iran-emrooz.net | Sat, 15.10.2005, 4:57
اینبار با سلطنتطلبان، علیه مذهبیون!
مليحه محمدی
شنبه ٢٣ مهر ١٣٨٤
سه دهه پس از انقلاب بهمن، این قول میرود تا تبدیل به یکی از اقوال تاریخی شود و سخن گزافی هم نیست که میگویند: مردم ایران در جریان انقلاب بهمن تنها میدانستند که چه چیز را نمیخواهند!
یعنی مردمی که یکی از دو بزرگترین انقلابهای قرن بیستم را آفریدند نمیدانستند که پس از سقوط نظم سیاسی موجود، قرار است چه نظمی، کدام نظام سیاسی را برقرار کنند!
جایگزین حکومتی برای حاکمیتی که شکل موجودش ویران میشد وجود نداشت! پس این اگر چه تأسف بار اما بسیار بعید نبود که در سرانجام آن خیزش بزرگ ملی، "جمهوری اسلامی" انتخاب بی بدیل مردم ایران شد! یعنی که آن بی خبری و بی برنامه گی نیز برای توده مردم خطایی نابخشودنی محسوب نمیشد، زیرا که این جامعه همواره در استبداد مطلقه، و محروم از برخورد آزادانه اندیشههای سیاسی زیست کرده بود. اگر ابهامی و پرسشی و ایضاً خطایی در میان بوده باشد، لابد متوجه نخبگان سیاسی ِ آن دوره میشود زیرا این واقعیت دارد که در همان زمان و در روند تحقق آن انقلاب نیروهایی مشارکت داشتند که میدانستند چه میخواهند! ــ به صحیح و سقیم شان کاری نداریم ــ آنان حتا تردید هم نداشتند که خواسته شان به حکم تاریخ خواست ملت است و اراده ِ حاکم!
چه کسی میتواند بگوید که کثیری از مخالفین متجدد دستگاه استبداد، هواداران پروپاقرص جمهوری از انواع مرسوم آن در جهان نبودند؟ و یا چه کس باور میکند که نیروهای چپ اعم از مارکسیستها یا مذهبیون گمان برقراری چنین حکومتی را درایران میبردند؟ مقصود از این تأکید اینکه: بی تصمیمی توده در سطح نخبگان سیاسی واقعیت نداشت!
پس این ابهام را چگونه میتوان روشن کرد؟ چرا آنانی نیز که برنامه و چشم انداز معینی برای آینده ای دیگر داشتند، در عمل به این خیزش بی برنامه پیوستند و با تودهها همراه و همدست شدند! نهایت ذکاوت سیاسی ایشان در یک کلام رک و پوست کنده این بود که با مذهبیون، حتا با ارتجاعی ترین شان، همدست شدند تا استبداد سلطنتی را براندازند و سرانجام به میمنت و مبارکی استبداد دینی را حاکم کردند.
البته امروز، دلایل قابل فهمی برای اتخاذ آن استراتژی از جانب نیروهای سیاسی آن روز موجود هست؛ و البته بر بسترآن نگاه انقلابی به امر تحولات سیاسی، که مبارزه ضد امپریالیستی را تا حد بی اعتنایی به مقوله آزادی و دموکراسی عمده میکرد. امروز اما این ارزیابی وجود دارد که درآمیختن نیروهای سیاسی مختلف، و گاه متضاد با یکدیگر، و مخدوش کردن تفاوت دیدگاهها و برنامههای سیاسی با یکدیگر خطا بوده و به سهم خود کمک کرده است تا امکان شناخت آزادانه مردم برای انتخاب از میان برود و هیچگونه مقاومت اجتماعی در برابر ایجاد جمهوری اسلامی در ایران پدیدار نشود. این مفهوم اما نه به این معناست که خطا اساساً در برانداختن ویا مبارزه با استبداد شاهی بوده است. همینجا بگذارید قبل از پیشبرد این بحث، و پیش از آنکه مسئله را چون اتهامی دریافت کنم، خود به صراحت بگویم که حکومت پیشین برای من هنوز سهمناک تر و عفریت تر از این استبداد تازه است! چرا که نو جوانی و جوانی ام پیشتر و بیشتر از آن که معطوف آرمانهای سیاسی باشد در واقع با عشق ِ معصومانه به خواندن و دانستن میگذشت و این دوران پرشور را در سایه خفقان و اختناقی که خواننده کتاب خرمگس را نیز راهی زندان و شکنجه میکرد، به عذاب و ناکامی گذراندم.
اینرا من اما از منظر یک" فرد" که آزادی مورد نظر او به تمامی توسط آن رژیم پامال میشد میگویم و در جای یک کوشنده سیاسی امروز دیگر آموخته ام که دغدغه نخستین ِ عموم مردم در هیچ جامعه ای آزادیهای سیاسی نیست و این معمولاً دغدغه اقلیت است. اما باورنیز دارم که تنها زمانی این دغدغه از میان خواهد رفت که آن اقلیت بتواند تقاضای خود را با مبرم ترین و عاجل ترین خواستهای انبوه مردم پیوند زده و از اهداف سیاسی حرکات اجتماعی بیافریند.
و از همین راه برای من قابل فهم میشود که انبوهی از مردم، آزادیهای فردی شان را، که به میزان بالایی در این حکومت از دست داده اند، بر آزادی نسبی سیاسی که در مقایسه با حکومت پیشین موجود است، ترجیح بدهند.
این منصفانه است که به بخش عظیمی از مردم که فرصت و امکان آموزشها و تجربیات سیاسی را نداشته اند حق بدهیم که الگو و بدیل معینی برای آینده سیاسی کشورشان نداشته باشند؛ اما وظیفه کوشندگان سیاسی بویژه در کسوت احزاب و تشکیلات سیاسی چیست؟ کمک به رفع این کم اطلاعی، ارتقای سطح آگاهی سیاسی جامعه با دراختیار گذاشتن ایدهها و برنامههای سیاسی خود یا نمایش آشتی حزبی و سیاسی براه انداختن و سرنوشت سیاسی کشور را به قمار یک رأی گیری برپایه همین کم آگاهی سپردن؟
تجربه نزدیک انقلاب بهمن نشان داد که انتخاب ملی نیز در فقدان شناخت کافی از ایدهها و برنامههای سیاسی میتواند به گزینشی غلط و زیان باربیانجامد! و تاریخ جوامعی که تجربه تحزب و پولاریزاسیون سیاسی را دارند نشان میدهد که در آنجایی تغییر و تحولات سیاسی مضمون مترقی یافته اند که ارادههای متنوع سیاسی در عین تحمل یکدیگر، خطوط روشن و شفافی را دربرابر دیدگان جامعه ترسیم میکنند؛ دیدگاهها و برنامههای سیاسی خود را در وجوه ایجابی و نیز در مقایسه با سایر دیدگاهها به جامعه ارائه میدهند و از این راه امکان انتخاب آزاد را نه صرفاً بر پایه حق رأی بلکه همچنین به اتکای شناخت و آگاهی برای مردم فراهم میکنند! همان موهبتی که در سایه استبداد تاریخی از مردم ما دریغ شده است.
و از همین بابتهاست که این روزها در این حیرانی با اکثریت بزرگی ازدوستان شریک میشوم وقتی میبینم افرادی به پیرانه سر! در حالیکه هنوز به اصرار خود را چپ یا جمهوریخواه مینامند، با همه نیازی که جمهوریخواهی ناکام ایران به گسترش و تبیین و تعین خود دارد، فعالیت سیاسی شان را متمرکز کرده اند بر بازکردن باب گفتگو و مباحثه و گردهم آیی با سلطنت طلبان! و در توجیه این رفتاربی معنای سیاسی به توضیح واضحات متوسل میشوند و در باب دموکراسی کلاس اکابر میگشایند و آموزش میدهند که ما دموکرات شده ایم و باید دگر اندیش را تحمل کنیم! گویا ایشان در برخورد با دگراندیش دو حالت بیشتر نمیشناسند؛ تصور میکنند یا باید دگراندیش را به گرز گران کوبید،و یا رفت و با او کار و برنامه مشترک سیاسی پیش برد! رفت و با حزبی که مواد ِ برنامه حزبی اش نفی جمهوریت، یعنی اصل اساسی برنامه ماست منشور و مخروط سیاسی نوشت و کار پیشبرد و ترویج برنامه خود را به هوش و ذکاوت تودهها توکل کرد!
راستی اگر قرار است در مهمترین وجه سیاست حزبی که تعیین نوع و ساختار حکومت است، و برنامه اداره یک کشور باید بر پایه آن طرح ریزی شود، سلطنت طلب و جمهوری خواه مشگلی نداشته باشند، ضرورت تحزب چیست؟
اگر جمهوریخواه ایرانی که هنوز برای توضیح و تبیین سیاستها و پیشبرد برنامههای خود هیچکاری در سطح ملی انجام نداده است، گرفتار نشست و برخاست و دیالوگ با سلطنت طلبان است معنی شفافیت سیاسی چیست؟
معنی حزب جمهوریخواه چیست وقتی برنامه حضرات برای برقراری جمهوریت به انتظار رأی مردم نشستن است؟ پس ایشان آرزومند جمهوری هستند نه چون جمهوری خواهان در هر کجای جهان در صدد برقراری آن!
از این بگذریم که در چند نقطه ازجهان رأی مردم ساختار حکومت را تعیین کرده است؛ اما من شخصاً به عنوان یک جمهوری خواه آرزو میکنم جمهوریت در ایران آنچنان روشن و پیروز پیش برود که تنها باقی بماند جدایی دین از آن و تنظیم قوانینی بر اساس حقوق امروزین مردم. اما گیریم ضروری است که حکومت ایران اینگونه تعیین شود و اصلاً رأی مردم هم سلطنت خواهد شد! دراین صورت مگر کسی قادر است تن به رآی مردم ندهد؟ و یا اگر قرار است که چنان فرزانگانی پیدا شوند، رفتارهای سیاسی از این دست مخدوش و بی هنجار مانع از بروز آن خواهد بود؟ این دوستان اگر جمهوریخواه اند باید ازاحتمال چنین انتخابی که شکستی برای جمهوریت است متأسف باشند و اگر سیاستمدارند، باید برای جلوگیری از گرفتار شدن به چنین تأسفی امروز تلاش کنند و هم و غم خود را مصروف تبلیغ و ترویج ایده جمهوریت بفرمایند.در غیر اینصورت و در حالی که مضمون تلاش امروزی ایشان مصروف رفع دلخوریها و دشمنیهای به حق و نا حق! با هواداران سلطنت است؛ لطفاً بفرمایند در آن آینده دور یا نزدیک مردم چرا باید به آن جمهوری که منظور ایشان است رأی بدهند؟
مسئله اینجا اصلاً کینه کشی از نظام گذشته و یا حدیث ننگ و عزت نیست! ولی آیا جمهوریخواهان در رقابت با این مدعیان بازگشت سلطنت هم نیستید؟
اکثراً این این استدلال غریب غیر سیاسی که تنها از منظراخلاقی و فلسفی قابل طرح است از جانب این آشتی دهندگان سلطنت و جمهوریت، این محللهای سرگردان عرصه سیاست طرح میشود که سلطنت طلبان تغییر کرده اند! من شخصاً گذشته از آنکه میدانم همه چیز و همه کس تغییر میکند، میتوانم باور داشته باشم که نفس دوری از قدرت میتواند از درجه استبداد و ضعیف کشی آدمها بکاهد و مطمئن هم هستم که بسیاری از آنان از آن میزان استبداد و آزادی کشی که در کشور برقرار کرده بودند دفاع نمیکنند؛ بخصوص که تاریخ این سال و سالیان نه فقط در سرزمین ما که در هرکجای جهان نشان داده است که استبداد از حد بیرون به سقوط دولتها منجر شده است. و اصلاً کاری هم ندارم که در اثر این تغییر اینک از جانب ایشان شعبان بی مخ یک چهره ملی، و دکتر فاطمی بر حسب اظهارات این چهره ملی، رهبر چماقداران معرفی میشود! و این قول ایشان را نیز به روی خود نمیآورم که این دکتر مصدق بود که کودتا کرد و آمریکا و انگلیس هم پشتیبان او بوده اند، آلبرایت هم بابت همینها از مردم ایران عذرخواهی کرد!
اما باز هم در حالیکه ایشان علیرغم همه این تغییرات مثبت خواهان بازگشت سلطنت به ایران هستند و حتا در برنامه مهمترین حزب این جبهه " حزب مشروطه" بر قید بازگشت ِ مشخصاً سلطنت پهلوی به ایران تأکید شده است، آیا نه این است که رقبای سیاسی شما به اصطلاح "جمهوریخواهان" محسوب میشوند؟ آیا تغییرات ایشان باعث شده که دست از سلطنت طلبی خود بردارند؟!
از منظر مردمی که شاهد هستند مبارزه سیاسی شما با این رقبای سیاسی تان چیست تا مردم در آن روز موعود که در انتظارش با سلطنت طلبان دست به دعا برداشته اید، به شما یا جمهوری شما رأی بدهند؟
آری دوستان وقتی، شما که گویا روزگاری سلطنت را سرنگون کرده اید، اینک در پی اتحاد عمل و تنظیم برنامه مشترک با آنان هستید؟ بفرمایید که مردم به گروه نادمین و ورشکستگان به تقصیر چرا باید رأی بدهند؟ آری! این نه رجعت شماست به سوی فلان وزیر و وکیل پیشین که امروز و پس از سقوط از قدرت میتواند دموکرات تر شده باشد، و نه حتا رجعت به سوی شخص رضا پهلوی که به سوی نظام سلطنت است که ایشان از دموکرات تا مستبد هم در گذشته و هم امروز مبلغ و مروج واقعی آن هستند! میگویم "واقعی" و نه چون جمهوریخواهی شما که اگر سوگندهای مکررتان نباشد نشانه قابل رویتی از آن موجود نیست.
یا مردم اساساً سلطنت خواه هستند که به آنها رآی خواهند داد و یا دفاع شان از جمهوری باید از سرمشق شما باشد که جمهوریخواهی تان در برنامه و عمل مشترک با سلطنت طلبان مشكلی ندارد.
باری! این اتفاق غریبی ست که این روزها اگر نه در سطح سیاستهای کلان اپوزیسیون بلکه در شکل تلاشهای فردی برخی دوستان در جهت تکرارِ کمدی همان تاریخ تراژیک دارد صورت میگیرد! یعنی باز افراد و آدمهای معینی ظاهراً با اهداف سیاسی متفاوت، و در عمل با رفتار سیاسی یکسان، سعی دارند تا "همه با هم" خانمان برانداز ِ بهمنی را بار دیگر تدارک کنند؛ به امید یک ١٢ فروردین دیگر که انشااله اینبار بخت یاری کند. اینبار البته آرایش صحنه کلاً متفاوت است؛ دیروز با مذهبیون علیه سلطنت امروز با سلطنت علیه مذهبیون! البته انسان میتواند قضاوت کند که این یک تفاوت کلی است؟ آیا این نیز از آن تغییرات مثبتی است که میتوان به آن افتخار کرد، یا خدای ناکرده دوستان ما را در کسوت فرصت طلبان سیاسی نمایش میدهد! آیا عمد و اراده ای برای جلوگیری از شفافیت سیاسی و در نتیجه از میان بردن امکان انتخاب آزادانه مردم بر پایه شناخت و آگاهی وجود دارد؟ اگر چنین باشد، اراده ای که معطوف به این عمد است نمیتواند اراده ای ناآگاه و از سر ساده اندیشی باشد؛ چرا که بازیگران این نمایش درهم ریخته در دو جناح ِ "ظاهراً" متضاد یعنی سلطنت و جمهوری باید منافعی جدا از یکدیگر داشته باشند . نامشان، ادعایشان، تاریخشان اینرا میگوید. اما من باید توضیح بدهم این لفظ "ظاهراً" را و بگویم که از جانب من اصلاً طرف سلطنت طلب را شامل نمیشود چرا که سلطنت در موقعیت نیرویی که از انقلاب شکست خورده و به لحاظ سیر تاریخ که در جهت تکثیر و تولید نظامهای سلطنتی نیست، در موقعیتی نیست که بتواند هواداران و طالبان دروغین گرد بیاورد. پس از این بابت باکی ندارم که بگویم در درجه صداقت و درستی این دوستان هیچ شکی ندارم و حتا شهامت ایشان را در دفاع از اعتقادی که در اقلیت تاریخی قرار دارد تحسین میکنم و راست میگویم که این تحسین و احترام من نثار آنانی که در اردوی جمهوریخواهی باقی مانده و مصروف نزدیکی به سلطنت شده اند نیست! اما آن اراده آگاهانه برای مخدوش کردن خطوط در اپوزیسیون را هم متعلق به جبهه سلطنت میدانم زیرا که جمع شدن جمهوریخواهان با آنان تنها و تنها نمایش ندامت و پشیمانی اهل جمهوری ست؛ زیرا که آنان بودند که علیه سلطنت برخاستند و اینک در کنار ایشان اند و عکس این روند صادق نبوده است این هم معادله پیچیده ای نیست و از هر نقطه که نگاه کنی آشکار است و اصلاً هم گناه نیست افراد در مقابل شکست توان یکسانی ندارند. شکست برای برخی آوای حزین بازگشت است و لعنت ندامت! و برای برخی دیگر آغاز کار و تلاشی دوباره، حتا اگر سنگین تر، دیرتر و دورتر، اما همچنان پی گیر و امیدوار!
ملیحه محمدی
١٥ اکتبر ٢٠٠٥