بزرگداشت ده سالگی اتحاد جمهوری خواهان ایران (اجا) فرصتی است که فعالان آن با نگاهی گشاده، و واقعیت گرا به ارزیابی سازمان خود بپردازند. شک نیست که جنبههای مثبت فراوانی وجود دارد که میتوان درباره آنها سخن گفت و به آنها نیز مفتخر بود. ولی در این فرصت کوتاه اجازه میخواهم که از آنها بگذرم و توجه شما را به چند نکته انتقادی جلب نمایم. زیرا معتقدم که انتقاد نخستین گام در تغییر، سازندگی و بهبودی است. این نکات انتقادی خود را با یک پرسش آغاز میکنم، و آن پرسش این است. آیا اجا توانست آنچه میخواست بیابد؟ و یا چند درصد از خواستهای خود را بدست آورده است؟
من سخن از اهداف مندرج منشور و مصوبات اجا نمیکنم که آن خواستها، اصول و اهداف کلان و دراز مدت اجا هستند و تنها و تنها در مشارکت و همراهی با نیرویهای سازمان یافته بزرگی که مردم را نمایندگی کنند بدست خواهد آمد. ولی آیا اجا توانسته است بخش کوچکی از جامعه، یا حتی نیروهای سیاسی جمهوری خواه دمکرات را با خود، و ارزشهای نوین همراه کند، و خود را نماینده بخشی از مردم بخواند؟ من پاسخ رضایت مندی به این پرسشها ندارم. در این رابطه توجه شما را به چند نکته زیر جلب میکنم.
آزادی، سرچشمه تمام حقوق شهروندی، ارزش مفقوده در جامعه ما است. هم به دلیل فرهنگی، و هم آموزش بد سیاسی، آزادی برای ما ایرانیان بطور جدی ارزشمند نبوده است. زیرا ما رابطه آزادی با حقوق فردی و رشد خلافیت انسانی، استقلال و پیشرفت جامعه را نشناخته بودیم. از این رو، آزادی به یک گفتمان رایج و غالب در جامعه ما بدل نشده است، و هنوز جدال برسر این مقوله پایان نگرفته است. برای ما، غرب ستیزی از مبارزه با استبداد، دشمن آزادی، مهم تر بوده است. برخی دلیل بد فرجامی وضعیت کنونی ایران را نه از نظام ولایت فقیه، بلکه در بد طینتی افرادی در رأس آن میدانند. و یا کسانی آن را به دلیل توطئه قدرتهای خارجی میبینند، و مردم را از برقراری رابطه عادی با آمریکا میترسانند.
برخی به جای تقویت روحیه شهروندان برای کسب آزادی، ارزش مفقوده در فرهنگ و سیاست ما، و تشویق مردم برای تشکیل جامعه مدنی، و جنبشهای اجتماعی، به این نظام امید بستهاند که مشکلات ساختاری ایران را حل کند. بر اساس تجارب ملل دیگر، دیکتاتورها زمانی تن به اراده مردم خواهند داد که در برابر جامعه ی قدرتمند و رشد جنبشهای اجتماعی قرار بگیرند، و یا حداقل شخصیتهای صالح و آزادی خواهی در رأس قدرت قرار بگیرند. آنها نیز با جامعه ضعیف و ترسیده قادر نخواهند بود فضای سیاسی جامعه را باز کنند تا در پرتو آن، مردم بتوانند خواستهای خود را پی بگیرند. دیکتاتوری بر ترس و با سرکوب مردم حکومت میکند. اجا در حوزههای یاد شده توفیقی نداشته است و به یک مرجع سیاسی گفتمان سازی و آموزش اجتماعی برای مردم تبدیل نشد.
اجا یک تشکیلات سیاسی است. یک تشکیلات سیاسی یا در صدد مشارکت درقدرت است و یا ارزش سازی و ترویج و تبلغ و آموزش گفتمانهایی که در خدمت قدرت یابی سیاسی و اجتماعی آن نیرو قرار بگیرد. اجا به عنوان نیروی برون مرزی نمیتوانست هدفی برای مشارکت در قدرت داشته باشد. بنابراین فعالیت آن میبایست حول، نقد قدرت، گفتمان سازی برای شناخت حقوق بشر، کسب آزادی، ساخت دمکراسی و جامعه مدنی و سازماندهی ایرانیان علاقمند به سرنوست ایران در برون مرز، و بهره برداری از امکانات موجود در خارج متمرکز میشد. ولی، پس از افت اولیه نیروی خود، اختلافات درونی آن نه تنها فرصتی برای اینگونه فعالیتها باقی نمیگذاشت، بلکه اشتیاقی برای همکاری ایرانیان فراهم نمیآورد.
سنگ بنا در اجا از آغاز کج نهاده شد. اتحاد پس از نشست برلین با تردید بسیاری از اتحادکنندگان رو برو گردید. دو نیروی اصلی در کنار هم قرار گرفتند. سیاسیون متشکل، و منفردین باسابقه و سیاست محور، والبته افرادی که زندگی آنها تنها سیاست نبود، کسانی دیگری هم با پذیرش منشور اجا، با تردید و نگرش اینکه “حالا ببینیم چه میشود” به سوی اجا آمدند. در این میان هم پل اتصالی میان اجا و بخشی از ایرانیان برون مرز بوجود آمد که دیری نگذشت که آن پل اتصال نا امیدانه شکسته شد، و ازآن پس تنها سیاسیون حرفهای، چه منفردین و چه مجتمعین با خود ماندند، با ذهنیت نیمه رها شده از گذشته، و نیمه پذیرفته شده از آینده. دیگر اثری از مفاهیم و ادبیات چپ، مانند مبارزه با سرمایهداری، امپریالیسم، و صهیونیسم، و خواستهایی مانند دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم نبود، ولی برای ساخت جامعه نوین با مرکزیت آزادی نیز کار ویژهای انجام نگرفت.
سازندگان اجا میان آنچه بودند و آنچه میخواستند بشوند، نتوانستند عزم و اراده خود را بر دومی متمرکز کنند. در مواردی برخی اعضای اجا حتی سازمان و حزبی را برای آنچه نمیتوانستند در تشکیلات باز و همگانی اجا پیش ببرند ذخیره نگهداشتند و در مواقع ضروری که سکوی اجا رضایتشان را فراهم نمیکرد به نام حزب خود بیانیههایی متفاوت با تصمیمهای جمعی اجا، که خود نیز در آن حضور داشتند، منتشر میکردند. این رفتار، گذشته از فاصله نگرفتن از گذشته، نشان از تردید آنها در درستی تشکیل اجا میداد. اجا تشکیلات تثبیت شدهای نبود، ولی برای تثبیت آن درست نبود که اعضا مغایر با توافقهای جمعی گامی در تضعیف آن بردارند و تردید را در دل خود نگهدارند. تردید در موفقیت کاری، خود عامل شکست است. و برخی این عامل شکست را از خود جدا نکردند. این روش و بینش، سبب میشد که اعتماد لازم در دیگران ساخته نشود. در آغاز طرحهای امید بخشی پیشنهاد شد، ولی همه زیر غبار مه آلود این وضعیت دو گانه، و برخی ناگواریهای مأیوسکننده دیگر، از جمله ورود اشخاص نا سالم بهقصد کسب اعتبار از اجا، به حاشیه رانده شد.
چنین شد که در دومین نشست اجا نه دیگر از آن سرپل خبری بود، نه موج مشتاقانی که برمنشور اجا صحه گذارده بودند، و نه از آن شور و شوق روزهای آغازین. چرا چنین شد؟ از دید من دلایل اصلی همان بود که در بالا اشاره کردم. ازاین پس، حلقههای حمایتی اجا کنده شد، و افراد درون اجا به خود پیله کردند. درست است که برخلاف گذشته دیگر با گفتههای مارکس و لنین بر سر کسی کوبیده نمیشد، ولی از یکسو با دنیای جدید نیز کاملا آشتی نشده بود، و از سوی دیگر هنوز کسانی امیدشان را از نظام جمهوری اسلامی نبرده بودند. مشکلات دیگری هم خارج از اجا به درون آن بازتاب مییافت.
یقین است که اتحاد کنندگان به درستی دل از انقلاب وخشونت کنده بودند، زیرا نتایج آن را به عین در زندگی خود نیز مشاهده و تجربه کرده بودند، اما دل به اصلاحاتی بسته شد که منبع ارزشگذاری آن، کسانی بودند که خود میان نظام ولایت فقیه، و حقوق برابر شهروندان سرگردان بودند، و هنوز هم سرگرانند، و نمیخواهد بپذیرند که ریشه تمام این مشکلات ایران ادغام دین و دولت، تضاد جمهوریت و اسلامیت نظام، و نبود آزادی و حقوق برابر برای همه شهروندان است. اجا نمیبایست در سرگردانی اصلاحطلبان شریک شود، برعکس میبایست مدام آنها را نقد کند تا به خطاهای گذشته و حال خود پی ببرند. همانگونه که ما خود سزاوار نقد بوده و هستیم.
اندک اندک، گفتار ثبت و تصویب شده در منشور اجا با نظرگاه و سیاستهای روزانه برخی در برابر هم قرار میگرفت. کسانی بیآنکه ابراز کنند دیگر منشور اجا را معیار نمیدانستند، و نمیدانند، و از سوی دیگر، نیروی پیش کشیدن بازبینی آنرا هم در خود نمیدیدند، و نمیبینند. آنها راهی را برگزیدند که خواسته و ناخواسته به کشمکشهای درونی و دائمی اجا دامن زده میشد. بخشی از این کشمکشها به دلیل حمایت خالی از انتقاد از اصلاحطلبان بود که در اساس با اصول و استقلال اجا و بطور آشکار، منشور آن در تناقض قرار میگرفت. اما این آغاز کار بود.
آنچه آتش به میان اجا انداخت تقلیلگرایی اصول و مصوبات اجا به تصمیمهای “اصلاحی” ولی فقیه، و بد تراز آن سهیم دانستن مردم و قربانیان رژیم در جنایتاتی که در جنبش به دست جنایتکاران حرفهای رخ داده بود. ادامه کار با این ترکیب برای برخی برابر با خط سیاه کشیدن به چند دهه مبارزه بسیار پرهزینه خود با دیکتاتوری و استبداد محسوب میشد. بازتاب بیرونی این حرکت و سکوت برخی دیگر سبب شد که گروهی از کادرهای درون اجا به تنگ آمدند و وضعیت کنونی را غیرقابل تحمل دانسته از بدن آن کنده شدند. اما متأسفانه بیش از آنکه کسانی غمخوار کندن شدن تکهای از تن خود باشند، و در حسرت آن به ارزیابی دلایل آن و دلجویی بپردازند، سرزنش و بدگویی را بدرقه راه جداشدگان نمودند. این ماجرا آسیب بزرگی به اجا وارد کرد. براین سیاهه میتوان صفحات دیگری نیز افزود. ولی اجازه بدهید که اندکی هم به آنچه باید انجام بگیرد بپردازم.
به دیده من، اجا باید به ارزیابی اساسی از عمر ده سال خود بپردازد. پرسیده شود که در ده سال گذشته جمهوری اسلامی با مملکت ما چه کرده است، و چه کسانی و چرا چنین کردهاند، و ما برای بازداری از آنچه آنها کردند، و آموزش مردم ایران و جهان چه کردهایم؟ نقد اجا از شکست اصلاحطلبان و رسیدن به جایی که حتی افرادی مانند خاتمی نیز اجازه نامزدی در رقابت ریاست جمهوری ندارند چه بوده است؟ نیروی اصلی افراد در ایمیل لیستی بکار گرفته شد که بیشتر به مسایل روز اختصاص داشت.
اجا برای کسب اهداف مندرج در منشور و مصوبات خود، باید ضمن تمرکز قوای درونی، از منقدان و همفکران دیگری که به سراغ آن آمدهاند استقبال کند و سازماندهی نوینی با همان اهداف نخستین بسازد. اجا بدون اتحاد با تشکلهای جمهوریخواه و دمکرات دیگر، به ویژه جوانان جنبش سبز، بیش از پیش تحلیل خواهد رفت. اتحاد با این نیروها با محوریت منشور اجا، اولین گامی است که باید برداشته شود.
سازماندهی تا به کنونی اجا پاسخگوی اهداف و خواستهای آن نبوده است. افزون بر نظر، در سازماندهی نیز میان گذشته و آینده سرگردان مانده است. ابهام در عضویت باید برطرف شود. تقسیم کار در سطوح خرد و کلان باید انجام بپذیرد و برای منتخبان مرکزی اجا باید شرح وظایف نوشته شود و در نشستهای دورهای کارکرد آنها مورد ارزیابی و ارزش یابی قرار بگیرد. باید حداقل یک دفتر به عنوان دبیرخانه مرکزی اجا و به منظور ایجاد مرکز اسناد و شبکه ارتباطات بوجود آید. شهریههای اعضا باید بهصورت مرتب پرداخت شود و تیم ویژهای برای جمع آوری کمکهای مالی علاقمندان فعال شود.
در حوزه بین المللی باید از لاک خود بیرون آمد و دریچههای گفتگو را با نمایندگان ملل دیگر بگشاید. برای برنامه تبلیغاتی و آموزشی اجا، افزون بر سایت جمهوری و فیس بوک باید امکان پخش از کانال تلویزنی نیز فراهم گردد. در این راه میتوان از تجارب دوستان اپسدا یاری گرفت.
این حداقلهایی است که میتوان در این پیام کوتاه با دوستان در میان گذاشت. ولی انجام این وظایف از عهده نیروی موجود در اجا و روحیه غیر سازندهای حاکم ممکن نیست. تنها با اتحاد با دیگر جمهوری خواهان دمکرات میتوان این برنامهها را پیش برد.
امید من این است که اجا با سمتگیری مثبت برای همراه شدن با سایر نیروهای جمهوری خواه دمکرات و سکولار از وضعیت کنونی که چندان مولد و شوق انگیز نیست، خارج شود.
نکته آخر و حاشیهای من در مورد انتخابات دوره یازدهم ریاست جمهوری است. به دیده من، از این پس رأی ما به نامزدهای انتخابی باید مشروط باشد. مشروط به ارائه برنامه تغییر وضعیت کنونی، شامل مطالبات مردم. مشروط براینکه اگر فرد منتخت نتوانست برنامه منتشر شده خود را عملی کند بیدرنگ با استعفای خود صحنه را ترک گوید تا مردم به اسناد قانون فرصت جدیدی بیابند که فرد دیگری را برگزینند.
جمهوری اسلامی تغییر را با در آمد نفت، سرکوب و انتخابات کنترل شده، قفل کرده است. ممکن است گفته شود که ما نیرویی نیستیم که چنین احکامی صادر کنیم. دقیقا این همان اصل فراموش شده است که من آن را ارزشسازی و گفتمانسازی فراموش شده نامیدهام. علیرغم آنکه ما نیرویی نیستیم که بتوانیم روند جاری را دگرگون سازیم، ولی باید این ارزشها را به عنوان آموزههای درست به مردم منتقل کنیم. نیروی مردم در آگاهی و سپس سازماندهی آنهاست. اینگونه ما مردم را قدرتمند میکنیم. مردمی که به ما نگاه میکنند و از ما الگو و نظر میطلبند. جز این شیوه که باید به همت و شرکت همه نیروهای دمکراسیخواه انجام بپذیرد، جامعه ایران یا سالیان دراز در دیکتاتوری و قدرت قفل شده کنونی باقی خواهد میماند و یا شاهد رشد شیوههای خشونت بار خواهد شد.
ما موظفایم مدام به مردم بگوئیم که تمام مشکلات از یک ساختار دینی – نظامی سر چشمه گرفته است، و بحران عمیق و همه جانبه کنونی بدون تغییر ساختار سیاسی و حقوقی ولایت فقیه بر طرف نخواهد شد. به مردم بگوئیم تا زمانی که جمهوری اسلامی با جهان به ویژه آمریکا سرستیز دارد وضعیت ایران سامان نمییابد. به جای ترساندن مردم از کشورهای غربی، رمز پیشرفت کشورهای در حال توسعه را به آنها نشان دهیم. به مردم بگوئیم آنچه در لیبی و سوریه رخ داده است نتیجه بیش از چهل سال دیکتاتوری و سرکوب است که به جای دمکراسی، خشونت را نهادینه کرده است. دیکتاتورها پای کشورهای خارجی و بنیادگراها را به این کشورهای کشاندند، و دیکتاتورها برای ماندن در قدرت کشورو مردم خود را ویران کردهاند.
به مردم بگوئیم که مشکل امروز جامعه ما پیشبرد پروژه اتمی نیست، که هست و نیستمان را برسر آن بگذاریم. گذشته از صدها میلیارد دلار هزینه و زیان، این سیاست، ما را برای تأمین نیازمندیهای روزانه خود، مانند گندم و برنج و گوشت به کشورهای غربی وابسته کرده است، بیکاری و تورم را بالا برده است، و بخش بزرگی از مردم را به فقر کشانده است. به همگان بگوئیم، بر روی شکست گذشته خود سکوی مقابله با غرب نسازیم، تاریخ را به تاریخ شناسان واگذار کنیم، و برای عقب ماندگی تاریخی خود بیش از این دنبال مقصر خارجی نگردیم. از ایرانی فرشته و از خارجی دیو نسازیم.
بسیاری از قربانیان نظام ایران به کشورهای خارجی پناه بردهاند. از قربانیان سابق استعمار و امپریالیسم مانند هند، سنگاپور و ژاپن و دهها کشور دیگر بیاموزیم که چگونه علیرغم گذشته خود، و ماندن در آن گذشته، با کمک همان قدرتهای امپریالیستی امروز به قدرتهای اقتصادی بزرگ و رقبای تکنولوژیک آنها بدل شدهاند. نیروی خود را در راه پیشرفت آینده بکار بگیریم. به مردم بگوئیم که دشمن ما آمریکا و اسرائیل نیست، دشمن ما دیکتاتوری است که روزانه بر زندگی ما مسلط شده است. مردم آزاد بهتر میدانند که چگونه از استقلال و منابع و منافع ملی خود محافظت کنند. به مردم بگوئیم که ما موظفیم که به مردمان زیر ستم در هر جای جهان که باشند، مانند مردم ستم کشیده فلسطین کمکهای بشر دوستانه کنیم که به حقوق پایمال شده خود دست یابند، ولی نمیتوانیم و نباید برای آنها تصمیم بگیریم و وانمود کنیم که میخواهیم سرزمین آنها را آزاد سازیم. ما باید به فکر آزادی مردم خود باشیم. مردم غیرآزاد نمیتوانند خواهان آزادی ملل دیگر باشند. هرملتی در وهله نخست باید به فکر منافع مردم خود باشد.
واقعیت این است که اجا ناتوان است. اما نباید ناتوانی خود در ایجاد تغییر در وضعیت کنونی را به عدم ضرورت تغییر در جامعه بسط بدهد. برعکس، ما چه خود بتوانیم و چه نتوانیم، بعنوان یکی از نیروهای آگاه جامعه، موظفیم که آگاهی و اهرمهای ضرورت تغییر را به مردم منتقل کنیم.
برای شما دوستان شرکت کننده در این نشست، شادی و سرفرازی، و برای اجا موفقیت روز افزون آرزو میکنم.
با احترام
دهم می ۲۰۱۳
■ با درود، بسیار مقاله خوبی بود و خوشحال هستم که در جمع جمهوری خواهان میبینم نخبگانی را که به فکر منافع ملی کشور هستند. من جمهوری خواهی بودم که بعد از نا امید شدن از اجا و اتحاد جمهوری خواهان لائیک رو به شادشاهی مشروطه آوردم. این برداشت من است و ممکن است اشتباه باشد. ولی با عرض تاسف جمهوری خواهان ما به شدت متفرق هستند و نمی توانند کار گروهی بکنند.
ایشان حتی بر فرض محال به قدرت برسند به جای پرداختن به آبادانی کشور به جان هم خواهند افتاد و من ثبات را در آینده سیاسی ایشان نمی بینم. از سوی دیگر به شدت ایدئولوژی زده هستند. برای ایشان خلق زحمت کش و امت اسلامی مهمتر از ملت ایران است و برای رسیدن به آرمانهای خود حاضرند منافع ملی ایران را فدا کنند.
در آنسوی کارزار رضا پهلوی را میبینم که به وطن پرستی و پایبندیش به دمکراسی و سکولاریسم شک ندارم. تنها کسی است که بدون شک می توان بگویم هدفش نجات و خوشبختی ملت ایران است. سئوال اینجاست که چرا جمهوری خواهان با حفظ عقاید خود با او متجد نمی شوند و اجازه نمی دهند مردم نوع حکومت را تعیین کنند؟؟ اگر ترس از تکرار انقلاب ۵۷ است خوب چرا این نخبگان راه کاری نمی اندیشند که جلوی سواستفاده رهبران آینده را بگیرند. نمی شود به خاطر ترس از دیکتاتوری با هیچ کس متحد نشد؟ این همان چیزی است که جمهوری اسلام می خواهد. با سپاس از مقاله خوبتان. امیدوارم قبل از آنکه کشورمان به سوریه دیگری تبدیل شود نخبگان ما به خودشان بیایند.