من مجید شریف را در مجله “ایران فردا” شناختم وقتی تازه به ایران آمده بود و بعد در جلسه گروههایی در انتخابات “....”ها و بیش از چند ساعتی که در آن “ملاقاتها” ساکت بود نبود. بیش از این هم در مجله علیجانی اورا معرفی کرد که “خارج درس خوانده و دکترا گرفته و...و نه بیشتر.
بعدها مصاحبهای در روزنامهای بنام “آزاد” که صاحبش هم خانم آزاد نامش “شاید” بود- و خیلی هم رادیکال مطلب مینوشت، مجید و عکسش را صبحگاهی دیدم و خریدم، روزنامه هفتهای یکبار شنبهها منتشر میشد، مصاحبهای طولانی با مجید شریف در دو صفحه، عکس مجید را در صفحه اول و مقداری از مطلب را در صفحه اول گذاشته بود. خلاصه خوب تحویلش گرفته بود؟!!
در آن زمان مصاحبه به نسبتی تند بود که راجع به لومپنیسم. گویا او درجای دیگری “دانشگاه” صحبت کرده بود، وحالا روزنامه توضیحاتی درباره این پدیده اجتماعی سوال کرده بود، و او درنهایت گفته بود که “لومپنیسم در سطح جامعه اگر بروز و ظهور میکند ناشی از آن است که در”بالا” هم لومپنیسم وجود دارد”.
البته در «فرهنگ ما مقداری خرده فرهنگ لومپنی وجود دارد»(خسروناقد – روزآنلاین)، همانگونه که رضاشاه رکیک ترین فحشها حتی در برابر وزرا و... ورد زبانش بود و افسران زیر دستش هم بههمچنین «همانافسرانی که با او بعداز انقلاب مشروطه کودتا کردند». در کودتای ۲۸ مرداد هم همین لومپنها تعین کننده هستند. چون شعبان بیمخ و طیب و طاهر و... بعدها اینها کمکم گروههایی شدند که حکومت همیشه از آنها استفاده میکرد. قبلاً اینها «لوطیها» در محلات بودند و گاهی هم مردمی بودند ولی کمکم از نیروهای «از ده رانده و از شهر مانده» محتاج اندک پولی که چماقداران قبل از انقلاب که سینماها و اداره روزنامهها ... را به دستور آتش میزدند شدند. در آن زمان اینها کارشان مدتها فروش بلیت بخت آزمایی در خیابانها که نهادی زیر نظر اشرف پهلوی به بهانه «سازمان خدمات اجتماعی» در خیابان ری بود و او هم در اروپا معروف بود. با این پول به کابارهها و قمار خانهها و... رفتوآمد دارد و... گفته میشد.
متأسفانه از این گروهها بخاطر بیکاری و فقر در ایران همیشه داشتهایم و مورد سوءاستفاده در برابر اجتماعات و...که حاالا نامشان عوض شده است . مثل حاجی بخشی و گروهش...که یک دامداری را در کرج مصادره و مالک شد. صاحبش هم با سنگسار که دکتر دامپزشکی بود از سر راه برداشته شد. او قبلا مدتی رئیس دانشکده دامپزشکی بود. امروز یکی از اینها کارگردان «ده نمکی» شده و فیلمهایی هم تهیه کرده مثل «فقر و فحشا» که کار کس دیگری نبود ولی شغلش را هم از دست نداده است. یکی بازنشسته «اله کرم» منتها میگوید وقتش در میدان هستم(اعتماد). و این آقا معروفست یک «آژانس هوایی» بهش رسیده است در تقاطع خیابان ویلا - خیابان کریمخان زند.
ولی امروز از اینها فراتر رفته است چه اینها کم کم سالخورده و بازنشسته شدهاند، تا جایی که هاشمی بعد از انتخابات گذشته ریاست جمهوری گفت «دولت پول دارد و عدهای را به خیابان میآورد و مردم را میزنند». عدهای که اینک توسط «نقدی» سازماندهی شده و آماده سرکوب مردم با بودجههای کلان همه کارهاند. تا جاییکه نوریزاد در نامه ۲۶ از قول هاشمی میگوید «نباید کاری کرد که وزن آقای خامنهای پایین بیاید، اگر وزن آقای خامنهای پایین بیاید معلوم نیست بعدش چه میشود من هیچ گزینهای بهتر از آقای خامنهای برای وضعیت فعلی کشور سراغ ندارم با همه تجربه و سن و سالی که دارم نمیتوانم فردای بعد از آقای خامنهای راپیشبینی کنم، کشور افتاده دست طائبها و نقدیها. هیچ بعید نیست اینها حتی فردا دست به کودتای نظامی بزنند» میبینیم شاه به روحانیت تحویل داد و آقایان ممکن است به...
هفته بعد از این مصاحبه با روزنامه آزاد من “مجید” را باز یکبار دیگر در جلسه گروهها دیدم و بعد از جلسه در نهایت از جلسه خارج شده و قدری راه را با هم که در مسیر هم بودیم طی کردیم. در بین گفتگو من به اوگفتم “مصاحبه شما را در روزنامه آزاد دیدم - خواندم و... چگونه این مصاحبه انجام شد؟ جواب داد: «من یک روز صبح در خانه بودم که زنگ در به صدا درآمد در را باز کردم دیدم خانمی چادری با بچهای ۱۲-۱۰ ساله که یک صبط صوت هم زیر چادر مشکی خود داشت خود را معرفی کرد و گفت میخواهم با شما مصاحبه کنم. درب را باز کردم و داخل شدند.» سوال: «اورا قبلا میشناختید؟» جواب: «نه - مهم نبود» بعد از نیم ساعتی ازهم جدا شدیم.
بعد از چند روز که مصادف شد با قتل فروهرها - بهیکباره شنیدم که مجید شریف هم خبری ازش نیست، تا معلوم شد...
آن خانم دو دوره بعد در انتخابات مجلس نماینده شد و در افواه گفته میشد که «عضو وزارت اطلاعات بوده است» در مجلس بیشتر با اصولگراها چند دوره همکاری میکرد. از آن بهبعد دیگر روزنامهاش هم منتشر نشد.
از مجید کتابهایی چند قبلاً منتشر شده بود، ترجمهای از “نیچه” و کتابی با عنوان “سرنوشت یک ارتداد” و... ترجمههای او چنانکه شنیدم «درحد عالی» بود بویژه کتاب «نیچه» که قطور بود.
ترجمه نیچه از یک فعال سیاسی و حتی فراتر... پیام نسلی است که از همان زمان فهمیده که «طوفان نزدیک است و نقش امثال او ...» بعدهاهاشمی گفت دود را از دور دیده است در حالی کههاشمی نمیتواند بگوید «در آتش این دود از قبل دستی نداشته است که حالا خودرا به آسمان میکشید». البته در نماز جمعه معروفش راه حل هم ارائه داد.
باید توجه داشت که در تاریخ روشنفکری ایران اگر در نقطه توجه خارج رفتهها محور «نیچه» شد و ترجمه کتاب و نوشتههای نیچه تیراژ داشت، نوعی هشدار از ناامیدی از اوضاع تا حتی برای بعضی «یأس فلسفی» است امری که میتواند خطرناک هم از سوی دیگر باشد. همانگونه که قبل از جنبش ۱۹۶۸ فرانسه شاهدیم که نه تنها علیه حکومت و... بلکه علیه همه احزاب و ایدئولوژیها به یکباره نسل جوان شورید که «همه بدون توجه به سابقه نیچه فیلسوف آلمانی «نیهیلیست» نیچهای شده بودند» (هابرماس).
و اگر نوشته و گفتههای مارکس و هگل محور بود و تیراژ داشت نشان از رشد اندیشه «انقلابیگری» در این طبقه است، و در روشنفکران دینی که تا انقلاب اسلامی همهاش پیامها حسینی بود و قیام او، نشان از آن داشت که حکومتها چون همه تاریخ اسلام به جز اوایل آن «یزیدی» بوده است و فضا بسوی انقلاب و انقلابیگری در آن ایام پیوسته بوده. «شریعتی و گروههای چریکی و...که حتی گلسرخی واکنشهای خود را در تلویزیون شاه ملهم از قیام امام حسین معرفی کرد. درحالیکه او مذهبی نبود.
تنها بعد از انقلاب اسلامی آنهم مدتی اندک «در دو دوره» پبامها با نوعی روشنگری همراه با سلم و صبوری، بویژه در دوره دوم در مجله کیان و سروش و حجاریان و مجله ایران فردا و مهندس سحابی و مجلات و روزنامههایی امثالهم... امیدوارانه و امام «حسنی» بوده است، چون میشد چیزی نوشت و فضا علیرغم زمان شاه، باز و تحمل میشد، همانگونه که در قانون اساسی آزادی بیان و اندیشه مورد تأکید قرار گرفته بود.
مجید شریف هم عملاً در همان زمان از همین طیف البته «آکادمیک» شده بود که کار فرهنگی را بعد از همه دورههای مبارزاتی رادیکال و... ترجیح میداد، امری که ما بدان نیاز داشتیم که چون مختاری و پوینده به سرعت به ترجمه و تالیف پرداختند.
انقلاب و حوادث بعدی آن البته چنان نشد که میخواستیم، به غیر از سرعت حوادث و...، بیش از همه حاصل خامی روشنفکران «رمانتیک» و فاقد تحلیل شرایط اجتماعی – فرهنگی و...در فضای بسته بود.
روشنفکری ایران بیشتر نوشتههاشان واکنشی به شرایط بود بدون «پیشبینی» پیآمدهای عمکردشان، که هرکس خود یک ایدئولوگ بود به همین دلیل «حزب» و کار جمعی به درستی در فرهنگ ما جا نیفتاد. تا جاییکه افتخار بسیاری آن بود که هرگز عضو حزبی نشدهاند، البته عملکر منفی «حزب توده» در این امر بیتأثیر نبود.
حتی رضاشاه که میگویند «دانشگاه درست کرد» دانشگاهش فقط «تکنوکرات» تربیت میکرد که روشنفکران مشروطه غالباً فکر میکردند «توسعه فقط در حوزهی تکنیک است». در دارالفنون هم که بعد از مرگ امیر، ناصرالدین شاه در حضور استادان خارجی افتتاح میکند میگوید «اینجا فقط باید نوکر تربیت شود». در انقلاب اسلامی هم که بیشتر روحانیت به ویژه اکثریت سنتیها مجلس خبرگان اول و... راگرفتند بیش از اینکه مقلد و مرید داشته باشند فکر نمیکردند.
از اینجاست که قانون اساسی اول به راحتی کنار میرود و این قانون اساسی پر از تناقض حاصلش میشود. بعد هم اصلاح آن که بد از بدتر شد که میبینیم در جلسه همایش مشروطه در زمان دولت اصلاحات مهندس سحابی شجاعانه گفت «انقلاب مشروطه از انقلاب اسلامی انقلابتر بود». چه همه قوانین مترقی متعلق به آن است که آقایان بیشتر آنها را لغو کردند در حالیکه رئیس کمیسیونی که اینها را تصویب کرده بود خود یک روحانی مجتهد بود. مدرس...
امروز سی و سه سال از انقلاب میگذرد. از فردا نمیشود هنوز چیزی گفت که «شب آبستن است تا چه زاید سحر» چه ممکن است کسانی از درون انقلاب نقشآفرینی برعکس گذشته در رابطه با «زمان» کنند. چه نسل عوض شده است البته درک آن مشکل است همانگونه که در مصر «مسری» با این مشکل روبروست، چه کشورهای اسلامی هنوز از «تضاد میان گذشته و حال رها نشدهاند».
جهان کوچک شده، و رشد ارتباطات جز دموکراسی را به علاوه «برابری و حقوق اقلیتها» را برنمیتابد. حتی اگر اکثریت از یک باور برخوردار باشد و گرنه «دموکراسی عوام است» و عوارض خودرا دارد (ارسطو) در واقع دیکتاتوری اکثریت است. چه در دموکراسی امروز مبنا «فرد» با حقوق شهروندی با هر عقیدهای است.
انقلاب ما علیرغم شعارها «آگاهانه یا نا آگاهانه» با تمام محاسن با این مشکل روبرو شد. تنها «بازرگان» بود که انگشت جای حساس گذاشت و در رفراندوم جمهوری اسلامی پیشنهاد کرد «جمهوری دموکراتیک اسلامی» البته شاید دیر بود ولی گفت. اگر دیگران پشت این «شعار» را در آن مقطع میگرفتند نتیجه غیر از این شاید میشد. منتها اعتماد عمومی به رهبر فقید انقلاب و پیامهای او، و خستگی و سرخوردگی از رژیم «شاه» که جایی برای امیدواری نگذاشته بود مزید بر کلیه علل بود.
آیاهاشمی میتواند امروز بعد از دههها این «شعار» را متحقق به نسبتی کند البته با یک دولت «ائتلافی» که به طریقی همه را در بر بگیرد که دیگر شاهد خودی و غیرخودی نباشیم که ایران متعلق به همه ایرانیان است؟ یا انتظاری بیهوده است؟ در هر صورت در سراشیب فروپاشی هستیم مدیریت امروز باید مدیریت علمی باشد فارغ از عوامفریبیها مدت سی سال که حاصلش « احمدی نژاد شد». امروز دارای میلیونها دانش آموخته دانشگاهی در حوزهی علوم انسانی هستیم که ازنظر فکری خانوادههارا پوشش داده وبراحتی نمیشود همه راپای صندقهای رأی کشاند. وبدون یک انتخابات آزاد رهایی از این شرایط غیر ممکن است. به علاوه که در این مدت با روشنگری روشنفکران دینی محتوای دین فراتر از خرافاتها ذهنیت جامعه را از گذشتههای «قبیلگی» تصفیه نموده است و در کنکور و دروس دانشگاهی «معارف» باعث شد که هرکس در حوزه دین خود به نسبتی یک اسلامشناس و محقق باشد.
آیا خطری که حتی امروز در گفتههای مجلسیان و حتی اصولگرایانی که بهجایی وابسته نیستند محسوس است. چه با تورم صددرصد زندگی کردن راحت نیست مگر طبقهای که در آمد «رانتی بالا» دارد. اینها گزاف نیست حتی بعضی کالاها کیمیا شده است. دردناکتر آن است که «ظرف شیر یا روغن نباتی از شیر و روغن و...هزینهبردار تر است که از پتروشیمی است و کارخانجات پتروشیمی مدعیاند «مواد» لازم ندارند- ظرف هزار تومان و مظروف ۳۰۰ تومان طبق گفته دامداران و مابقی هم برای واسطه وفروشگاه و......» در کشوری که تا این حد وابسته است نفس کشیدن هم هزینه دارد. در نتیجه یک پاکت شیر که ۲۰۰ تومان بود حالا درحدود ۲۰۰۰ تومان شده است بسیاری کالاها همین گونه. با گرانتر شدن قیمت نفت که درآمد کشور بیشتر شد مردم ایران فقیرتر شده و معلوم نشد، میلیاردها ارز نفتی کجارفت؟ تا با بحران ارزی هم امروز روبرو هستیم. در حالیکه ابتدای انقلاب نفت را بشکهای ۶ دلار میفروختیم برای نمونه شکر کیلویی ۱۶ ریال بود، و حالا نفت تا بشمکهای صد دلار بیشتر و شکر کیلویی ۲۰۰۰ تومان است. بدینگونه «غارت» میشویم و البته طبقهای اندک غارت میکنند، برج میسازند تا در جزیره کیش و شمیرانات و... قسطی میفروشند و... کارخانههای تولیدی تعطیل میشود و همهچی از چین وارد شده حتی سنگ قبر و قرآن و مهر و تسبیح به فراوانی حتی در «قم و مشهد » که به فروش میرسد.
در چنین شرایطی یک طبقه «جدید» با رانتها و تورم تا در حوزهی ساختمان، که هجوم از شهرستانها به خاطر فقر و بیکاری مزید بر اینهاست» و... شکل گرفته که «تنها ۱۵۰۰ اتومبیل پرش وارد میشود در حالیکه تعداد ۴۰ اتومبیل سهمیه ایران بوده است» (روزنامه جمهوری اسلامی) .خیابانهای بالای تهران از اتومبیلهای مدل بالا و بزرگ ژاپنی کرهای مثل تویوتا و نیسان و سوزوکی که بعد از تحریمها بیشتر شده. گویا پول نفت را ژاپن و کره نمیتوانند بدهند اتومبیل میدهند. بدینگونه شکافهای طبقاتی افزوده شده است.
اگر انفجاری رخ دهد با انقلاب اسلامی متفاوت بوده که مردم آن روز حداقلی دین داشتند و اعتماد به رهبران، که امروز با انبوه نفرت بین کرد و ترک و لر و...هیچکس به هیچکس اعتماد نداشته و... بدینگونه بود که مهندس سحابی بعد از عمری، مبارزه امیدوارانه آرزوی مرگ نمود.
شهادت مجید همزمان با قتل مختاری و پوینده و فروهرها که همه در دوره اصلاحات و بنظر من علیه اصلاحات این «قتلها» بود انجام شد، که بعد هم ۱۸ تیر را داریم که شادروان مهندس سحابی بسیار کوشید دانشجویان در آن “دام” که حاکمیت گسترده بود نیفتند که افتادند. بعدهم شاهد «هرنه روز یک بحران شدیم» تا جاییکه معلوم شد در جمهوری اسلامی «رئیس جمهور تدارک چی است» و نه بیشتر. و بعد با رئیس جمهوری روبرو شدیم که همه را چون خود خس و خاشاک میدید و البته پیآمدهای آن که دیگر امروز نیاز به گفتن ندارد.
آیا حق ما با انقلابی که کردیم چنین بود؟ آنهم به نام و بهانه اسلام – کدام اسلام؟ که روزی «گلزاده غفوری» در مجلس گفت «ما در همین مجلس بیست نوع اسلام داریم» بعد هم کتاب «نقدی بر لایحه قصاص» را نوشت و طرد شد تا در انزوا به سرای باقی شتافت.
البته نقش فضای بسته قبل از انقلاب را که اجازه رشد اجتماعی نداد نمیشود در این روند نادیده گرفت که امروز همان «لومپنیسم» دارد سربرمیآورد. در هفته گذشته کم کم وبلاگهاشان علیه روزنامهنگاران بسیج شده که «دارند اصلاح طلبهارا میآورند؟!!» آیا تحریم به منافع اینها هم لطمه زده است یا حقوق شان قطع شده است؟!! به علاوه که در این مدت دو روزنامه توقیف شدهاند و دو مدیر روزنامه مورد تهاجم اوباش با اسلحه سرد و گرم قرار گرفتهاند «عاشورا هم که باشکوه تر از همیشه انجام شد بیشتر در دست مداحها بود و از سخنگویانی که از محتوای قیام او سخن بگویند خبری نبود»(روزنامه اعتماد)
***
درباره مجید شریف و چگونگی قتل او (ویکی پدیا)
مجید شریف (بهمن ۱۳۲۹ - ۲۸ آبان ۱۳۷۷) روشنفکر مذهبی نویسنده و مترجم اهل کاشان ایران بود که در پاییز ۱۳۷۷ (۲۸ آبان) در جریان قتلهای زنجیرهای کشته شد.
دکتر مجید شریف یکی از آخرین قربانیانی است که پیش از افشای قتلهای زنجیرهای قبل از به قتل رسیدن داریوش فروهر و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده روز ۲۸ آبان سال ۱۳۷۷ به قتل رسید.
او بارها به نزدیکانش گفته بود اگر برای من اتفاقی بیافتد زیر سر «امیری» است. امیری نام مستعار یکی از اعضای وزارت اطلاعات بود که میکوشید مجید شریف را به موضعگیری علیه مجاهدین خلق و جانبداری از حکومت بکشاند و علیرغم اینکه مجید شریف به سازمان مزبور وابستگی نداشت، دست رّد بر سینه امیری میزد و در دستگاه رژیم نمیرفت.
او در صبح روز ۲۸ آبان ۷۷ با لباس گرمکن برای ورزش از خانه خارج شد و هرگز بازنگشت. نزدیکان مجید شریف، چهارشنبه چهار آذر ۷۷ جسد او را در پزشکی قانونی شناسایی کردند. با وجود اعتراف متهمان قتلهای زنجیرهای هرگز پرونده مرگ او به نتیجه نرسید و حتی هنگام بررسی چهار قتل پاییز ۷۷ به پرونده قتل مجید شریف که متهمان نام و جزییات حذف او را نیز تشریح کرده بودند، در دادگاه رسیدگی نشد. برخلاف چهار مقتول دیگر این پرونده، مجید شریف از نظر ایدئولوژیک حداقل در خصوص مسئله فلسطین/اسرائیل با جریان اصلی حاکمیت در جمهوری اسلامی ایران قرابت داشت و به همین دلیل فرضیه “حذف دگراندایشان توسط سران نظام جمهوری اسلامی ایران” را که در آن زمان سعی میشد به عنوان اصلی ترین فرضیه در خصوص پرونده مطرح شود را با چالش جدی مواجه میکرد.
قتل مجید شریف دقیقاً به این شکل بود:
قتل در روز پنج شنبه، ۲۸ آبان ۱۳۷۷ انجام شد و هدایت عملیات را صادق (مهرداد عالیخانی) به دست داشت. مجید شریف، نویسنده و محقق و مترجم آثار ضدصهیونیستی، با مادرش در یوسفآباد زندگی میکرد و فقط برای ورزش از خانه بیرون میرفت. او را به بهانه مشکوک بودن به مواد مخدر با ارائه حکم جعلی دادستانی سوار اتومبیل میکنند. اتومبیل یک تاکسی بوده. وی را به پارکینگی در یوسفآباد میبرند و پس از در آوردن جوراب آمپول پتاس را به زیر ناخن انگشت بزرگ پا تزریق میکنند.
مهرداد عالیخانی قتل شریف را این گونه توضیح دادهاست:
«بردیم توی انباری. مقاومت. بیهوش. درازکش. آمپول. جوراب. داخل تاکسی. سمت چپ عقب. عادی. در همان مسیر. نیش ترمز کنار پیادهرو. دست روی قلبش. کفش و جورابش را هم پایش کرده بودیم. نمره تاکسی را عوض کرده بودیم. (پلاک برجسته نیست.) تدارک پلاک برجسته را دیده بودم.»
در این عملیات علاوه بر عالیخانی پنج نفر دیگر شرکت داشتند که یکی راننده بود و بقیه نیروی عملیاتی که دو نفر با اتومبیل دیگر تاکسی را دنبال میکردند. جسد را با همان تاکسی به حوالی خانه شریف برده و در پیادهرو رها میکنند. پزشکی قانونی علت مرگ را ایست قلبی تشخیص میدهد.
■ افسانه گرامی اگرچه جنگ اول و دوم جهانی و جنگ خمینی و صدام و جنگ خمینی و ملت ایران و جنگ سیدعلی و ملت ایران تاکنون خسارات جانی و مالی جبران ناپذیری را به ملت ایران وارد اورده است اما ما جنگ خودمان با خودمان را فراموش کردهایم که تمام انها را بر ما باعث شده اند برای صحت نوشته ام شما میتوانید به ادعاهای ما در فرهنگ و تمدن و اصالت و وطنپرستی و غیرت و شهامت در تاریخ چند هزار ساله مراجعه کنید. ابتدا نگاهی به ملتهای عرب بیندازید و انگاه به خود ما که چگونه هفتاد و پنج میلیون انسان در دام و اسارت دو درصد حیوانات مفتخور و جنایتکار افتاده اند و دم نمی زنند و این ملت بیش ده هزار مانند مجید را از دست داده و جرعت رفتن به سر قبر انها را هم به خود نمی دهند این نشان میدهد که اگر دستهای پشت پرده نبود ما هرگز امادگی چنین انقلاب کوری را نداشتیم که ساده لوحانه حرف یک اخوند بیسواد و مرتجع را کعبه امال خود بدانیم و بر بالای پشت بام برویم و عکس را درماه ببینیم. خواهرم و دخترم ما پیش از اینکه از دسیسه های استعمار و عقربهای صادراتیاش بخوریم از خود خوردهایم و تا روزی که ما از خوراک اگاهی تغذیه نکنیم وضعیت بدتر خواهد بود و بهتر نخواهد و نیاز مبرم ما به اگاهی و اتحاد و همبستگی میباشد تا بتوانیم نوع حکومت را خود تعیین کنیم و در مقابل هر ظلم و ظالم بایستیم چراکه نمایندگان دروغین خدا برروی زمین را دیدم و دراینده فریب اینگونه دسیسه های استعماری نشویم.روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
با سپاس عسگری فعال کارگری در تبعید.