نامهی یک نویسندهی ایرانی به دکتر محمد مرسی، رئیس جمهور کشور مصر
نویسنده: ایاز آسیم
ترجمه: پدرام آرین
به نام خداوند دانای تدبیرگر!
این نامهای است از نویسندهای ایرانی به نام ” اَیاز آسیم ” به پیشگاه جناب آقای دکتر محمد مرسی، رییس جمهور محترم مصر.
بر شما درود میگویم عالی جناب، و برایتان تندرستی و بهروزی آرزومندم!
از روزی که مردم مصر، جنابعالی را به ریاست جمهوری برگزیدند، من پیوسته اخبار مصر و آنچه را پیرامون شما میگذرد، دنبال میکنم؛ نیز مشتاقم از موضعگیریهای آن عالیجناب در بارهی رویدادهای مصر و رویدادهای جهانی و به ویژه جهان اسلام آگاه شوم.
سرور ارجمند و برادر گرامی! تو را میبینم که سخت و استوار بر باور خود به دین اسلام پایبندی و در بسیاری از سخنرانیهایت بر توانایی اسلام در مدیریت جامعه و جهان تأکید میکنی. همچنین باور داری که اسلام دین جامعی است که همهی آنچه را آدمی در همهی ابعاد زندگی فردی و خانوادگی و جمعی بدان نیاز دارد، در همهی زمینههای روانی، مادی، معنوی برایش فراهم میکند و حتی این توانایی را دارد که نیازمندیهای انسان در زمینۀ قانونگذاریها و سیاستهای اقتصادی، سیاسی، نظامی، بهداشتی، فرهنگی و حقوقی را تأمین کند.
جناب آقای رئیس! من از ایرانم؛ سرزمینی که تا پیش از فتح آن به دست عرب - و به هنگام ظهور اسلام در اوایل قرن هفتم میلادی – دارای فرهنگ و تمدن بود. نخست باید حقیقتی را بازگویم و آن اینکه قرائن تاریخی گواهی میدهند دولت ایران، پیش از حملهی عرب، ساقط شده بود؛ زیرا هم شاهان آن و هم رهبران دینی زرتشتی چنان بر آتش ستم و تباهی در این کشور دمیده بودند که مردم سرزمین پهناور ایران از اصلاح امور خود به کلی ناامید شده بودند؛ از این رو، به هنگامی که عربها را با شعار برادری و عدالت و نفی تبعیضات طبقاتی دیدند، یقین کردند که رهایی آنان از نابسامانیهای گوناگون، و ستم فرمانروایان و فرهنگ تبعیض طبقاتی به دست همین نیروهای یورشگری است که چنین شعارهای دلچسبی میدهند و ندای عدالت و اخلاق و ایمان سر میدهند.
آری، عالیجناب! ما [یعنی ایرانیان عصر یورش عربها] فقط در برابر صداهای پوچ و توخالی سر فرود آورده بودیم، و از این رو نه تنها کشور ما سقوط کرد که از هویت انسانی خود نیز ساقط شدیم. نیاکان ما ندانستند چه کسانی بر آنها یورش آوردهاند، این قوم مهاجم چه حرفی برای گفتن دارد و چه کاره است؟؟!!
ما هیچ هدفی در زندگی نداشتیم بلکه در میانهی نیرنگبازیهای دینی رهبران زرتشتی و ستم جانفرسایی گرفتار بودیم که شاهان ساسانی بر ما تحمیل کرده بودند. در چنین تنگنای نفسگیری، گویی چشمانمان را تیز کرده بودیم و منتظر کسی یا نیرویی بیرون از خودمان به سر میبردیم که بیاید و ما را نجات دهد و چنین بود که هم تسلیم این قوم مهاجم شدیم و هم دین آنان را پذیرفتیم. از آن سوی، همین که عرب در کشور ما جای گرفت و شخصیت خود را نمایان کرد، و نهاد درون خود را آشکار ساخت، دیگر از آنان چیزی جز خشونت، ستمگری، کشتار، خرافه، خواری، توهم، رویاپردازی، ادعاهای توخالی و کوچک شماری و احمقانگاری مردم ندیدیم. فقط در ایران نبود که عربها چنین رفتارهایی را به نمایش میگذاشتند، بلکه این روش آنان در هر شهر و کشوری بود که بر آن دست مییافتند.
پیشینیان ما در آغاز گمان میبردند، شاید چند تازه مسلمان نادانند که چنین رفتارهای ناهنجاری دارند و دین اسلام به راستی از چنین رفتارهایی برکنار است و این دین، همچنان که آن قوم مهاجم ادعا میکردند، به راستی دین حق و عدل است، ولی آنگاه که در آن اندیشه کردیم و آن را ژرف نگریستیم، دیدیم جز در برخی از آموزههای جزئی و فرعی و جز در برخی از امور اجتماعی و انسانی، آموزه های اصلی اسلام نیز همان چیزی است که پیروانش به اجرا گذاشتهاند. امروز آن قوم مهاجم را سرزنش نمیکنیم، بلکه عامل کوتاهی و تقصیر را در خانهی خود جستجو میکنیم.
سرور ارجمند و برادر بزرگوار! سرنوشت تو و کشور تو نیز چنین بوده است. تو نیز مملکتی دارای فرهنگ و تمدن دیرینه داشتهای. اگر به روزگار کشورت پیش از ورود اسلام بنگری، ستم و تباهی فرعونان و کاهنان را خواهی دید که چگونه مردمان را به زانو درآورده بودند و آن مردم در اوج بیچارگی خود، چشم به راه نیروهایی نشسته بودند که خود و سرزمینشان را از آن حالت سخت و شکننده، رها سازند. چنین بود که همانند ایرانیان برای مهاجمان آغوش گشودند؛ درحالی که آن قوم مهاجم در عین حال که شعار برادری و عدالت و توحید سر میدادند، به بدترین شیوه به سرزمینشان یورش میبردند، زمینهایشان را اشغال میکردند، کودکان و زنان و مردان نشان را به اسیری میگرفتند و به بردگی میفروختند، و نیز آنان را دیدند که به این سرزمین برای غنیمتهایش و به این مردان و زنان برای بردهگیری چشم دوختهاند؛ با این حال، آنان نیز همانند ما ایرانیان، هنگامی به شخصیت واقعی آن قوم مهاجم پی بردند که عربهای فاتح در کشورشان مستقر شده و جا خوش کرده بودند. شایسته است دانشمندان و مورخان بزرگ و جامعهشناسان، این فراز از تاریخ کشور ما و شما را واکاوی کنند.
اینک ای دوست عزیز! موقعیت و وضعیت ما چگونه است؟ مقصودم آن است که موقعیت من و موقعیت تو، و موقعیت کشور من ایران و موقعیت کشور تو مصر، در رابطه با اسلام چگونه سنجیده میشود؟ اسلام به من چه داده است و تو را چه داده؟ به کشور من چه داده و به کشور تو چه داده است؟ شاید با خود بگویی آیا این نویسنده، این همه آثار انبوه تمدنی و فرهنگی موجود در جهان اسلام را نمیبیند؟ آیا او هیچ تاریخ نخوانده و با دورههای تاریخ اسلام و سرزمینهای اسلامی آشنایی ندارد؟ دوستانه و نیکخواهانه با شما خواهم گفت: آری، میدانم و بسیار هم خواندهام و بخش زیادی از عمرم را با روزگاران گذشتۀ مسلمانان سپری کردهام، و همین آگاهی است که از سویی مرا از این بطالت و پوچی بیدار کرده و از سوی دیگر بر اندوه و دریغ من میافزاید که چرا عمر من و عمر بسیاری از مردم در چنین راهی صرف شده است!
نخست آنکه انقلاب فرهنگی و اجتماعی و علمی برآمده در سرزمینهای فتح شده مانند عراق و ایران و مصر و شام و اندلس را میشناسم؟ دوم آنکه از نگاه من انقلاب فرهنگی اگرچه از درون سرزمینهایی برآمده که آن روز و امروز به آن جهان اسلام گفته میشود، ولی این انقلاب، نتیجۀ شکوفایی سرمایهها و گنجینههای موجود در این کشورها بود که طی قرنها و هزارهها به دست کسراها و مغها، و فرعونها و کاهنان سرکوب شده بود؛ هرچند این شکوفایی در فضای حکومت مسلمانان صورت گرفته است. شاهد این ادعا آن است که این حرکت انقلابیِ رشد و پیشرفتِ فرهنگ و تمدن در کشورهایی چون ایران و مصر و عراق تا تثبیت اسلام در این کشورها ادامه داشته، اما همین که اسلام در آن جاها تثبیت شد، دیگر حرکت و رشد و ترقی، متوقف و به جای آن هرج و مرج پدیدار گردید.
اگر امروز در برخی ممالک اسلامی، شاهد ترقی و رشد اندکی هستی، این توسعه، اولاً برآمده از آموزه های اسلام نیست، ثانیاً آن دسته از سرزمینهای اسلامی که امروزه در آن حرکت و توسعه وجود دارد، همان سرزمینهایی هستند که پیش از اسلام دارای فرهنگ و تمدن بودهاند و این اندازه از رشد و ترقی که امروز در این کشورها مشاهده میشود، از اصول و مبانی درونی و ریشههای تاریخی خود روییده است، نه از آموزههای اسلامی! مانند آنچه در کشورهای مصر، مالزی، ایران و عراق میگذرد.
اسلام اگر توانایی ایجاد توسعه و تحول در انسان و اجتماع را داشت، سزاوار بود که تا به امروز مکه و مدینه که خاستگاه این دین است و نیز سرزمینهای پیرامون آن را به فرهنگ و تمدن درخوری میرساند. همچنین اگر این اسلام، توانایی اصلاح انسان و جامعه را داشت، چرا پس از شکستهشدن شمشیر عرب، هیچ تحولی در شبه جزیرهی عربستان به وجود نیاورد؟
آیا تاکنون اندیشیدهاید که اگر کشورهای مسلمان عربی از معادن طبیعی و ثروتهای خدادادی نفت برخوردار نبودند، چه وضعیتی داشتند؟ آیا به یاد میآورید و یا خود آنان به یاد میآورند که تا پیش از اکتشاف و استخراج معادن نفت، چه جایگاه و چه موقعیتی داشتند؟ پس چرا در کشورهایی که اسلام از بطن آنها برخاست و بالید و شکوفا شد، مانند عربستان سعودی، یمن، حبشه، اردن، سوریه که مدتهای طولانی، معدن اسلام بودند، اندک تحولی به لحاظ انسانی و فرهنگی و صنعتی به وجود نیامد؟
از شما که بر بخشی از جهان امروز مدیریت میکنید و در کانونهای علمی جهان پیشرفته درس خواندهاید و با انواع ساختارهای سیاسی کارآمد و ناکارآمد آشنایید، میپرسم: امروز رابطهی ملتها و دولتها در کشورهای اسلامی چگونه است؟ آیا جز این است که حاکمان مسلمانِ همۀ این کشورها، خودکامکان ستمگری هستند که بیهیچ رأی و انتخاب و اجماعی از سوی شهروندانشان به قدرت دست یافتهاند؟ آیا جز این است که این حاکمان با ثروتهای مسلمانان، غرق فساد و انحصارطلبی خویشند؟ آیا جز این است که حاکمان مسلمان سرزمینهای اسلامی با ستم و کشتار و زندان و محدود کردن نخبگانشان در این کشورها حکمرانی میکنند؟ آیا جز این است که این حاکمان مسلمان همانند گرگان درنده در حال دریدن مردمان و سرمایههای آنانند؛ آیا جز این است که این حاکمان مسلمان از ترس آگاهی مردم، ابزارهای تبلیغاتی و اطلاعرسانی و ابزارهای نشر دانش و اخبار را برای ملتهای خود محدود و سانسور کردهاند؟ کدام یک از حاکمان کشورهای اسلامی را میبینی که با شهروندانش با صلح و آشتی زندگی کند؟ آیا هیچ یک از ملتهای مسلمان را سراغ داری که از دست حاکمانشان امنیت و آرامش و آسایش داشته باشند؟ در ادامه خواهم گفت که این مشکل از خود اسلام است یا از مسلمین و یا از دشمنان خارجی. اما این را بگویم که هیچ کشوری اسلامی را نمیبینی که در آشتی و صلح و امنیت باشد، بلکه همۀ آنها گرفتار بحرانهای فقر و جنگ داخلی و خارجی هستند.
نسبت دادن مفاهیمی همچون پیشرفت و عقبماندگی به هریک از ادیان، نسبتی است که ما آن را به این ادیان میدهیم، و گرنه، ادیان به خودی خود، هیچ نقش و دخالتی در زندگی اجتماعی مردم یا سیر تاریخی بشری ندارند. مثلاً این ماییم که میگوییم اسلام برای هدایت انسان و جهان، دارای اصول راهبردی است، اما دین اسلام به خودی خود، مدّعی چنین کارکردی نیست. همچنین پیروان برخی ادیان دیگر معتقدند که دین آنان، دین جامعی است که برای همهی امور انسان و جهان، قانون و راهبرد دارد؛ به عبارت دیگر این پیروان ادیانند که ادعا میکنند: ادیان، سرچشمهی پیدایش فرهنگ مستقل میباشند یا معتقدند که ادیان در کنار فرهنگ عرفی هر جامعه، مدارس فکری و مراکز علمی و کتاب و زبان و ادبیات ویژهای آفریدهاند و با ایجاد مراکز دینی خاص، خدمات بسیاری بر پیروان خود و حتی بر کل انسان و جهان ارائه دادهاند!
برادر گرامی! در این باره، شایسته است بدانید بشر در تطور تاریخی خود دورههای بسیاری را پشت سر گذاشته است: بشر در این تطور تاریخی، گاهی زندگی و تدبیر و تفکر خود را بر پایهی اسرار و رموز موجود در روابط عناصر طبیعی سامان میداد و در آن زمان معتقد به دخالت ستارگان و گردش آسمانها در مقدرات انسان و بشر و رفتار او بود؛ در دورهای دیگر یا در میان عدهای دیگر، زندگی و روابطش را فقط به سحر و جادو پیوند میداد؛ در روزگاری دیگر، بشر بر پایهی خردمندی و چارهاندیشی خردمندانه زندگی میکرد و به عقلانیت و تدبیر اصالت میبخشید؛ نیز در دورهای دیگر، بر پایهی بنیادگذاری دین و اتکا به آن زندگی کرده و کوشیده است تا دین را در ساماندهی امور جزئی و کلی زندگی خود دخالت دهد؛ در روزگاری دیگر، انسان، فقط بر پایهی حقوق زندگی کرده و کوشیده همهی زمینههای زندگی خود را بر پایهی حقوق، تفسیر و تعبیر کند؛... تا روزگار معاصر که انسان زندگی خود را بر یک پایهی خاص استوار نمیسازد، بلکه زندگی ابعاد گوناگونی یافته و بنیادهای اندیشه و رفتار انسان نیز متکثر شدهاند. امروز اندیشه و رفتار انسان بر همان چیزهایی استوار میشود که فرد و جامعه و جهان به آن نیازمند است؛ و در یک کلام جهان امروز بر خردورزی و دانش استوار است و در این راه، عناصری چون اقتصاد، حقوق، تکنولوژی، هنر و ادبیات را به کار گرفته است. در این روزگار هیچ یک از مبانی و اصول گرایشهای اعتقادی گذشتگان انکار نمیشود، ولی انسان مدرن معتقد است دین آن باور درونی و اعتقاد قلبی است که سرچشمهی آفرینش و پایان و آیندهی انسان و جهان را برایش تفسیر و تعریف میکند. از دیدگاه انسان مدرن، دین برای هیچ امری از امور زندگی – اعم از امور فردی یا جمعی – قانون نمیگذارد.
این تفاوت گرایشهای اعتقادی در نقاط مختلف جهان، متفاوت بوده و هست. مثلاً در روزگاری که باور و رفتار مردمان جهان غرب بر اسرار و رموز قرار داشت، شاید مردمان مشرق زمین نیز همین گونه بودند یا روش دیگری همچون کهانت و افسانهپرستی را در پیش میگرفتند و بالعکس در روزگاری که مردم مشرق زمین، باور و رفتار خود را بر مبنای اسرار و رموز عناصر هستی شکل میدادند، مردم مغرب زمین هم همینطور بودند یا به افسانه و کهانت و امثال آن باور داشتند و رفتار میکردند. نیز ممکن است در روزگاری شرق عالم بر پایهی عقلانیت رفتار میکرد و غرب بر پایهی افسانه یا بالعکس. تا اینکه رشد و تحولات فکری، جامعهی بشری را دگرگون کرد. این دگرگونیهایی که بشر را پیشرفت میداد، به هیچ دینی مربوط نبوده و نیست؛ بلکه این دورهای از دوران حیات بشری به شمار میرود. بشر در روزگار معاصر، برای زندگی فردی و جمعی خود به دیانت اصالت نمیدهد؛ هرچند آن را حذف نمیکند و نادیده نمیگیرد.
آنچه در نزد بشر معاصر اصالت دارد، خردمندی، خردورزی، دانش و تجربه است که ثمرهی آن توسعۀ اخلاق، فرهنگ، اقتصاد و تکنولوژی است. بشر معاصر همچنین به حقوق انسانی و اجتماعی در برابر تکالیف دینی و مذهبی اصالت میدهد و در عین حال،همین دانش و تجربه و معنویت گرایی، اعتقاد و عمل به دینی که از روی آگاهی و اختیار، برگزیده، را برایش آسان میسازد.
شاید بگویی، بر پایهی این نگرش، باید همهی ادیان و پیامبران و کوششهای آنان در طول تاریخ را انکار کنیم. پاسخ این سخن آن است که هیچ نیازی به انکار کلی ادیان و میراثهای دینی و رهبران دینی نیست، بلکه ادیان و دستاوردها و مواریث دینی، مانند سایر میراثهای فرهنگی مدنی بشر هستند. ما نیز مانند همهی ملتها نگهبان میراثهای فرهنگی و معنوی و تاریخی خود هستیم و به آن پشت نمیکنیم، بلکه آن را با میزان کارکرد و کاربرد آن میسنجیم. اگر میراث فرهنگی و معنوی گذشته، زنده و پویا و کارآمد بود، آن را به کار میگیریم، اگر پویا و کارآمد نبود، آن را نگهبانی میکنیم؛ به امید روزی که شاید به کار آید وگرنه، باز هم آن را به خاطر اطلاع از هویت تاریخی گذشتگانمان حفظ میکنیم.
چون سخن به اینجا کشیده شد، صلاح را در آن میبینیم که توضیح کوتاهی در بارهی ماهیت حقیقی ادیان ارائه کنم: بدان که جز عقل و مکاشفۀ معنوی، میان خدا و بندگانش هیچ رابط و واسطهای وجود ندارد. او آدمیان را آفرید، به آنان عقل داد و راه خردورزی و دانش و تجربه و توفیق را بر رویشان باز گذاشت و با این چهار عنصر، آنان را از هر چیز و هر کسی بینیاز ساخت. هر فرد یا ملتی به هویت معنوی خود پی برد، رسالت بندگی خویش را شناخت، عقل و علم را به کار گرفت و تجربه اندوخت، رستگار میشود و راه توفیقات بیشتر بر رویش گشوده میگردد و هر کس اصلاح امورش را در چیز دیگری جز عناصر نام برده، جستجو کرد، گمراه میگردد و زیان میبیند. در همین راستا باید گفت: آنان که در طول تاریخ مدعی نبوت (پیامآوری از سوی خدا) بودهاند، آنان در حقیقت دانشمندانی بزرگ، خردمندانی آزمون دیده، ذهنهایی پویا و اندیشمندانی ژرفنگر و شخصیت های صالح و مصلحانی بودند که به مصالح و مفاسد ملت و زمان خودآگاه بودند. شخصیتهایی نیکخواه بودند که مشتاق رشد و تعالی و آسایش انسان و خواهان آرامش جامعههای انسانی از راه عدالت و امنیت و دانش و عمل و اخلاق بودند. اما از آنجا که عموم بشر به خدای دیدنی اعتقاد ندارند و به غیب و نادیده گرایش دارند و نیز از آنجا که امور غیبی در نزد اغلب انسانها مهابت ویژه دارد و از این رو، غیب و امور غیبی را بر حس و اشیای حسی ترجیح میدهند، آن مصلحان والا نیز هنگامی که قصد اصلاح جامعه و ملت خود میکردند، بر ملت خود ظاهر میشدند و به آنان میگفتند: ما از سوی خدا برانگیخته شدهایم و هر آنچه بر شما عرضه میکنیم آموزههای الهی است که ما مأمور ابلاغ آن هستیم. البته مقصود آنان از این کار فریب مردم و سودجویی نبود، بلکه بدان سبب چنین روشی در پیش میگرفتند که مردم به آنان اعتماد کنند و اندیشهها و برنامههایشان را بپذیرند. از آن سوی، اگر آنان میگفتند این اندیشهها و برنامهها از خودمان است و ما دوست داریم جامعه و ملت خود را اصلاح کنیم و مصالح و مفاسد شما در این اندیشهها و رفتارها در نظر گرفته شده، قطعاً مردم از آنان نمیپذیرفتند و آنان را انکار میکردند. آنان با این روش، مقاصد اصلاحگرانه و نیکخواهانۀ خویش را دنبال میکردند و منشأ خدمات بزرگی در تاریخ بشریت گشتند؛ اما از آنجا که آنان در اجتماعات بسته و بسیط و سادۀ اولیه بر خاسته بودند، بیشتر آموزه های آنان فردی و تبیین گر روابط انسان با خدا و روابط جزئی میان انسانها و پاسخگوی مقتضیات و نیازهای همان زمانها بود؛ حتی اگر آموزه های آنان برای روزگاران خودشان، کافی و حتی پیشرفته به شمار میرفت، امروز با دگرگونی های پیچیدهای که در انسان و اجتماع به وجود آمده، بازگشت به آموزه های آنان به عنوان راهبرد مدیرت جهان مدرن، کاری نادرست و واپس ماندگی به شمار میرود؛ به جهت آنکه ماهیت انسان و جامعۀ امروزی، به کلی متفاوت از ماهیت انسان و جامعۀ آن روزگاران است و در نتیجه دستاوردهای معنوی و آموزه های آنان پاسخگوی نیازهای جامعه و انسان امروز نیست، و نیز آنها مأمور اصلاح جامعۀ زمان خودشان بودند و انسان معاصر نیز با برخورداری از عقل و دانش و تجربۀ متناسب با روزگار خویش، مسئول و مأمور ساخت جهان و جامعۀ خویش است.
بر فرض اگر هم سخن متکلمان را بپذیریم که خداوند پیامبرانی به سوی مردم فرستاده، شرایعی وضع کرده و کتابهایی نازل کرده، این تازه آغاز سخن است؛ زیرا به تصریح بسیاری از شخصیتهای دینی و دین پژوهان بزرگ، همه کتابهای آسمانی از مواضع اولیه و اصیل خود تحریف شدهاند. یهودیان منکر همۀ کتابهای پس از تورات هستند؛ مسیحیان، معتقد به تحریف توراتند، مسلمانان معتقدند کتابهای آسمانی پیشین از تورات و انجیل و دیگر کتابها همه تحریف شدهاند. مسلمانان افزون بر این معتقد به منسوخ شدن کتابهای آسمانی ادیان پیشین هستند. حال اگر نیک بنگریم و بر چگونگی کتابت و جمعآوری قرآن در تاریخ مسلمانان هم واقف باشیم، و نیز اگر منبع استدلال ما متون تاریخی و روایی و منابع موجودِ علوم قرآنی باشد، خواهیم دید کتاب آسمانی مسلمانان نیز گرفتار همان مشکلی است که آنها به کتابهای دیگر ادیان نسبت میدهند، و همان طور که میدانید مسلمانان همۀ گرایشهای دینی و علمی و فکری خود را بر پایهی قرآن و سنت سامان میدهند.
چنان که به عنوان یک مسلمان، به تاریخ زندگی پیامبر اسلام بنگریم و بررسی کنیم که در هنگام در گذشت او و پس از آن حضرت چه بر سر آیین و آموزههای او آمده است، و نیز اگر اسلام موجود را با اصول کلی اعتقادی و اخلاقی و اجتماعی در قرآن مقایسه کنیم، خواهیم دید که میان این دو فاصلۀ بسیاری است و هیچ تناسبی میان آنها نیست. این دوری دوری امت مسلمان از تعالیم اصلی اسلام، نیز بدان جهت است که با مرگ حضرت محمد(ص) همان چیزی در جامعه مسلمانان پیش آمد که پیامبر همواره از آن میترسید، و آن بازگشت امت مسلمان بر آیین و آداب دوران جاهلی بود. روزگار چندانی از رحلت محمد(ص) نگذشت که قریشیان خواستهها و عقدههای درونی خود را آشکار کردند و برای انزوای قرآن پا پیش نهادند و یاران نزدیک پیامبر را از گردونهی نقش آفرینی و فعالیت اجتماعی بیرون راندند. قریشیان و عربهای پیرامون پیامبر، تنها به این هم بسنده نکردند، بلکه آیین و آداب قبیلهای و تعصبات قومی و نژادی خود را به نام آیین اسلام جا زدند و به اجرای آن همت گماشتند. قریش و عرب جزیرةالعرب با روشهایی چون ساختن راویان جاعل و حاکمان حافظ منافع قبیلهای و نگهبانان آیین پیش از اسلام، اهداف خود را دنبال کردند. چنین بود که هنوز روزگار چندانی از رحلت پیامبر اسلام نگذشته بود که از کتاب آسمانی و آیین و آموزههای او فقط اموری تحریف شده و بر ساختهی ذهن قریشیان بر جا ماند. چنین است که مشاهده میکنیم قرآن به طور کلی در میان مسلمانان ترک شد و مقاصد و تعالیم آن به طور کلی تحریف شد. سنت و سیرهی اصلی پیامبر نیز با مرگ پیامبر، از دنیا رفت؛ یعنی سنت منقول پیامبر اسلام که یکی از مبانی احکام شریعت به شمار میرود، بخشی از آن جعلی، بخشی تحریف شده و بخشی دیگر به دلیل تغییر اقتضائات زمانه، منسوخ شده است. مسلمانان هرچند برای خردورزی و عقلانیت نیز به ظاهر جایگاهی قائلند، اما به بهانهی داشتن کتاب و سنت، عقل را رها کرده و علوم عقلی را به امری تشریفاتی تبدیل کردهاند. از این رو به درستی میتوان گفت آنچه اکنون در دست مسلمانان است، فقط میراثهای فرهنگی ساختهی عربها و مسلمانان است که فقط نام اسلام را بر آن نهادهاند؛ اما با این حال آنان دین خود را آخرین و کاملترین دین میدانند.
رفتار ما البته در برابر میراثها روشن است. در این میراث، ممکن است عناصری درست و سودمند و کارآمد وجود داشته باشد، یا آنکه ممکن است این میراث فقط مفهوم یا رفتاری باشد که زمان آن گذشته است. در اینجا رفتار ما همانند بر خورد با پدیدهی سنت و مدرنیته است؛ همچنان که در رویارویی سنت و مدرنیته میکوشیم تا عناصر سودمند و زنده و کارآمد را پابرجا بداریم و به آن عمل کنیم و عناصر دیگر را رها کنیم، در رویارویی میراثهای کهن فرهنگی نیز همین گونه رفتار میکنیم. سنت منقولی که آن را سنت نبوی مینامیم نیز چنین حالی پیدا میکند؛ یعنی با آن هم در رویایی سنت و مدرنیته، مانند عنصری فرهنگی برخورد میشود. همۀ این مطالب در صورتی است که ما اسلام و نبوت و وحی را بپذیریم؛ در حالی که نظر این جانب همان است که در آغاز گفتم.
دوست شریف من! جایگاه دین در جهان بشری همین است که ترسیم کردم. بشر نیز به راهی میرود که خود با خرد و دانش و تجربۀ خود برای خودش تعیین میکند، نه راهی که دین برایش تعیین کرده یا میکند! بشر بیآنکه به دین توجه داشته باشد، به پیشرفت و توسعهی مورد نظر خود رسیده است. اگر انسان خود را در چارچوب آموزههای ادیان محدود میکرد، هیچ توسعهای علمی، هنری، صنعتی و مدنی در جهان پدیدار نمیشد. بنابراین، انسان بدون راه و راهبرد دینی به رشد و توسعه و تمدن دست یافته است. برای نمونه، با آنکه همهی ادیان، فقه و برخی احکام حقوقی داشتهاند، ولی دانش حقوق مدرن، محصول عمل به هیچ دینی نبوده است؛ نیز هیچ یک از دانشهای دیگر همچون دانش اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی، تجارت بینالملل و سیاست، از احکام و آموزههای دینی بر نیامدهاند، بلکه اصلاً رسالت دین چنین چیزی نبوده و چنین انتظاری هم از دین نمیرود. بنابراین ملاحظه میشود تا زمانی که بشر حرکت و تدبیر زندگی اجتماعی خود را در چارچوب دیانت تنظیم میکرد، به هیچ توسعه و دانشی دست نیافت، اما همین که زندگی و جامعه را از قید دین رها کرد، همۀ دروازههای رشد و ترقی را باز کرد.
برادرم! کشورت را به ریشههای تاریخیاش و ملتت را به هویت اصلی مصری و ساختار حکومتت را به تمدن والای کشورت پیوند بزن!
من صدایم را از کشوری بلند کردهام که هم انقلاب و هم انقلابیهایش احیای اسلام را فریاد میکردند، همۀ آرمان خود را برپایی نظامی دینی میدانستند که یکسره عدالت و دیانت و توسعه را به ارمغان میآورد و نیز وعدهی نظامی عاری از فساد و تباهی و عقبماندگی میدادند؛ اما آیا تاکنون در بارهی کشور ما و سرنوشت انقلاب ما اندیشیدهای؟ آیا تاکنون لحظهای و ساعتی به بررسی وضعیت کشور ما نشستهای که از آن انقلاب و از آن همه هزینه و خسارت و کشتار و جنگ و حکومت نظامی پنهانی، چه چیزی عاید ملت ایران شده است؟ اکنون دستاورد ما چیست؟ آیا جز جنگ با شهروندان داخلی و برادران ایمانی و همسایگان همکیش خود چیز دیگری در پیشینهی انقلاب ما ثبت شده؟ آیا جز کشتار جوانان تحصیل کردهی کشور به جرم محاربه و مخالفت با حکومت اسلامی و یا به کشته دادن جوانان در جنگ با دشمنسازی خارجی، چیزی از انقلاب در دست ما مانده است؟
آیا جز این است که بر ویرانههای صنایع خود نشستهایم؟ آیا جز این است که به بهانه اسلام، به بمب اتم دست یافتهایم که صلح جهانی و سلامت بشری را تهدید میکنیم؟ آیا جز این است که وارث نظامی سر تا پا ستمگر و تباهکار شدهایم؟ آیا جز این است که بر انبوهی از خرافه و بدعت و خشونت خانه ساختهایم؟ آیا جز این است که به ملتی سرتاسر افسردهحال بدل گشتهایم؟ آیا جهانیان کشور ما را جز به نقض حقوق بشر و زندانهای گسترده و بزرگ میشناسند؟ آیا جز این است که دانشمندان و کارشناسان و دارامندانمان در کشورهای بیگانه آوارهاند و نویسندگان و آزادگانمان زندانیاند؟ و ...
آیا خدای رحمان چنین وعده داده بود و پیامبرانش چنین چیزی را تصدیق کردهاند؟ آیا خدا و رسولش چنین سرنوشتی برای امت اسلامی رقم زدهاند؟
برادر مصریام! از تو میپرسم: آیا هیچ دلیلی برای جنگ میان ملتهای اروپایی و ملتهای اسلامی وجود دارد؟ همچنین از تو میپرسم: آیا دلیلی برای جنگ میان ملتهای آمریکایی و امت اسلامی وجود دارد؟ پس چرا حاکمان کشورهای مسلمان هزینههای خودکامگیهای سیاسی خود را بر ملتها و امت مسلمان تحمیل میکنند؟
امروز کدام یک از کشورهای اسلامی را مییابی که شهروندانش در خوشبختی و آسایش به سر ببرند و از علم و امنیت و صلح بهرهمند باشند؟
آیا امروز هیچ کشور و ملت مسلمانی را مییابی که به دیکتاتوری و ستمگری و فساد حاکمان و فقر و جهل و عقبماندگی و رنج و فشار مردمانش گرفتار نباشد؟
ام القرای جهان اسلام، یعنی کشور عربستان سعودی را مینگری؟ ساختار حکومت و روابط دولت – ملت در آنجا چگونه است؟
بیشتر مسلمانان در گفتگوهای جاری، منکر تأثیر دین در عقب ماندگی خود هستند، بلکه معتقدند، اسلام آنچنان که شایسته و بایسته است عمل نشده و به کار گرفته نشده است؛ پس عیب و اشکال از دین نیست، بلکه از متدینان است؛ زیرا آنان چنان که باید به دین عمل نمیکنند. البته جناب آقای رییس جمهور تو میدانی و ما هم میدانیم که این ادعایی زیبا، ولی پوچ و بیهوده است که در طول تاریخ، ذهن انسان را از این حقیقت منحرف کرده است که دین برای تأسیس حکومت نیامده و چنین قدرتی هم ندارد.
در پایان بگویم معنای زندگی این نیست که حتماً و لزوماً دین آن را سامان بدهد و معنای دین هم جز معنویت و عقیده نیست؛ به ویژه اگر دین تبدیل به دستور شود، مهمترین عامل نابودی حیات انسانی و شدیدترین عنصر درهم کوبیدن جامعه خواهد شد. این، تجربهی ملتهای گوناگون در درازنای تاریخ است.
مردمان روزگار نو، به آسایش، بهداشت، محیط زیست پاک، صلح، امنیت، آزادی، احترام، حقوق بشر، حقوق مدنی، حقوق شهروندی، علم، اخلاق، شخصیت و اعتماد عمومی بیش از دیانت و ایمان نیازمندند؛ بلکه میتوان گفت اگر به این امور دست یابند انگار به ایمان نیز دست یافته اند. در این حال، حاکمان آنان موظفند آن چیزی را برایشان فراهم کنند که مردم به آن نیاز بیشتری دارند. اما سوگمندانه، حاکمان مسلمانان را میبینیم به کارهایی سرگرم و مشغولند که ملت هایشان هیچ نیازی به آن ندارند، بلکه آنان در صدد ارضای خواستههای شخصی یا تعصبات قومی و مذهبی خویشتند. برای نمونه در حالی که ملت ایران به انواع بحرانهای اقتصادی و آموزشی و بهداشتی و اخلاقی و خانوادگی گرفتار است، حاکمانشان در صدد تولید بمب اتم و موشکهای قارهپیما و دیگر تسلیحات جنگی هستدند تا خود را برای شعله ورساختن آتش جنگ در گوشهای از جهان یا در کل جهان مجهز کنند. همچنین حاکمان کشور سعودی، گرم عیش و نوش و استبداد خود میباشند؛ در حالی که مردم آن سرزمین با داشتن آن ثروت انبوه، همانند اسرا و بردگان میان نیازهای ضروری و اولیه و مطالبات انسانی و مدنی خود سرگردانند. چنین است اوضاع مسلمانان در کشورهای دیگر همچون سوریه، اردن، مغرب، قطر، عمان، کویت، امارات عربی متحده، مصر و همه سرزمینهای اسلامی بیاستثنا.
آن چیزی که نزد حاکمان مسلمانان هیچ ارزشی ندارد، انسان است و خون و حقوق و نیازهای و خواستههایش. با این حال این حاکمان پیوسته خود را نمایندگان و سایهی خدا بر کشور و مردم خود میدانند و خود را خادمالحرمین، ظلالله، آیةالله، سرور، مولا و رییس ملت میدانند. این حاکمان تا به امروز به مردمان خود هیچ چیزی ندادهاند جز فقر، بیچارگی، بیماری، خواری، عقب ماندگی، پریشانی، جنگ، زندان، سختی، خرافه، جهل، مرگ و کشتار.
این وضعیت، برخاسته از همان حقیقتی است که پیشتر اشاره کردم که هرگاه دین به شکل دستور، از ذهن و قلب بیرون آید و برای انسان و اجتماع چارچوب تعیین کند، به اصطلاح امروزیها تبدیل به ایدئولوژی میشود و هرگاه دین ایدئولوژیک شد، به کارگیری هر روش و رفتار و وسیلهای را برای رسیدن به هدف، موجه و مجاز میشمارد و همین جا نقطۀ آغاز انحراف از دین است، و این فرایند، همان قاعدهی معروفی است که میگوید: «هدف وسیله را توجیه میکند»؛ قاعدهای که همهی سودپرستان و جزماندیشان و خودکامگان و متعصبان در طول تاریخ، آن را به کار گرفتهاند و در جهان اسلام نیز در گذشته، بسیاری از خلفای مسلمانان در رفتارهای عادی و جنگها از آن بهره بردهاند و در روزگار ما نظام کمونیستی شوری سابق و نظام اسلامی ایران به رهبری آقایان خمینی و خامنهای آشکارا آن را به کار گرفتهاند تا جنایات خود را توجیه کنند!
برادر عزیز! برای ساماندهی و ساختاربندی امور اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشوری، دین را رها کن! اگر دین در جایگاه خود – که همانا قلب انسان است – زنده باشد، صاحبش را به نیکی و راستی هدایت میکند، و اگر در جایگاه خود مرده باشد، هیچ اثری در هیچ جای زندگی نخواهد داشت؛ هرچند انسان با صدای بلند فریاد برآورد که صالح و مصلح است.
برادرم! دین را رها کن و میهنت را بساز! دین را رها کن و میان مردمان کشورت آشتی و صلح بر پا کن! دین را رها کن و میهنت را آباد کن! دین را رها کن و برای شهروندانت امنیت و صلح و بهداشت و آسایش ارمغان بیاور! تو هرگاه چنین کردی، به یقین مردم نیز به سوی دین گرایش پیدا میکنند، وگرنه مردم حتی از دینداری فطری خود نیز دست برمیدارند و دیگر فرمانروایی تو بر آنان بر صلاح و مصلحت نمیباشد.
همین پافشاری تو برای دخالت دادن احکام اسلامی در حکومت، هیچ سود و نتیجهای جز پراکندگی و اختلاف در میان ملتت نخواهد داشت؛ همچنان که این پافشاری از سوی رهبران انقلاب اسلامی ایران، نتایج و پیامدهای ناگواری چون تفرقه و اختلاف و دینگریزی را میان ایرانیان به دنبال داشته است و نیز به کینورزی و دشمنی میان شهروندان، دزدی از بیتالمال، سلب اعتماد اجتماعی و جرمها و جنایات و گناههای دیگر انجامیده است.
والسلام
دوشنبه ۲۰ دسامبر ۲۰۱۲م/ ۲۶ محرمالحرام ۱۴۳۴ هـ