iran-emrooz.net | Sun, 17.06.2012, 8:34
تحلیلی بر یک فتوا و یک «لبخند»
داود خدابخش
روحانیان و فقهای حکومتی ایران در مسیر یک بنبست تاریخی گام نهادهاند. هر اندازه آنها خنجر دین را عمیقتر در جسم و روح انسانها فروبرند، به همان اندازه بر شتاب فرایند سکولاریسم افزودهاند. و میبینیم که نشانههای آن به همان اندازه برای روحانیان و فقهای حکومتی وحشتآور است که برای "روشنفکران دینی" عارفپیشه دلهرهانگیز.
ظاهر قضیه این است که شاهین نجفی، خواننده جوان ایرانی در تصنیف خود از یک امام شیعیان نام برده و به طنز و مطایبه دردهای جامعه امروز ایران را با او در میان گذارده است. در پی آن برخی متولیان دین میگویند به مقدسات "توهین" شده و چند مرجع تقلید شیعیان با صدور فتوای دینی، دست مقلدان خود را به ارتکاب قتل و کشتن این هنرمند باز گذاشتهاند. در پی آن جدال لفظی شدیدی در شبکههای اجتماعی مجازی میان موافقان و مخالفان این فتوا درگرفت که هم اکنون فروکش کرده ولی سایه خظر از سر این هنرمند ساکن آلمان دور نشده، به طوری که فردی از یک کنسولگری ایران در آلمان ایمیلهای هشدارآمیز برای برخی ساکنان ایرانی این کشور ارسال کرده است.
شاید تکرار جنبه حقوقی این قضیه خالی از فایده نباشد که در چارچوب سنجههای یک نظام حکومتی قانونمدار، هر کس که خودسرانه، با هر انگیزهای، به صدور حکم قتل و یا آزار فرد یا گروهی دیگر مبادرت ورزد و یا با تشکیل دارودسته، تحت لوای هر نامی، قصد جان فرد یا گروهی را بکند و یا مریدان و اعضای سازمان خود را، به هر دلیل و شکلی، ترغیب و تشجیع به قتل و جنایت کند، این عمل به دلیل نقض آشکار موازین و راهکارهای قانونی، حقوقی و قضایی، جرم محسوب میشود و آمران و مأموران این فرمان خودسرانه، صرفنظر از اینکه جنایت تحقق یافته باشد یا نه، باید تحت پیگرد قضایی قرار گیرند. وانگهی، با سنجههای یک جامعه متمدن، عمل این فرد یا افراد خاطی، عملیست گستاخانه، زیرا صلح اجتماعی را به خطر افکندهاند. رسیدگی به این جرم طبیعتا وظیفه دستگاه قضایی حکومت قانونمدار است.
از دیگر سو، اگر یک نظام حکومتی که داعیه التزام به قانون و موازین حقوقی دارد، ولی در ساختارهای خود، آشکار و پنهان و یا به بهانه حفظ قانون، در حقیقت برای حفظ قدرت فرد یا محافلی معین، به تشکیل گروهی با هدف حذف مخالفان مبادرت ورزد، و یا کسانی را بدین منظور مأمور و اجیر، و یا ترغیب و تطمیع کند، باید آن نظام را یک «حکومت ترور و اختناق» شناخت و موجودیت آن را منافی با حکومت قانونمداری دانست که از جمله وظایفش حفاظت از جان و مال، حیثیت و شأن انسانی و حقوق شهروندان، در حوزه قضایی و حقوقی آن کشور، صرف نظر از گرایشات عقیدتی و سیاسی، و یا تعلقات قومی، دینی و جنسیتی و نژادی آنها باید باشد.
فتوای قتل علیه شاهین نجفی قضیهای است گرچه جنایی و حقوقی ولی با ابعاد مهمتر تاریخی. حکومت اسلامی ایران بیش از سه دهه است کوشیده نسل تازهای را با هنجارها و ارزشهای دینی خاص خود پرورش دهد؛ و شاهین نجفی نمایندهی همین نسل جوان است. جوانانی که هر روز با تناقضهای حکومتگران روحانی رویارو بودهاند. نسلی که بیش از سه دهه شاهد بوده که روحانیان اقتدارگرا نه ارزشهای فردی و اجتماعی انسان را بهرسمیت میشناسند و نه اگر به ظاهر پذیرفته، بدان پایبندند، و اعتراض را با سرکوب پاسخ میدهند. حکومتگرانی را شاهدند که در مقام نمایندگان ناب و تامالاختیار دین اسلام و پیامبرش با دخالتهای خود در کوچکترین زوایای زندگی شخصی و تعیین محدودیتهای پرشمار، آزادی را از شهروندان ستانده، آرامش روحی را از آنها ربوده و انسانها را به ستوه آورده و حیات و ممات آنها را رقم میزنند. حکومتی تمامیتخواه را در برابر خود میبینند که فقهایش پیوسته دم از "اخلاق" سخن میرانند، ولی خود و پیروانشان به ارزشهایی که ترویج میکنند پایبند نیستند. نظامی اسلامی را میبینند که از بدو موجودیتش وعده سعادت و عدالت و آزادی داد، و مردمی را که نشانی از آن ندید. علما و فقهایی را میبینند که "تقیه" را اصول دین مینامند و اقتدارگرایانی را که برای حفظ قدرت و ثروت در دستان عدهای قلیل، به ضرب تقیه و تلبیس، تکلیف و تقلید، تکفیر و تحقیر، نه فقط "برادران" دینی دیروز خود، بلکه هر معترض دینی و غیردینی را بیرحمانه روانه زندان کرده و بهدست عسسهای بیرحم میسپارند. و آنها سکوت علمای دینی را در برابر این ناهنجاریها شاهدند که بر تنفر ایرانیان افزوده است. این فقط بازگویی گوشههایی از صحنه حیات یک حکومت اسلامی واقعا موجود است، که نه فقط مخالفانش، بلکه رقبای درون حکومتی نیز بارها بدان اعتراف کردهاند. و نسل جوان هر روز تماشاگر تناقضات درونی نظام دینسالاریست که منادیانش خود را آیت الهی بر زمین مینامند. گویی که تاریخ اسلام در سی و اندی سال خلاصه شده و ایرانیان فشردهی آن را بار دیگر با جسم و روح خود تجربه میکنند.
شاهین نجفی را باید صدای خشم فروخوردهی جوانان به ستوه آمده دانست. او با ترانههای انتقادی خود روایتگر رنج تاریخی مردم سرزمین خود به زبان طنز در قالب سبکی خودویژه است.
از این رو مسئله "شاهین نجفی" یک قضیه نمونهوار تاریخی است. صدای اعتراض او را باید واکنشی دانست به کنشهای روحانیان و فقها؛ یعنی شکستن ارزشهای دینی توسط نسل جوان در واکنش به شکستن ارزشهای انسانی توسط روحانیان شیفتهقدرت. نمیتوان به انسانگفت "من ارزشهای تو را به رسمیت نمیشناسم و اگر اعتراض کنی تو را روانهی کهریزک میکنم، ولی تو باید به ارزشهای من تمکین کنی!" این روش دیر یا زود به شکست میانجامد؛ و علما و فقهایی که دغدغه حیثیت و اعتبار خود و دین را دارند باید هشدار این اعتراضها را به جد گیرند.
بنابراین شاهین نجفی را بکشند دهها ایرانی دیگر جای او را پر خواهند کرد. به نظر میآید نسل جوان و تحولخواه ایران خود را نه فقط در برابر قدرت قاهر سیاسی در خرقهی دینیاش میبیند، بلکه میرود به رویارویی با روحانیت و فقهایی کشیده شود که از هر لحاظ مورد عنایت و لطف ارباب قدرتاند و در برابر بیعدالتیهایی که بر انسانها میرود، سکوت را بر اعتراضی شجاعانه ترجیح دادهاند.
به طور کلی، هر حکومت ایدئولوژیک، اعم از دینی و غیردینی، که قدرت خود را در تمامی حوزهها به انسانها تحمیل میکند، داوطلبانه خود را در کانون نقد اجتماعی گذارده است؛ نقدی که به نوشته سرشار از تشوش "پدر" روشنفکران دینی، امروز "بیخ اسلام" را نشانه رفته. آندسته از فقها که خود را در فضای "صدر اسلام" میپندارند و با "روح زمان" بیگانهاند، با ادامه این روش، بدون تردید با مقاومتهای فزاینده شدیدتری رو به رو خواهند شد. این مقاومتی است قانونمند و نهفته در سرشت انسان. این مقاومتی نیست که کسی بتواند انسانها را بدان تشویق و تشجیع کند و یا سازگاری با و اطاعت از امر و نهیهای آزاردهنده و پایانناپذیر دینی را، چه با زبان زور و چه با زبان تلطیف شدهی عرفانی، به آنها بپذیراند.
تحلیلی بر یک "لبخند"
در صحنهای دیگر، صفحهای با موضوع یکی از امامان شیعه را در شبکه مجازی فیسبوک شاهد هستیم که متن و تصاویر آن برای بسیاری خوانندگان و بینندگان مطایبهآمیز است. حتا گفته میشود مضمون این صفحه در شهرهای مذهبی و مقدس ایران، قم و مشهد نیز لبخند بر لبان بینندگان مؤمن مینشاند. ولی در اینجا مسئله کانونی مضمون این صفحه نیست. پرسش این است که چرا ایرانیها محتوای این صفحه را مطایبهآمیز میبینند. در ذهن بیننده و ضمیر ناخودآگاه او چه میگذرد وقتی با دیدن این صفحه لبخند بر لبش مینشیند.
لبخند فرد مؤمن در این رابطه به هیچوجه به معنای از دست دادن ایمان دینی او نیست. وی با این "لبخند" گوشهای از جهان سحرآمیز و اسطورهای دینی را در ضمیر ناخودآگاه خود عقلانی کرده و از آن «جادوزدایی» میکند. (بیدلیل نیست که حکومتگران ایران از تدریس نظریههای جامعهشناس آلمانی "ماکس وبر" در مراکز علمی گریزانند.)
فرد میداند که معضلات چندسویه و پیچیدهی زیستجهان واقعی را نه میتوان با اسطورهها شناخت و نه به کمک آنها راهی برای برونرفت از این معضلات گشود. ایمان مؤمن با یک "لبخند" فرو نمیریزد. ایمان امری است سوبژکتیو که در ذهنیت و ضمیر ناخودآگاه فرد حضوری فعال دارد. از این رو هر کس به خدا و پیامبر و قدیسان خود ایمان دارد، یا ایمان به هیچیک از اینان ندارد. بهعبارت دیگر ایمان دینی را نه میتوان در مطایبه با اسطورهها از کسی ستاند و نه به اجبار به کسی تحمیل کرد.
تردیدی نیست که ایمان دینی هر فرد محترم است و شأن و منزلت آن را باید بهرسمیت شناخت. ولی این شأن و منزلت اعتبار ندارد، آنجا که ایمان سرشت فردی خود را از دست داده و به جبری خشونتبار و خوارشمار برای دیگران بدل میشود. بنابراین مرز فردی ایمان را باید نگاه داشت.
شاهین نجفی با ترانهاش، چنان که خود به تأکید گفته، قصد توهین به ایمان مؤمنان را نداشته است. ولی مطایبهی او با امام شیعیان را میتوان پاسخی به چهرهی متظاهر و کنش خشن و متکی به تقیهی روحانیان شیفتهی قدرت در ایران تعبیر کرد. از اجبار و خوار کردن انسانها با هدف تبعیت و اطاعت از امر و نهیهای آزاردهندهی دینی، آنجا که سخن هر امام و قدیسی به هنجار و ارزش و الگوی عمل بدل میشود، پیامدی جز این نمیتوان انتظار داشت. اگر قدیسان و چهرههای اسطورهای با فرمایشات خود قادرند راهگشای معضلات پیچیدهی زندگی مردمان امروز باشند، چرا نباید با آنها بر روی زمین سخن گفت و حتا مطایبهآمیز مراوده کرد.
پردهی اسرار اسطورههای زمینی و آسمانی را دریدن بازتابیست از "روح زمان". عقل انسان جهانی شفاف و مستدل میخواهد و نه رازناک. کشاندن قدیسان از عرش لاهوت به جهان ناسوت، به عبارت دیگر تاریخیکردن نمادها و متون قدسی فرایندیست که در جهان اسلام و به تبع آن در ایران اسلامی آغاز شده. پارهای از نشانههای این فرایند را میتوان در ناآرامیهای اجتماعی و فکری به وضوح دید. ولی پارهی تعیینکنندهی آن قابل مشاهده نیست، زیرا به ذهنیت همان مؤمنی راه گشوده که با دیدن آن صفحه اینترنتی لبخند بر لبش مینشیند، بیآنکه ایمانش فروریزد.
این فرایندِ همان سکولاریسمیست که مدتهاست آغاز شده. روحانیان و فقهای حکومتی ایران در مسیر یک بنبست تاریخی گام نهادهاند. هر اندازه آنها خنجر دین را عمیقتر در جسم و روح انسانها فروبرند، به همان اندازه بر شتاب فرایند سکولاریسم افزودهاند. و میبینیم که نشانههای آن به همان اندازه برای روحانیان و فقهای حکومتی وحشتآور است که برای "روشنفکران دینی" عارفپیشه دلهرهانگیز.