عنوان مقاله من به اپوزیسیون ایران به عنوان یک کل واحد اشاره ندارد، چرا که همه میدانیم که اپوزیسیون (به معنای نیروها و گروههای سیاسی مخالف و منتقد نظام موجود) یک گروه بسیار نا همگون است. اجازه دهید اینجا فقط بر روی بخشی از اپوزیسیون تمرکز کنم که شعار اصلی آن دموکراسیخواهی است، یعنی بر روی چهار اصل مهم انتخابات آزاد، تقویت نهادهای مدنی و رسانههای مستقل، آزادی بیان و پاسخگوئی حکومت تاکید دارد.
اپوزیسیون دمکراسیخواه با این تعریف ، خود به گروههای متعددی تقسیم میشود که هر کدام نقش متفاوتی برای باورهای دینی و فرهنگی در یک ایران دموکراتیک متصور میشوند و شیوههای و راهبردهای متفاوتی برای رسیدن به جامعه مورد نظر خود ارائه میدهند. گروهی (اصلاحطلبان حکومتی و راه سبز امید) همچنان به وجه اسلامیت تاکید میکنند و جمهوری اسلامی را اصلاح پذیر میدانند. از نظر آنها انقلاب اسلامی به رهبری آیتالله خمینی جنبشی مترقی و آزادیخواهانه بود که به انحراف کشیده شد. در آن سوی طیف گروههائی قرار میگیرند که همگی در خارج از کشور مستقر هستند و به جدائی کامل دین از سیاست (نوعی سکولاریته) باور دارند. از نظر آنها دیندار بودن یا نبودن، یک امر شخصی است و معیاری برای مقبولیت و کار آیی سیاستمدار به شمار نمیآید. گروهی از آنها دخالت شرع و روحانیت در تدوین قوانین مدنی و کیفری را نا مطلوب میدانند و از نظر آنها این امر مخل دمکراسی و اصل سکولاریته است. اعتقاد یا عدم اعتقاد به نقش دین در یک جامعه دموکراتیک منجر به یک شکاف عمیق بین این دو طیف شده و ائتلاف بین آنها را برای هدف مشترکشان که دموکراسی است تبدیل به امری بسیار دشوار و شاید نا ممکن کرده است. اعتقاد به اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی در میان گروه دوم مترادف شده است با میل به بر اندازی از طریق مقاومت مدنی، انقلاب، فروپاشی از درون، دخالت خارجی یا ترکیبی از آنها. این موضوع، شکاف بین این دو گروه را به مراتب عمیقتر کرده و اتحاد آنها را دور از ذهن تر مینماید.
اما سوال اصلی اینجاست که اگر بنا به اعتقاد به اصل دموکراسی، خواست اکثریت مردم را مبنا قرار دهیم ، مردم ایران چه میخواهند؟ تارسیدن به یک وضعیت آرمانی که در آن همه گروههای و تشکلهای رنگارنگ سیاسی اصول و باورها و راهکارهای خود را در یک شرایط برابر به مردم عرضه کنند و شاهد بازخورد آن در میان همه طبقات، اقوام و گروههای اجتماعی باشند، راه زیادی در پیش است. به دلیل عدم دسترسی به آمارهای دقیق مبتنی بر نظرسنجیهای علمی که خود ناشی از محدودیتهای اعمال شده توسط حکومت است، خیلی از سوالات اساسی در مورد خواست واقعی مردم ایران بدون پاسخ ماندهاند. این امر راه را برای انواع و اقسام گمانهزنیها باز گذاشته است. چه درصدی از جامعه ایران، در حال حاضر دموکراسی را خواست اصلی خود میدانند؟ چه بخشی از مردم به خصوص در میان طبقات پایینتر اقتصادی و اجتماعی ، تعریف مشخص و درستی از دموکراسی در ذهن دارد؟ آیا اکثریت مردم خواستار ابقا نظام موجود، اصلاح آن و یا تغییر آن هستند؟
میدانیم که حتی در کشورهای توسعه یافته با سطح رفاه بالای عمومی و دسترسی آسان به دانش و اطلاعات، عموما انگیزههای رفاهی و اقتصادی (مانند امکان کاریابی، مالیات، دستمزد، بهبود امکانات شهری) مردم را به حضور سیاسی وا میدارد و باورهای ارزشی (مانند اعتقادات دینی، فمینیسم، کاهش شکاف طبقاتی، حقوق همجنسگرایان و مانند آن) نیروی محرکه اصلی برای فعالیت سیاسی بسیاری از مردم نیست. همچنین میدانیم که کشوری مانند چین علیرغم داشتن یک حکومت غیردموکراتیک و ضعف نهادهای مدنی، جایگاه خود را به عنوان یک قدرت اقتصادی تثبیت کرده و سطحی از رفاه نسبی را برای مردم خود ایجاد کرده است. بنابراین رابطه بین رشد اقتصادی و توسعه سیاسی اصولا رابطهای پیچیده است. در جامعهای مانند ایران که بخش قابل توجهی از مردم زیر خط فقر به سر میبرند، تامین فوری نیازهای مادی یک اولویت اساسی است که خواستههای ارزشمدارانه را کاملا تحتالشعاع قرار میدهد. مقبولیت احمدینژاد به خصوص در دوره اول در میان اقشار پایین جامعه از همین زاویه قابل تحلیل است. شعارهای وی حول مبارزه با فساد، تبعیض و بسط عدالتطلبی بود و اینها به مذاق اقشار مستمند که خود را قربانی شکاف طبقاتی و بی عدالتی اقتصادی میدیدند مقبول افتاد. احمدینژاد با اتکا به نیروهای امنیتی، تندرو و سرکوبگر داخل رژیم و حمایت اقشار فقیر و آسیب دیده به قدرت رسید و یک حس نا امیدی و ترس گسترده در میان گروههای دموکراسیخواه (چه دینی و چه غیر دینی) ایجاد کرد. او در اصل یک شخصیت خودمحور، شیفته قدرت و عوامفریب بود با منشی اقتدارگرا و غیرعقلانی، اما رفتار و گفتار سد شکن و گستاخانهاش بخشی از جامعه را مجذوب خود نمود.
اپوزیسیون برانداز که بخش مهمی از آن را گروههای لائیک ، سکولارو همچنین سلطنت طلب تشکیل میدهد، سالهاست که در هر انتخاباتی بر طبل تحریم میکوبد. علیرغم تبلیغات این گروه، میتوان به راحتی نشان داد که بخش قابل توجهی از مردم شاید بین ۵۰ تا ۷۰ درصد آنها همچنان در هر دورهای در انتخابات شرکت میکنند. انگیزه گروههای مختلف اجتماعی برای شرکت در انتخابات قطعا یکی نیست. مطالعه جامعهشناختی جمعیت رای دهنده به کاندیداهای مختلف میتواند تا حدودی روشنگر خواستها، انتظارات و علائق مردم ایران باشد. ناگفته پیداست که در یک کشور غیر دموکراتیک مانند ایران همه گروههای سیاسی امکان معرفی و عرضه خود را ندارند و در شمارش و اعلام نتایج آرا هم همیشه دستکاری صورت میگیرد. بنابراین هر گونه نتیجهگیری بر اساس این دادهها واجد درصدی از خطا بوده و قابل نقد است. اما بگذارید نگاهی گذرا بر پنج دوره از انتخابات ریاست جمهوری داشته باشیم و آن را از زاویه نگاه اپوزیسون به جامعه ایران بررسی کنیم:
در دو دوره اول (۷۶ و ۸۰) آقای خاتمی با اکثریت مطلق برنده آرا شدند. شعارهای ایشان بر محور آزادی، پاسخگوئی حکومت و تقویت نهادهای مدنی در چارچوب جمهوری اسلامی، قانون اساسی و ولایت فقیه استوار بود. ایشان خود را ملتزم به اسلام و ولایت فقیه میدانست و انقلاب اسلامی را یک خیزش مردمی بر مبنای اسلام، اسقلالطلبی و آزادی خواهی به شمار میآورد. اپوزیسیون بر انداز که ابتدا با شک و تردید به این شعارها مینگریست، پس از مشاهده شرکت گسترده مردم و رای قاطع خاتمی تا حدودی عقبنشینی کرد. گروهی استدلال کردند که شرکت مردم ‘نه’ به نامزد مورد نظر رهبری بود. فارغ از درستی این نظر ، آنچه مسلم بود آن بود که یک نارضایتی گسترده نسبت به سیاستهای نظام در میان مردم وجود داشت ولی مردم هنوز به امکان تغییر در درون نظام امید داشتند.
درک حمایت گسترده و پرشور مردم به خصوص جوانان مدرن طبقه متوسط از یک روحانی که اعتقاد قلبی به اصل نظام و انقلاب داشت، برای اپوزیسیون برانداز عجیب و دور از ذهن مینمود. خاتمی توانست گشایشهایی در فضای سیاسی ایجاد کند اما کارشکنیهای جناح رقیب او را به عقب نشینی واداشت و سنگرهای گرفته شده یک به یک واگذار شد و این مسئله در دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی به اوج خود رسید (ماجرای لوایح دوقلو و حکم حکومتی رهبر). تندرویهای بعضی روزنامههای اصلاحطلب در حمله به هاشمی، او را به جناح رهبر نزدیک کرد. اپوزیسیون برانداز حالا شادمانه این اتفاقات را مهر تاییدی بر صحت ادعاهای خود مبنی بر اصلاحناپذیری نظام تلقی کرد. نا امیدی گسترده از اصلاحطلبان (و نه لزوما امکان تغییر در درون نظام) قشر متوسط و جوان را واداشت که در انتخابات دوره بعد شرکت نکنند و زمینه را برای پیروزی احمدینژاد(با رای اقشار فرودست و حمایت سپاه ، بسیج و نیروهای امنیتی) فراهم آورند.
تحقق آرزوی اپوزیسیون بر انداز یعنی عدم شرکت مردم، منجر به نشستن شخصی بر مسند قدرت شد که به مدت هشت سال ثروتهای ملی کشور را با ضعف مدیریت و اعطا رانتهای کلان اقتصادی به سپاه و نیروهای امنیتی بر باد داد و مردمان فرودستی که از او حمایت کردند تا لقمه نانی به سفره خالیشان افزوده شود، حالا باید حسرت روزهای خوب گذشته را میخوردند.
با کاندیداتوری موسوی، اپوزیسیون برانداز یک بار دیگر شروع به تخریب میر حسین موسوی کرد. از نظر آنان او یک فرد مذهبی ، مدافع دوران طلائی امام ، سهیم در جنایتهای رژیم، و معتقد به ولایت مطلقه فقیه بود و رای به او خیانت به دموکراسی، حقوق بشر و سکولاریته به شمار میرفت. آنان بدون اشاره به تفاوتهای بارز بین دوران خاتمی و احمدینژاد، و علیرغم گستردهتر شدن شکاف طبقاتی و بیعدالتی، فقیرتر شدن مردم، منزویتر شدن ایران در صحنه بینالمللی به دلیل رفتارهای غیرعقلانی و شعارگونه دولت احمدینژاد، همچنان بر بیحاصل بودن شرکت در انتخابات اصرار میورزیدند. به زعم آنان خاتمی و موسوی فقط چهره کریه جمهوری اسلامی را بزک میکنند و تنها راه نجات ایران به زیر کشیدن ولی فقیه مستبد و خونخوار است. اوست که عامل این مصیبتهاست و احمدینژاد فقط یک بازیچه است. اینکه این وعدهها کی و چگونه محقق خواهد شد و در شرایط موجود چگونه میتوان معیشت، رفاه و سلامت مردم ایران را بهبود بخشید، ظاهرا به زعم این گروه از فعالان سیاسی سوالاتی بیربط بودند.
به رغم همه این شعارها، مردمی که از چهار سال دروغ و عوامفریبی احمدینژاد خسته بودند دو باره حضور در پای صندوقهای را بر گوش سپردن به وعدههای خوش آهنگ اپوزیسیون برانداز ترجیح دادند. آنها به نخستوزیر امام که مانند خاتمی معتقد به نظام و انقلاب بود رای دادند. شاید برای بسیاری از آنها آنچه مهم بود نه حفظ نظام و نه سرنگونی آن بلکه ایجاد یک روزنه و گشایش در فضای بسته سیاسی و اصلاح امور اقتصادی بود. احمدینژاد هم هنوز در بین گروههای ایدئولوژیک وابسته به رژیم و بخشی از اقشار تهیدست که از بذل و بخششهای او متنعم شده بودند، طرفدارانی داشت.
به دنبال کودتای انتخاباتی، جوانان قشر متوسط خواهان تغییر که غرورشان پایمال شده بود به خیابانها ریختند و در این مبارزه از جان خود مایه گذاشتند. بر خلاف گفتمان غیردینی (وگاه ضد دینی) اپوزیسیون سکولار، در مبارزات جنبش سبز از نمادهای مذهبی به کرات استفاده شد. این امر نشان از این دارد که مولفه دین حتی در بین گروههای مدرن طبقه متوسط شهری نفوذ خود را حفظ کرده است. مردم در روی پشت بام خانهها فریاد الله اکبر سر دادند و در خیابانها رهبر خود را با شعار ‘یا حسین، میر حسین’ خطاب کردند. موسوی به عنوان یک شخصیت معتقد به اسلام و انقلاب به دلیل استقامت و پافشاری بر حقوق مردم، مورد وثوق قشر جوان تحصیل کرده قرار گرفت.
در انتخابات اخیر، اپوزیسیون بر انداز تقریبا یقین داشت که با توجه به تجربه کودتای انتخاباتی و سرکوب جنبش سبز ، دعوت به تحریم این بار با استقبال گسترده مردم روبرو خواهد شد. نه تنها این گروه و بلکه حتی اصلاح طلبان نزدیک به حکومت به هیچ عنوان آنچه اتفاق افتاد یعنی شرکت نسبتا گسترده مردم و انتخاب روحانی در دور اول را پیش بینی نمیکردند. اپوزیسیون برانداز از خود میپرسید چگونه مردم به کسی رای دادند که سالها نماینده و معتمد آیت الله خامنهای در شورای عالی امنیت ملی بوده و به روایت بعضیها حتی از سرکوب دانشجویان در تیر ۷۸ دفاع کرده است؟ چگونه مردم وعدههای عوامفریبانه یک روحانی وابسته به رژیم را برای آزادی زندانیان سیاسی و تقویت نهادهای صنفی باور میکنند؟ روند تخریب روحانی در فضای رسانهای خارج از کشور حتی قبل از نشستن او بر صندلی ریاست جمهوری آغاز شده است.
مانی روشنگر
۸ تیر ماه ۱۳۹۲
■ بنده و خانواده در سال ۸۸ به میرحسین رای دادیم با اینکه به جمهوری اسلامی ، امام و ... مثل خیلی از آشنایان اعتقادی نداریم. “ما” در ایرانیم. میرحسین با این که از سوی حاکمیت برای اعلام برائت از شعار دهندگان - که حتما شعار های علیه ج.ا را به خاطر دارید - در فشار بود، حاضر به این کار نشد. او حق و اخلاق را به مصلحت ارجح دانست. او اکنون برای من عزیزتر است. علت رای به این گزینه ها قبول جمهوری اسلامی نیست. این جبر و ناچاریست.
آنها که در ایران نیستند درک این شرایط دشوار برایشان آسان نیست. ما لمس میکنیم که چه میگذرد. این انتخابات هم به نظر من تیری در تاریکی بود. که میبینیم انگار خاتمی اصلا ۸ سال نیامده بود! هیولاها قویتر شدند و به شریانهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مسلط شدند. این باند مخوف جنایتکار که میدانیم فقط در سال ۸۸ چه کرد. چطور باور کنم که اصلاح میشوند؟ خدا مصدق رو رحمت کنه که بد ضربهای از حزب توده خورد. مردی تکرار نشدنی بود.