سوسیال دموکراسی ریشه در جنبش ملی یا نهضت ملی دارد. معنای این سخن این است که سوسیال دموکراسی جنبشی قائم به ذات یا قائم به یک اعتقاد ابستراکت نظری نیست. از نظر تشکیلاتی نیز تابع قواعد عمومی سازماندهی در جنبش ملی است. از این راه است که مشکلِ در حزب بودن، و فراحزبی عمل کردن، حل می شود. با این ترتیب گرچه سوسیال دموکراسی – امروز- جنبشی پسا مارکسیستی و پسا ایدئولوژیک است، اما به ریشهی تاریخی خود در جنبش کارگری وفادار است. رابطهی پسا متافیزیکی سوسیال دموکراسی نیز دو سویه است: از سویی معنای پسا متافیزیک این است که از مرحلهی تاریخی آتئیسم عبور کرده است، اما در عین حال پسا متافیزیک به این معنا نیز هست که جنبش سوسیال دموکراتیک از نظر فلسفی پسا آتئیستی است. یعنی ارتباط تاریخی خود را با ریشههای آتئیستی خود نفی نمیکند.
با این ترتیب سوسیال دموکراسی دو شناسهی مهم تاریخی دارد:یعنی جزء کوچک تاریخ ملی است و ریشه در جنبش کارگری در سطح جهانی و بویژه اروپایی دارد.
پس باور داشتن به یک جریان مذهبی سوسیال دموکرات تنها یک حرف من در آوردی است. تالی فاسد باور به چنین جریانی را در تمایل اعتقادی آن به قائم ذات شدن میتوان مشاهده کرد، که با دور زدن تجربهی نهضت ملی و تحولات جنبش کارگری در متن فرهنگ اروپایی خود را نشان میدهد.
این سخن هیچ مغایرتی با گشوده بودن درهای سوسیال دموکراسی به روی افرادی با باورهای مذهبی ندارد. کاراکتر اصلی رمانِ «نبرد فینک» اثر مارتین والسِر، یک کاتولیک سوسیال دموکرات است که مسئول روابط حزب با نهادهای مذهبی است. اما مذهب آقای فینک با واسطهی حزب، تابع مقتضیاتِ دولت حقوقی است. ما تنها هنگامی به مذهبی بودن آدمهایی مانند آقای فینک در حزب پی میبریم که همچنان که در رمان یاد شده میبینیم با مشکلی روبرو شده باشیم. یعنی اعتقاد مذهبی آقای فینک مثل همان دستگیرهی در، یا کلاج ماشین است که مارتین هایدگر مثال میزند و ما تنها وقتی متوجه وجود آنها می شویم که با مشکلی روبرو شده باشیم . مثلا پیچ دستگیرهی در، افتاده باشد یا کلاج ماشین دچار اختلالی شده باشد. این است که میگویم سوسیال دموکراسی موسوم به دینی، سوسیال دموکراسی را از دو ریشهی توامانِ ملی و جهانیاش جدا میکند . یا دستکم اعتقاد مذهبی را در کنار آنها قرار میدهد و اعتقاد مذهبی مانند دستگیرهای که پیچ آن افتاده باشدهمیشه جلوی روی ماست. و این، هم با ریشهی جنبش کارگری و هم با تابعیت سوسیال دموکراسی از جنبش ملی مغایرت دارد.
چرخش سوسیال دموکراسی در اروپا به راست پس از ویلی برانت – تجربهی شرودریانیسم – بخاطر سازش با سرمایهداری بر سر دموکراسی که شناسهی اصلی تحول سوسیال دموکراتیک است، نیست؛ بلکه بخاطر سازش درونی برخی رهبران حزب با چرخش سرمایهداری به نئولیبرالیسم است. و این چیزی است که سبب کاهشِ کنتراستهای دموکراتیک شده است. با این چرخش است که تفاوتهای میان احزاب که به ساختار دموکراسی حیثیت میداد، به شباهت میان احزاب تبدیل شده است و این شباهت هر روز ژرفتر می شود. با مطلق شدن شباهت حزب سوسیال دموکراتیک با احزاب بورژوایی نه تنها به جاذبههای اجتماعی حزب که به جاذبههای اخلاقی و زیبایی شناسانهی سوسیال دموکراسی- و حتا ساختار عمومی دموکراسی- آسیب جدی وارد شده است. شعار ویلی برانت مبتنی بر تعمیق دموکراسی بر تفاوت میان احزاب تکیه داشت. ویلی برانت ضمن این که با مارکسیسم دوران شوماخر – رئیس پیشین حزب- فاصله گرفت، به اهمیت و نقش پاتوس اجتماعی – یا شور ملی و عدالتخواهانه- وفادار ماند. نقش پاتوس ملی را ما در تجربهی کاندیداتوری نخستین اوباما بخوبی تجربه کردیم. تجربهی اوباما نشان داد که در عصر پسامتافیزیک نیز میتوان پاتوس اجتماعی وشور ملی آفرید.
پیوند سوسیال دموکراسی ایرانی با تجربهی جنبش ملی میتواند یک پاتوس و شور فراحزبی ایجاد کند. و به سازماندهی عمومیِ یک جنبش ملی کمک شایانی بکند. بدون این پاتوسِ ملی، سازماندهی ملی در شرایط دشوار امروز در ایران امکان ناپذیر است.
دو فرصت سوزی مهم ملی
در جریان مبارزات دو دههی اخیر ما دو فرصت تاریخی را از دست دادهایم که مسئولیت سوختن این دو فرصتِ مهمِ ملی به باور من به عهدهی ساختار اعتقادی رایج در میان اصلاحطلبان است. در مورد نخست تاکید آقای خاتمی بر اندیشهی دینی و ناتوانی او برای آمیزش شور ملی با تجربهی نهضت ملی، فرصت استفاده از پاتوس ملی به منظور سازماندهی ملی از دست رفت. در مورد دوم با نقش محافظهکارانهی اصلاحطلبانِ جنبش سبز در پیوند دادن جنبش با سابقه و زمینهی ملی و بویژه با تجربهی هنوز زندهی دولت ملی مصدق، پاتوسِ ملیِ جنبش سبز در شعلههای اعتقادی اصلاحطلبان سوخت.
ناصر کاخساز
اول مارس ۲۰۱۳