران ص ۱٣٠
٢٥- يحيی دولتآبادی جلد چهارم، تهران، انتشارات عظار، ص ٢٥٣
٢٦- يحيی دولتآبادی، حيات يحيی، جلد چهارم، انتشارات عظار، سال ۱٣٦۱، ص ۱٠٨
٢٧- گزارش ٤ فروردين ۱٣٠٤ رحيمزاده صفوی، به نقل از حسين مکی، "تاريخ بيست ساله ايران" ص ۱٣٤
٢٨- ملکالشعراء بهار، "تاريخ مختصر احزاب سياسي" ص ۱٨٣ و حسين مکی، تاريخ بيست ساله ايران" جلد سوم، ص ٢٣
٢٩- يحيی دولتآبادی، حیات يحيی، جلد چهارم، تهران انتشارات عظار، ص ٢٨٩
٣٠- يحيی دولتآبادی، حیات يحيی، جلد چهارم، تهران انتشارات عظار، ص ٢٩٢
٣۱- حسين مکی، تاريخ بيست ساله ايران" جلد سوم ص ٢٤-٢٥
٣٢- همان اثر ص ٣۱
٣٣- برای اطلاع بيشتر نگاه کنيد به "اعلاميه علماء" در تاييد رضاخان به هنگام جنگ خوزستان ص ۱٨۱، همان اثر
٣٤- نگاه کنيد به حيات يحيی، جلد چهارم، چاپ سوم، تهران انتشارات عظار ص ٢٨٢
٣٥- نگاه کنيد به ابراهاميان ص ۱٣۱
٣٦- يحيی دولتآبادی، حيات يحيی، جلد چهارم، انتشارات عظار، سال ۱٣٦۱، ص
٣٧- همان اثر ص ٢٨٦
٣٨- يحيی دولتآبادی، حيات يحيی جلد چهارم، تهران، چاپ سوم، انتشارات عظار، ص ٣٤٦
٣٩- اين ادعاهای خام بدون احساس کوچکترين مسئوليتی هم چنان پراکنده میشد بیآنکه تصوير روشنی از فئودالیسم یا بورژوازی در ايران داشته باشند بیآن که تحقيقی درباره محمد فئوداليسم با بورژوازی در ايران انجام داده باشند اين تفکرات قالبی کمونيسم را در ايران به آنجا کشانيد که امروز میبينيم.
٤٠- يحيی دولتآبادی، حيات يحيی، جلد چهارم، تهران چاپ سوم، انتشارات عظار ص ٣٤٦
٤۱- نگاه کنيد به حسين مکی، "تاريخ بيست ساله ايران" جلد سوم، ص ٣٩۱
٤٢- تدين آخوندی بود از خراسان که به دنبال استعفای موتمنالملک از رياست مجلس، اکثريت با انتخاب رييس جديد مخالفت کرد پس تدين که نايب رئيس مجلس بود به رياست رسید.
٤٣- حيات يحيی، يحيی دولتآبادی، جلد چهارم، ص ٣٨٢
٤٤- حيات يحيی، يحيی دولتآبادی، جلد چهارم، ص٣٨٦
٤٥– ابراهاميان،
E.Abragaluab « Iran between two Revolution » princetion University presse, New jersey, p.p.139,140
٤٦- خسرو شاکری "اسناد تاريخی جنبش کارگری و سوسيال دموکراسی و کمونيستي
ايران" ٩- انتشارات پادزهر پژوهشگده کارگری سلطانزاده - تاريخ انتشارات ذکر نشده
ص ۱۱٣، منبع: بولتن ادوار مطبوعات روس (بلشويک شماره ۱٥٠-۱٩٢٥)
٤٧- تايمز لندن ٢٤ فوريه ۱٩٢٦
٤٨- يحيی دولتآبادی "حيات يحيی يا تاريخ عصر حاضر" جلد سوم ص ٣٢٥ و
٣٤٣ چاپ تهران انتشارات عظار.