ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 21.11.2012, 19:33
از موتور «لَری» تا شتر «وَلی»

والد بمانعلی

جوشش غیرت ولائی در رگهای سرداری به نام سعید قاسمی، از زیر مجموعه گزمگان خلافت اسلامی، ستودنی است. این دلاور شیردل ِ غزوه “باد آس”های خیالی، از وقتی به رغم بازداشت خانم فائزه‌هاشمی رفسنجانی زیر قولی که داده بود زد و دغدغه صیانت از ناموس شریعت، نگذاشت محاسن خود را فدا کند، همپالکی‌های سپاهی، نه به ریشخند که به جدّ برادر ریش صدایش می‌کنند و به او می‌بالند که مردی و مردانگی را، گیریم در گرو چند الیاف تُنُک، قربانی لحظه‌ای غفلت نکرد.

این ناخدای زورق ولایت رسالتی بر خود می‌شناسد که به هر مصیبتی، آنرا به سلامت از آب‌های متلاطم بگذراند و به ساحل نجات راند. دماغه را ناگزیر همواره همسوی باد می‌گرداند و گاه که تکان‌های ناگهانی ترسی به دل زورق نشینان می‌اندازد، به لحن آشنای ایشان قوت قلب می‌دهد که تا وقتی سکان در کف ولایت مداران است، هراس بیهوده از موج بحر به دل راه ندهند که عمود ِ فرسودۀ خیمۀ ولی قرص و محکم است.

زمانی می‌گفت «اتفاقی که پیش اومده و این بابا شده رئیس جمهور، خیلی قد “آرنولدی” یا هیکل “آرنولدی” داشته؟ نه! قیافه ش زیبا بوده؟ نه! اتفاقا به خاطر همین تیپ کارگری، صورت چروکیده، به خاطر همین رأی آوورد، اتفاقا به خاطر تبلیغات افتضاحی که در خصوصش کردند، گفتند بابا یکی بیاد اینو [...] یه ماهه حموم نرفته، ... ورداره ببره حموم، به خاطر همین رأی آوورد، همه روستائیا گفتن، تورو خدا اینم مث ما بدنش شیپیش گذاشته ...، دمش گرم از خودمونه این، رأی بدین، رأی بدین. (۱)»

سردار که این مقیاسی ملی را به قامت محبوب، تنگ و نابرازنده می‌دید، سپهر بین‌المللی را عرصه سیمرغ کرد و رشادت‌های وی را چنانکه سزاوار برکشیده دستگاه خلافت باشد ستود: «... آقا این توی سازمان ملل اینبار دومرتبه غوغا کرد. این دو مرتبه تو دوئلی که با این یارو “لری کینگ”، خدای خبرنگاریه اینا، هرکسی رو بردن اونجا لوله کرده، پارسال یه بار ... رفت موتورش رو گذاشت پائین، تازه دیدید، تیمی که بودش اینا، ... هی بهش می‌رسوندند که “لری” اینو بگو، یا اینجا اینجوری نگو، زیر یه خمش رو اینجا اینجوری بگیر اینا. ... موتورش رو آوورد پائین، قاطی کرد، من گفتم امسال ... عجب جیگری کرده، خب آدم بالاخره یه بوکسوری مقابل آدم باشه یه بار زدمت روت کم شد، دو مربته نمیره، امسال دو مرتبه رفت پای همون میز گفت سئوآل کن ببینیم ...(۱)»

اما وقتی دید که این پیروز مصاف “لری” خود را به کری زده و با شتر ولایت هم درآویخته و می‌خواهد پالان و سوارش را یک جا پائین بکشد، مثل همان قضیه ریش، سکان را چرخاند و به رفیق حمام نرفته نهیب زد که وقتت تمام است: «همه میگن امروز، ... “آقا” خودشو خرج “این” کرد حالا خودشم بیاد ... جمع کنه دیگه، همه خرج تو شدیم عزیزم!»

در پیچاپیچ گرداب‌های ‌هایل، این زورق‌بان گاه فن بَدل‌هائی می‌زند، و انگار به الهامی غیبی به دلش بد می‌آورد که: «از اون روزی باید بترسیم که دمپایی پوشا و کفش ملی پوشای شوش و شابدوالعظیم و خیابون پیروزی مخالف نظام بشن. اون‌روز اگر قاط زدند و پشت ولایت نبودن اون روز فرار کن برو خارج! اگر اونها ول کردن پشت خط رو، اون روز باید فرار کنی و بترسی (۲).»

گفتارهای نان‌آور تهی دستی که به قتل ناجوانمردانه‌اش به دست خونخواران سبع انجامید، نشان از آن دارد که هشدار زورق‌بان پر بیراه هم نیست.اما از جیره خواران بیت معظم گرفته تا ریزه خواران سردابه‌های آزار، عوض آنکه آنرا به گوش جان نیوشند و راه گریزی که نشان می‌دهد غنیمت شمارند وبه سوراخ عافیتی بخزند، همچنان به «النصر بالرُعب» باور بسته‌اند، و یادشان رفته است «که ‏در سرزمين بلاخيز ايران هم بوده‌اند مردمی که دليرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند (۳)».

لابد این تازه‌ترین قربانی نظام هم گفته سردار را شنیده بوده که «... عزیزم، پسرم، دخترم، لجاجت نکن، وإلا میری اونجا ... بعد یا می‌برنت سونا- جاکوزی و اینها، یا اینکه نمی‌دونم اینها، اون کارایی که ... خدا نکنه اون کارایی که آقای کروبی گفتن ...، که نشده اینها، ولیکن یه اتفاقاتی می‌افته که ... البته با اعتقادات نمیشه بازی کرد... دیدید خیلی‌هاشونم دارن مقاومت می‌کنن، ولی اونائی که بریدن ... واقعا بریدن، بعد می‌برند اونجا و اینها... و بیست روزه رب و روبتو اعتراف می‌کنی (۴).» اما رنج کشیدۀ سرفرازی را که چشم در چشم دژخیمان می‌گفت: «... اگر بگویند می‌خواهیم طناب دار را به دور گردنت بیاندازیم، می‌گویم مردن شرف دارد براین زندگی، براین ننگ زندگی کردن. ما زندگی نمی‌کنیم، بردگی می‌کنیم (۵)»، از شاخ و شانه کشیدن سردار و پنجه خونین بازجو چه باک؟

برخی کسانی که خود وقتی سر و سرّی با دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی روحانیان داشته‌اند، معتقدند که قتل این جوان مانند قتل‌های زنجیره‌ای، طرحی حکومتی نبوده و از دست شکنجه‌گری نا آزموده در رفته است (۶). اما گفتارهای ضد و نقیض کارگزاران کنونی خلافت که دست به دست هم داده‌اند تا مرگ غمبار این جان باخته مظلوم را «جمع کنند»، نشان از آن دارد که اگرهم «دست سنگین» گزمه‌ای، بدون نقشه قبلی رنجبری را به قتل رسانده باشد، باز آنها که در زورق لرزان بیت نزدیک به قالب تهی کردن‌اند، از هول و هراس امواج سهمگین، با تسبیح گردانی به خود تلقین می‌کنند که: «خیرست انشا الله». آخرین آنها رئیس حکومتی پزشکی قانونی است که گفته: «البته ممکن است این فرد بر اثر استرس‌های وارد شده جان خود را از دست داده باشد چرا که قبل از مرگ نیز [لابد همچون پس از مرگ!!!] قرص قلب مصرف کرده است. این دسته از متهمان وقتی قرار است مورد بازجویی قرار بگیرند دچار استرس می‌شوند که این استرس هورمون‌هایی را در بدن ترشح می‌کند که باعث آریتمی قلب می‌شود.»

یادمان هست که در ماجرای قتل زنده یاد زهرا کاظمی در بند این درنده‌خویان، به شهادت گزارش رسمی محفلیان آن روز این طایفه، وقتی از قاضی تبه‌کار سیاهچال رژیم نالیده بود که «بینی‌ام را شکسته‌اند، انگشت شصت مرا و همینطور انگشت پای مرا شکسته‌اند ...» (۷)، باز هیچ طبیبی حاضر نشد که با توجیهی وی‌را به مرگ طبیعی بمیراند. یعنی این دار و دسته هرچه بیشتر پیشتر می‌روند بر پلیدی سلوک خویش و ادبار زمانه می‌افزایند و افراد هر صنفی را به کیش خود درمی‌آورند.

پزشکان در پایان دوران آموزش خود سوگند یاد می‌کنند که «با پرهیزگاری و تقدس زندگی وحرفه خود را» پیش برند. اما این سوگند بقراط خورده، دانش پزشکی را با تخصص “استنطاق” در هم آمیخته تا از چگونگی واکنش «این دسته از متهمان» در جریان «بازجوئی» بگوید. عیبی ندارد. وقتی تعداد اندکی مانده باشند که ابقاء حاکمان روزی دهنده تکاپوی شب و روزشان باشد، هرکسی ناچار می‌باید از پس چند حرفه بر آید، و در بزنگاه حادثه، دامان ولی نعمت را از شتک فجایع بشوید. با اینهمه هرچه بیشتر غژاغژ تخته پاره‌های این زورق ِ بازیچه امواج، رساتر به گوش می‌رسد، ارکان خلافت بیشتری را ، به جارچی گری مظلومیت «آقا» وامی دارد که سراسیمه نعره بر‌دارند که بترسانند اما کار به جائی رسیده که خود از بانگ خویش هم به لرزه در می‌آیند.

راقم این سطور، به آزمودن شیوه گفتار این یلان، نطق آتی همین تهمتنی که دستی به سکان زورق شکسته و چشمی به چفیه مقام معظم دارد را از پیش تنظیم کرده: «بابا ... ریش گرو می‌زارم ... وقتی ما رفتیم خدمت ایشون گفتن اگه بازجوآی ذوب شده در ما، یکی دو نفر رو هم زدن لت و پار کردن به نفع نظامه... به بقیه هم بگین خاطرتون جم باشه ... ما پشتتون واستادیم ... تا تشم واستادیم! حالا شماها چه خبرتونه؟ ... یعنی، یه کاره، بصیرتتون بیشتر از ایشونه، ... مصلحت نظامو بیشتر از ایشون حالیتونه ... نکنه دلتون هوای کهریزکی شدن کرده؟ اگه بازم صداتون درآد، جخ می‌زنیم دک و دندتونو خورد می‌‎کنیم و سازمان صورتتونو به هم می‌رییزم؟ شتر ولایت که بیخودی پیش پای هر ناکسی نمی‌خوابه!»

اما می‌دانیم که پویه و منطق جامعه دیگرست و جاهلی بر نمی‌دارد. شعبان جعفری معروف به بی‌مخ و نوچه‌هایش، رژیم سلطنتی را از کودتای بیست و هشت مرداد تا آستانه انقلاب پنجاه وهفت افتان و خیزان برجا نگهداشتند. سردار و یارانش هم که پا جای پای پیش‌کسوتان‌ هیکل‌دارشان نهاده‌اند، تا اینجا را خوب پیش آمده‌اند. اما شتابی که تاریخ به خود گرفته، آفتاب ولایت روحانیان را هم بر سربام آورده است. هزار سردار و پزشک سهمیه‌ای و مداح و قاضی شرع و کمیسیون امنیت ملی و محارم بیت و اخوان مجلس و قضاء و راویان روایت اسلامی حقوق بشر هم که گرد آیند و با فریادهای همخوان و ناهمخوان گلوی خویش را بدرند، باز، چاره غروب آفتاب بخت این جماعت نتوانند.

————————————-
۱. http://www.youtube.com/watch?v=2ZGtK4Qrx14
۲. http://www.youtube.com/watch?v=jIbFpyXeEXg&feature=sub (03:47- 04:17)
۳. آخرین فراز نامه مشهور سعیدی سیرجانی به علی خامنه ای.
۴. سردار قاسمی، دانشگاه امام صادق، ۶ مهر۱۳۸۸ ( از 00:11 تا 00:38‌ در نوار سخنرانی در یوتیوب).
۵. از گفتۀ ضبط شده، ستار بهشتی.
۶. مصاحبه آقای مهدی فلاحتی با آقای اکبر گنجی در برنامه صفحه آخر صدای آمریکا، ۲۶ آبان ۱۳۹۱.
۷. از گزارش کمیسیون اصل ۹۰ دوره ششم مجلس شورای اسلامی درباره قتل زهرا کاظمی.