یکی از زیباترین دست آوردهای انسان مدرن، “آزادی بیان” بوده است. آزادی در ابراز عقیده و تفکر و تخیل. آزادی در اعتراض به بیعدالتی. آزادی در اشاعه نیکیها و زدودن شرارتها، در نهایت، نایل آمدن به قراردادهای اجتماعی طاهر.
متاسفانه این دست آورد شیرین، برای عدهای جهت دروغ پراکنی، فریبکاری و شبیخون زدن به اصالتهای اخلاقی، اجتماعی و سیاسی، یک دستاویز شده است! مانند غریقی که حین غرق شدن، به هر تخته پارهای متوسل میگردد، این افراد نیز در تنگناها جهت گذر و گریز و موجه جلوه دادن سیاه کاریهای خود به “آزادی بیان” متشبث میشوند!
امروز موثرترین سلاح پیشبرد مقاصد دروغ و ریا جعبه جادویی است بنام “تلویزیون” که قادر است انبار را از هر کالای بنجلی، پر و خالی کند! جاذبه این ابزار ارتباط جمعی در حدی است که میتواند یک مجرم را معصوم و یک مظلوم را مجرم بنمایاند! میتواند شیطان را به فرشته و فرشته را به شیطان، تغییر شکل دهد! قادر است خطای چشم و خطای هواس را موجب گردد. “مانند عملیات شعبده باز” که ما ایرانیان غربتنشین نیز از این نعمت بینصیب نماندهایم! به ویژه که مهرههای بازی، شسته و رفته و ظاهرالصلاح مینمایند. مردان شیکپوش، اتوکرده و واکسزده. گاه هم با ابروهای زیر برداشته و صورتهای جراحی شده! تا شاید با ظاهر دلافروز، مورد پسند میلیونها ایرانی در داخل ایران افتند که هر زمان کانالهای تلویزون وطنی را میچرخانند، مجریان مرد خود را با سر و صورت و گردن و لب انبوه از پشم میبینند که از فرق سر تا نوک پا، چرب و چرک و چروک بر پرده ظاهر میشوند. در مقایسه، شاید اینان، مقبول افتند!
در آنسوی این “جعبه جادویی” منزل به منزل، اتاق به اتاق، در هر شهر و کشور جهان، خانوادهها، تک نفری و جمعی، مقابل این اختراع اعجازانگیز مینشینند و با نوعی تسلیم، ذهنشان را میسپارند به سیلاب افکاری که از گلوی گوینده خارج و برزبانش جاری میگردد.
یک خوشباوری غریزی، بیننده را فرا میگیرد. از آن رو که در یک جامعه سانسور شده و سانسور زده خبر بسر میبرد و به استیصال رسیده، تصور میکند فردی که توانسته خود را به پشت این دستگاه جادویی بکشاند، حتما و قطعا، در تحلیل مسایل سیاسی و اجتماعی، مقامی است شامخ و نعمتی که در بحبوحه بحران تاریخی سرزمینش، گرهگشایی میکند. ناگفتهها را میگوید. از آزادی بیان برخوردار است و هیچ گشتاپوی دولتی هم با چماق بالای سرش نایستاده. نجات و آزادی ایران را خواهان است. “خودش میگوید”.
پس او “بیننده” آنسو نشسته که نمیداند و میخواهد بداند. بین شک و یقین از درک عاجز و میخواهد به ادراک برسد، ذهنش بهسهولت به اسارت گرفته میشود و میتوان باورهایش را در هم ریخت!
..... و آن کس که اذهان را به اسارت میگیرد، در مقام تحلیلگر، مفسر خبر، تاریخگو و مطلب پرداز، کافی است که هنر آوازه گری را بداند و ماموریت کشت دروغ و سالوس را بر عهده گرفته باشد. درست مثل مارگیرهای حرفهای که در محلههای قدیمی، ریز و درشت را دایره وار ایستاده و هیجان زده ساعتها سرپا نگه میداشتند تا ماری را از کیسه و قوطی، بیرون آورند و شعبده بازی کنند، این شخصیتها هم نحوه اجرای برنامههای به اصطلاح سیاسیشان، شباهت کمی از نمایشهای آن مارگیرها ندارد! و آنجا که از خود کم میآورند، البته تلفن سیاه میز مقابلشان به کمک میآید. از پشت سیمها، چند صدای همیشه آشنا با سخنوریهای تکراری و کلیشهای، تا انتهای برنامه، برنامهگزار محترم را پا منبری میکنند و احسنت میگویند!
این مجریان “همه فن حریف” کارمندان رسمی دولت نیستند چرا که ما ایرانیان غربتنشین از خودمان دولتی ندارم. در عوض کارمندان آنهایی هستند که در دولت پیشین “حکومت شاه”، دست در لفت و لیس اموال و ثروت مردم داشتند. حال از سوراخنشینی به ستوه آمدهاند و چون جرات ابراز چهره در ملاء عام را ندارند، با “پیشکش دلار” بازی را از پشت صحنه، کنترل میکنند. یک بازی خطرناک، دروغین و ویرانگر، بازی با واقعیات تاریخی، بازی با شرافت و هویت! خط زدن اعتبارنامه مردان و زنانی که دلسوزانه در راه استقلال و آزادی تودهها، خون دل خوردند اما ایستادند! یا از صحنه حذف شدند یا در انزوا و تبعیدگاه، رخ در نقاب خاک کشیدند!
در این بازی شنیع، “فرهنگ دروغ” تا جایی تقویت و تهیج میشود که گاه سخن راست، بر گوشها سنگین مینشیند! در واقع پروردگان فرهنگ دروغ، کمی از پروردگان فرهنگ “امامزادهگرایی” ندارند که آخوندها در ایران با بیش از ۳۳ هزار امامزاده، عوام را مغزشویی کردهاند!!
“فرهنگ دروغپروران” جنایات را به دو طبقه تقسیم کردهاند: جنایات کوچک “مربوط به دوران طلایی خودشان” و جنایات بزرگ “مربوط به حکومت آخوندی”.
سرقت را هم به دو طبقه تقسیم کردهاند: سرقت کوچک “مربوط به دوران طلایی خودشان” و سرقت بزرگ “مربوط به حکومت آخوندی”.
شکنجه هم به زعم آقایان بر دو گونه است: یکی شکنجه واجب و مقبول، دیگری شکنجه ظالمانه و مطرود، که البته نوع نخست، مربوط به اربابان سابق است! بدون طلیعه آزادی بیان، حضرات هرگز جرات اینهمه آزده گویی را نداشتند”.”
بسیاری هنوز نمیدانند و باور ندارند که یکی از زهرآگینترین مراکز اطلاعات، از طریق همین تلویزیونهای رنگین و جذاب خارج از کشور است!
شاید هنوز بر بسیاری پوشیده است که یک جریان بدون توقف رسانهای و خبری از خارج جهت ایجاد توهم در ذهن و روح میلیونها ایرانی در داخل کشور، بسرعت نور در حرکت است. ایجاد توهم در اصل رویداد انقلاب ۵۷. ایجاد توهم در باور مردمان که هنوز بر خرابههای آرمانهای برباد رفته مشروطه نشستهاند و اشک میریزند. ایجاد توهم در یک خودباوری ملی. در اینکه بیش از صد سال است سرشان کلاه رفته و بر روحیات و معنویاتشان “پس از بیداری ملی” شبیخون زده شده است....
مجموعه این جریان دروغ، اعم از پشت صحنهها و روی پردهها، اساسا به حقوق و هوش مردم ایمان ندارند و بجای راستگویی و استغفار از مردم، همان سیستم فکری نظام برافتاده را دنبال میکنند با این تصور خام که شاید بشود با گزارشات خلاف و بدون مرجع و ماخذ، تاریخ را برگرداند و بردش چسباند به همان سیستمی که “دروغ دولتی” یکی از ارکان اصلیاش بود. غافل از اینکه اگر آخوندها با دروغ ماندند، اینها با دروغ ساقط شدند!
اینهمه مغزشویی و به گیجی سوق دادن مردم در بند، توسط چه افرادی و چگونه هدایت و تنظیم میشود؟ آیا انسانی صاحب عقل سلیم، صادق و شرافتمند، زیر بار اجرای چنین طرحهای ننگین و ویرانگر در جهت آشفتگی و در هم کوبیدن روحیه و فکر مردمانش میرود!؟
زشتترین طریق تحریف شخصیت انسانهای یک ملت، تحریف تاریخ آن ملت است. شک و شکاف انداختن در دانستههای صحیح و واقعیشان، پرتاب سنگ بر قهرمانان ملی که ضامن هویت ملی بودهاند، وارونه جلوه دادن جریاناتی که اسنادش از دهها نهانخانه تشکیلات جاسوسی جهانی سردر آورده است. تصحیف حقایق از طریق لفاظی و حرافی و روکردن اسناد واهی و پوچ و جعلی.... که همه اینها مشخصهها و روش همین هم زبانان عزیز و غریبی است که هر روز و هر ساعت در حریم خصوصی انسانها دیده و شنیده میشوند. با الحان مختلف، گاه با نزاکت، گاه با پرخاش و گاه با سخیفهگویی، به گمراهی افکار عمومی کمر همت بستهاند.
آویزان بر شعار آزادی بیان، جرم میتراشند، محاکمه و محکوم میکنند و در دایره قدرت و وسعتشان، عملا سانسور عقیده را اعمال میکنند.
در مسیر یک چنین شیوه انهدام فرهنگی، میشود همه را متهم کرد جز متهم اصلی را! مجرمان را آزاد و مدعیان را به بند کشید. اینگونه، روشنفکر گیر میافتد. معلم و شاگرد گیر میافتند. قاضی و و قضاوت هم، نانوا و رفتگر هم ..... در حوزه تفکر این قشر، ملت از ریز و درشت “کافر نعمت” خوانده و قلمداد میشود.
نکته و نقطه اغوا در اینجا است که این مجموعه اعم از پولریزها و پول بردارها، که با پردهزنی تاریخ را خالکوبی میکنند، خودشان در مظان اتهاماند و میباید روزی در یک دادگاه عادل مردمی، محاکمه شوند نه اینکه با تردستی و غوغاگری جهت ایز گم کردن، سر خود، تاریخنویسی کنند، قهرمانسازی و قهرمانشکنی کنند، گذشته را با میل و طبع و نیت خود، تعریف و تحریف کنند.
و جای صد تاسف که در این سیاه مستیها، سکوت فرهیختهگان و فرزانگان، بلندتر از هر صدایی بگوش میرسد که شاید از ترس آبرو و یا ملاحظات دیگر، لب از اعتراض فروبستهاند و به پناهگاههای چند نفره، پناهنده شدهاند و از ورود به گرداب چنین جوی، وحشت زدهاند که مبادا با برداشتن چند گام به جلو، صابون بد دهنی، بر تن آنها نیز مالیده بشود که سر بلند کردن نزد سر و همسر و همسایه، برایشان اسف انگیز شود!
شاید هم فقدان دسترسی به همین بلندگوها است که در کمال حیرت، تحت اختیار و اقتدار همین دروغپردازان است. اگر واقعیات تاریخی از قلم صالح قلمان و از زبان صالح زبانان، تکرار و گفته نشود، “دروغ جا میافتد” و ذهنیت شومی به نسلهای آینده انتقال خواهد یافت.
دروغگویان سعی در شستشوی مغز عوام دارند اما ناخودآگاه و رفته رفته، خودشان شستشوی مغزی میشوند و در منجلاب ریا، به خودباوری میرسند!! طوریکه صادقانه و خالصانه دروغ میگویند. اگر در شروع حقایق تاریخ را با شک و شبهه شخم میزدند، بعد از مدتی، شبهه و شک از ذهنشان رخت برمیبندد و این “باور” در نگاه و صدایشان تزریق و فهمیده میشود. همین خود باوری جعلی است که امید دارند دیگران را نیز بدان دستخوش کنند!!
آزادی بیان، برای ابراز بیان آزاد است. بیان و قلمی که خرید و فروش میشود، دیگر آزاد و رها نیست! هر چند که انتقال دهنده پیام، با بیپروایی و بیباکی سخن بگوید. بیان و بیان کنندهای که در بازار سهام و بورس، قیمتش بالا و پایین میرود، هر فرهنگی را رواج دهد، در محدوده فرهنگ ریا و فریبکاری است و بس.
..... بیرو دربایستی، نگاهی به دور و بر خود بیندازیم. زیگزاگ زدنهای هر روزه این حضرات را زیر ذره بین بگذاریم. با اندکی آگاهی تاریخی از “حوادث صد سال اخیر ایران” توجه کنیم ما را با تحریفها و جعلیات، به چه روزگار سیاهی نشاندهاند!!
■ Dear H. E. Ms. AFSHAR, Thanks Again for your sincere true distinguished ESSAY. The more,of this kinds ,the better.Enemies of Iranian Nation,have ,alot of money/facilities/ and MASTERS’ to feel they are enough strong to come back to Power ,again!but they are in a false dreaming that,all groups of combatting politicals are united to defeat them ,together in fact.Take care yourself to write more/more of these kinds of revealing PLOTS. M.
Parshad
■ با احترام
نوشته بسیار جذاب و زیبائیست، اگر برای
خواص به رشته تحریر آمده، فکر نمیکنم کسی موضعش در باره بزرگ مرد تاریخ ایران، دکتر مصدق تغییر کند، واگر برای عوام که درصد عظیمی از جامعه را تشکیل میدهند (که توقع دارید در خیانانها بریزد و اشغالگران را سرنگون کنند) نوشته شده، نمیدانند لیلی زن بوده یا مرد، مگر ساده و شفاف نویسی. یه بابائی سه چهار سال پیش کتابی در باره راد مرد ما، دکتر مصدق مینویسد، یه بابای دیگه، مملکت در حال غرق شدن را رها میکند و ۵۰۰ صفحهای در رد آن مینویسد، بیکاری!!رو باش، همیشه دختر بچهها بر سر عروسکی که هر کدام ادعای مالکیت آن را داشتند با یکدیگر نزاع میگردند، حال روشنفکران ما همان نزاع را در رابطه با دکتر مصدق میکنند، طنز نلخ، رل شتر مرغ بودن، از منتقدین اشغالگران پرسش میشود، چرا فعالیت سیلسی نمیکنی، میگویند، ما کار تاریخی و فرهنگی میکنیم(مرغ) ، کسانی هم که در حال سازمان دهی هسند، ناگهان سر از لحاف در میآیند، و تبدیل به رجال سیاسی و کهنه کار تشکیلاتی میشوند(شتر). خوشا بحال ملاها! این ره که میرویم، بایستی به پیشواز چلبی برویم
عزیزی
■ خانم افشار ،
با درود و سپاس از مطلب بسیار آگاهمندانه تان. تلاش های مذبوحانه ی این گروه از خود بی خبر نسل جوان داخل ایران را به گمراهی فکری/ سیاسی میرساند و وقیحانه با اسناد و مدارکی جاعلانه و مندرآوردی شخصیتهای ملی که آبروی این مرزوبوم هستند را با گستاخی زیر سئوال میبرند و این را روش دمکراسیخواهی خود میدانند.
سپاسگزارم.
■ با احترام
نوشته بسیار جذاب و زیبائیست، اگر برای خواص به رشته تحریر آمده، فکر نمیکنم کسی موضعش در باره بزرگ مرد تاریخ ایران، دکتر مصدق تغییر کند، و اگر برای عوام که درصد عظیمی از جامعه را تشکیل میدهند (که توقع دارید در خیانانها بریزد و اشغاگران را سرنگون کنند) نوشته شده، نمیدانند لیلی زن بوده یا مرد، مگر ساده و شفاف نویسی. برای دست به قلم های ما خیلی مشکل است یا خدای!! نکرده دور از شأن آنهاست؟ یه بابائی سه چهار سال پیش کتابی در باره راد مرد ما، دکتر مصدق مینویسد، یه بابای دیگه، مملکت در حال غرق شدن را رها میکند و ۵۰۰ صفحهای در رد آن مینویسد، بیکاری!! رو باش، همیشه دختر بچهها بر سر عروسکی که هر کدام ادعای مالکیت آن را داشتند با یکدیگر نزاع میگردند، حال روشنفکران ما همان نزاع را در رابطه با دکتر مصدق میکنند، طنز تلخ، رل شتر مرغ بودن، از منتقدین آشغالگران پرسش میشود، چرا فعالیت سیاسی نمیکنی، میگویند، ما کار تاریخی و فرهنگی میکنیم(مرغ) ، کسانی هم که در حال سازمان دهی هسند، ناگهان سر از لحاف در میآیند، و تبدیل به رجال سیاسی و کهنه کار تشکیلاتی میشوند(شتر) . خوشا بحال ملاها! این ره که میرویم، بایستی به پیشواز چلبی برویم. عزیزی