ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 10.10.2005, 19:59
طرح «ارشاد فرهنگى‌» سايت «بازتاب»

دكتر مهرداد مشايخى
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
سه‌شنبه ١٩ مهر ١٣٨٤

درآمد
سايت اينترنتى «بازتاب‌»، وابسته به محسن رضايى فرمانده سابق سپاه پاسداران، در مقاله‌اى زير عنوان «تحليل‌هاى متفاوت از حضور على دائى در كنسرت گوگوش‌» (٥ مهرماه ١٣٨٤) از زبان «طيف ديگرى از اپوزيسيون... كه معمولا تحليل‌هاى پيچيده‌ترى را مطرح مى‌كنند‌»، در مورد خانم فائقه آتشين (گوگوش) مى‌نويسد: «وى با اجراى اين كنسرت، پروژه‌ی جديدى را به سفارش بخش امنيتى جمهورى اسلامى آغاز كرده است.» در اين مقاله، كه همراه تصويرى رنگى از گوگوش در حالى كه پرچم شير و خورشيد نشان ايران را در دست دارد در سايت گذارده شده، نويسنده (يا تيم نويسندگان)، براى آن كه جاى شبهه‌اى باقى نماند، تاكيد مى‌كند كه «در تحليل اين گروه از اپوزيسيون، گروه مشترك على دائى و گوگوش از سوى يكى از سرويس‌هاى اطلاعاتى جمهورى اسلامى و براى نفوذ و به دستگيرى ابتكار عمل در اپوزيسيون طراحى شده است.»
خواننده‌ی اين مقاله نبايد از ضريب هوشى بالاتر از حد متوسطى برخوردار باشد كه خود را در برابر اين پرسش كليدى بيابد كه نويسندگان مقاله چرا به ناگهان همسو با اپوزيسيون و ايرانيان خارج از كشور دست به افشاگرى در مورد طرح‌هاى سرويس‌هاى اطلاعاتى جمهورى اسلامى زده‌اند؟ مطالعه‌ی دقيق اين مقاله و آنگاه، اظهارنظرهاى خوانندگان در زير مطلب (كه طبعا تركيبى از نوشته‌هاى خوانندگان واقعى و اظهارنظرهاى برخى از نويسندگان «بازتاب‌» است)، جاى كمتر شبهه‌اى باقى مىگذارد كه هدف نه مطلع كردن ايرانيان از پيشينه‌ی همكارى (واقعى يا ساختگى) گوگوش با جمهورى اسلامى، كه تقويت بدگمانى و سوءظن نسبت به آن‌ها در ميان ايرانيان، با اهدافى است كه كاملا در چهارچوب سياست‌هاى فرهنگی جمهورى اسلامى در ٢٦سال اخير قرار مى‌گيرد.
هدف از نگارش اين نوشته در وحله‌ی اول نه دفاع از پيشينه و عملكرد امروزى گوگوش و على دائى (زيرا اطلاعات ما در اين زمينه بسيار محدود و بيشتر متكى بر شايعات است)، كه برملا ساختن اهداف و انگيزه‌هاى احتمالى نويسندگان سايت «بازتاب‌» در پيشبرد طرح «ارشادى‌» و ساختارشكنى آن‌ها از پروژه‌هاى فرهنگی بديل (غير دينى، سكولار، غربى) است.

ديدگاه ارشادى جمهورى اسلامى در عرصه‌ی فرهنگ
حكومتى كه از دل فرآيند انقلاب ١٣٥٧ به قدرت دست يافت از همان ابتدا داعيه‌ی برقرارى جامعه‌اى نو (اسلامى) را داشت. به عبارت ديگر، رهبران و نظريه‌پردازان اين حركت هدف خود را صرفا تصرف حوزه‌ی سياست قرار نداده بودند. در نگرش آن‌ها تغيير ارزش‌ها و الگوهاى فرهنگی و اجتماعى نيز به همان اندازه تغيير سياست مهم بود. آن‌ها به راستى به ايجاد يك «انسان اسلامى‌» باور داشتند. بنابراين، دگرگونى فرهنگ‌هاى غيردينى كشور (ملى، غربى، محلى) برايشان واجد اهميت بسيار بود و هست. طرح آرمانى آن‌ها اسلاميزه كردن حداكثر فضاى فرهنگی ايران و محدود كردن ساير منابع فرهنگی به جزايرى كوچك و كم تاثير بوده است.
از اين رو، انقلاب ايران را نبايد در قالب انقلاب‌هاى «سياسى‌» سده‌ی بيستم، نظير فيلىپين، نيكاراگوئه و الجزاير قرار داد. به باور من، انقلاب ايران به انقلاب هاى «اجتماعى‌» به مراتب نزديكتر است؛ يعنى، انقلاب‌هايى كه به موازات دگرگونى بنيادى در ساختارهاى سياسى، موفق شدند كه در تمامى يا در برخى ديگر از ساختارهاى اقتصادى، فرهنگی و اجتماعى نيز دگرگونى‌هاى ريشه‌اى ايجاد نمايند.
ايدئولوگ‌هاى جمهورى اسلامى زودتر از نيروهاى اپوزيسيون به اهميت كارزار فرهنگی مىبردند. آن‌ها از همان ابتدا سرمايه‌گذارى عظيمى بر وسايل ارتباط جمعى، سازمان‌هاى تبليغى، كنترل سينما و تئاتر و مدارس و ايجاد بنيادهايى براى كاناليزه كردن فعاليت‌هاى هنرى در مسيرهاى «مطمئن‌» و غير سكولار انجام دادند. حتى وزارت فرهنگ به پسوند «ارشاد اسلامى‌» مزين شد تا مبادا از خاطرها برود كه عرصه‌ی فرهنگ مى‌بايد كاملا در خدمت ايجاد جامعه‌ی اسلامى باشد. در اين نگرش، زندگى فرهنگی شهروندان مربوط به خود آنان نيست و در چهارچوب جامعه‌ی مدنى قرار نمى‌گيرد! بلكه ارزش‌ها و هنجارها و نمادها و باورهاى عمومى مى‌بايد به شكلى هدايت شده، از نهادهاى اصلى قدرت، همچون بيت رهبرى، وزارت ارشاد، حوزه‌ی علميه، «صدا و سيما‌» و مطبوعات، بسيج و نهادهاى «فرهنگى‌» وابسته به حكومت نظير سازمان تبليغات اسلامى، شوراى انقلاب فرهنگى، معاونت فرهنگی وزارت اطلاعات، كميته‌ی فرهنگی مجمع تشخيص مصلحت نظام و... تغذيه شده و در خدمت هدايت امت قرار گيرد. به موازات اين فرآيند «فرهنگ‌سازى‌»، كه ناظر بر ساختن و اشاعه‌ی فرهنگی تازه بود فرآيند معكوس ديگرى، در جهت محدود كردن، مخدوش نمودن و ساختارشكنى (Deconstruction) از فرهنگ‌ها يا خرده‌فرهنگ‌هاى «رقيب« (غربى، سكولار، غير اسلامى، «لوس‌آنجلسى») در جريان بوده است. تمامى جار و جنجال مربوط به «تهاجم فرهنگى‌»، «انقلاب فرهنگی‌»، «اسلامى كردن دانشگاه‌ها‌» و نظاير آن در خدمت اين سياست ساختارشكنانه از فرهنگ‌هاى بديل قرار داشته است.
در دوره‌ی ٨ ساله‌ی اصلاح‌طلبى حكومتى، طبعا، در اين سياست وقفه‌هايى به وجود آمد. اصلاح‌طلبان، در عين اعتقاد به چيرگى فرهنگ اسلامى، با انعطاف بيشترى به فرهنگ‌هاى رقيب برخورد مى‌كردند و پاره‌اى از ارزش‌هاى ليبرال و عرفى را پذيرا بودند. سياست برپا ساختن فرهنگ‌سراها در پراكندن اين الگوهاى فرهنگی معتدل‌تر نقش موثرى داشتند. با شكست گروه اصلاح‌طلبى حكومتى و انتخاب محمود احمدى‌نژاد، بار ديگر سياست‌هاى فرهنگی حاكم بر نيمه‌ی اول حيات جمهورى اسلامى، متجلى مىشود. اساس و جوهر اين سياست در حفظ فرادستى فرهنگ اسلامى، به هر قيمت، است. اين سياست حتى از هژ‏مونى فرهنگی اوايل انقلاب، كه اكثريت جامعه پذيراى بسيارى از ارزش‌ها و هنجارهاى جديد دينى بود، متفاوت است. سياست حاكم امروزى، قهر و خشونت و شايعه‌پردازى، ترور شخصيت و پرونده‌سازى را به اركان «فرهنگ‌سازى‌» تبديل ساخته است. اين ابزارهاى اجبار، در تركيب با راهكارهاى سنتى مسالمت‌آميز، امر به معروف، نصيحت و موعظه، ارشاد پدرسالارانه، تبليغات شبانه‌روزى و الگوسازى از «انسان اسلامى‌» بيانگر نگاه راهبردى محافظه‌كاران حاكم بر مقوله‌ی فرهنگ‌سازى است.

كنسرت گوگوش
اين كه خانم گوگوش و آقاى على دائى چه نوع ارتباطى با جمهورى اسلامى داشته‌اند پرسش اصلى اين نوشته نيست، چرا كه قضاوت و اظهارنظر قطعى در چنين مسايلى محتاج اطلاعات مكفى است و نه شايعات. در چنين شرايطی عقل سليم حكم مى‌كند كه اين دو شخصيت ايرانى را در قالب و جايگاه واقعى خودشان (به‌عنوان يك خواننده و يك فوتباليست) مورد قضاوت قرار دهيم. از اين منظر، هر دوى آن‌ها از افتخارات هنرى و ورزشى ايران محسوب مى‌شوند و در همين چهارچوب هم مى‌بايد مورد ارزيابى و نقد قرار گيرند. تنها نيروهاى سياسى ايدئولوژيك و افراطى هستند كه تمايل عجيبى به سياسى كردن قالبى تمامى پديده‌ها و شخصيت‌ها دارند. آيا قرار است روزى ايرانى‌ها بر سر نمادها و شمارى از پديده‌هاى فراگير، در سطح ملى، توافق نمايند و يا اين كه مى‌بايد تا ابد ورزشكاران و هنرمندان و متخصصان و دانشمندان و هنرپيشگان خود را بر مبناى اسلام‌گرا، مجاهد، سلطنت‌طلب، جمهوريخواه، ملىگرا و ماركسيست طبقه‌بندى كنيم؟ البته بايد تاكيد نمود كه اين رابطه يك جانبه نيست و مى‌بايد از سوى شخصيت‌ها نيز رعايت شود. اگر هنرمندى، خود، هويت اصلى‌اش را سياسى تعريف مى‌كند طبعا واكنش جامعه به او هم در وحله‌ی اول سياسى و در وحله‌ی دوم هنرى خواهد بود. در حالى كه اگر هنرمند يا ورزشكارى خود را عمدتا از طريق حرفه‌اش به جامعه عرضه مى‌كند، طبيعى است كه برخورد با او هم بايد در درجه‌ی اول هنرى يا ورزشى باشد.
«نويسندگانى‌» كه به تقويت جو بى‌اعتمادى و بدگمانى درباره‌ی گوگوش و على دائى دامن زده‌اند، به احتمال قوى، هدف معينى را دنبال مى‌كنند. چرا افشاگرى آن‌ها با تاخيرى ٤ - ٣ ساله انجام مى‌گيرد؟ آيا در دست گرفتن پرچم شير و خورشيد آن‌ها را برآشفته است؟ آيا دعوت گوگوش از تماشاگران براى خواندن سرود «اى ايران‌» آن‌ها را حساس كرده است؟ آيا على دائى با امضا كردن چند توپ فوتبال، و يا حتى حضور در كنسرت، مرتكب جرمى (در چهارچوب قوانين جمهورى اسلامى) شده است؟ به باور من «گناه‌» اين دو شكستن هنجارهاى نانوشته‌ی فرهنگی سياسى اقتدارگرايان است: برافراشتن پرچم شير و خورشيد (البته بدون تاج) پرچم تاريخى ايران كه مهر سياسى سلسله معينى را ندارد (گرچه سلطنت طلبان تلاش بسيار مى‌كنند اين نشان را در اذهان عمومى از آن خود كنند) - خواندن سرود «اى ايران‌» و حمايت كردن از اكبر گنجى در مصاحبه‌ها بخشى از «هنجارشكنى»هاى اخير خانم گوگوش را تشكيل مى‌دهد.
على دائى هم با حضور در كنسرت گوگوش، در لوس‌آنجلس، ناخودآگاه، تصوير آرمانى و نابى را كه دستگاه ورزش ايران تلاش مى‌كند از او (به مثابه يك الگو) به جوانان مومن و ديگر ورزشكاران عرضه كند، درهم مى‌شكند. به عبارت ديگر، نماد شماره يك ورزش جمهورى اسلامى (على دائى / فوتبال) در كنار نماد هنرى فرهنگ سكولار ايران (گوگوش) قرار مى‌گيرد و به يك معنى به حمايت و تشويق از او بر مى‌خيزد. على دائى به راستى چند هنجار اسلام‌گرايان محافظه‌كار را شكسته است:
١. او، در يك موقعيت خاص، فرادستى هنر سكولار و علاقه‌ی شخصى خود به آن را به ايرانيان نشان داده است.
٢. مرزهاى (مصنوعى) ميان داخل و خارج (از كشور) را در نورديده است.
٣. مردى مسلمان به استقبال هنر زنى غيرمحجبه رفته است.
٤. اين همه در لوس‌آنجلس، يا به زعم آن‌ها در «طاغوتى»ترين محل تجمع ايرانيان مهاجر و تبعيدى، انجام گرفته است. (البته هنوز آشكار نيست آيا وى در «جرم‌» سرود خواندن هم شريك بوده يا خير!)
٥. على دائى ميان نسل پس از انقلاب و نسل پيش از انقلاب ارتباط برقرار ساخته است.
٦. تمامى هنجارشكنى‌هاى بالا در سرزمين «شيطان بزرگ‌» انجام گرفته است.
با اين اوصاف، سايت «بازتاب‌»، كه گويا اخيرا وظيفه‌ی پالايش فرهنگی و ارشاد «منحرفين فرهنگى‌» را نيز در تقسيم كار درونى نظام بر عهده گرفته است، مى‌بايد به مثابه «نگهبان‌» فرهنگ اسلامى اصيل پاتكى را نثار اين دو «خاطى فرهنگى‌» نمايد.
البته «بازتابى‌ها‌» با آگاهى از عوارض فرهنگی انسان ايرانى، كه در اكثريت قريب به اتفاق ما حضور دارد، دست به تدوين مقاله‌ی تهديدآميزشان زده‌اند: از جمله فرهنگ بدگمانى و متكى بر سوءظن، دوگانه‌گرايى آرمانى (سياه و سفيد كردن افراد و پديده‌ها) ، سياسى كردن اجبارى افراد و شخصيت‌ها، قضاوت‌گرى افراطى (راجع به هر امر و رفتارى قضاوت اخلاقى و ارزش‌داورى داشتن) و بالاخره هراس ايرانيان از قضاوت فردى و مستقل (جدا از تعلقات گروهى و سياسى و جمعى‌شان) داشتن. آن‌ها در عين حال واقفند كه بخش بزرگى از ايستگاه‌هاى تلويزيونى خارج از كشورى سخت منتظر بحث‌هايى از اين دست هستند تا بتوانند «برنامه‌اى‌» ارايه دهند.

شكاف دينى - سكولار در ايران امروز
جامعه‌ی ملتهب ايران، ٢٦ سال پس از انقلاب ١٣٥٧ هنوز به تعادل درونى نرسيده و شكاف‌هاى اجتماعى، فرهنگی، سياسى، اقتصادى عديده‌اى در آن مشهود هستند. مهم‌ترين اين شكاف‌ها عبارتند از: شكاف تاريخى بين سنت و مدرنيته، دينى و سكولار، استبداد و دموكراسى، مناسبات مردسالار / پدرسالار در مقابل آزادى و برابرى زنان، قطب‌بندى ثروت و فقر گسترده و نظاير آن. سياست‌هاى دولت جديد، دست كم تاكنون، نشان از آن دارد كه به جز مساله‌ی اقتصادى (آن هم در كلام) ديگر شكاف‌هاى اجتماعى مورد تاييد هستند و لاجرم رو به تعميق خواهند داشت. به هر رو، از هر زاويه‌اى به اين مساله بنگريم، شكاف ميان مناسبات و عرصه‌هاى دينى شده (حكومت، آموزش و مرورش، رسانه‌ها، فرهنگ، ورزش، خانواده و...) و نهادها و فضاهايى كه يا از لحاظ تاريخى عمدتا سكولار (Secular) بوده‌اند و يا امروز به سوى سكولاريسم گرايش نشان مى‌دهند، برجستگى دارد.
در دوره‌ی زمامدارى محمد خاتمى، فرآيند سكولاريزه شدن فرهنگ و جامعه تلويحا در برخى عرصه‌هاى اجتماعى تحمل مى‌شد. برخى از نوانديشان دينى درباره‌ی نوع و تفسير از سكولاريسم درگير بحث بودند و نه بر سر اصل آن. آنچه امروز از قرائن پيداست، اما، اين است كه سياست اسلاميزه كردن كامل حكومت، جامعه و فرهنگ در دستور كار قرار دارد. بنابراين، عرصه‌هايى مانند هنر و ورزش و زندگى روزمره و آموزش و تفريح، بنا بر قاعده، مى‌بايد به طور كامل دينى شوند. ظاهرا، عرصه‌ی زندگى خصوصى شهروندان مى‌بايد در كنترل كامل حكومت قرار گيرد.
اين كه نومحافظه‌كاران اسلام‌گرا بتوانند به چنين رويايى دست يابند طبعا محتاج بررسى و تحليل همه‌جانبه است كه دراين مختصر نمى‌گنجد و من تنها به ذكر اين نكته بسنده مى‌كنم كه اين چالش، يكى از مهم‌ترين عرصه‌هاى كارزار فرهنگی - اجتماعى دوره‌ی آينده خواهد بود و نتيجه‌ی نهايى آن قبل از هر چيز به ميزان مقاومت مدنى مردم ايران بستگى خواهد داشت. آيا بخش‌هاى سكولار و عرفى جامعه‌ی ايران قادر خواهند بود كه حيطه‌هايى از زندگى اجتماعى را كه دست كم در يك قرن اخير از دين تفكيك شده و بر بنيان‌هايى غير دينى استوار بوده‌اند از «تهاجم فرهنگى‌» حكومت مصون دارند؟ اگر قرار باشد جامعه‌ی مدنى ايران به عرصه‌ی اصلى مقاومت در برابر سياست‌هاى تعرضى نومحافظه‌كاران دينى بدل شود اكنون آزمايش اصلى مى‌رود كه آغاز شود. از جمله: هنرمندان مى‌بايد از حوزه‌ی هنر و الزامات آن دفاع كنند؛ ورزشكاران از حيطه‌ی ورزش، استادان و دانشجويان و دانش‌آموزان از عرصه‌ی آموزش و پرورش، روشنفكران از حيطه‌ی انديشه‌ورزى، شهروندان از فضاى پارك‌ها و مراكز تفريحى، جوانان از سبك و شيوه‌ی زندگى مورد نظرشان، زنان از حقوق مدرن و دموكراتيك دريغ شده از آنان، كارگران از حقوق اقتصاديشان و اقليت‌هاى دينى مذهبى و قومى نيز به همين طريق. اگر مجموعه‌ی جامعه‌ی مدنى نتواند در برابر يورش‌هاى آتى دست به مقاومت زند و همين محدوده‌ها را نيز از كف دهد جامعه‌ی ما به راستى دوران سياهى را تجربه خواهد كرد.
امروز، تهاجم محافظه‌كاران اسلام‌گرا به مجموعه‌ی فرهنگی اين سرزمين، به ويژه بخش عرفى آن، به مراتب مخرب‌تر و واپسگرايانه‌تر از سال‌هاى پس از جنگ با عراق است.
با اين پس‌زمينه مى‌توان درك روشن‌ترى از نوشتار «ارشادى‌» سايت «بازتاب‌» داشت. عرصه‌ی هنر و ادبيات و سينما در سال‌هاى پس از انقلاب به طور روزافزونى سكولار شده و از «هنر انقلابى‌» اوايل انقلاب و دوره‌ی جنگ فاصله گرفته است. توليد فرهنگی و هنرى در خارج از كشور نيز طبعا عرفى‌تر و تاثيرپذيرتر از ديدگاه‌هاى غربى بوده است. به همين دليل حساسيت متوليان فرهنگی نظام به اين بخش از جامعه‌ی ايرانى بسيار بالاست.
مشكل اين آقايان با خواننده‌ها و ايستگاه‌هاى تلويزيونى «لوس‌آنجلسى‌» آن نيست كه سطح كار و توليد برخى از آن‌ها نازل و تجارتى است، بلكه از عرفى بودن و تاثيرگذار بودن آن‌ها بر بخشى از بازار مصرف داخل دل‌نگران هستند. جهانى شدن مناسبات فرهنگی امروزه امكانات تازه‌اى را براى هنرمندان و فرهنگيان و روشنفكران و كوشندگان سياسى ايجاد كرده است تا بتوانند فارغ از محدوديت‌هاى مرزهاى جغرافيايى و كنترل خودكامگان پيام و توليد خود را به جامعه‌ی ايران عرضه كنند. اين امكانات البته بخشى از محدوديت‌هاى اعمال شده در داخل را خنثى مى‌كند ولى به هيچ‌وجه جايگزين عرصه‌ی اصلى كارزار فرهنگی سياسى نخواهد شد. محل اصلى نزاع، به هر حال، در ايران است.
هم‌سويى و همراهى على دائى و گوگوش (حتى اگر آگاهانه و به عمد صورت نگرفته باشد) و پيوند نمادين آن‌ها توسط موزيك، آواز، سرود «اى ايران‌»، پرچم شير و خورشيد و توپ‌هاى امضا شده‌ی فوتبال، از ديدگاه متوليان فرهنگ رسمى امروز، ظرفيتى «خطرناك‌» است كه مى‌تواند مقاومت را از حوزه‌ی سياست به حوزه‌هاى فرهنگ و ورزش سرايت دهد.