ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 28.10.2012, 22:18

مبحث ملی و بررسی اجمالی آن در ایران

بابک امیرخسروی

مقدمه

در بخش چهارم، پرداختن به دو مقوله درباره مبحث ملت را به این فصل وعده دادیم. این دو موضوع عبارتند از پدیده «دولت- ملت» (Etat-Nation) و دیگری، نقش دولت در تکوین و تشکیل ملت. دربحث‌های قبلی اشاره کردم که آنچه در واقع در مورد ملت به نام بورژوازی ثبت شده است، شرکت و سرگردگی وی در مبارزه برای تحقق اندیشه «دولت -ملت» یعنی تامین حاکمیت ملت یا به عبارت دیگر، تشکیل دولت منتخب ازسوی ملت (دولت ملی) است. وگرنه، هم تشکیل دولت و هم پیدایش و تکوین ملت در بسیاری از کشورها، مقدم براعتلاء سرمایه‌داری بوده است. واین امر بویژه درشرق ودرنمونه‌های تاریخی، مشاهده می‌شود. لذا از لحاظ اهمیتی که آشنائی با این دو موضوع با بحث ما دارد، مکث کوتاهی ضرورت دارد.

۵- ۱. اندیشه و چگونگی پیدایش مقوله «دولت- ملت»

اندیشه و چگونگی پیدایش مقوله «دولت- ملت»، از نظرمنشاء تاریخی و میدان عمل آن، صرفاً مربوط به دوران شکوفائی سرمایه‌داری است. این پدیده بدواً در اروپای باختری شکل گرفت و لحظه تاریخی تحقق آن نیز فرار سیدن انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹) است. بعدها، در سایه همین انقلاب، شعله‌های این اندیشه همچون نمونۀ نظام حکومتی، به سایر کشورها، پرتو افکند. چنانکه حتی جنبش مشروطیت ایران در آغاز قرن بیستم، ملهم از آن بود و تا حدی، همان اهداف و وظایف را دنبال می‌کرد. ولو این که به دلایلی ناکام ماند.

اکنون به بررسی روند تکوین این اندیشه و کیفیت و مضمون سیاسی- حقوقی آن می‌پردازیم. به ویژه از این نظرکه مستقیماً با مقوله «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» ارتباط دارد.

در بحث مربوط به شکل گیری ملت در نمونه فرانسه، نشان دادیم چگونه این امر در قرن‌های ۱۵ و ۱۶، از راه تجمع همبودی‌های قومی مختلف، با همت وسرگردگی شاه فرانسه، ازطریق اتحاد سیاسی در کالبد دولت واحد که دراندام شاه مطلق العنان تجسّم می‌یافت، صورت گرفت. هنوز در این مرحله، برای مردم فرانسه، تجلّی احساس تعلق به یک ملت واحد، تنها از طریق دولت مرکزی و شاه خودکامه، میسر بود. ولی در واقع، نوعی جدائی و بیگانگی میان ملت و دولت برجای مانده بود. زیرا دولت، نماینده و منتخب ملت نبود.

اما تحول مهمی که در قرن ۱۸ درفرانسه، همزمان با انگلستان روی داد، خود آگاهی ملت در تقابل با نظام خودکامه پادشاهی بود. این تحولِ درونِ ملت در تمامیّت آن بود. و در پرورش و تکوین آن، روشنفکران آزاد اندیش نظیر مونتسکیو، ولتر و ژان ژاک روسو و دیگران نقش بزرگی ایفا کرده و زمینه فکری و ایدئولوژیک آن را فراهم ساخته بودند،. تحول فرهنگی- سیاسی که با مرحله تعالی بورژوازی، بمثابه نیروی سیاسی - اقتصادی، همزمان بود. بورژوازی در آن زمان، بخشی از ملت و در نظام طبقاتی - کاست‌ای آن روز فرانسه، جزئی از طبقه سوم (tiers etat) به حساب می‌آمد که کارگران و پیشه‌وران و دهقانان را نیز در برمی‌گرفت. دو طبقه دیگر: روحانیان و نجبا-اشراف بودند.

متفکرین آزاد اندیش فرانسه آرمانشان پایان دادن به رژیم مطلقه و از میان برداشتن نظام اشرافیت و امتیازات فئودالی بود. و ملت را چون ساختار واحد، منتهی با رسالت جدیدی به روی صحنه آوردند تا در فردای تلاشی نظام کهن، هم چون مظهر ارادۀ عمومیِ شهروندان عمل کند. ژورژ بوردو در تحلیل این لحظه و وضعیت تاریخی، نکته بسیار مهمی را خاطر نشان میکند.

می نویسد: «تفکر انقلابی در فرانسه، با قراردادن ملّت همچون موضوع حقوقی، به پدیده تاریخی - جامعه شناختیِ “شکل گیری واقعيّت ملی، یک تاییدیه قضائی افزود. بدین معنا که: «حاکمیت و منشاء همه قوا از ملت است و فقط بنام او می‌تواند اعمال شود.” (۱۰۹) وی اضافه می‌کند: «با چنین عنوانی، اندیشه ملت در جهان سیاست رسوخ یافت، منتهی نه بعنوان یک نیروی سیاسی درمیان سایرین، بلکه به گونه تنها نیروی مشروع. زیرا ملت اساس قدرت است.» (۱۱۰)

جوهر مطلب در بحث پدیده «دولت - ملت»، نهفته درهمین گفتاراست. نقش روشنفکران آزای خواه و بورژوازی تازه به دوران رسیده درهمین آگاه ساختن ملّت به حقوق خود و تدوین دکترین حاکميّت ملت به گونه منشاء قدرت و پیوند مقوله ملت و حاکمیت او با امر دموکراسی بود. ریشه تئوریک آن در اثر جاودانی ژاک ژان روسو بنام «قرارداد اجتماعی» و طرح اندیشه اراده عمومی وی قرار داشت که در تکامل خود به اصل حاکميّت ملت منجر شد. منطق این اصل براین برهان استواراست:

«اگر حاکمیت از آن ملّت است و اگر از سوی دیگر، قانون بیان اراده عمومی است، بنابر این فقط اراده عمومی قادر به اعمال حاکميّت است. در واقع، «اعلامیه حقوق بشر و شهروندان» که پیام انقلاب کبیر فرانسه بود، در نفس خود بازتاب دهندۀ اعلامیه «حقوق مردم برای تعیین سرنوشت خویش» نیز بود. به همین جهت، مجلس موسسان بلافاصله بعداز انقلاب، اصل حق مردم در تعیین سرنوشت را اعلام کرد. و «اصل ملیت‌ها» به معنی «هرملت، یک دولت »، بیان سیاسی اصل فوق و نقطه قوّت سیاست خارجی فرانسه انقلابی در آغاز آن بود. این اصل در قرن ۱۹ به شعارعمومی مبدل گردید و سرمنشاء تحولات متعددی در اروپا شد.

مارکسیست‌ها و بطریق اوُلی لنینیست‌ها، مدّت‌ها بعد، این خواست را وارد برنامه‌های حزبی کردند و برای اولین بار در کنگره انترناسیونال سوسیالیست‌ها در لندن (۱۸۹۶) هواداری خود را از «حق کامل همه ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش» ابراز داشتند.

سرنوشت این اصل در گذرگاه تاریخ، چه در قرن ۱۹ و چه بویژه در قرن بیستم؛ دستاوردهای آن و نیزسوء استفاده‌هائی که برخی دولت‌ها از آن کرده‌اند؛ و نیز ناسیونالیسم تجاوزگر و توسعه طلب، که انحرافی ازاین اصل بود؛ هرکدام در جایِ خود، موضوع مقالۀ مستقلی است که پرداختن به آن ما را از موضوع اصلی دور می‌کند. تنها ذکر این نکته ضرورت دارد که الهام از این اصل، در موارد متعدّدی، نقش مهمی در بیداری و در مبارزات رهائی بخش مستعمرات، در دورانِ پس از جنگ جهانی اول ولی بویژه پس از جنگ جهانی دوم داشته است.

۵- ۲. « ملت در خود» و « ملت برای خود»

آنچه را که در مقطع تاریخی انقلاب کبیر فرانسه رخ داد و اثر عمیقی در تحولات بعدی اروپا و جهان گذاشت، می‌توان از لحاظ مضمونی، روند فراروئی «ملت درخود» به «ملت برای خود» نامید. بدین معنا که، عنصر آگاهی از خود، به وجدان ملت راه می‌یابد». ملت از حالت لختی و ناخود آگاهی، به خود آگاهی می‌رسد. اینک می‌خواهد سرنوشت خویش را خود بدست گیرد و دولت، این «هسته‌ای تاریخی - جامعه شناختی» را خود انتخاب نماید.

به همین علّت من اصطلاح «ملت در خود» را بکار می‌برم. زیرا تا لحظه انقلاب کبیر، ملت فرانسه به گونه «ملت برای خود» وحاکم برسرنوشت خویش، تکوین نیافته بود. بل که ملت، از ورایِ دولت‌هائی نمایندگی می‌شد که منتخب ملت نبودند. سرنوشت ملت در دست شاهان و رفاه و اعتلاء یا فقر و انحطاط وی نیز در گرو کفایت یا بی لیاقتی شاهان بود. تاریخ پرفراز و نشیب ملت ایران تا به اکنون، سرشاراز این حالت‌ها و فراز و فرودها ست.

در مقطع انقلاب کبیر فرانسه، ملت در برابر سلطنت مطلقه بپا می‌خیزد. شعار «زنده باد ملت» در برابر شعار قدیمی و متداولِ «زنده باد شاه» قرار می‌گیرد. با اعلام جمهوری در ۱۷۹۲، ملت فرانسه حاکميّت خود را برقرار می‌کند و به کیفتيّتِ نوینِ «ملت برای خود» ارتقاء می‌یابد. ملت، دولت را به نمایندگی از خود، تشکیل می‌دهد. پدیده «دولت - ملت»، بیان سیاسی و تجلی این تحول است. نقش تاریخی ویژه دوران سرمایه‌داری و نوآوری و مشارکت بورژوازی در تحول و تکامل ملت، در همین است نه در به وجود آوردن آن.

بعضی‌ها اینگونه ملت‌های طراز نوین را که همین پدیده «دولت - ملت» تجلی آن است و منشاء تاریخی آن هم به طورعمده دراروپای غربی است، نمونه قرار می‌دهند. و مشخصه‌ها ودرجۀ پیشرفتِ پیوندهایِ درونی آن در زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را؛ که مستقیماً متاثر از پیشرفت‌های جامعه سرمایه داری و حاکمیت بورژوازی در این کشورهاست؛ ترسیم می‌کنند. و همان را پایه و مبنا برای بررسی و داوری در مبحث ملی قرار می‌دهند. و چون این مشخصه‌ها و ویژگی‌ها را در گذشته و کشور‌های غیراروپایی نمی‌یابند، در نتیجه به نفی وجود ملت‌ها در مرحله قبل از سرمایه داری، از جمله در کشور ما می‌رسند. روشن است که اِشکال در همین یکی گرفتن مفهوم «ملت در خود» با مفهومِ «ملت برای خود» یعنی همان پدیده نوین «دولت- ملت» است.

پدیده «دولت - ملت» مرحلۀ کیفیِ عالی تر در تکامل همبودهای انسانی، در روند گذار آن از خانواده به طایفه، از طایفه به قبیله و ایل و از آنجا به قوم و ملت است. در روندِ تکاملِ ملی، عنصرِ آگاهی، فقط در مرحله تاریخی، اقتصادی - سیاسی معيّنی وارد وجدان ملت می‌شود. اما این آگاهی، به معنی آگاهی از حقوق خویش و اراده به تعیین سرنوشت خویش است، نه به معنی آگاهی از ملت بودن. زیرا احساسِ تعلق به ملتِ مفروض، قبلا نیز وجود داشته است.

مارکس در اثر خود: «فقر فلسفه»، در بحث از مقوله «طبقه»، دو کیفیت متمایز آن را مطرح می‌سازد. یکبار از «طبقه درخود» به معنی طبقه ناشی از روابط سرمایه‌داری (عامل عینی) و بار دیگر از «طبقه برای خود». سخن می‌گوید. یعنی حالتی که پرولتاریا با آگاهی از رسالت تاریخی خود (عامل ذهنی) وارد نبرد طبقاتی و سیاسی می‌شود. بدیهی است که وجود این دو مرحله تاریخی در تغییر و تکامل پرولتاریا، به معنی نفی پرولتاریا به مثابه طبقه، در دوران قبل از مرحله رسیدن به «خود آگاهی طبقاتی» نیست؟ مقوله «ملت» و«دولت - ملت» نیز مشابه آن است. بی‌تردید ملت فرانسه همچون مقوله تاریخی-جامعه شناختی، درقرن ۱۴ و ۱۵ با ملت فرانسه در قرنهای ۱۹ و ۲۰، از بسیاری جهات تفاوت دارد و تغییر و تحول یافته است،. اما این امر نمی‌تواند به معنای نفی ملت فرانسه در دوران پیش از آن باشد. می‌توان مقوله‌های تاریخی دیگری را مثال آورد که علیرغم تغییر و تکامل تاریخی شان، مفاهیم واحد و هم ریشه‌ای را منعکس کنند. نظیر دولت، دین، لاییسیته و غیره.

واقعیت ملت ایران در عرصه تاریخ و تغییر و تحولات آن در جهت انسجام و شکل گیری بیشتر، در واقع عبارت از همان روند گذار از حالت «ملت درخود» به «ملت برای خود» است. لحظه تاریخی آغاز آن نیز انقلاب مشروطیت می‌باشد. روندی که هنوز پایان نیافته و کاملاً جا نیفتاده است. پیکار کنونی مردم برای برقراری دموکراسی و حاکمیت ملت، نقطه اوج آن است.

۵. ۳ - دو مفهوم از یک مقوله در دو شرایط

نکته بسیار ظریفی وجود دارد که توجه به آن در رابطه با بحث ما اهمیت دارد. و آن عنایت به تفاوتی است که در مضمون و هدف اصل «حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش»، میان کشورهای مستقل با کشورهای وابسته و مستعمرات، وجود دارد.

در کشورهای مستقل، این اصل به معنی شناسایی حق مردم (Volk, peuple) در انتخاب حکومت (gouvernement , Regierung) دلخواه خود و تعیین شکل دولت (Etat) مطلوب خویش است. به عبارت دیگر، با امر دموکراسی و «حاکمیت ملت» در پیوند مستقیم قرار دارد.

به همین علت مفهوم ملت به مفهوم توده مردم نزدیک می‌شود و مبارزه ملی مضمون مبارزه با استبداد ورژیم‌های مطلقه را به خود می‌گیرد. در این نوع کشورها و تحت چنین شرایطی، اصل «حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین حاکمیت ملی نیست، زیرا اینها قبلا به دست آمده‌اند. به همین علت در انقلاب مشروطیت نیز کلمه ملت به توده مردم از هر قشر و طبقه اطلاق می‌شد که در رو در روئی با دولت مستبد و شاه مطلق العنان قرار داشتند. هدف اصلی انقلاب مشروطیت استقرار دمکراسی و حکومت مشروطه بود. انقلاب مشروطیت، انقلاب بورژوا-دموکراتیک، انقلابی برای حکومت قانون و برقراریِ دموکراسی، به عبارت دیگر، تامین حاکمیّت ملت بود، نه یک جنبش رهائی بخش ملی، نظیر هندوستان و اندونزی و الجزایر و ویتنام.

اما در کشورهای تحت انقیاد خارجی و مستعمره‌ها، اصل «حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش»، اساساً مضمون رهائی از قید خارجی دارد و هدف مستقیم و اصلی آن کسب استقلال، تامین حاکمیت ملی و تشکیل دولت مستقل خودی است. زیرا بدواً باید کشور و دولتی باشد تا دموکراسی در آن اعمال شود. در این کشورها، تحققِ اصل «حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش»، به معنیِ دستیابی به استقلال ملّی است، و خود به خود مرادف با دستیابی به دموکراسی نمی‌باشد.

ازآنچه در بالا گفته شد، این سوال اساسی پیش می‌آید: در مبحث ملی و در کنکاش برای انطباق اصل «حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی آن، آیا عبارت ازحق ملت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوۀ کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارهای دموکراسی است؟ یا برعکس، مضمون اصلی آن همان جنبش رهائی بخش «ملت»‌های کثیر ساکن در چارچوب جغرافیائی کشور ایران است، که گویا در قید «اسارت» بسرمی برند، و هدف‌شان تشکیل دولت‌های مستقل ملی به تعداد و مدعیان آن است؟

توجه به این امر و ارزیابی درست از واقعیت ایران، در تدوین مشی و سیاست گذاری، اهمیت بسیار دارد و سرنوشت‌ساز است. زیرا با مساله حساس حاکميّت ملی و تمامیت ارضی ایران که موضوع مورد علاقه مردم ایران است، در ارتباط تنگاتنگ است.

اگر ایران جزو کشورهای نوع اول است، که به اعتقاد راسخ من چنین است، در این صورت، انطباق اصل «حق ملل درتعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت بر خاسته از اراده ملت ایران در تمامیت آن است، نه تک تک اقوام و اقلیت‌های متشکله آن. به این ترتیب، هرخواستی، از جمله خود مختاری یا راه حل انجمن‌های ایالتی و یا هر شکل دیگر کشورمداری، جزو خواست‌های دموکراتیک‌اند. به همین ترتیب است رفع مضیقه‌ها، از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آنها. اینگونه خواست‌ها ربطی به اصل «حق ملل درتعیین سرنوشت خویش» ندارد. و درچارچوبِ مبانی و موازینِ دموکراسی و منشورِ حقوق بشر، قابل حل‌اند.

ولی اگر عکس آن استدلال شود و ادعا شود که ایران در رده کشورهای نوع دوم قرار دارد، در این صورت، کشور ما یک یوگسلاوی دوم و یا روسیه تزاری دیگر است و چون در این گونه کشورها، مناسبات و تقابل میان ملت ستمگر با ملت تحت ستم است. مناسبتی که برقهر و  تجاوز استوار است. راه حل آن نیز متاسفانه توام با قهر و جنگ است و نتیجه را هم فقط زور حل خواهد کرد.

منتهی بعضی‌ها از دروازه کشورهای نوع اول وارد می‌شوند، ولی راهی که مطرح می‌سازند سر از کشورهای نوع دوم در می‌آورد. این اندیشه را پیش می‌کشند که تعهد ما به دموکراسی ایجاب می‌کند به خواست اکثریت هر قوم تشکیل دهنده ملت ایران در تعیین سرنوشت خویش تا حد جدایی تن در دهیم. به عبارت دیگر، تصمیم به تجزیه و جدائی و تکه پاره کردن پیکره ایران نیز با تک تک آنهاست! برخی اساسا موجودیت ملت ایران را قبول ندارند.

دارندگان این نظر در واقع ، درپی مناسبات وراه حل‌هایی درایران هستند که ربطی به واقعیت وویژگی‌های تاریخی- جامعه شناختی آن ندارد. بل که مربوط به جنبش‌های رهائی بخش ملی و از مقوله دیگر است. کشورهایی که در آن، با مناسبات ملت‌های تحت سلطه با دولت و ملت سلطه‌گر سروکار داریم. جستجوی چنین روابط و مناسباتی در ایران بس ناروا و زیانبار است.

حال آن که روابط اقوام با یکدیگر در ایران و تعلق شان به ملت ایران، سرنوشت تاریخی و زندگی مشترک طولانی آنها، بکلی با وضع و روابط مستعمراتی و یا کشورهائی چون یوگسلاوی و چکسلواکی و امثال آنها، که دست پخت‌های دولت‌های بزرگ در بعد از جنگ جهانی اول و دوّم‌اند و واقعاً تاریخ و سرنوشت مشترکی با هم نداشته‌اند، متفاوت است.

سرزمین کنونی ایران، محصول یک تاریخ کهن و ارثیه‌ای‌ست که از صدها نسل به ما رسیده است. نیاکان ما، از همه اقوام و طوایف، برای حراست آن قربانی‌های فراوان داده و مصیبت‌های عظیمی را متحمل شده‌اند. دکتر جواد هیئت، مسئول نشریه ترکی زبان «وارلیق» که از صاحب نظران فعال قومی در ایران است؛ در خطاب به قشری از نسل جوان که متاسفانه بی‌خبر از تاریخ ایران است؛ ولی براحتی در امواج احساسات قومی جدائی‌طلبانه می‌غلطد؛ دلسوزانه یادآوری می‌کند: «ما ایران را وطن مشترک تمامی اقوامی که قرن‌هاست در آن زندگی می‌کنند، اعم از فارس، ترک و ترکمن ، کرد و لُر، عرب و بلوچ می‌دانیم...کشور ما که قرن‌ها گذرگاه و موطن اقوام مختلف آریائی و ترک و سامی بود و مردم آن به گفته فردوسی، از«ترک و دهقان و تازی» تشکیل شده است، با گذشت قرن‌ها و زندگی در این آب و خاک و گرفتن رنگ‌وبو و عادات و سنت‌ها، و بالاخره فرهنگ مشترک ایرانی، ویژگی‌های قومی و در این میان زبان و لهجه‌های خود را نیز حفظ نموده‌اند. این حقیقت، واقعیتی تغییر ناپدیر و قابل انکار نیست. بنابراین، از این کثرت تاریخی، وحدت امروزی ایجاد شده و به شکل ملت واحد ایران پا به عرصه گیتی نهاده است. مگرنه اینست که در دنیای امروز وحدت از کثرت به وجود می‌آید و نه از ادغام دیگران در یکی از عناصر تشکیل دهنده آن» (۱۱۱)

سرگذشت پرماجرای تلاش مردم ایران برای حراست از مرزو بوم میهن ما، تاریخی به مراتب قدیمی‌تر و طولانی‌تر از تاریخ دموکراسی نیم بند و زودگذر در کشور ما دارد. هنوز دموکراسی را بدست نیاورده ، بنام آن تمامیت ارضی ایران را بذل و بخشش نکنیم. سرورانی که به این مساله از راه دموکراسی و به اتکاء تعهد ما به محترم شمردن نظر مردم نزدیک می‌شوند، در نظر نمی‌گیرند که ما، همان قدر که به رعایت دموکراسی، یعنی حاکميّت مردم به مردم متعهد هستیم، در برابر استقلال و حاکمیت ملی و بطریق اولی تمامیت ارضی ایران که تبلور خواست و اراده تمامی ملت ایران است، نیز مقیدیم.

بی تردید مثل هر ایرانی، حراست از آن را وظیفه خود می‌دانیم. زیرا باید ایرانی باشد تا در چارچوب آن برای تحقق دموکراسی به تلاش برخیزیم. و به میمنت دموکرسی، خواست‌های دموکراتیک خود را طرح و به تایید عمومی برسانیم. ضرورت تاکید بر پیوند دموکراسی با استقلال ملی و هر دوی آنها با عدالت اجتماعی در همین است. زیرا آرمان ما، رفاه و آسایش و تفاهم همه مولفه‌های تشکیل دهندۀ ملت ایران در یک کشور مستقل و حاکم برسرنوشت خویش، در پرتو آزادی‌ها و دموکراسی است.

فراموش نکینم که چپ آزادی خواه و دموکرات ایران، بخاطر تعلقات و قیودات ایدئولوژیک و باورهای کاذب انترناسیونالیستی گذشته خویش، انگ بی‌وطنی بر پیشانی‌اش خورده است. اینک که خوشبختانه به خطای خود پی برده‌ایم،. اگر می‌خواهیم همچون نیروی سیاسی ملی، در سرنوشت کشور خود نقش موثری داشته و به حساب بیائیم و مردم به ما اعتماد کنند، باید مواضع و روش و سیاست‌مان طوری باشد که ملت ایران، ما را چون یک نیروی آزادی خواه و ملی و خودی بپذیرد. درغیر این صورت تلاش ما در راه دموکراسی بُردی نخواهد داشت.

خوشبختانه، احزاب و سازمانهای سیاسی جدی و معتبر در ایران، از جمله احزاب و سازمانهای سیاسی منطقه‌ای، خواستار جدائی و خدشه‌دار کردن تمامیت ارضی ایران نیستند. شادروان صادق شرفکندی در مصاحبه خود با بخش فارسی رادیوی بین‌المللی فرانسه، در پاسخ به سوال مخبر که پس از اشاره به تقسیم کردها در پنج کشور می‌پرسد: آیا «حزب دموکرات کردستان ایران علاقه‌ای ندارد که کردستان یک پارچه شود» صریحاً می‌گوید: «من تنها می‌توانم از طرف مردم کردستان ایران و از طرف حزب دموکرات کردستان ایران که تقریباً تنها حزب فعال و مورد قبول عموم مردم کردستان است حرف بزنم. ما غیر از خود مختاری در چارچوب ایران دموکراتیک هیچ چیز دیگری نمی‌خواهیم، برای اینکه مردم کردستان ایران واقعاً غیر از این احساسی و خواسته‌ای ندارند.»(۱۱۱ a)

در پاسخ به سوال مشابهی موکدا می‌گوید: « صرف کُرد بودن به معنی این نیست که حتماً باید همه دورهم جمع بشوند و یک کشور واحد و یک حکومت واحد داشته باشند. در همان منطقه، ما چند کشور عرب داریم که همه آنها عرب هستند و یک مذهب و یک فرهنگ مشترک دارند.» (b 111)

به کاسه از آش گرم‌ترهای خودمانی، پاسخی قاطع تر از این نمی‌توان داد. آرزوی من این است که رهبری امروزین حزب دموکرات کردستان ایران، از پیروان صادق و استوار راه و اندیشه رهبران تاریخی خود، نظیر شادروان عبدالرحمان قاسملو و صادق شرفکندی باشند.

اما به فرض اگر روزی چنین موضوعاتی به طور جدی مطرح شوند. از آنجا که خواست جدایی در تناقض با اصل مهم دیگر در مقیاس ملی، یعنی با حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران قرار می‌گیرد، اصلی که ملت ایران در تمامیت آن بدان پایبند‌اند، همین تعهد به دموکراسی ما را ملزم می‌کند که موافقت یا مخالفت با هرگونه دخل و تصرف در تمامیت ایران، با نظر خواهی دموکراتیک از ملت ایران تحقق یابد. زیرا در نظامی که بر موازین دموکراسی استوار است، راه دیگری وجود ندارد. در غیر این صورت بنام دموکراسی، نظر اقلیت است که بر اکثریت بطور جبری تحمیل خواهد شد.

۵. ۴ - نقش دولت در تکوین و تشکیل ملت

موضوع بسیار مهم دیگر در بحث ما ، نقش دولت در تکوین و شکل گیری نهائی ملت و انسجام آن است. بررسی تاریخی و جامعه شناختی نشان می‌دهد که تشکیل دولت در حالت‌های عادی، معمولاً مقدم بر شکل گیری نهائیِ ملت بوده است. این نکته را قبلاً در بررسی کوتاه تکوین و تشکیل ملت فرانسه نشان دادیم. روندی که در نمونه‌هایِ تاریخی دیگر، از جمله درمورد ایران نیز مشاهده می‌گردد. منظورم از حالت‌های عادی، مستثنی کردن برخی کشورهای مستعمره و تحت انقیاد است. زیرا در این کشورها، روند عادیِ تشکیلِ دولتِ خودی، به سبب سلطه خارجی و وجود دولت خارجی که حاکم بر سرنوشت آنهاست، ناممکن شده است. لذا تصادفی نیست که در این کشورها تشکیل دولت ملی و استقلال سیاسی، محور اصلی و توامان مبارزات رهائی‌بخش است. احساسات ملی و احساسِ هويّت و ملتی متفاوت بودن، در بیشتر موارد در روند همین مبارزه شکل می‌گیرد.

قاطبه محققان و جامعه شناسان، تشکیل دولت سرتاسری واحد را در روند گذار از حالت قومی به ملت، لحظه تاریخی اساسی می‌دانند. رویدادی که خود متقابلاً به عامل مهّمی در انسجام ملی و شکل گیری نهائی آن مبدّل می‌شود. برخی از فلاسفه و اندیشمندان بزرگ، نظیر هگل (یا فیشته و هِردِر) که از کمبود احساس همسبتگی ملی میان آلمانی‌ها و از تاخیر در تشکیل آلمان واحد و ملت آلمان رنج می‌بردند، تا آنجا پیش می‌روند که خلق‌هائی را که موفق به تشکیل دولت نشده‌اند، فاقد تاریخ واقعی می‌دانند. هگل می‌گوید: «مردمی که به دولت فرانروئیده‌اند، فاقد تاریخ واقعی‌اند. در رابطه با دولت است که آنچه بر سر مردم می‌آید و بر وی می‌گذرد، معنای واقعی می‌یابد.» (۱۱۲)

بدیهی است که این گفتار عمیق هگل از زاویه اهمیتی که متفکّران بزرگی چون وی به نقش دولت در هستی و شکل گیری ملت می‌داده‌اند، جا و مقامی دارد و بسیار هم مهّم است. ولی تعمیم آن به واقعیت‌هائی نظیر کشور باستانی هند که در اثر سلطه خارجی و استعمار، قرن‌ها فاقد دولت خودی بود، خالی از اشکال نیست. این قید حتی درباره خود ملت آلمان در حیات هگل و موقعی که اندیشه نغز بالا را به قلم می‌آورد نیز صادق بوده است. 
مستقل از انگیزه‌های متفاوت، قاطبه صاحب‌نظران و جامعه شناسان، به اهميّت کلیدی دولت در تکوین ملت اشاره کرده‌اند. ادگار مورن، جامعه‌شناس برجسته فرانسوی، دولت را «هسته تاریخی» - جامعه شناختی ملت» می‌داند. وی در توضیح منشاء شکل گیری ملت‌ها، وابسته بودن به یک قدرت مرکزی را از عناصر و عوامل اساسی آن می‌شمارد. محققان و جامعه شناسان، علت اصلی تاخیر در تکوین و تشکیل ملت‌های آلمان و ایتالیا را همین فقدان دولت و قدرت مرکزی واحد و استمرار پاره پارگی آنها می‌دانند. حتی روژه مارتلی، مورخ کمونیست فرانسوی، که از تاثیرات منفی آموزش استالین در تعریف ملت بکلی رها نشده است؛ با این حال، در بررسی مشخص و تاریخی تکوین ملت‌ها به آنجا می‌رسد که بگوید: «انسان وادار می‌شود عامل تعیین کننده در سازمان‌دهی ملت‌ها را جابجا کند و به جای نقش تعیین‌کننده مستقیم اقتصادی، نقش تعیین کننده دولت را قرار دهد.» (۱۱۲)

و چون به استالین اشاره کردیم، ناگفته نماند که در این مورد نیز موضع وی «استثنائی» است. استالین به عامل دولت در تکوین ملت باور ندارد و هرگونه نقش دولت را منتفی می‌سازد. و اندیشه صاحب نظرانی چون مشکوف و کوالچوک را که به وی پیشنهاد می‌کردند که به تعریف ملت، شاخص پنجمی حاوی «وجود دولت ملی خاص و متفاوت» اضافه شود؛ یک اندیشۀ «عمیقاً خطا» تلقی می‌کند.

در بررسی چگونگی تکوین ملت ایران، مشاهده می‌گردد که از قدیم الایام در ایران؛ وجود دولت‌های سرتاسری واحد، در کنارِعواملِ دیگر، عواملی که بربسترِ تاریخ و سرنوشت و فرهنگ مشترک عمل می‌کرده اند؛ نقش بسیار موثر و تعیین کننده‌ای ایفا کرده است.

دولت مرکزی و سراسری در ایران، واقعیتی است که جز در دوره‌های شکست و ضعف ایران، فقط درباره کل ایران و ملت ایران اعتبار دارد، نه در مورد تک تک اقوام تشکیل دهنده آن. زیرا هیچ کدام از این اقوام و قبایل، تاریخ و دولتی مستقل وجدا از تاریخ ملت و دولت ایران نداشه‌اند.

مع هذا، علیرغم اهمیت دولت و قدرت مرکزی واحد، در روند تکوین و شکل گیری و انسجام ملت‌ها؛ خطاست اگر ادعا شود که: «ملت را دولت به وجود می‌آورد.» (۱۱۳) زیرا اگر چنین می‌بود، در آن صورت امپراطوری اطریش - مجارستان، امپراطوری روسیه، روم، یا خلافت عثمانی و امپراطوری‌های ایرانی هخامنشی و ساسانی که همواره دولت‌های قوی و متمرکز داشتند، می‌بایستی به اتکاء دولت، موفق به تشکیل ملت واحدی از اختلاط ملت‌های گوناگون می‌شدند. به شهادت تاریخ، در هیچ یک از این امپراطوری‌ها چنین پدیده‌ای رخ نداده است.

شایان توجّه آنست که در هر کدام از این امپراطوری‌ها، به هنگام تلاشی ، فقط اقوامی به صورت ملت‌های جداگانه سربرآوردند و موفق به تشکیل دولت‌های ملی شدند که ازهم پیوستگی و قرابت درونی برخوردار بوده و سرنوشت تاریخی آن‌ها به هم گره خورده بود. از امپراطوری وسیع اطریش - مجارستان، ملت اطریش برپایه ویژگی‌های ژرمنی پدید آمد و مجارها دولت مستقل خود را تشکیل دادند. سرهم بندی‌هایی که بنام یوگسلاوی و حتی چکسلواکی (از چک‌ها و اسلواک‌ها و مراوی‌ها) بوجود آوردند، حوادث امروز نشان می‌دهند که قابل دوام نبودند. از خلافت عظیم عثمانی، علیرغم خشن‌ترین روش در مستحیل کردن اقوام غیرترک؛ فقط ملت ترک بر هسته قومی ترک‌ها بر جای ماند. بهمین سبب است که همه تلاش‌های دولت ترکیه در اِنکار هويّت کُرد‌ها که حتی بکارگیری کلمه کُرد را تا همین اواخر از فرهنگ لغات سیاسی حذف کردند، موفقیتی بدست نیاورد. زیرا کُردها نه سنخیت قومی- تباری و فرهنگی و زبانی با ترک‌ها دارند و نه تاریخ و سرنوشتِ مشترکِ داوطبانه داشته‌اند.

از امپراطوری وسیع ایران در آستانه سقوط آن بدست اعراب، که «از جانب باختر تمام بین النهرین را به اضافه بعضی از اراضی عربستان و آسیای صغیر وازسوی شمال تا حدود جبال قفقاز و دهستان و ریگ زارهای مغرب دریاچه خوارزم و از مشرق از آن سوی اُمویه دریا (جیحون) تا ولایت سند را شامل می‌شد.»(۱۱۵) از این امپراطوری گسترده، اقوام و ملل مختلفی جدا شده و دولت‌های مستقل متعددی را تشکیل دادند. اما آنچه علیرغم حوادث طوفانی، بنام ایران پابرجا ماند، کم و بیش برآن بخشی از فلات ایران محدود می‌شود که اقوام هم‌تبار آریائی ماد و پارس و پارت، بعد از مهاجرت در آن مناطق اسکان یافتند. بعدها و در گذرگاه تاریخ، بنوبۀ خود، با اقوام دیگر، نظیر ترک‌ها، مغول‌ها و عرب‌ها درهم آمیختند. رنگ آمیزی قومی کنونی ملت ایران، پژواک آن است.

خطر اصلی مطلق کردن نقش دولت در تکوین ملت، تایید ضمنی این نظر است که گویا ملت، یک آفرینش مصنوعی و فرآورد فعالیت‌های سیاسی - حقوقی است.‌هانری لوفور فیلسوف نامدار فرانسه می‌گوید اگر قرار براین باشد: «هر گروه اجتماعی را می‌توان از طریق فعالیتِ دولتیِ کاملاً خارجی و به معنای واقعی کلمه ماکیاولی، به ملت مبدّل ساخت... چنین نظریه‌ای به معنی کم بها دادن به نیروی پویا و به ارزش اخلاقی و سیاسی احساساتی است که با ملیت در پیوند است.» (۱۱۶)

از آنچه گفته شد، می‌توان جمع بندی زیر را ارایه داد: دولت نمی‌تواند آفرینندۀ ملت باشد زیرا این به معنی نفی واقعیت عینی ملت چون پدیده تاریخی - جامعه شناختی و انکار دینامیسم و پویائی درونی آن و تایید ضمنی آن است که ملت یک آفرینش مصنوعی است. اما بی تردید، دولت عنصر ناگزیر و کلیدی در روند گذار از حالت قومی همبودی‌های انسانی به ملت و تحکیم و انسجام آن است.

تقدّم تشکیل دولت، بر تکوین و شکل گیری ملت، به گونه قاعده‌ای عمومی، نشانگر اهمیت آن در این تحول بزرگ است. تاکید بر دولت به مثابه «هسته تاریخی - جامعه شناختی ملت»، از سوی برخی جامعه شناسان نیز به همین خاطر است. بدین جهت است که مساله تشکیل دولت ملی برای تمام خلق‌های زیر یوغ و مستعمره، امری حیاتی و هدف غایی است.

توجّه به جا و مقام دولت در تکوین و شکل گیری ملت، در رابطه با موضوع بحث ما، حائز اهمیت است. زیرا وجود دولت‌های واحد از زمان مادها، اما بویژه هخامنشیان که درآن دولت سرتاسری بر پایه اقوام ماد و پارس و پارت، برشرق و غرب و شمال و جنوب فلات ایران سایه افکنده بود، و در عهد ساسانیان شکل نهائی گرفت؛ بی‌تردید در نطفه‌بندی و شکل‌گیری ملت ایران از ورای تاریخ و ژرفای آن؛ نقش قاطعی تعیین کننده‌ای داشته است. این پدیده، فقط در مقیاس کشوری و در رابطه با ملتِ واحدِ ایران معنا و مفهوم دارد، نه در مورد تک تکِ اقوام و مولفه‌های تشکیل دهنده آن.

بخش‌های پیشین مقاله:
بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم

بابک امیرخسروی 28/10/2012
E.Mail : .(JavaScript must be enabled to view this email address)
————————————————-
منابع بخش پنجم

۱۱۰ و ۱۰۹ -منبع ۹۸ صفحه ۹۳۷
۱۱۱- دکتر جواد هیئت . « ملیت ایرانی و زبانهای قومی» کیهان هوائی ۱۷ مرداد ۱۳۶۹
a۱۱۱ و b۱۱۱_ یک مقوله و چند گفتار. از انتشارات کردستان صفحه ۵
۱۱۲- به نقل از کتاب « شناخت ملت» نوشته روژه مارتلی. انتشارات ادیسیون سوسیال صفحه ۷۴
۱۱۳- منبع ۱۱۲ صفحه ۲۵
۱۱۴- موسولینی: « فاشیسم» صفحه ۵۲ به نقل از‌هانری لوفوز « ملی گرائی علیه ملت‌ها» ادیسیون سوسیال ۱۹۳۷ صفحه ۱۱۵
۱۱۵- دکتر ذبیح الله صفا : « دلیران جانباز» موسسه امیر کبیر. تهران ۲۵۳۵ صفحه ۱۷
۱۱۶- منبع ۱۱۴ صفحه ۱۱۵