آمریکا بار دیگر با یک حملهی تروریستی روبرو شد. بمبگذاری در بوستون و در محل خط پایان مسابقات ماراتن.
هزارها نفر در سراسر خیابانهایی که مسابقات در آن انجام میشود صف کشیده، با شوق و هیجان دوندهها را تشویق میکردند. در این مسابقات که ۱۰۰ سال سابقه دارد و از ۹ صبح آغاز شده بود۲۳۰۰۰ نفر دونده از آمریکا و سایر نقاط دنیا شرکت کرده بودند. جمعیت زیادی در نزدیکی خط پایان مسابقه چه در جایگاه ویژه تماشاگران و چه در پیاده رو جمع بودند که ناگهان انفجار شدیدی تماشاچیان و دوندهها را در خاک و خون غوطهور میکند. لحظاتی بعد انفجار دیگری در همان حوالی، مسابقه را تبدیل به میدان جنگ میکند که صحنهی دلخراش تکه و پاره شدن انسانها بطور زنده از تلویزیون پخش میشود.
اولین فکری که به ذهن مردم میآید اینست که آیا این یک ۱۱ سپتامبر دیگری است.
۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نه تنها در تاریخ آمریکا بلکه در تاریخ جهان نقطهی عطف بسیار مهمی بشمار میآید. در آنروز شوم جنگ بین ایدیولوژیها واقعیت پیدا کرد. کلمه تروریست و تروریسم معنی و مفهوم تازهای یافت و جهان با چهرهی تاریک آنچه را که مشهور به «اسلام افراطی و جهاد» است آشنا کرد.
حمله ۱۱ سپتامبر صفحه دردناکی از تاریخ معاصر است زیرا در نهایت منجر به دو جنگ بسیار طولانی شد که یکی از آنها جنگ افغانستان هنوز ادامه دارد.
صدها هزار نفر انسان بیگناه در عراق، افغانستان، پاکستان، آمریکا و بسیاری نقاط دیگر کشته و مجروح شدند.
۱۱ سپتامبر برای همیشه نحوه زندگی و بویژه مسافرتهای هوایی را تغییر داد. در آمریکا میلیاردها دلار صرف مورد به اصطلاح امنیتی شد و سازمانهای متعددی باین منظور بوجود آمد.
عملیات تروریستی بعد از ۱۱ سپتامبر متعدد بوده است که خوشبختانه نتایج دردناک آن واقعه را نداشته است.
ولی حمله تروریستی در بوستون نه تنها خاطرات ۱۲ سال پیش را زنده کرد بلکه این پرسش را بار دیگر مطرح ساخت که کشتار مردم بیگناه چرا؟
در نظر داشته باشیم اگر چه بمبگذاری در مراسم ماراتن بوستون یک واقعه تکان دهنده بود، ولی هر روز در سایر نقاط دنیا مانند عراق، سوریه، پاکستان، افغانستان و سایر کشورها حملات تروریستی و کشتار مردم بیگناه متأسفانه یک حقیقت روزانه است.
بدون شک برای آمریکا بمبگذاری در بوستون پس از حادثهی ۱۱ سپتامبر مهمترین واقعه تروریستی بوده است. این بار نیز بنظر میرسد نوعی ارتباط با دست کم ایدئولوژی اسلام افراطی وجود دارد. ولی شاید مهمترین تفاوت در این است که این دو برادر در آمریکا زندگی میکردند و بخشی از این جامعه بودند. تفاوت مهم دیگر این است که امروز دولت و بیشتر مردم آمریکا آموختهاند که در مقابل این حملات نباید و نمیتوان عکسالعمل شدید و غیرمنطقی نشان داد.
در حقیقت موفقیت حمله ۱۱ سپتامبر که مسلماً در بُعد بسیار وسیع تری انجام شد، در این بود که این کشور بزرگ و ثروتمند را تا حدی به زانو درآورد.
بنا بر گفتهی «بن لادن» که در سال ۲۰۰۴ در یک ویدیو پخش شد، القاعده برای حملهی ۱۱ سپتامبر ۵۰۰ هزار دلار خرج کرد. در مقابل آمریکا بیش از ۵۰۰ میلیارد دلار از دست داد. باین معنی که القاعده توانست زیانهای مالی بسیاری به آمریکا وارد آورد و در مقابل هر یک دلار القاعده، آمریکا یک میلیون دلار خرج کرد.
این بار در بوستون علیرغم زیانهای جانی و مالی که وارد آمد. مقامات ایالتی و دولتی عکس العمل شدید نشان ندادند و توانستند بسرعت زندگی را به روال عادی برگردانند.
در عین حال این حمله تروریستی چندین مسئله بسیار مهم را مطرح میکند که شاید مهمترین آنها خطر جدی کسانی است که اصطلاحاً «تروریست داخلی» نامیده میشوند. این تصور که تروریست تنها از خارج میآید بطور یقین تغییر کرده است.
موضوع مهم دیگر در دسترس بودن اسلحه و مهمات است. این دو جوان برای ساختن بمب نیاز به باروت داشتند که براحتی بدست میآید. همچنین بطور غیر قانونی چندین اسلحه خریداری کرده بودند. و بالاخره مهاجرانی که به آمریکا میآیند و یا حتا در اینجا متولد میشوند ولی نمیتوانند با این جامعه همگونی پیدا کنند، خود مشکل دیگری است. این دو برادر بویژه برادر بزرگتر نمونهای از این گروه هستند. همچنین این پرسش مهم که چه عاملی موجب میشود یک جوانی که ظاهراً یک فرد عادی بنظر میرسد ناگهان مرتکب اعمال بسیار خشونت آمیز شده و به نیت کشتن مردم بیگناه خود را از بین ببرد، هنوز در این مورد ویژه جوابی نبوده است.
دو انفجار
در ساعت ۲ و ۳۸ دقیقه بعد از ظهر در روز مسابقات ماراتن، دوربینهای امنیتی که در خیابان و در نزدیکی محل خط پایان ماراتن کار گذاشته شده بود این صحنهها را ضبط کرده است.
دو مرد جوان بطرف خط پایان ماراتن میروند، هر کدام یک کوله پشتی بزرگ بهمراه دارند. هر دو برای لحظاتی در کنار یکدیگر میایستند و سپس از هم جدا میشوند.
در ساعت ۲ و ۴۵ دقیقه فردی که اکنون شناسایی شده و نامش «جوهر ساراناو» است در مقابل رستورانی برای ۴ دقیقه میایستد. در حالیکه به تلفن دستیاش نگاه میکند و حتا یک عکس هم میگیرد.
در حدود ۳۰ ثانیه پیش از انفجار اولی «جوهر» برای ۱۸ ثانیه تلفنش را به گوشش میبرد مانند اینکه دارد حرف میزند و چند ثانیه پس از اینکه تلفنش تمام میشود انفجار اولی رخ میدهد.
در ویدیوها دیده میشود که جمعیت زیادی در اطراف او با نگرانی بسوی شرق و نقطهی پایان مسابقه مینگرند. در حالیکه «جوهر» آرام و بدون عکس العملی نگاهی به آن سو میاندازد و سپس بسرعت بطرف غرب و خلاف جهت انفجار حرکت میکند. وی کوله پشتی را در آن محل روبروی رستوران بجا میگذارد. ده ثانیه بعد در همان نقطه انفجار دوم رخ میدهد.
«جف» ۳۵ ساله که برای تشویق دوست دخترش که در ماراتون شرکت کرده بود به بوستون آمد. وی در نزدیکی خط پایان مسابقه ایستاده بود. در یک لحظه متوجه میشود که مرد جوانی با عینک آفتابی و کلاه بیسبال به او مینگرد، سپس کوله پشتیاش را در کنار پای او میگذارد و بسرعت در میان جمعیت محو میشود. چند ثانیه بعد انفجار رخ میدهد. این انفجار اولی بود. «جف» که هر دو پای او در اثر این انفجار قطع شده است، در اولین فرصت که در بیمارستان بهوش میآید تقاضای کاغذ و قلمی میکند و روی آن مینویسد «من کسی را که بمب گذاشت دیدم» و مشخصات وی را میدهد. این فرد برادر بزرگتر «تیمور لنگ» بوده است.
مأموران اف-بی -آی ۳ روز پس از بمبگذاری توانستند این دو برادر را بطور یقین شناسایی کرده و عکسهای آنها را پخش کردند. اطلاعاتی که «جف» و افراد دیگر دادند همراه با هزاران عکس، فیلم و ویدیو در این شناسایی کمک بزرگی بود.
«هدر» دختر جوان ۳۶ ساله میگوید: هر سال با دوستانش برای تماشای ماراتن به بوستون میآید و در رستورانی بنام «فوروم» غذا میخورند. آنروز بدلیل جمعیت زیاد صفی در بیرون رستوران بوجود آمده بود. «هدر» آخرین نفر در صف بود. دوستانش چند قدم جلوتر بودند. ناگهان صدای انفجار وحشتناکی میشنود و میگوید: «دود و غبار و صدای انفجار را تنها بیاد دارم که در یک لحظه بخود گفتم «۱۱ سپتامبر» و سپس بشدت به درون رستوران پرتاب شدم».
«هدر» پای چپ خود را در این واقعه از دست داده است. وی میگوید: «هرگز تصور نمیکردم در یک لحظه این چنین برای همیشه زندگی ام تغییر کند». وی در جایی ایستاده بود که برادر ۱۹ ساله «جوهر» بمب دوم را گذاشته بود.
«نیکولاس » میگوید: «یک صدای وحشتناک بلند بود و ناگهان در فضا دود و غبار و بوی باروت، به پائین نگاه کردم خون از پای زنم فواره میزد و استخوانش بیرون زده بود. در اطراف زن و مرد مجروح و خون آلود دیده میشدند. دستم بی حس شده بود. نفهمیدم که خودم هم مجروح شده ام. ولی این صحنه را نمیتوانم از ذهنم پاک کنم».
یک هفته پس از تراژدی بمبگذاری در ساعت ۲ و ۵۰ دقیقه بعد از ظهر ناقوسها در سراسر شهر بوستون بصدا درآمدند. این زمانی بود که اولین بمب منفجر شد. در همان زمان مردم در گوشه و کنار جهان از جمله دوندههایی که در یک مسابقه در پاریس شرکت کرده بودند بهمراه جمعیتی که در محل حادثه جمع شده بودند، به یاد قربانیان ماراتن دقایقی سکوت کردند.
در همان زمان در بیمارستانی که جوان ۱۹ ساله با جراحات بسیار روی تخت خوابیده بود در یک مراسم بسیار استثنایی قاضی دادگاه عالی فدرال متنی را مبنی بر محکومیت «جوهر سارناو» برایش خواند و جرم وی اینست که با استفاده از سلاحهای کشنده و بمبگذاری ۳ نفر کشته و بیش از ۲۶ نفر مجروح شدهاند.
قاضی همچنین حقوق مدنی او را مبنی بر سکوت کردن و داشتن وکلای مدافع گوشزد کرد. از جوان ۱۹ ساله پرسید که آیا میتواند وکیل مدافع استخدام کند، وی پاسخ داد که نمیتواند. باین دلیل چند وکیل مدافع دولتی این مسئولیت را بعهده گرفتهاند.
«جوهر» که در روسیه به دنیا آمده سال پیش سیتیزن آمریکا شده است. وی که پس از عمل جراحی و مراقبتهای پزشکی تا حدی قادر به صحبت کردن شد به مقامات امنیتی گفته بود که وی و برادرش تحت تأثیر ایدئولوژی «اسلامی و جهاد» دست به چنین عملی زدهاند.
«تیمور لنگ» ۲۶ ساله یکسال پیش برای ۶ ماه به روسیه میرود و بر اساس گزارشات سفری به «داغستان» کرده بود و از آنجا به وطن اصلیاش «چچن» میرود. گفته میشود در این سفر با مسلمانان رادیکال تماس داشته است. آخرین گزارشها حاکی از اینست که برای بعد از بمبگذاری بوستون نقشه و برنامهی ویژهای نداشتند و زمانیکه توسط اف بی آی شناسایی شده و عکسهایشان پخش میشود در حالیکه پول و وسیله نقلیه درستی نداشتند یک ماشین بنز «اس یو وی» را با تهدید و اسلحه میدزدند. سپس صاحب اتومبیل را مجبور میکنند ۸۰۰ دلار پول از گیشهی بانک در آورد. ولی از آنجاییکه بنزین ماشین بسیار کم بوده است مجبور میشوند برای گرفتن بنزین توقف کنند. صاحب اتومبیل در آنجا فرار میکند و به پلیس تلفن میزند. وی همچنین به پلیس گفته بود دو برادر به زبانی که او نمیفهمید صحبت میکردند ولی وی کلمه «منهتن» را تشخیص داده بود. همچنین تیمور پرسیده بود با این ماشین میشود به نیویورک رفت؟
آنها هنوز بمب و مواد منفجره بیشتری در اختیار داشتند و پس از دزدیدن ماشین ظاهراً تصمیم میگیرند به نیویورک و محل معروف «تایمز اسکویر» Times Square بروند و آنجا را هم بمبگذاری کنند ولی تمام شدن بنزین این برنامه را بهم میزند.
این دو برادر تروریستهای بی تجربهای بودهاند زیرا برای مثال تلفن دستی صاحب ماشین را نگه داشته و از آن استفاده میکنند. کاری که بسادگی میتواند رد پای بجا بگذارد.
در حال فرار، پلیس جوان «انستیتوی تکنولوژی ماساچوست» را که در ماشین خود نشسته بود با تیر بقتل میرسانند. بر اساس آخرین گزارشات میخواستند هفت تیر او را بدزدند ولی موفق نشدند قفل آن را باز کنند.
ولی پلیس بالاخره آنها را مییابد و در یک تیراندازی نسبتاً دراز مدت «تیمور لنگ» برادر بزرگتر کشته میشود. برادر کوچکتر که از این صحنه زخمی فرار میکند روز بعد در پشت خانهای در حالیکه در درون قایق کوچکی پنهان شده بود زنده دستگیر میشود.
یک معمای گیج کننده
در حالیکه مراسم عزاداری و خاکسپاری برای «مارتین ریچارد» پسر بچه هشت ساله یکی از قربانیان بمب گذاری در بوستون انجام میشد در بیمارستان مأموران اف-بی-آی به تحقیقات و بازجویی ادامه میدادند.
«جوهر سارنایف» با وجود جراحات بسیار اطلاعات زیادی در اختیار بازپرسها قرار داده است. وی گفته است که بمبگذاری با عجله و تنها یکی دو هفته پیش از ماراتون برنامه ریزی شده بود و بمبها را خودشان ساخته بودند.
وی همچنین گفته است که برادرش از جنگ عراق و افغانستان ناراحت و عصبانی بوده است و این عصبانیت موجب شد که تصمیم به ساختن بمب بگیرند.
شواهد و مدارک بسیاری از جمله نوشتههای در اینترنت روشن است که «تیمور لنگ» برادر بزرگتر افکار و عقاید رادیکال پیدا کرده و مسئول واقعی نقشه بمبگذاری بوده است. وی همچنین در لیست اف-بی-آی بوده است. دو سال پیش ظاهراً سازمان امنیتی روسیه در مورد «تیمور لنگ» و رادیکال بودن او اعلام خطر میکند. ولی مدارک کافی برای اقدام ویژهای در دست نبوده است.
«تیمور» ورزشکار بود. سالها بود که خودش را برای مسابقات «بکس» المپیک آماده میکرد. پیانو و آکاردیون میزد. در کالج تحصیل میکرد. ولی همه چیز در سال ۲۰۰۹ تغییر میکند. تیمور تحصیل و ورزش ، مشروب و سیگار را کنار میگذارد و همهاش صحبت از قرآن و خدا میکند. در همین حال اخلاق و رفتار او تغییر کرده، عصبانی و بهانه جو میشود.
گفته میشود یک امریکایی تازه مسلمان شده به نام «میشا» با او در تماس بوده است. اکنون «اف-بی- آی» به دنبال یافتن این شخص هستند.
تیمور در ژوئن ۲۰۱۰ با یک دختر امریکایی بنام «کاترین راسل» ازدواج میکند. او را به دین اسلام گرایش داده و مجبور میکند حجاب داشته باشد. زندگی آنها بویژه با حضور مادر تیمور در یک آپارتمان کوچک با مشکلات زیادی روبرو میشود. «زبیده» مادر تیمور نیز در این زمان با حجاب شده و با همسرش اختلاف پیدا کرده بود. در فوریه ۲۰۱۱ تقاضای طلاق میکند و به داغستان بازمیگردد. برخی گزارشها حاکی از این است که مادر تیمور در رادیکال شدن وی موثر بوده است.
آنچه که برای دوستان و نزدیکان «جوهر» جوان ۱۹ ساله هنوز یک معمای گیج کننده بنظر میرسد، نحوه زندگی و رفتار اوست که با عملیات تروریستی هم خوانی ندارد.
«جوهر» بگفته دوستان و نزدیکان هیچگاه عصبانی و نادراحت نبوده لیکن فردی اجتماعی و خوشحال بنظر میآمده است. وی دانشجوی سال دوم رشته مهندسی بوده و در اطاقش در خوابگاه دانشگاه دو پوستر بچشم میخورد یکی اینشتاین و دیگری عکس ۱۲ دختر که با لباس شنا در ساحل دریا ایستادهاند.
دوستانش میگویند مانند بیشتر جوانان علاقهاش به بازی فوتبال و دخترها بوده است. «جوهر» برخلاف برادر بزرگترش بسیار اجتماعی بوده و دوستان زیادی داشته است. وی مانند هر جوان ۱۹ ساله آمریکایی به موزیک «رَپ» گوش میکرده و اهل جوک گفتن بوده و از معاشرت با دوستان دختر و پسر خود لذت میبرده است.
برای همکلاسیهای وی در دانشگاه ماساچوست مقایسه این دوست خوش قیافه با فردی که چهرهی جدی او در ویدیوها دیده میشود و بعنوان یک تروریست خطرناک شناخته شده است یک معمای گیج کننده میباشد.
دوستان وی میگویند «جوهر» گوشه گیر و منزوی نبود، او را هرگز عصبانی ندیده بودند و کوچکترین علائمی از مذهبی بودن نشان نمیداد.
عجیب تر اینکه بلافاصله پس از بمبگذاری جوهر به دانشگاه باز میگردد، دانشجویان گزارش دادند که او را در سالن ورزش و حتا در یک پارتی دیده بودند.
یکی از دوستانش یک دختر ۲۰ ساله میگوید: بسیاری از ما گیج و مبهوت هستیم «جوهر» از دوستان بسیار خوب ما بود. برای من قابل باور نیست که او چنین کار وحشتناکی را انجام داده باشد. او مانند همه ما یک فرد کاملاً «عادی» بود. باین دلیل من و بسیاری از دوستانم فکر میکنیم که حتما تحت تأثیر برادر بزرگترش و یا فرد دیگری باین کار دست زده است.
یکی دیگر از دلایل تعجب دوستانش اینست که هرگز در مورد اسلام و یا اینکه در کجا متولد شده و حتا برادر بزرگترش صحبت نمیکرد. اگر چه خود را مسلمان میدانست ولی مشروب میخورد و ارجحیت خود را در زندگی «شغل و پول» گفته بود.
برادر بزرگترش از سال ۲۰۱۲ برای نماز و دعا به مسجد میرفت. ولی جوهر شاید تنها چند بار به مسجد رفته بود.
عدالت چیست؟
حمله تروریستی در بوستون عکس العملها و مباحث گوناگونی را در جبهههای راست و چپ آمریکا مطرح کرده است.
برای مثال دست راستیها «اوباما» را مورد انتقاد قرار دادهاند که موضوع مهم «جنگ علیه تروریسم» را جدی نگرفته است.
سناتور «لزلی گرام» بمبگذاری بوستون را یک شکست سازمان ضد جاسوسی اعلام کرده و همراه با برخی دیگر از جمهوریخواهان دست راستی آنرا به واقعه بن غازی در لیبی ارتباط داده و کوشیدهاند این دو نمونه را دلیلی برای بی توجهی اوباما به مسائل امنیتی کشور قلمداد کنند.
در کنگره، دستگیری یکی از بمب گذاران فرصتی شد که دست راستیها اصرار داشته باشند این جوان ۱۹ ساله بعنوان «تروریست جنگجو» در دادگاههای نظامی محاکمه شود. در حالیکه این دو برادر هیچ ارتباطی به ارتش و یا جنگ نداشتهاند. بنا بر قانونی که کنگره آمریکا تصویب کرده است تنها اعضاء القاعده، طالبان و سازمانهای وابسته به آنها در دسته «تروریستهای جنگجو» قرار میگیرند.
پس از بمبگذاری در بوستون نیروهای پلیس، اف-بی-آی و سایر مأموران امنیتی با فعالیتهای شبانه روزی و همکاری کامل بالاخره توانستند مسئولان بمبگذاری را شناسایی و حداقل یکی را دستگیر کنند. این اقدامات مأموران پلیس و امنیتی مورد تحسین بسیاری قرار گرفت.
در عین حال مخالفت هم وجود داشت از جمله «جان یو» «John Yoo» استاد حقوق در دانشگاه برکلی، کسی که در دوران «جرج بوش» متن قانونی را که معروف به «یادداشت شکنجه» است را نوشت، گفته است که تنها تکیه به مأموران پلیس باین معنی است که ملت میتواند در خطر حملاتی باشد که برای یافتن قاتلان باید منابع بی نهایت زیادی را بکار برد. در حالیکه استراتژی «حملات پیشگیران» که بر پایهی فعالیتهای ضد جاسوسی و بکاربردن نیروی نظامی در خارج آمریکاست، موجب پیشگیری چنین حملاتی خواهد شد.
این سخنان اشاره به ایدئولوژی نئو کنسرواتیوهاست که در زمان «بوش و چینی» اتخاذ شد باین معنی که با دشمنان آمریکا در خارج از خاک این کشور باید جنگید. ولی پیروی از این ایدئولوژی یعنی هر روز جنگ تازهای را آغاز کردن.
واقعیت اینست که ماهها بطول میانجامد تا تمام اطلاعات لازم در مورد این بمبگذاری بدست آید. واقعیت مهم دیگر اینست که چه در آمریکا چه در اروپا امروز خطر واقعی تر تروریستهای به اصطلاح «خانگی» هستند. جوانانی که بهر دلیلی تحت تأثیر عقاید افراطی اسلامی و یا غیر اسلامی تصمیم میگیرند دست به عملیات خراب کارانه بزنند. هیچ نیروی انتظامی و یا جاسوسی قادر نیست در مغز و افکار همه مردم وارد شده و خطر را دست چین کند.
آنچه مسلم است حملات پیشگیرانه، سیاستهای خصمانه و یا محدود کردن حقوق و آزادیهای شهروندان پاسخ درست و عاقلانه باین نوع عملیات و حملات تروریستی نیست.
یکی از مجروحین واقعه بمبگذاری میگوید: «درد و رنج و در نهایت بهبودی تدریجی را میفهمم ولی اعمال شیطانی را نمیفهمم. اگر عدالت را بخواهیم باید بگوییم در مقابل چهار نفر کشته شدگان و بیش از ۲۶۰ نفر مجروح یک برادر کشته شده و شاید دومی در نهایت اعدام شود. ولی درد و رنج زندگی کسانی را که حالا باید با قطع شدن دست و پای خود ادامه دهند نخواهد داشت. آیا عدالت اینست که پاهایش را قطع کرد و گذاشت تا آخر عمر رنج ببرد، ولی میدانم این غیر انسانی است. پس عدالت واقعی چیست؟»
دنیا روز بروز بیشتر تبدیل بیک دهکدهی جهانی میشود. میلیونها نفر در حال جابجایی و حرکتاند. مسافرت و مهاجرت بخشی از زندگی روزمره در بیشتر نقاط دنیاست.
رنگهای سفید و سیاه در حال مخلوط شدن هستند و در آیندهای نه چندان دور فاصلههای بین رنگ، نژاد، ملیت و مذهب بتدریج از بین رفته و مرزها کم معنا میشوند.
منابع طبیعی و حیاتی مانند آب، نفت و حتا غذا رو به کاهش است. دیگر مشکل است کشوری مانند آمریکا با ۳۰۰ میلیون جمعیت، بیش از ۲۰ در صد از منابع طبیعی جهان را در اختیار داشته باشد. در نهایت آنچه که میتواند کشورها، ملتها و این کره کوچکی را که خانهی همه ماست از بلا یا نجات دهد، عدالت اجتماعی است. آن گونه سیاست، دیدگاه و نظری که رنگ، نژاد، مذهب و مرز نمیشناسد و برای همه انسانها فرصت مساوی برای زندگی بهتر و ایجاد صلح و امنیت فراهم میکند.
بمبگذاری ماراتن بوستون یک عمل تروریستی و مهمتر اینکه یک تراژدی انسانی است. چه برای خانوادههایی که عزیزان خود را از دست دادند، کسانیکه مجروح شده، نقص عضو پیدا کردند و یا حتا پدر و مادر و خانوادهی دو جوانی که یکی در ۲۶ سالگی کشته شده و دیگری در ۱۹ سالگی در انتظار یک آینده تاریک و مرگ آلود است. در نظر داشته باشیم که برداشت و تعبیر همه مردم دنیا از حتا واقعهای مانند بمبگذاری در «بوستون» یکدست نیست.
رنج و درد و تروری که مردم در سراسر خاورمیانه، آفریقا و بسیاری از دیگر نقاط دیگر هر روز با آن روبرو هستند، نگاه آنان را به این وقایع متفاوت و حتا مشکوک میکند.
بدون شک چه در این بخش از دنیا که مردم در رفاه و امنیت به مراتب بیشتری زندگی میکنند و یا در آن مناطق فقیرتر و تحت سلطه ظلم داخلی و خارجی هستند، پاسخ واقعی و عدالت، در خشونت بیشتر نیست. زیرا اتخاذ روشهای خشونت آمیز همیشه مرگ، خرابی، ترس و نگرانی بهمراه دارد. پاسخ شاید روشن شدن ذهن ما، آگاهی یافتن و آگاهی دادن است. راه حل عادلانه در پذیرفتن یکدیگر و عطوفت داشتن است، آن ایده آلی که «انسان دوستی» خوانده میشود.