«دفاع از حق حیات انسان، مشروط به هیچ شرطی نیست»
ستار بهشتی چه کسی بود، چند ساله و به کدام حزب و اندیشه متعلق بود، برای ما که او را نمیشناختیم اهمیت چندانی ندارد. مهم اینست که او انسان بود و حق داشت هرگونه که بخواهد بیندیشد یا از هر حزب و گروهی که بخواهد حمایت نماید. مهم اینست که نظام جمهوری اسلامی نه تنها این حق را از او سلب نمود بلکه به شیوهای بسیار وحشیانه حق حیات را هم از او گرفت.
ستار بهشتی اولین کسی نیست که در زیر شکنجه کشته می شود، این قصهی تلخ تکراری است که گاهی خبرآن به بیرون درز میکند و گاهی هم نه، زمانی خانوادهای فشار حاکمیت را برای عدم نشر خبر جنایت تحمل و خبر رسانی میکند و گاهی خانوادهای دیگر در سکوت داغ مرگ فرزند از دسته رفته را متحمل میشود. این قصه هرروز و هر شب تکرار میشود و استمرار دارد و گوئی ما خوشحالیم که آن را نمیشنویم و شاید هم خود را به نشنیدن میزنیم! زهرا کاظمی، هاله سحابی، شوانه قادری، هدا صابر و چندی پیش چند تن از عربهای خوزستان، خبرهای آشنائی هستند که ظاهراً همهی ما آن را شنیدهایم و از آن باخبریم.
مشکل اساسی اینجاست که چه کسی، چه نیرویی و کدامین مردمان باید برای زدودن مصیبت این بیداد راهکار یا حداقل تلاشی برای جستجوی یک راهکارانجام دهد؟ کدامین نیرو باید به حرکت درآید تا شکستن این استخوانها را متوقف کند؟
آیا نیروهای خارج از کشور با بسیج نیروها و رسانههایشان توان تأثیر گذاری روی این رویدادهای تلخ را ندارند؟ هر کسی ادعا کند که این نیروها این توان را ندارند، بیگمان حقیقت را کتمان کرده است. به ذکر دو نمونه از بسیج خبری رسانههای اپوزیسیون توجه کنید. محمد خاتمی درست یا غلط در انتخابات مجلس ۹ شرکت نمود. چه قیامتی به پا شد! گوئی انسانیت به مسلخ رفته بود، گوئی جنایتی به بزرگی قتل شوانه قادری اتفاق افتاده بود! کمتر وبسایتی یافت میشد که روزانه چندین مقاله در این مورد منتشر نکند. حزب دمکرات کردستان ایران و حزب کوملهی کردستان ایران یک توافق نامه امضا کردند. اطلاعیههای مشترک، افشاگریها، داد و بیدادها، وطن وطن کردنها، مضمون صدها مقاله و یادداشت گردید. ادعا میکردند که این اعتراضها به عشق زندگی ستارهای بهشتی به انجام می رسد و هفتهها موضوع بحثهای شبکههای اجتماعی شد.
سخن گفتن، گفتگو، بحث و حتی اطلاعیههای مشترک روی مسائلی که به زندگی همهی ما مربوط می شود کنش یا واکنشهای خارج از قواعد انسانی نیستند، اما عجیب است که برای ستار بهشتیها، زهرها کاظمیها، شوانه قادریها، عربها، آذریها و بهائیها هر کداممان به بهانهای و با توجیهی از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنیم، هنوز یا عمق فاجعه را درنیافتهایم یا به آن عادت کردهایم یا شاید هم شایستهی واکنش ندانستهایم وبا انتشار آن خبر در سایت یا شبکهی اجتماعی برایمان کافی بوده و شانهها را بالا انداختهایم که ادای تکلیف نمودهایم.
«مرگ ستار بهشتی» درد مشترک است، «فاجعهی مشترک کورد، آذری، فارس، عرب، بهائی، مذهبی و سکولاری است که هر روز و هر شب تکرار میشود. «مرگ ستار» استمرار سلاخی کردن شوانه قادری، اکبر محمدی، و زهرا بنییعقوب است، مرگ ستار تداوم له شدن هدا صابر، عربهای اهوازی، بلوچها، محمد کامرانی، رامین قهرمانی، امیر جوادیفر و احمد نجاتی است، و مرگ ستار مرگ همهی آنهای است که کسی حتی نامشان را نشنیدهاست، قصهی همه زندانیان سیاسی است که تحمل کردهاند و جسم ستارها یاری نکرد که تحمل کند.
خلاصه کنم، اگر خواست احزاب ایرانی دمکراسی است، احزاب کورد دنبال حقوق بشر هستند، گروههای عرب به عدالت اجتماعی دلبستگی دارند، سازمانها و احزاب آذری به برابری و مساوات میاندیشند و اگرکسانی به آزادی میاندیشند، «جان ستار» و «حق حیات ستار» بر همهی اینها ارزشها ارجعیت دارد، حرمت و کرامت انسانی انسانها مبنا، پایه و اساس همهی این ارزشهاست.
کدامین بهانه و کدامین توجیه، من کورد را وادار میکند که به مرگ ستار در زیر شکنجه واکنش نشان ندهم؟ کدامین نفع یا بهانه، یک انسان دمکراسی خواه را بجای میرساند که در مقابل مرگ فجیع عرب اهوازی، کورد و ترک در زیر شکنجه سکوت کند؟ به آنچه بربلوچها و بهایان میرود بنگرید! به جنایات قرون وسطا شبیه است... اتفاق همان اتفاق است و قربانی انسانها هستند با تفاوت درآرمانهایشان. اما واکنشها متفاوت، گوئی رمزهای عقیدتی هستند که وجدان ما را کنترل میکنند و تا این کنترل وجود دارد ما تحمل این درد را داریم و تا از این تحمل برخوردار هستیم، نه دمکراتیم، نه مدافع حقوق بشر، نه برابری طلب و نه آزادی خواه، قربانیان منفعت طلبی هستیم که مجال نیافتهایم تا به متوقف کردن ماشین جنایت بیندیشیدهایم.
سؤال اینست که آیا واقعاً شخصیتها، احزاب، گروههای سیاسی رنگارنگ سراسری، ملیتی، سلطنت طلب، چپ، اصلاح طلب و سبز به حرمت انسان، حقوق بشر، دمکراسی و آزادی اعتقاد دارند؟ اگر دارند، کدامین مانع وجود دارد که نتوانند مشترکاً از حق حیات انسانها دفاع کنند؟ اگر این گروهها روی مسائلی مانند «عدالت اجتماعی»، «سیستم حکومتی» یا «نوع حکومت» اختلاف عقیده دارند؟ این نباید دلیلی شود که این اختلاف نظر را به حق حیات انسانها هم تعمیم دهند.
بدون شک تعمیم شروط کار سیاسی به عدم همکاری در اعتراض به پایمال شدن «حق حیات انسانها» و خشونت عریان جمهوری اسلامی، نتایج فاجعه آمیزی در بردارد و در قبال وقوع هر فاجعهای همهی سیاسیون کشور مسئولند. بدهی است که تاکنون سیاسیون ایرانی از همه اندیشهها به عمق فاجعه پی بردهاند. انتظار میرود که با تدبیر مشترک و در واکنشی جمعی به مقابله با ماشین جنایت برخیزند.
معروف عثمانی
اوپسالا ١٨-١١-٢٠١٢