“قتل نفس بیگناه” از بدیهیترین مصداقهای ظلم و جنایات در تمام ادیان الهی و مکاتب زمینی است.
«هر آنکه یک فرد را بکشد گویی که یک جامعه را کشته است». این آموزه بزرگ به روشنی در قرآن ذکر گردیده است. (سوره مائده آیه ۳۲)
بسیاری از کشورهای توسعه یافته، تا آنجا پیش رفتهاند که حتی”قتل نفس گناه کار” را هم مجاز نمیدانند.
در ایران اما حافظه تاریخی نسل بعد از انقلاب پر است از خاطرات ظلمهای مظلوم خفه کن! ترس و بیزبانی چنان در جامعه جوان ایران نهادینه شده است که گویی مردم برای فرار از حافظه تاریخی آزاردهنده خود ناخودآگاه حقوق طبیعی خود را به فراموشی میسپارند.
ستار بهشتی اما چنین نکرد. او به جای ایستادن بر لب پرتگاه ترس خود را به مناره فریاد میرساند و به جای فراموشی درد، خشم سینه خود را در صفحه وبلاگش خالی میکرد.
مرگ مشکوک و غم انگیز او که به هیچ جبهه یا گروه خاصی متعلق نبود از قضا پشت پرده نماند و به کمک فضای مجازی اینترنت بازتاب داخلی و خارجی پیدا کرد. خواهر او با شور و سوز صدای شکوه خود را به همه رساند و آنطرف دنیا وزارت خارجه امریکا خواستار پیگیری موضوع شد. و در نهایت دستگاه قضائی و مجلس ایران هم وارد گود شدند.
دهکده جهانی امروز که مدیون تکنولوژی عصر مدرن است هم اکنون فواید بزرگ خود را نمایان میکند. سرعت بیسابقه انتشار اخبار در جهان به عامل بازدارنده بزرگی برای جنایتهای پنهان حکومتهای غیر شفاف تبدیل شده است. مهم نیست که امریکا با انگیزه های سیاسی، ناگهان نگران مرگ یک وبلاگنویس بینام و نشان میشود، گویی که خود مستقیم یا غیرمستقیم به کشتن بیگناهان مبادرت نکرده است. آنچه مهم است این است که صاحبان قدرت دریافتهاند که اگر بتوانند صداهای داخل را هم خاموش کنند اما افکار عمومی جهان را خاموش نخواهند کرد از اینرو بهتر آن است که با ژست سیاسی هم شده ظاهر را رعایت کنند و از بد نامی خود بکاهند.
اما اینکه موضوع تا آخر پیگیری شود و تا احقاق حق مظلوم ادامه پیدا کند بسیار به حساسیت مردم داخل کشور بستگی دارد. اگر اصلاح طلبان و جنبشسبزیها و حتی معدود انسانهای شرافتمندی که چه بسا هنوز در حاکمیت موجود باشند، بر سر پرونده قتلهای زنجیرهای، کوی دانشگاه، کهریزک و زهرا کاظمی, هدی صابر و هاله سحابی و صدها تن از بیگناهانی که بیصدا قربانی شدند یکپارچه اعتراض میشدند و تا معرفی و محاکمه مسببین و آمرین اصلی جنایات از پا نمینشستند امروز “بهشتی” دیگری به جمع آنها نمیپیوست.
گرچه اینبار ممکن است پشت این قتل مشکوک آمر عالی رتبهای وجود نداشته باشد و فاجعه صرفا به علت حماقت و خشونت تعدادی زندانبان بیاصل و نسب صورت گرفته باشد اما باز هم باید تا روشن شدن کامل جرم محتمل صورت گرفته پیش رفت.
تشکیل کمیتههای رسیدگی توسط مجلس و قوه قضاییه از تشکیل نشدن آن بهتر است. حتی اگر مجلس کوچکزادهها به سختی قانع شوند که آیا ضرورت دارد که در این اوضاع نا به سامان به مسایل پیش پا افتادهای چون مرگ یک جوان ناراضی رسیدگی کرد! و یا قوه قضاییه چنان رفتار کند که گویی نظام خیلی لطف کرده است که تصمیم گرفته به شکایات غیرخودیها رسیدگی کند.
کمدی تلخ بازیگران سیاست در ایران اسلامی در مورد این پرونده هم خود را نشان داده است. مرحله اول رسیدگی هنوز در پرده ابهام است. بین آقایان اختلاف افتاده است. این بار دیگر نزاع بر سر حلول ماه شوال یا اختلاف بین شیعه و سنی بر سر روایتی از پیامبر اسلام در ۱۴۰۰ سال پیش نیست بلکه اختلاف دو قوه قانونگذاری و قضایی کشور است در مورد کبود بودن یا نبودن بدن مقتول! دهها زندانی سیاسی که او را دیده بودند به علاوه پزشکی قانونی میگویند کبود است اما مجلس جایی که قرار است خانه ملت باشد میگوید کبود نیست. باید نشست و دید عاقبت به کجا خواهد رسید!
پیگیری این موضوع توسط حاکمیت گرچه به روال همیشگی به ریشهیابی ظلم منجر نخواهد شد اما در عین حال آزمونی دیگر برای حساسیت جامعه استبدادزده ما نسبت به ظلمهای فردی است. دادخواهی ما هر چه بلندتر باشد دستان زندانبانان را در هنگام ضرب و شتم هایی که درآینده میآید لرزانتر خواهد کرد.
اینکه چه کسی رییس جمهور آینده ایران میشود هم به اندازه رسیدگی و اطلاع رسانی گسترده نسبت به جنایتهای کهریزک و ستار بهشتیها اهمیت ندارد. چرا که ایران جایی است که نه رییس جمهور آن قدرت بازدید سرزده از زندانهای آن را دارد و نه هنوز ملت بیپناه آن از کابوس ترس از حاکمیت غیرشفاف آن خلاص شده است.