با انحطاط حکومت روحانیان بر ایران، جماعتی از درون و بیرون کشور به گذشته روی آورده و مفاخر این سرزمین را دستمایه نیّات خویش کردهاند: یا در رکود شعبده شرع، به دامان بزرگان شعر و ادب میآویزند تا باز دام درنهند و سر حُقه باز کنند (۱)؛ و یا در آوردگاه متروک تاریخ معاصر، به روی مصدق و نهضت ملی تیغ برکشند و همآوا با «مأموریت برای وطنم (۲)»، نماد پیکار حماسی سترکی را تباه سازند.
گروه نخست به مجموعهای به سرکردگی نو صوفی مدرنی وصل است که پس از درانداختن عطر اسلامی بر فرهنگ و دانشگاه، اکنون در بلاد کفر نقال شعر و متل شده. سرنخ دسته دوم به مأواها و محافلی در فرنگ و ینگه دنیا بند است، تا نواله ای برگیرند و به زخم زندگی هزینه بردار غرب زنند. با گروه نخست کاری نیست زیرا سیه نامه آنان با بختکی که بر ایران انداختند رسواتر از آنست که به درنگی بیش بیارزد. اما دسته دوم در ردای پژوهشگر و استاد، به سکر اوهام یا به ضرورت توشه برگیری، به هرزه درائی افتاده و به تخطئه خاطره جمعی مردم و تحریف حقایق تاریخی کمر بسته اند. از تیررس حادثه به آسیب شناسی شکست کمانه میکنند و حساب «خیانت مصدق» به منافع ملت را وا میرسند. تبار تازه کاری انگیزه نگارش این سطور هم، که با افکاری پریش، الفاظی رکیک ، گفتاری سخیف و سوابقی مشکوک در میدانی بی حریف گرد و خاکی میکند، به دهکده «سولده» مازندران میرسد که «آلاشت» آن زادگاه سردودمان پهلوی است.
این تازه کار با طرفه کشفی به مصاف پیوسته و گفته است که مصدق در ازای «دولتی» کردن نفت، ایران را از ۱۶% سهامداری پرسود شرکت مشترک ایرانی- انگلیسی «خلع» کرد که در ماده ۱۰ امتیازنامه ۱۹۰۱ دارسی مقرر بود. به ِعرق هم ولایتی، به تمدید همان قرارداد در سال ۱۹۳۳ به دست پادشاه وقت مینازد، چه باک که ایران را سی دو سالی بیش به زور عهدنامه ای اسیر در چنگال استعمار وا میگذاشت. معتقد است که قول و قرار رضا شاه با طرف انگلیسی در چهارچوب «درآمد ایران از روند دریافتی ها» در احقاق حقوق ایران تلاش خوبی بود، و میافزاید که کارشناسان برجسته امور نفتی تقریبا به اتفاق آرا، ملی کردن نفت به سبک و سیاقی که مصدق «مرتکب» شد را یک اشتباه یا خطای اساسی قلمداد کرده اند (۳). معلوم نیست این کارشناسان کیانند و در کدام مجمع به چنین اجماعی رسیده اند؛ مگر آنکه گمان بریم در محفلی سرّی که تنها او از آن خبر داشته هم صلاح شده باشند.
کاشف دلسوز حق هبا شده، که گویا مدیر عامل یک «بنگاه پژوهشی» در انگلیس هم هست، زمانی در بخش فارسی بنگاه سخن پراکنی کشوری میهمان میشد که در هنگامه تلخ آن روزگاران با پخش پیامی رمزی در برنامه رادیوئی اخبار شامگاهی، خاطر شاه را از پشتیبانی خود از کودتای ۲۸ امرداد برآسوده بود. حالا بیادش افتاده که «مصدق و امیر کبیر تحتالحمایه انگلیس بودند»؛ و تاریخدانی به مرتبه فریدون آدمیت را که باور داشت اولی یگانه زمامدار این مُلک در قد و قواره دومی است، آلت دست «انگلیسیها» میانگارد. در برابر حیرت پرسشگری که میپرسد «یعنی ... حتی طرفداری از مصدق هم سیاست خود انگلیس بود؟» به سبک ادبی غریب و آشفتهای که یادآور افاضات شفاهی احمد فردید و نظرات مکتوب جلال آل احمد است از خود به در میرود که: «صد درصد. این جای سوال ندارد ... من نمیدانم این بیبیسی چه مرضی دارد؟ برای چه دارد خودش را میکشد که آی مصدق چنین است و مصدق چنان است. هیچ رسانه بینالمللی را ندیدهام که تا این حد انرژی و سرمایه خودش [؟] را برای تبدیل مصدق به یک قهرمان ملی، خرج کند. کمیعقبتر بروید؛ بروید سراغ ماجرای امیرکبیر و میرزا آقاخان نوری. تمام این ماجرا زیر سر سفرای انگلیس بود. اول سرهنگ شل و بعد هم چارلز مورای. میدانید که داستان امیرکبیر از آمدن او به تبریز شروع شد. از همراهی کاردار انگلیس با شاه و نخستوزیر در مسیر تبریز به تهران و قلع و قمع شدن تهران به نفع انگلیسیها ... (۴)».
این مدعی «تماشاگه راز»، سال ها پس از درگذشت «شادروانانی» از «مشاوران برجسته امور نفتی ایران»، گواه میآورد که وقتی آخرین پیشنهاد راه حل بریتانیا، موضوع حقوق مورد ادعای ایران در سهام ۱۶ درصدی در شرکت های تابع به عنوان یک احتمال مطرح بوده، مصدق از آنان خواسته بود بروند و راه رد کردن این پیشنهاد را بیابند! در جلسه ای که این حرف به گوشش رسیده در جوشش غیرتی توفنده، فریاد برداشته که: «شما چرا این حقیقت تلختر از زهر را ... پنجاه سال از ملت ایران پنهان داشته و اجازه دادید تحریف های تاریخی و انتقامجویی های قبیله ای ناشی از آن ما را گرفتار این فرهنگ سیاسی منحط کرده و به این روز نشاند؟» تا همان «شادروانان» آبی بر آتش خشمش بپاشند که مکتب قهرمان پرستی مصدقی قوی تر از آن بود که بتوان آن حقایق را بر ملا کرد و از گزند این قهرمان پرستان در امان ماند. ناچار در حضور آن غایبان امروز، به صدور مانیفستی بسنده میکند که «البته در این فرهنگ سیاسی ... هرکس به فکر خویش است و هیچ کس را باکی از به خطا رفتن آینده سیاسی مردمی نیست که “ملت” خوانده میشوند، ولی در اسارت ماجراجویی های شخصی و خانوادگی قهرمانان سر میکنند (۳)». انگار صحبت از وقایع و مصدق دیگری در میان است، نه او که میگفت با ملی کردن صنعت نفت نه ۱۶% که تمام عواید نفت متعلق به ایران باید باشد؛ با باز نه همان که برمی آشوبید که مالیاتی که دولت فخیمه از درآمد شرکت نفت میگرفته بیش از حق السهم صاحبان برحق آن ذخایر بوده: مگر نخوانده یا نشنیده که برای نمونه در سال ۱۳۲۶شركت نفت انگلیس و ایران از چهل میلیون پوند سودی که برده بود فقط هفت میلیون پوند به ایران سهم داده و ۳۳میلیون پوند مانده را به جیب خود و دولت انگلیس واریز کرده (۵)؟
اگر غم گمراهی نسل جوان در میان نبود، نهیبی بس بود تا یاوه گو را از جولان در «عرصه سیمرع» باز دارد. اما حق آینده سازان ایران است که با واکاوی متون پرشمار و اسناد تاریخی آندوران، به ویژه اسناد وزارت خارجه ایالات متحده و انگلیس، خاطرات دولتمردان و گزارش مورخان بی غرض خودی و بیگانه، به دور از سم پاشی شبکه سازمان یافته و مزد پرداخته ای از قلم زنان، خود از سرگذشت عصر رنجباری از تاریخ کشور که اوضاع کنونی ثمره آنست، آگاهی یابند و در دام لغو و عبث نیافتند؛ از محقق گرانسنگی چون علی محمد موحد بشنوند که «کارى که مصدق کرد سیلى زدن به روى بریتانیا بود که در فرداى جنگ جهانى هنوز باد امپراتورى در دماغش فرو ننشسته بود. بریتانیاى کبیر هیمنه و اعتبار جهانى خود را جریحهدار مىدید و قبول مذاکره با مصدق را نوعى وهن و بى آبروئى تلقى مى کرد. نظرى به تعبیرات تمسخرآمیز و تصویر مستهجنى که در اسناد داخلى دولتمردان بریتانیا نسبت به مصدق انعکاس دارد عمق این نفرت و کینه را به خوبى نمایان مى سازد (۶)».
موحد در بازگوئی دلیل تجدید قرار داد دارسی گفته است «در واقع کمپانی بهانه جویی میکرد. ... نیّت واقعی آن بود که باخودداری از پرداخت پول دولت را، که در مضیقهء مالی بسیار سخت قرار داشت، مستأصل گردانند و ... پای میز مذاکره بکشانند. مذاکره برای چه و به چه منظور؟ گرینوی(Greenway) که ریاست کمپانی را برعهده داشت ... میگفت دولت ایران آنگاه که امتیازنامه را امضا کرد اصلا تصوری از این همه توسعهء کار کمپانی نداشت بنابراین مشارک ایران در شانزده درصد منافع که امتیازنامه پیش بینی کرده است مناسبتی با وضع موجود ندارد و باید عوض شود. فردا ممکن است دولت ایران بخواهد از بهای نفتی که به دریاداری بریتانیا فروخته میشود سردر بیاورد. امتیازنامه به ایران حق میدهد سؤال کند که معامله به چه قیمتی انجام میشود. حق میدهد در منافع عملیات خارج از ایران، مثلا فروش و حمل و نقل نفت در امریکا، سهیم باشد. فردا ممکن است ایران از نفتی هم که در خود انگلستان یا مستعمرات آن ... تولید شود سهم بخواهد (۷)». بر چنین زمینه ای بود که رضاشاه که قرارداد نخست را در آتش سوخته بود، خود به تمدید امتیاز با حق مقطوع در قراردادی خفت بارتر از پیش راضی شد.
سید حسن تقی زاده یکی از مذاکره کنندگان تمدید قرارداد دارسی در تقریرات خود گفته است که «... رضا شاه پهلوی [که] هرچه در قوه داشت به کار برد تا عمل الغاء امتیاز نفت را خواستۀ ملت نشان بدهد ... در آخرین روزهای مذاکرات دفعتا تغییر روش داد و به خواسته انگلیسی ها تسلیم شد. ... بعد از آن جلسه تاریخی بین شاه و نمایندگان شرکت نفت در باب تمدید قرارداد، شاه پیشنهاد ایران را به سبد آشغال انداخت و در مقابل وزرای گیج شدهاش از لزوم تعامل و نگرش گسترده در پیشبرد مذاکرات سخن گفت و تمام موارد ضروری شرکت را پذیرفت». تقی زاده پس از بیان تأثر شدید خود از تصمیم پادشاه در پذیرش شروط شرکت در خاطراتش مینویسد: «گفتم چه باید کرد. آدم نمیدانست. من گفتم نمیکنم. وزیر مالیه بودم، البته فرقی در امضاء کننده نبود. هیچ در آدمش یک ذره و به قدر خردلی فرق نمیکرد. هر کس را شاه میگفت، او امضاء میکرد. ما خیلی ناراضی شدیم. آخر یک شبی امضاء شد. قلم طلا حاضر کرده بودند. بعد آن را با کاغذی برای من فرستادند. من هم کاغذی نوشتم و قلم را فرستادم به رضا شاه و گفتم پیش خودتان باشد. در واقع معنیاش این بود که شما این کار را کردهاید، ولی او نفهمید. به من هم هی میگفت دلگیر نباشید، بد نشد. اما ناراضی بودم که چرا او یک مرتبه ... شد... (۸)».
پیداست که رضا شاه را سخت ترسانده بودند. شاید از تهدید جدی بریتانیا به تجزیه ایران و یا خدشه بر مصالح دیگری به هراس افتاده و به تمدید امتیاز وادار شده باشد. او به اعضای آزرده هیئت مذاکره کننده ایرانی تسلی خاطر میداده که: «شما از جریانات پشت پرده خبر ندارید. ممکن بود خیلی بدتر از این بشود ... در وضع فعلی بهتر از این کاری نمیشد کرد. حتی ممکن بود قرارداد بدتری را به ما تحمیل کنند (۹)». زور پهلوی اول تنها به مردمانی بی دادرس و فرمانبرانی مرعوب و خموش میرسید. دولتمردان انگلیس هم «... از بی اطلاعی و اختناق مردم سؤ استفاده نمودند و آن عده ای هم که میدانستند، در سایه ی امنیت و تسلط دولت براوضاع نتوانستند حرفی بزنند و اعتراضی کنند و این بزرگترین استفاده ای بود که دولت انگلیس از تشکیل دولت دیکتاتوری و امنیت سطحی کرد (۱۰)».
مصدق و یارانش برعکس پشتگرم به نیروی مردم و در پیوند با آنان، شهامتی کردند که از رضاشاه با همه کبکبه اش ساخته نبود. زور بازوئی هم نداشتند و سوای دولت های خارجی، در داخل هم سیاست بازان دست نشانده و بهره وران و مزدوران مدام برآنها میتاختند و میخواستند دولت ملی را به بن بست کشانند و از پا دراندازند. بدتر از همه معممان و مکلاهائی رفیق نیمه راه چون آیت الله کاشانی و مظفر بقائی نیز هم صدا با روسپیان و قوادان و چاقوکشان و دهن دریدگانی از همین قماش به میدان ریختند تا نقشه کودتا را پیش برند و بساط ملی شدن صنعت نفت را برچینند و به پاداش سهم بستانند.
با غرض ورزانی که چشم بر اسناد تاریخی بسته و به شیوه روحانیان اغواگر و آسیب شناسان نوظهور، به حماسه ای ملی تاختن گرفته اند چه توان کرد؟ جز با ترحم در آنان نگریستن که به هوای خوشخدمتی به حاکمیت منفور روحانیت یا آرزومندان بازگشت دودمانی منقرض، بر خاطره گرانقدر کسی میتازند که به راستی سلحشور میدان نبرد با استعمار و خدمتگزاری پاکباز بود؛ کسی که در حیات سیاسی خویش به غیر از آزار و تبعید و زندان و حصر طرفی بر نبست؟
————————————
۱. برای نمونه نگاه کنید به: http://www.baharnewspaper.com/News/91/11/05/4183.html
۲. عنوان کتاب واپسین شاه ایران که دکتر محمد مصدق در فصل پایانی خاطرات و تألمات بندهائی ازآنرا پاسخ گفته.
۳. خبر آنلاین، ادعانامه جدیدعلیه مصدق / شاه کودتا کرد یامصدق؟ ۵ آبان ۱۳۹۰.
۴. پاسخ مستدل مجید تفرشی به مدعی را در سامانه http://tavanania.blogfa.com/post-223.aspx بخوانید.
۵. منوچهر و رخسان فرمانفرمائیان، خون و نفت، ترجمه مهدی حقیقت خواه، انتشارات ققنوس تهران، ۱۳۷۷.
۶. علی محمد موحد، «دنیس رایت و مأموریت او در ایران»، بخارا، ۲۲ مه ۲۰۰۷:
http://bukharamag.com/1386.03.40.html
۷. علی محمد موحد، متن سخنرانی در دانشگاه تهران، بخارا، شماره ۶۸ و ۶۹، آذر و دی و بهمن ۱۳۸۷.
۸. تقی زاده، زندگی طوفانی، صفحات ۲۴۱و ۲۴۲ به نقل از نشر کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس.
۹. جواد شیخ الاسلامی، قضیه تمدید امتیاز نفت جنوب، به نقل از پرتال جامع علوم انسانی، پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (http://www.ensani.ir/fa/content/256492/default.aspx)
۱۰. محمد مصدق، خاطرات و تألمات، به کوشش ایرج افشار، چاپ دوم، انتشارات عملی، تهران، ص ۲۹۳- ۲۹۲.