iran-emrooz.net | Sun, 29.07.2012, 21:12
بهای سنگین آزادی اسلحه در آمریکا
شهلا صمصامی
دکتر «تین» زخم یک کودک را پانسمان کرد که اولین مجروح وارد اورژانس شد. روی صندلی چرخ دار نشسته بود. در چهرهاش درد دیده میشد. لباسش خونین بود و گلولهای رانش را پاره کرده بود.
اورژانس بیمارستان کودکان در کلرادو، جایی که دکتر «تین» در ده سال گذشته کار میکند ویژه کودکانی است که با شکستگی استخوان، تبهای شدید و یا گاه بزرگسالان پیر و بیمار هم میآیند. ولی مجروح در اثر گلوله بسیار غیر عادی بود.
دقایقی پیش از یک صبح روز جمعه بود. شخص مجروح گفت، این اورژانس نزدیکترین محل به سینما بود و دوستش او را به اینجا آورد. یک سینما؟ دکتر «تین» از خود پرسید؟ مرد مجروح گفت: یک تیرانداز جمعیت را به گلوله بست. «تین» مشکوک بود. آنها در بیمارستان چیزی در این مورد نشنیده بودند. ولی در همان لحظاتی که دکتر «تین» و دکترهای دیگر لباس این مرد را پاره میکردند که به زخم نگاه کنند، خبر رسید که آمبولانس در راه است و مجروح دوم را میآورد.
در ساعت ۱۲ و پنج دقیقه نیمه شب فیلم جدید «بت مَن» «Batman» به نمایش گذاشته میشد. این فیلم بسیار محبوب بر اساس داستان قدیمی کتابهای کمدی «Comic Books» تهیه شده و قرار است آخرین فیلم از این سری داستان باشد. بلیطهای این نمایش اول از ماهها پیش خریداری شده بود. سالن سینما کاملاً پر بود و غالباً جوانان از زن و مرد و کودک برای تماشای این فیلم پرماجرا آمده بودند. برخی نیز با لباسهای ویژه «بت من» به هیجان دیدن فیلم افزوده بودند.
نام این فیلم «شوالیه تیره بر میخیزد» «The Dark Knight rises» است. «شوالیه تیره» یکی از کاراکترهای فیلم است. این یک شخصیت بسیار شیطانی و مخرب است.
در حدود نیمساعت از نمایش فیلم گذشته ناگهان مردی که سراسر سیاه پوشیده، ماسک ضد گاز اشک آور زده و لباسش ضد گلوله است با چندین اسلحه از در «خروج اضطراری» که در کنار پرده سینماست وارد سالن میشود. او با پایش در را باز میکند. در حالیکه با پای دیگر در را باز گذاشته چیزی بطرف اولین ردیف صندلیها میاندازد. ناگهان دود و گازی در فضا میپیچد و مرد سیاهپوش شروع به تیراندازی میکند. در میان صدای گلولهها، فریادهای درد و ترس و ناله نیز شنیده میشود. فیلم همچنان در حال نمایش است.
مرد سیاهپوش پس از دقایقی در آرامش کامل با اسلحههایش صدها گلوله را در میان یک سالن پر از جمعیت خالی میکند.
کشته شدگان بین ۶ تا ۵۱ سال بودند. ۱۰ نفر در سینما کشته شدند. دو نفر دیگر در بیمارستان جان میسپارند. ۷۰ نفر مجروح شدند. جراحات برخی بسیار زیاد و خطرناک بوده است، ۶ نفر همچنان در وضعیت وخیم باقی هستند.
جراحات گلوله نیاز به جراحی فوری دارند. باینگونه حتا چند مجروح میتوانند بسرعت کارکنان یک اطاق اورژانس را از پا درآورند.
بیمارستانهای اطراف سینما همه به سرعت دست بکار شدند. «ما گزارش از یک تیراندازی با مجروحین متعدد در یک سینما داریم» این درست پیامی بود که در واقعهی «کلمباین» شنیده شد ولی بجای کلمه سینما «مدرسه» بود.
کارکنان بیمارستانها به پزشکان، جراحان و نرسهای خود تلفن زده آنها را از خواب بیدار کرده و تقاضای کمک کردند. جراحات مردی که گلوله به گردن او اصابت کرده بود آنچنان وخیم بود که پلیس مجبور شد بجای صبر کردن برای آمبولانس بسرعت او را در ماشین خود به بیمارستان بیاورد که بلافاصله به اطاق عمل فرستاده شد.
مرد دیگری زخم عمیق پایش را با یک کمر بند بسته بودند که از خونریزی بیشتر جلوگیری کنند. زنی با جراحات خطرناک در اثر اصابت گلوله بصورتش به بیمارستان آمد که بنظر میرسید گلوله به مغزش رسیده باشد.
فریاد مرد دیگری شنیده میشد که در اورژانس تقاضای مرفین میکرد.
دکتر «تین» مجروح اولی را که زخمهایش پانسمان شده بود رها کرد و بسوی مجروح دوم رفت. با خود گفت: «داستان تیراندازی واقعیت دارد». بیکی از کارکنان بیمارستان گفت، به همه خبر بده بنظر میرسد ما در وضعیت بدی با مجروحین متعدد هستیم.
در این بیماستان کودکان، پرستارها مشغول حرکت دادن بیماران از بخش اورژانس شدند تا تخت کافی برای مجروحین گلوله داشته باشند.
دکتر «تین» ازدواج کرده و دختر خردسالی دارد. پس از هفت ساعت کار خسته بود در حقیقت زمان این بود که به خانه برود ولی کار او تازه آغاز شده بود.
زمانیکه مجروح بعدی را آوردند زنی بود با جراحات شدید که تقریباً نفس هم نمیکشید. تمام سینه و شکم او در اثر اصابت گلوله پاره شده بود. دکتر «تین» و حداقل ۵ جراح دیگر مشغول بکار شدند.
«دکتر تین» سالهاست که در بخش اورژانس کار میکند و مجروحین بسیاری را معالجه کرده است. ولی هیچکدام از این تجربهها او را برای احساساتی که آنشب به او غلبه کرد آماده نکرده بود. احساس اندوه و درد تبدیل به احساس خشم شده بود. خشم نسبت به مردی که چنین جنایتی را مرتکب شده بود. این دکتر جوان برای نخستین بار دچار احساسی شده بود که برایش بی سابقه بود. خشم بسیار از اینکه فردی با قصد و نیت بخواهد مردم بیگناه را مورد حمله قرار دهد.
خشم وی شدیدتر شد زمانیکه پس از نیمساعت عمل بر روی زن مجروح نتوانستند او را نجات بدهند و این زن جوان در اثر جراحات بسیار درگذشت.
«دکتر تین» در اورژانس کار میکند، جایی که همه باید و عادت دارند احساسات خود را کنترل کنند. ولی آنشب متفاوت بود. آنها اطلاعات بسیار کمی در مورد این واقعه داشتند. نمیدانستند آیا یک تیرانداز بود یا بیشتر.آیا دستگیر شدهاند یا نه. آیا کارکنان بیمارستان در خطرند؟
در حالیکه دکتر تین هنوز بالای سر زنی بود که دیگر نفس نمیکشید، مجروح سومی را آوردند. سپس چهارمی، پنجمی و ششمی، از خود پرسید: مگر چه تعداد مجروح شده اند؟
دکتر «تین» به جمع چند دکتر، پرستار و کارکنان دیگر که در یک آمبولانس در خارج از بیمارستان گرد آمده بودند پیوست. پس از مرگ بیماری در اورژانس، چند دقیقهای کسانیکه کوشیده بودند شخص مجروح را نجات دهند جمع میشوند و یکدگر را دلداری میهند. دکتر «تین» کوشید همه را دلداری دهد و زحمات آنان را تحسین کرد ولی همه سکوت کرده بودند. همه در شوک بودند. دقایقی بعد همگی به سر کارشان باز گشتند.
دکتر «تین» تا صبح زمانیکه هوا روشن شد مشغول بکار بود. ساعت ۵ صبح بالاخره لباسش را عوض کرد و بطرف خانه رفت. بمحض ورود تلویزیون را روشن کرد و برای نخستین بار فهمید چه اتفاقی افتاده است و تیراندازی در سالن سینمای شماره ۹ چه فاجعه بزرگی بوده است. روبروی تلویزیون نشسته و مدتها گریست.
یک جنایتکار دیوانه و یا تروریست
جمیز هولمز «James Holmes»، یک جوان ۲۴ ساله گفته میشود خجالتی ولی مؤدب بود. شاگردی با هوش که علاقه زیادی به رشته علوم داشت. در یک خانواده متمول در حومه شهر «سان دیگو» بزرگ شده بود. دبیرستان را با نمرات بسیار خوب تمام کرد و از دانشگاه «ریورساید» در رشته علوم مغز و اعصاب فارغ التحصیل شد. سپس سال پیش برای گرفتن دکترا وارد دانشکده پزشکی «دِنور» در شهر «اورورا» «Aurora» شد. جمیز ماه قبل تصمیم میگیرد که رشته دکترا را ادامه ندهد. اگر چه دقیقاً معلوم نیست چرا این تصمیم را گرفته ولی برخی از همکلاسیها گفتهاند که توانایی درسهای سنگین را نداشته است.
حملهی به سینما با جزئیات بسیار دقیقی برنامه ریزی شده بود. جمیز با خود دو سلاح قوی یک اسلحه نیمه اتوماتیک بنام AR -15 و همچنین یک سلاح تمام اتوماتیک معروف به Ak 47 و دو هفت تیر کمری بهمراه داشته است. موهایش را برنگ قرمز در آورده بود. این مانند یک شخصیت شیطانی در فیلم بنام «جوکر» است.
جمیز ماسک ضد گاز اشک آور و کلاه ضد گلوله داشته، همچنین جلیقه ضد گلوله و بطور کلی سر، صورت، گلو، سینه و حتا پاها با لباس ضد گلوله پوشیده شده بود. با خود مادهای داشته که دود و گاز در سینما پخش کرده است. سپس شروع به تیراندازی میکند. در تاریکی حتا اگر کسی سعی به فرار داشته با گلوله او را میزد. در پایان تیراندازی در پارکینگ توسط پلیس بدون مقاومت دستگیر میشود.
در گزارش پلیس آمده است که جمیز در دو ماه گذشته این چهار اسلحه را بطور قانونی خریداری کرده است. ۶ هزار فشنگ را از طریق اینترنت خریده است.
در حوالی نیمه شب از آپارتمان جیمز صدای بسیار بلند موزیک عجیبی شنیده میشود. یک دختر دانشجو ۲۰ ساله که در آپارتمان پائین زندگی میکرده و از این صدای بسیار بلند ناراحت شده بود، به در آپارتمان جیمز میرود. در پشت در میایستد و فریاد میزند «به پلیس تلفن خواهم کرد». وقتی جوابی نمیشنود دستهی در را حرکت میدهد و متوجه میشود در قفل نیست ولی در را باز نمیکند. به آپارتمان خود باز میگردد و به پلیس تلفن میکند. پلیس میگوید که فعلاً در گیر یک تیراندازی هستند و نمیتوانند کمکی بکنند.
بزودی معلوم میشود که جمیز آپارتمان را هم یک تله بزرگ برای کشتن احتمالاً پلیس و مأموران دیگر کرده بود. سراسر آپارتمان با مواد منفجره سیم کشی شده بود. موزیک نمیه شب برای این بود که احتمالاً پلیس را بداخل آپارتمان بکشاند.
در آپارتمان قفل نبود. اگر هر کس وارد این آپارتمان میشد بدون شک به قتل میرسید. زن جوانی که آنشب بدر آپارتمان جیمز رفته بود پس از اطلاع از این واقعیت گفته بود حالا میفهمم چه خطر بزرگی را پشت سر گذاشتهام.
زمانیکه پلیس به آپارتمان جیمز رسید آنها میدانستند که مواد منفجره در آن است. پس از دستگیری جیمز بسراغ ساکنان این ساختمان رفته آنها را از خواب بیدار کرده خواسته بود نددر مدت چند دقیقه ضروری ترین وسائل مانند دارو، تلفن دستی و کیف پول را برداشته و خارج شوند. یک هفته پس از این حادثه هولناک هنوز ساکنان این ساختمان به آپارتمانهایشان باز نگشته بودند.
۴ روز بطول انجامید تا پلیس بتواند از پنجرهی خارجی آپارتمان و فرستادن روبات ویژه برخی از مواد منفجره را خنثی کنند. پلیس کلرادو، مأموران اف بی آی و متخصصان مواد منفجره روزها با دقت بسیار کار میکردند. این مواد که بسیار خطرناک بود در عین حال نقش اسناد و مدارک جرم نیز داشت. بگفته یک مأمور اف بی آی، هرگز این اندازه مواد منفجره در یک محل کوچک مانند آپارتمان دیده نشده بود که با دقت و حسابگری برای انفجار، کشتن و صدمه زدن برنامه ریزی شده باشد.
دوستان و همسایگان جمیز او را جوانی با هوش، ساکت و حتا دوستانه توصیف کردند. کسی که مذهبی بود و در کلیسای خود فعالیت زیادی داشت. هیچ نوع پیشینه جنائی نداشت. در دبیرستان در تیم فوتبال بازی میکرد. هرگز کسی او را عصبانی ندیده بود. در عین حال این حمله وحشتناک را با جزئیات دقیق برنامه ریزی کرده بود و حتا آپارتمان خود را بنحوی با مواد منفجره پر کرده بود که بگفتهی پلیس اولین فردی که قدم بداخل آپارتمان میگذاشت بدنش از وسط نصف میشد.
جیمز اسلحه و مهمات بسیاری خریداری کرده بود و خودش هم کاملاً ضدگلوله بود. به این دلیل برخی از مفسران سیاسی بر این عقیدهاند که عمل این جوان ۲۴ ساله خرابکارانه و تروریستی است. این بزرگترین واقعهی تیراندازی در تاریخ آمریکاست که توسط یک فرد به انجام رسیده است. بحث بر این است که حتا اگر این فرد دیوانه باشد در یک لحظهی دیوانگی باین عمل دست نزده و هدفش کشتن هر چه بیشتر مردم و ایجاد ترس و ترور بوده است. مفسران دیگری گفتهاند اگر این فرد غیر سفید پوست و احتمالاً غیر مسیحی بود بدون شک او را تروریست میخواندند.
در آخرین گزارشها آمده است که جمیز دفترچه یادداشتی که محتوی نقاشیها و توضیحات در مورد چگونگی کشتن گروه زیادی بوده برای دکتر روانپزشک دانشگاه خود پست کرده بود. این بسته ۳ روز پس از فاجعهی تیراندازی بدست مقامات دانشگاهی میرسد که بلافاصله آنرا به پلیس تحویل میدهند. بر اساس همین گزارشها جیمز بیش از ۵۰ بسته که حاوی فشنگ، مواد منفجره، ماسک ضد گاز اشک آور و اسلحه بوده است به آدرس دانشگاه و آپارتمان خود دریافت کرده است.
ماده دوم قانون اساسی چیست؟
دو روز پس از واقعه کلرادو خرید اسلحه در این ایالت ۴۱ درصد افزایش یافت هر روز در آمریکا ۸۰ نفر در اثر اصابت گلوله توسط دیگران و یا خودکشی از بین میروند.
حمل اسلحه امروز دیگر یک موضوع تنها قانونی نیست، بلکه تبدیل بیکی از بزرگترین مسائل سیاسی روز شده است. اختلاف بین طرفداران آزادی هر چه بیشتر خرید و حمل اسلحه و کسانی که معتقدند باید این حق و آزادی محدود و عاقلانه باشد، هر روز عمیق تر میشود.
این موضوع در انتخابات چه ریاست جمهوری و چه کنگره و حتا در سطح ایالات نقش مهمی دارد. با تبلیغات بسیاری که راست افراطی به همراه لابیستهای اسلحه «NRA» در این کشور بوجود آوردهاند، این تصور دروغین پیش آمده که اگر همه بتوانند در تمام موارد اسلحه با خود داشته باشند از این نوع فجایع میتوان جلوگیری کرد. در حالیکه برای نمونه اخیراً دیدیم جوان سیاهپوست بنام «تریوان مارتین» بدست مرد دیگری که هفت تیر بهمراه داشت کشته شد. اگر «زیمرمن» قاتل او مسلح نبود «تریوان» امروز هنوز زنده بود.
در آن نیمه شب خونین. در تاریکی سینما حتا اگر همه مسلح بودند نه تنها نمیتوانستند از این فاجعه جلوگیری کنند بلکه بمراتب افراد بیشتری کشته و زخمی میشدند.
این تصور غلط که حمل اسلحه موجب امنیت است یک دروغ تبلیغاتی و خطرناک است. آمریکا با داشتن ۳۰۰ میلیون اسلحه نا امن ترین جامعهی دنیاست. بسیاری از نمایندگان کنگره بویژه جمهوریخواهان به پیروی از لابیستهای اسلحه مادهی دوم قانون اساسی را بهانه قرار داده و میخواهند قوانین کمی را که در این زمینه وجود دارد حتا کمتر کند.
در ماده دوم قانون اساسی آمریکا آمده است که «یک ملیشیای بسیار منظم برای حفظ امنیت یک ایالت آزاد ضروری است. این حق مردم برای نگهداری و حمل اسلحه نباید نقض شود.»
زمانیکه قانون اساسی آمریکا نوشته میشد، این کشور پس از انقلاب خونین توانسته بود از زیر سلطهی امپراتوری انگلیس در آید. ولی خطر این نیروی تجاوزگر کاملاً از بین نرفته بود. بسیاری از کارشناسان قانون اساسی بر این عقیدهاند که منظور نویسندگان قانون اساسی بیشتر حفظ امنیت آمریکا از خطر نیروی خارجی بوده است و باین دلیل کلمه «ملیشیا» بکار برده شده است که برای مثال اگر امپراتوری بریتانیا بخواهد دوباره آمریکا را اشغال کند، دولت و ایالات بتوانند مردم عادی از کشاورز تا کاسب و بازگان را جمع آوری کرده به آنها اسلحه برای دفاع از وطن بدهند.
باین گونه دو کلمهی مهم یکی «ملیشیا و دیگر سلاح» «Arms» نشان میدهد در زمانیکه ارتش بشکل امروزی وجود نداشته است هدف فقط امنیت کشور بوده است و صحبتی از حق افراد برای حمل اسلحه در این مادهی قانون نیست.
بعلاوه در آنزمان انواع اسلحههای کشنده مانند امروز وجود نداشت. تفنگها را باید با پودر ویژهای پر کرد و شاید ۱۵ دقیقه بطول میانجامید تا تیری شلیک شود. شاید اگر نویسندگان و تهیه کنندگان قانون اساسی میتوانستند پیش بینی کنند که چه سلاحهای خطرناکی امروز وجود دارد، منظور خود را روشن تر بیان میکردند.
«مایکل مور» فعال سیاسی و فیلم ساز پیشرو که فیلم معروفش در مورد تیراندازی در مدرسهی کلمباین» جوایز بسیاری دریافت کرد، در مصاحبهای در زمینهی تراژدی اخیر میگفت: قانون اساسی آمریکا که بین سالهای ۱۷۷۶ تا ۱۷۷۹ نوشته و تدوین شد کلام خدا نیست. کسانیکه ماده دوم این قانون را بهانه قرار داده و فروش، خریداری و حمل هر نوع سلاح خطرناک را قانونی میدانند به روح قانون اساسی توجه ندارند. همه چیز با شرایط روز تغییر میکند. قانون اساسی یک سند زنده و قابل تغبیر و انطباق با زمان است. برای مثال زنان امروز حق رأی دارند و سیاهان دیگر برده نیستند. اینها از تغییرات مهم در قانون اساسی آمریکاست.
«مایکل مور» همچنین گفت: «این طرز تفکر که اگر اسلحه داشته باشیم امنیت خواهیم داشت دیوانگی محض است». وی میگفت: «چرا ما مردم آمریکا این اندازه نسبت بیکدیگر بی رحم هستیم. ما آزادیهای خودمان را میخواهیم حتا اگر جان مردم دیگر در خطر باشد. اگر داشتن اسلحه یک حق مسلم است هیچگاه نمیتوان مانع از مسلح شدن دیوانهها و افراد خطرناک شد». وی اضافه کرد: «امروز بیش از ۳۰۰ میلیون اسلحه در خانههای مردم است که غالباً سفید پوستان و در حومههای شهر هستند، آنها از چه میترسند؟»
«مایکل مور» و بسیاری از افراد مترقی دیگر معتقدند که قوانین موجود در زمینهی خریداری و حمل اسلحه کافی نیست و باید محدودیتهای بیشتری بوجود آید.
بهای سنگین آزادی اسلحه در آمریکا
عکس العمل سیاستمداران پس از فاجعه کلرادو نشان دهندهی قدرت بسیار زیاد لابیستهای اسلحه در این کشور است. پرزیدنت «اوباما» و «میت رامنی» بلافاصله از این واقعه ابراز تأسف بسیاری کردند. ولی هیچکدام در مورد نیاز به محدود شدن قوانین خرید و حمل اسلحه سخنی نگفتند.
«کریس کریستی» فرماندار «نیوجرسی» که به اصطلاح یک جمهوریخواه مترقی است خطاب به کسانیکه پس از تیراندازی در سینمای کلرادو خواهان تغییر و تعدیل قوانین شده بودند گفت: «من بسیار نارحت شدم که پس از این تراژدی کسانی هستند که در مورد قوانین حمل اسلحه صحبت میکنند، بجای اینکه در عزاداری شرکت کنند. زمان این صحبتهای سیاسی حالا نیست».
مایکل مور در پاسخ چنین گفت: «چه زمانی برای مطرح شدن این بحث مناسب است؟ چه اندازه حوادث خونین لازم است که مردم بسر عقل آمده و یکصدا دست به اعتراض بزنند.»
«مایکل مور» در مصاحبهی بسیار احساساتی خود خطاب به پرزیدنت اوباما گفت: «من در نهایت احترام از شما میپرسم، در صحبتهایتان گفتید این جوانانی که در سینما کشته شدند فرزندان ما هستند. اینها میتوانستند دخترهای من باشند. اگر واقعاً دخترهای شما بودند باز هم در مورد نیاز به قوانین محدود کننده اسلحه صحبت نمیکردید؟»
علاوه بر «مایکل مور» بسیاری از فعالان سیاسی و افراد مترقی از اوباما خواستند که در این زمینه صحبت کند. زمان مطرح کردن مشکل خشونت در این جامعه امروز است.
۶ روز پس از فاجعه کلرادو بالاخره پرزیدنت اوباما در یک سخنرانی در «نیواورلئان» گفت: «حتا کسانیکه صاحب اسلحه هستند قبول دارند که 47 -AK متعلق به سربازان است، نه در دست کودکان». پرزیدنت بطور کلی اشاره کرد که برای جلوگیری از دسترسی جنایتکاران و بیماران روانی به اسلحه باید دقت بیشتری در باز بینی از سوابق آنها بکار برد.
«میت رامنی» در این زمینه در مصاحبهای گفت که تغییر قوانین لازم نیست. جالب است که دو سلاحی که «جمیز هولمز» در کشتار سینما بکار برد یعنی 15 -NR و 47 -AK تا ۱۰ سال پیش بر اساس یک قانون فدرال ممنوع بود و در زمان پرزیدنت بوش مجدداً قانونی شد. ولی «میت رامنی» زمانیکه فرماندار ماسا چوست بود قانونی را امضا کرد که استفاده از این دو اسلحه را ممنوع میکرد.
یکی از مهمترین گروههایی که برای تدوین قوانین جدید و محدودیت سلاحهای خطرناک میکوشند، از زمان سوء قصد به «رونالد ریگان» آغاز شد و بنام «جیمز بریدی» ريیس دفتر وی بود که در این حادثه تیر خورد و فلج شد. بریدی، خانواده وی و فعالان دیگر این گروه را بوجود آوردند که هنوز هم مشغول فعالیت است.
متأسفانه اکثر نمایندگان کنگره و سیاستمداران بویژه دست راستیها مانع ایجاد قوانینی هستند که حتا کوچکترین محدودیتی در خرید و استفاده از اسلحه بوجود آورد.
لابیستهای اسلحه بزرگترین و مهمترین نیرو در انتخابات ریاست جمهوری، کنگره و حتا در سطح ایالتی هستند. پول و نفوذ این گروه بسادگی میتواند کاندیداها را بخرد. به این گونه گفته میشود حتا اشاره پرزیدنت اوباما به این مسئله یک ریسک سیاسی بوده است.
ولی بقول «مایکل مور» زمان آن رسیده است که مردم آمریکا بپا خواسته و در مقابل زور و قدرت لابیستهای اسلحه و سیاستمداران منصوب شده از جانب آنان بایستند و خواهان تدوین قوانینی شوند که دسترسی به اسلحههای بسیار کشنده را محدود کند.
هر بار که یک فرد دیوانه یا خشمگین مردم بیگناه را به گلوله میبندد، زخمهای عمیقی در جسم و روح کسانیکه عزیزان خود را از دست دادهاند، کسانیکه مجروح شدهاند، کسانیکه شاهد این جنایات بودهاند و حتا مردمی که از طریق وسلائل ارتباط جمعی این جنایات را میبینند، بوجود میآید.
قتل مارتین لوتر کینگ، جان کندی، رابرت کندی، سوء قصد به ریگان، فاجعه کلمباین، و ویرجیناتک، سوء قصد به خانم «گابی گیفورت» نماینده مجلس در آریزونا، تراژدی سینمای کلرادو و هزاران فاجعهی دیگر که در گذشته و حال در گوشهای از این کشور پهناور رخ داده و ادامه مییابد از انسانیت این جامعه میکاهد.
خشونت، همراه با آزادی خرید و حمل اسلحه و بیماریهای روانی، مرگ آور است. بخش مهمی از فرهنگ این جامعه بر اساس خشونت است که در برنامههای تلویزیونی، فیلمهای سینمایی، حتا بازیهای ویدیویی کودکان و نوجوانان تشویق و تحسین میشود.
ثروتمندترین و قدرتمندترین کشور دنیا با کمتر از ۳۰۰ میلیون جمعیت بیشترین تعداد سلاحهای کشنده را در دست مردم دارد. دشمن کیست؟ از چه کسی میترسیم؟
آیا حالا دیگر برای سینما رفتن هم باید مسلح شد؟ اینهمه ایجاد ترس برای چیست؟ کارخانجات اسلحه سازی تا چه اندازه میخواهند قدرت و درآمد داشته باشند و چقدر اسلحه کافی است؟
آیا نیت قانون اساسی آمریکا واقعاً اینست که همه با زره پوش و انواع سلاحها از خانه بیرون بیایند؟ اینهمه خشونت، مرگ، دل سوختن و از بین رفتن جان انسانها بهای سنگینی برای یک آزادی غیر عاقلانه نیست؟ آیا نیت پدران خردمند این کشور نو پا ایجاد جامعهای بوده است که اسلحه و خشونت بر آن حکومت کند؟
آیا معنای آزادی یعنی خشونت علیه شهروندان؟ آیا وجدان جمعی این جامعه واقعاً آزادی را چنین میبیند؟ برای تمام افراد انساندوست این بهای بسیار سنگینی است برای یک آزادی دروغین و غیر عاقلانه.