ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 07.02.2013, 6:47
خیزش روشن

امیر مومبینی

نوزدهم بهمن ماه ۱۳۴۹ خورشیدی سرآغاز یک حرکت جدید سیاسی توسط نیروهای روشنفکر جامعه‌ی ایران شد. در یک برداشت، این حرکت همچون یک برآمد و ترجمه بومی از یک موج جهانی فراخیزش دیرهنگام و نابهنگام انقلابی زیر پرچم مارکسیسم بود. فراخیزش جهانی چپ نوین که با نوعی رمانتیسیسم تند انقلابی همراه بود اساسا ناشی از شرایطی بود که می‌توان آن را تقاطع اوج پیشرفت و پیشروی جهان و جنبش سوسیالیسستی و آغاز روند شکست این جهان و جنبش ارزیابی کرد. حماسه‌‌- تراژدی این خیزش که روشنفکرانه‌ترین و آرمانخواه‌ترین برآمد تاریخی جنبش داد بود، در آن رخ نمود که این جنبش از یک سو سرشار از امید و آرمانخواهی ناشی از پیروزی‌های بزرگ جنبش  داد بود که وجه حماسی آن را رقم می‌زد و از سوی دیگر تهی از واقع‌بینی نسبت به آغاز نشیب سوسیالیسم و جنبش داد بود که در نهان وجه تراژیک آن را رقم می‌زد.

در پشت ظاهر ساده‌ی این خیزش تاریخی، که شیادان و باج دهندگان به سرمایه و ستم گاه آن را تا حد یک ماجراجویی روشنفکران نابالغ تنزل می‌دهند، شکوهمندترین خیزش روح بشر برای رهایی از تمامی زنجیرهای بردگی و ستم نهفته بود. در تاریخ جهان هیچ زمانی همانند دهه‌های شصت و هفتاد سرشار از زیبایی و عشق و آرمانگرایی و امید و انسانیت نبوده است. موسیقی و نقاشی و پیکرتراشی و سینما و زیبایی شناسی و تمامی دیگر جلوه‌های قلب و روح و مغز بشر در این دو دهه به سوی تعالی بشری زبانه کشید.

روشنفکران این دو دهه انگار عاشقان از خود گذشته‌ای بودند که هستی فردی خود را با آینده‌ی جمعی بشر گره زده بودند. در ایران نیز جنبش فداییان خلق ایران از بطن این خیزش جهانی زاده شد و مثل آن هم پر امید و رزمنده بود و هم مثل آن آسیب‌پذیر از واقع‌گریزی خود. جنبش فدایی همچون بازوی انقلابی جنبش چپ نوین در ایران پرچم امید را برداشت تا بر قلعه‌ی موجی بنشاند که خود از اوج گذشته و رو به نشیب داشت. پس پرچمدار به زودی زیر پایش خالی شد و از همه‌ی آن چه برای مردم و میهن میخواست تنها شجاعتی باقی ماند به قیمت شهادت، و خاطره‌ای در یک ترانه‌ی میهنی، که شاید روزی کسی برای آنان و به یاد آنان بخواند.

من در شعر ماه و پلنگ حماسه - تراژدی این خیزش تاریخی را آنگونه که در مغز من نشسته است وصف کرده‌ام. نقاشی ضمیمه نیز ایده‌‌ی من برای روی جلد کتاب شعرم به نام ماه و پلنگ است که توسط دوست نقاشم شهریار پیاده شده است. این همه را به خاطره‌ی  یاران رفته‌ام تقدیم می‌کنم که در برابر تندر ایستادند و قلب عشق را روشن کردند و محروم از بوسه‌ی‌ای بر لبان عشق جهان را بدرود گفتند.

ماه و پلنگ

عمر می‌تازد چو بادی روی دشت
زندگی پویان پی پایان به گشت
فرصتی چندان نمانده تا سوار
بگذراند مرکب از این شام تار
می‌کشد مهمیز او بر بام شب
ماه آبی آه می‌آرد به لب
ماه اندر آسمان جوید پلنگ
خسته می‌یابد به دره روی سنگ

آنک آنجا، در سرابِ صبحِ پاک
می‌درخشد خوشه‌ای بر شاخ تاک
سبز و خرم آن درخت آرزو
در رگانِ خوشه جاری خونِ او
چون ستاره روشن آن سوی سراب
تا که گیرد ره به سوی او شتاب
لیک جایی بر مسیرِ راهِ تاک
در کمین رخش بنشسته مغاک
چشم رستم در جمالِ روی ماه
می‌کشاند مَر شغادش سوی چاه

رستمِ دستان درونِ چاهِ کین
می‌کشد زه را به رزم واپسین
تیرِ جانش می‌رود از تن برون
پلک می‌بندد بروی این فسون

زندگی راهیست پایانش مغاک
آن مغاک پنهان زیر برگ تاک
پشت سر چیزی به جز پندار نیست
پیش رو جز آن سرابِ تار چیست؟
هست راهی جُز همی رفتن به پیش
از برای جان گذشت از جسم خویش؟

بادها را گوی عطرآگین شوند
در مسیر راه رایت بر کشند
می‌سپارد ره سواری تاجوَر
نی به تاج‌اش خار، نی یک ذره زر
نرگسان‌اش تاج گل‌ پرداختند
از یکی شوریده، شیدا ساختند
خود سپرده دل به تیغِ تیزِ نی
خونِ دل در جامِ لاله همچو می
نوش نوشان، مست از خون خود است
جام جان از زهر زیبایی پر است

می‌خروشد، آی زیبایانِ دشت
با چنین عشقی که بر جانم گذشت
من بسی پر درد می‌رانم به پیش
با هر آن بدرود می‌مانم ز خویش
کاشکی با شاخه‌ای از نور ماه
می‌جهاندم مرکب از پهنایِ چاه
می‌رسیدم پای تاک آرزو
می‌شدم مست از شراب پاک او
رنج رفتن می‌شد از جانم بُرون
پس، فسانه محو می‌شد در فسون
 


نظر خوانندگان:

■ من خیلی متاسفم از آقای مومبینی. این جنبش هیچ چیز نداشت. نشان از فقر اندیشه سیاسی داشت و ما پیامد آن را هم دیدیم. نتیجه همان جنبش خمینی بود.

■ آقای مومبینی عزیز،
اصولا کلمه «فدایی» به یک جامعه دارای فرهنگ قبیله‌ای تعلق دارد و استفاده از آن در یک جامعه مدرن قرن بیست و یکمی نشانه یک نابسامانی روانی است. تنها روان پریشان می‌توانند خود را «فدایی» این یا آن آرمان معرفی کنند و تا زمانی که ایرانیان نتوانند این نکته بسیار بدیهی را درک کنند، دستیابی آنها به یک زندگی عادی غیر ممکن است. 
در مورد جنبش «فداییان خلق» در ایران، آیا می توان ارتباط آنها را با استالین و افکار او نفی کرد؟ آیا فکر نمی کنید که صاحبان چنین افکاری، اگر نخواهند خود را عوض کنند، دستکم برای منافع بشریت هم که شده، باید بازنشستگی پیشه کنند؟ جناب مومبینی عزیز، باور کنید ایرانی ها دیگر  به فدایی نیاز ندارند. اجازه دهید نسل جوان ایران، به جای فدایی شدن، به خرد
گرایی، دانش و آینده نگری روی بیآورند. 
با تقدیم احترام و آرزوی رها شدن از روحیه فدایی‌گری
فرید

■ من فقط از خانم شکوه میرزادگی نقل قولی میاورم:
«منطقی ترین و ساده ترین راه برای این که اهمیت و ارزش رویدادی اجتماعی را بسنجیم، و به جرأت بتوانیم بگوییم که این رویداد درست بوده یا غلط، بررسی دقیق «نتایج» آن رویداد است. وقتی که نتیجهء به دست آمده از رویدادی به ما نشان می دهد که هزینه ها و زیان هایش چندین برابر سود آن و یا سودهای احتمالی ِ آن بوده، به این معنا است که آن رویداد، به جا، به هنگام و مفید به حال مردم و جامعه نبوده است. حتی اگر که موتور آن رویداد بنا بر عدالت خواهی یا آزادی خواهی و یا هر امر شریف و انسانی دیگری بوده باشد. مثلاً، اکنون که سی و چهار سال از انقلاب اسلامی گذشته، با توجه به سرعت زمانی و گسترش رسانه ای که ما در معرض آن قرار داریم، می توانیم براحتی هزینه های سرسام آوری را که مردم و سرزمین مان در زمینه های مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، و  حقوق بشری پرداخته اند اندازه گیری کنیم.»

■ این یادداشت از فیسبوک من نقل میشود.
تازه مسلمان یعنی کسی که در تعصب دست مسلمانان واقعی را از پشت می بندد. در حکایات گاه تازه مسلمان و نوکیش مصداق
حداکثر تعصب نسبت به کیش جدید و حداکثر نفرت نسبت به کیش قدیم است. علت این تعصب و نفرت شدید به لحاظ روانشناختی این است که فرد نوکیش و نوجبهه سعی میکند به سرعت نزد همکیشان جدید مقبول و خودی شود و در ذهن خود مهمترین وسیله این کار را تخریب کیش قبلی خود میداند. این بیماری روانی دامنگیر برخی از چپهایی شده است که حالا به اندیشه اتحاد با شیخی یا شاهی رسیده‌اند. اینها تحمل یک فاتحه ساده سر قبر یک رفیق از دست رفته را هم ندارند و حاظرند پای نعش را بگیردند و از قبر بیرون بیاندازند تا احساسات تحریک شده خود را را تسکین دهند. کافی است شما حتی در فیسبوک خود، یعنی در خانه خود کلامی در باره زندگی از دست رفته خودت بنویسید که فورا و حتما و قطعا یک چپ قبلی اهل تیم تاج پیدا میشود و تیم شاهین را متهم میکند که عامل اصلی گل زدن تیم بهمن بوده است. بهتر است که دوستان خونسردی خود را حفظ کنند و هر نظری دارند داشته باشند و اگر دموکراسی را قبول دارند تنوع فکر و پلورالیسم را قبول کنند.
ما هنوز در تیم شاهین توپ میزنیم و حریف قدیمی تیم تاج است و حریف جدید ما تیم بهمن.
من دوستان زیادی در میان چهره های مهم سطنت طلب دارم که علیرغم اطلاع از موضع سازش ناپذیر من در قبال پادشاهی راوابط صمیمانه خود را حفظ کرده اند. من افسرانی را میشناسم که ضمن دفاع از پادشاهی با احترام از فداییان خلق یاد میکنند و دو بار وسط جمع یکنفر از آنها به احترام سیاه کل سلام نظامی داد. من با پادشاهی و  پادشیخی مخالف هستم نه با آنسانهای حامل نظر. من بارها از تجدد خواهی رضا شاه، از زیبا پوشی فرح، از مدرن بودن هویدا و غیره یاد کردم. در مصر به دیدار آرامگاه پهلوی رفتم و نوشتم که در آنجا چه گفتم. من هر ذره کار خوب و برازنده نزد هر کس را به عنوان سرمایه ملی اررج مینهم و بارها از مخالفت خامنه ای با کشتار چپ ها و اصلاحات دینی ایشان تمجید کردم، ضمن مخالفت آشتی ناپذیر با ولایت و درآمیزی دین و دولت و سیاستهای ایشان. من لائیک هستم اما خدا را به زیبایی توصیف کردم و هرگز دین و مذهب مردم را مورد اهانت قرار نداده ام. یک روحانی پس از خواندن شعر اذان الانیا ی من در فیس بوک برایم نوشت که هرگز خدا را به آن زیبایی درک نکرده بود و پس از خواندن شعر من خود را گناهکار احساس کرد و گریست. پس عزیزان من! رفقای دیروز و دوستان امروز من! دندان روی جگر بگذارید و در لابلای این همه بحث اجازه دهید جایی نیز برای دیگران باشد.
اجازه ندهید هم کاری نمتوانید بکنید و من کار خود را پیش میبریم، بهتر است همه ما نوعی نظارت روانشناسانه بر خود داشته باشیم و دریابیم که احساسات تند ما نسبت به پدیده ها از کجا سرچشمه میگیرد. در سیاست درست مطلق و نادرست مطلق وجود ندارد. همین بسیجی که سرکوب میکند در روستاها کارهای عمرانی انجام داده است که در جهان کم مانند است.
همین سپاه سرکوبگر جای دیگر برای کشور جان فشانی کرده است. همین ارتش که شعار انحلالش را میدادند سرزمین بخش بزرگی از میهن دوستان راستین است. با زشت انگاری حریفان ما زیبا نمی‌شویم. زیباترین زیبایی‌ها خود زیبایی است که باید آن را درک کرد. و باید دانست هیچ پدیده‌ای نیست که هیچ سهمی از آن نداشته باشد و هیچ پدیده‌ای نیست همه آن را داشته باشد.

 

■ درود بر شما. جان کلام را ادا کردید مماشات هرگز نه با آن نه با این ............... دستتان درد نکند.

■ اول: وقتی گفته میشود «در تاریخ جهان هیچ زمانی همانند دهه‌های شصت و هفتاد سرشار از زیبایی و عشق و آرمانگرایی و امید و انسانیت نبوده است.» منظور تمام جهان و جنبش های امیدوار و روشنفکرانه این دوره است. به ادبیات و هنر و فلسفه و جهانبینی ها و جنبش ها اگر نگاه شود میتوان ارزیابی دقیقتری داد. 
دوم: گولاک مربوط به عصر استالین بود که در 1953 مرد.
سوم، نام بردن از آن جنایات درست است اما منصفانه خواهد بود اگر همزمان از فاشیسم ایتالیا، نازیسم آلمان، جنگ جهانی دوم با 50 میلیون کشته، فرورفتن 8 میلیون یهودی در کوره های آدم سوزی کاپیتالیسم، بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی، جنگ ویتنام، جنگ کره، قتل عامهای اندوزی، کشتارهای کنگو  و ذوب کردن لومومبا در اسید، کودتای شیلی، کودتای 28 مرداد، دیکتاتوری محمد رضا شاه  و هزاران مورد مشابه هم نامبرده شود. 
چهارم: اینجانب سال هاست نه فدایی هستم و نه طالب کسب قدرت توسط هیچ نیروی بنیادگرای آیین پرستی. فداییان با آن سطح دانش و آن ایدئولوژی اگر قدرت را میگرفتند ممکن بود مرتکب آن خطاهایی میشدند که گفته شد، اما اگر  اگر ها را میشمریم باید اگرهای عملی شده را هم بگوییم و فراموش نکنیم که آن رژیم چه تبهکاریهایی کرد و این رژیم چه تبهکاریهایی میکند و غیره. تمامی خشونت مبارزاتی فداییان یک سرانگشت یک سال از خشوت های رژیم پهلوی نبود. اگر کسی میخواهد ایران را به دموکراسی برساند نمیتواند این کار را با غسل دادن یک دیکتاتوری انجام دهد.
اتفاقا قصد من از نوشتن این مطلب ارزشگذاری مقاومت در برابر زور و دیکتاتوری است و نه ارزشگذاری قدرت گیری این یا آن نیروی آیینگرا و زورگو، که فدایی هم از زمره ی آن بود. 
پایان کلام این که، پادشاهی و پادشیخی از نگاه این قلم دو دشمن اصلی دموکراسی و فرهنگ و مدنیت در این کشور هستند و شخصا دون شأن خود میدانم که به چنین جرثومه هایی تمکین کنم و هرگز هم نکردم.  تمامی شناختها و آزمونهای من مرا به این یقین رسانده است که جز تلاش برای دستیابی به یک دموکراسی نوع اروپایی در ایران، یک دموکراسی مبتنی بر سکولاریسم و در شکل جمهوری و به صورت پارلمانی، نیاز واقعی ایران برآورده نخواهد شد. کسانی که امروز به خاطر استفاده از امکاناتی که قدرتها در اختیار وابستگان سلطنت طلب خود میگذارند به غسل دادن دیکتاتوری ساواکی مشغولند، کسانی که امروز برای نزدیک کردن خود به قدرت و حفظ منافع مشخص با درآمیزی دین و دولت و با ولایت فقیه مماشات میکنند و به اشاعه دهندگان عوامفریبی دینی یاری میرسانند، اینان حل کنندگان مشکلات ایران نیستند بلکه خود تولید کنندگان مشکل برای ایران هستند. همین گرایشها هستند که طی پنج سال گذشته جبهه ی جمهوریخواهی راستین را دچار تفرقه بیشتر کرده و خود به این خیال که دیده نمیشوند حقارت قجری معاملات سیاسی را وارد میدان کرده اند. بخشهای بزرگی از اپوزیسیون های سیاسی رژیم  هر روز بیشتر در فساد و خیانت فرو میروند و من با چشم خود میبینم قیمت بسیاری از قهرمانان چیزی بیش از فرصت چند مصاحبه با بوقهای تبلیغاتی قدرتها و چند میهمانی با نام مستعار همایش نیست. کسانی هیچ نوع نقد و انتقاد جدی بر پادشاهی ندارند و کسانی همین را بر پادشیخی ندارند.
روشنفکران کور نیستند. چشم ما روشن است و خوب میبینیم.
امیر مومبینی

■ «در تاریخ جهان هیچ زمانی همانند دهه‌های شصت و هفتاد سرشار از زیبایی و عشق و آرمانگرایی و امید و انسانیت نبوده است.»
این سخن را باید با روح سرگردان میلیون ها انسانی در میان نهاد که در گولاک های شوروی، در انقلاب فرهنگی مائوییستی و یا در بیغوله های کاسترو و شکنجه گاه‌های خمر سرخ جان باختند. شانس بزرگ چریک‌های فدایی خلق آن بود که روزگار به آنها فرصت نداد همان خون‌ها را در ایران جاری کنند.