iran-emrooz.net | Mon, 04.06.2012, 10:22
چه میگوید کافی نیست، باید دید که میگوید؟
محسن قائم مقام
«بهتر است ۲۰ سال صبر کنیم و با آخوندها اتحاد نکنیم» دکتر محمد علی خنجی از رهبران جبهه ملی ایران، در شورش مذهبی ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲" و امروز: «بهتر است بیست سال صبر کنیم و با آنها ئیکه دیکتاتوری گذشته را محکوم نمیکنند، در یک صف قرار نگیریم».
مدتی است که در عرصه سیاستهای وابسته به مبارزات آزادیخواهانه در ایران در خارج از کشور، ما شاهد جنب و جوش افراد و سازمانهای مختلف در تبلیغ لزوم "اتحاد نیروها" میباشیم. هر کس و یا هر گروه کوچکی، داعیه ساختن "جبهه" و گرد هم آوردن نیروی بزرگی برای آزادی ایران را بشارت میدهد. فعالیتهای این افراد و گروهها بشکلی است که انگار همه موفقیت در امر پیروزی مبارزات آزادیبخش در ایران در گرو اتحاد نیروهای خارج از کشور مانده است.
این روند جدید در سیاستهای نیروهای مقاومت در خارج از کشور با نگاههای مختلفی میتواند مورد برسی قرار گیرد. کامبیز قائم مقام در مقالهای موضوع اتحاد را از این زاویه باز کرده است که ، کسی با "اتحاد" مخالفتی ندارد بلکه شرایط عملی بودن آن مورد اختلاف میباشد. و اینکه رمز موفقیت در مبارزه در کنفدراسیون جهانی در زمان دکتاتوری شاه، در پشتیبانی از مبارزات مردم بود و هرگاه که سازمانهای بنیانگذار کنفدراسیون موضوع "براندازی"، که هدف سازمانهایشان بود را بر کنفدراسیون تحمیل میکردند، اختلافات درونی کنفدراسیون بالا میگرفت. و اینکه باید دنبال علل عدم اتحاد در میان نیروها بود تا تنها شماتت از اینکه چرا نمیتوانند متحد شوند؟ و اینکه بدون پایههای اجتماعی در ایران و سازمان مادر، موفقیتی برای سازمانهای خارج از کشور میسر نخواهد بود. و شخصیتهائی که در خارج از کشور موفق به رهبری مبارزه در درون کشور گردیدند همگی مورد حمایت جامعه درون ایران بودند و شکل وارداتی نداشتند. و باز اینکه ایجاد رهبریهای خارج از کشور بدون پایههای اجتماعی در ایران سبب نفوذ نیروهای خارجی در هستههای مقاومت خارج از کشور میگردد.
در این بحث اتحاد برای نیروهای خارج از کشور من میل دارم ابعاد دیگری را مورد مطالعه و ملاحظه قرار دهم. صرفنظراز نکات و ملاحظات بسیار جالبی که در مقاله بالا بکار رفته است، موضوع "منطقی" بودن اتحاد، شرایط اجتماعی مدعیان رهبری یا نیروهای مدعی جلوداری و بالاخره رابطه میان ادعا و شخصیت مدعیان مسائلی است که در این زمینه باید مورد توجه قرار گیرد.
من در مقالات گذشتهام به برخی از این مسائل اشاره کردهام ولی با نقل بهمعنی آنچه زنده یاد خلیل ملکی به ما یاد میداد، این بود که تا مسئله باقی است تکرار موضوع امری "تکراری" نیست. در موضوع "اتحاد" باز از ملکی خاطرم هست که میگفت: ما نباید ابتدا دستهایمان را بهم دهیم تا وارد راهی شویم بلکه اول وارد راهی میشویم سپس دستهایمان را بهم میدهیم. این شکل اتحاد که ابتدا دستهایمان را بهم دهیم و سپس وارد راهی شویم، بهدقت استراتژی آنهائیست که کورکورانه همه را به "اتحاد" و بنا به شعار خودشان "اول اتحاد" دعوت مینمایند. از نظر ایشان اتحاد معنی جمع شدن افراد را میدهد بدون آنکه این تجمع افراد معنی دیگری بجز یک گردهمائی بیهویت داشته باشد. اتحاد زمانی معنی و یا هویت پیدا میکند که دارای منطقی درونی باشد.
بطور مثال، چه طور ممکن است افرادی که نسبت به اثر، نتیجه و یا روح یک دوران تاریخی در زندگی و پوست و گوشت مردم نظری کاملا متفاوت دارند بر سر راه حل برونرفت از همان موضوع مشکل تاریخی مورد اختلاف به اتحاد بنشینند؟ چگونه ممکن است آنهائی پنجاه سال دوران حکومت پهلویها را تعطیل مشروطیت و تجاوز به حقوق مردم و حقوق بشر میدانند با آنهائیکه آن دوران را دورانی در جهت مدرن ساختن ایران و رسیدن به دروازههای تمدن و "طلائی" یاد مینمایند برای استقرار "آزادی و دمکراسی" در مملکت "اتحاد" یا "ائتلاف" نمایند؟ آیا این تفاوت نظر در شناخت این دوران تاریخی، معنی تفاوت درک از مفهوم "آزادی و دمکراسی" را در خود بیان نمیکند؟ اینگونه گردهمائیها اگر هم آن را اتحاد یا ائتلاف بنامید، روابط درونی منطقی یک "اتحاد" را در خود ندارد. تنها عنوان و نامی که بر یک تجمع گزاردهاند، دلیل معنی و واقعیت آن تجمع نمیشود.
افراد و شخصیتها اغلب مدعی انجام برنامههای طلائی میشوند. این واضح است که همه ایشان راست نمیگویند و یا اگر راست میگویند انجام امر ازعهده ایشان خارج است. این حقیقت در پهنه سیاسی امروز خارج از کشور بسیار مصداق پیدا نموده است. نظری به منشور و برنامههای سیاسی و اهداف احزاب، دستجات و گروههای مختلف خارج از کشور نشان میدهد که همگی حداقل در ظاهر و در قول و قرار امروز بدنبال "آزادی و دمکراسی" هستند و تعاریف واهدافی پیرامون همین مضمون را بیان مینمایند. در اینجا منطق حکم میکند که، گفته کافی نیست بلکه گوینده هم شرط است.
وقتی مشاهده میکنیم که آقای رضا پهلوی پیام "شانزده آذر" میفرستد و ذکری از آنچه در شانزده آذر ۱۳۳۲ در اعتراض به حکومت کودتا در زمان پدر تاجدارشان گذشت را نمیکند و تنها به رفتار جمهوری اسلامی نسبت به دانشجویان در دهههای بعد میپردازد، نه یادی از سه دانشجوئی که بدست نظامیان در سرسرای دانشکده فنی دانشگاه تهران به قتل رسیدند میکند و نه آن فاجعه را محکوم میکند، آنهم در پیام شانزده آذر خود، نشانی از عدم صداقت خویش در قضاوت به وقایع تاریخی را بروز میدهد. در حالیکه تنها راستی و درستی شیوه رهبران مورد اعتماد و مورد احترام مردم است و مردم باشخاص نادرست و بی صداقت اعتماد نمیکنند. لذا منشور و بیان اهداف ومنظر طلائی برای آینده مورد نظر ساختن، تنها کافی نیست، گفته و گوینده را باید با هم درنظر آورد و جستجو نمود که آیا تناسب و منطقی درونی میان گوینده و گفتارش وجود دارد؟
امروزه در خارج از کشور شاهد آنیم که هرکس و هر گروهی که زمانی صحبتی از آزادی و دمکراسی نموده است، وظیفه خود میداند که همه را برای یک اتحاد برای آزادی ایران فراخواند. بقول مقاله ایکه در ابتدای مقاله از آن سخن رفت، معلوم نیست ده گروه مدعی جبهه ملی و همان اندازه گروههای چپ یا موسوم به چپ چگونه میخواهند "آتحاد" یا "ائتلاف"ی با یکدیگر را بسازند؟ بعضیها پا را از آنهم فراتر نهادهاند که همه، فردی و سازمانی، بدون هیچ سازمانی و یا رهبری گرد هم آیند و "جبهه"ای بسازند و تلویحآ رهبری نهضت آزادیبخش را در دست بگیرند! همه خود را به شکلی مسؤل رهبری میدانند و دعوت خود را با شرح و بسط اوضاع امروز ایران و در ردای ناجی مردم و مملکت عرضه مینمایند!
این بخود آئیها و بشکلی خود را در نقش نجاتدهنده مملکت و مردم، آنهم در خارج از کشور دیدن مرا به نوعی یاد حکایتی در تاریخ مشروطه زنده یاد احمد کسروی انداخت که بعد از پیروزی مشروطهخواهان هرکس تفنگی در خانه داشت با آن تفنگ پیکرهای میگرفت و خود را درصف مبارزین پیروز قرار میداد. افراد و گروههای امروزی این پیکره را قبل از پیروزی و در نقش رهائیبخش مردم و مملکت نقاشی میکنند. حالا اگر کسی این صحبتهای مرا مخالفت با "اتحاد" بخواند، بنظر من نه معنی واقعی "اتحاد" را فراگرفته و نه اندیشه درستی از خارج از کشور امروز و روابط داخل و خارج از مملکت دارد. ما خوب است بتدریج با صحبتهائی دوستانه در میان خود راهی برای نزدیکی بهم و در یافتن شرایطی منطقی برای همکاری بایکدیگر پیدا نمائیم و پایههای پشتیبانی از مبازات مردم در داخل مملکت را در خارج از کشور بسازیم تا با ردای پیغمبر نجات بدنبال جمع آوری مّرّده باشیم!
از جمله مشاهده مینمائیم که هر یک از این "جبهه"ها خود را موظف میداند که بخصوص نام یک گروه با نام "جبهه ملی" را از مؤسسین یا تایید کنندگان خود قرار دهند. اغلب کسی "نام" افراد مؤسس آن سازمان جبهه ملی امضا کننده را در جائی نمیبیند. و از سوی دیگر اخیرآ دیده میشود افرادی از جبهه ملیهای "شاه پسند" میل دارند نام خود و یا "سازمان" خود را در کنار نام سازمانهای سلطنتطلب قرار دهند، بهخیال خودشان جنسشان برای "اتحاد" جور شود. باز از این ردیف دکتر مصدق که مشروطه خواه بوده است را سلطنت خواه معرفی میکنند که در این امر نه نهضت مشروطه را شناختهاند که بدنبال آزادی و رهائی مردم از دیکتاتوری سلطنت حرکت میکرد و تا به آن مرحله در آن دوران توانسته بود جلو برود که مجلسی از مردم را برای استقرار حکومت مردم را بسازد و شاهی مانند احمد شاه قاجار با حقوقی که در مجلس معین شده، و نه مصدق را شناختهاند که در این مبارزه گام به گام، دنبال برداشتن قدم بزرگتری در تحکیم مبانی نهضت مشروطه بود، که حکومت را تنها متکی به اراده مردم قرار دهد و شاه "سلطنت کند و نه حکومت".
این باز گرفتن قدرت حکومتی از شاه نه تنها معنی دوستدار حکومت سلطنتی را به مصدق نمیدهد بلکه برعکس او را مشروطه خواه واقعی معرفی میکند که دنبال خلع سلاح شاه است. و"مشروطهخواهان" امروزی از یکطرف مصدق را سلطنت طلب معرفی میکنند و از سوی دیگر او را کسی که به شاه پشت کرده معرفی مینمایند و بر اتهام او در دادگاه نظامی حکومت کودتا که "...سوء قصد بمنظور برهم زدن حکومت..." بود صحه میگذارند، یک بام و دوهوا عمل میکنند. مشروطه خواهی حقیقی نهایتش تسلیم همه قدرت به مردم یعنی جمهوریخواهی است و آنهائی که این حکومت دیکتاتور مذهبی را جمهوری معرفی میکنند معنی جمهوری را نمیدانند.
در جای دیگر معنی و مفهوم "آزادی و دمکراسی"، و مفاهیمی چون پیشرفته و مدرن بازیچه این بازیگران شیاد گونه امروز شده است. چند روز پیش یکی از برنامه داران قدیمی تلویزونهای لس آنجلسی، که از برکت خانواده پهلوی نان میخورد، در میان صحبت خود از" رضا شاه، پادشاه دمکرات" نام میبرد. رضا شاه محسنات خود را داشت و لی بهیچوجه "دمکرات" نبود. همه میخواهند از نمد آزادی و دمکراسی، کلاهی هم برای خود وهم برای ولی نعمتهای خود بسازند، در حالیکه کلاه آزادی زیبنده هر سری نیست.
استفاده از نیروی خارجی که مزورانه اعلام آمادگی و داوطلبی خود را برای "بیرون راندن" دشمن دیکتاتور درون مملکت نموده است، آزاد سازی مملکت و مردم را در ظاهر بسیار سهلالوصول نشان میدهد. ولی این برداشت نمونههائی از آدمهای کوتهبین قبل از تجربههای تلخ و دردناک عراق و افغانستان و بالاخره لیبی میباشد. و تجربه "چلبی" آموزنده تر از آن بود که مشتی جاه طلب و در خدمت سوداگران جهانی قدرت بتوانند مردم را با بازیهای "وطن پرستی و مردم دوستی" بفریبند، که مملکت در حال فروپاشی است و باید از هر قدرتی برای حفظ مردم و مملکت کمک گرفت. و با شیون و زاری، تعزیه اتحاد در خارج از کشوربرای رهبری نهضت درون کشور را براه اندازند. از یکسو هم خود را طرفدار آزادی و دمکراسی در ایران معرفی مینمایند و هم با تجزیه طلبان و با آنهائیکه از خارجیها تقاضای ایجاد فضای پرواز ممنوع در ایالات ایران را نمودهاند و یا با دوستان ایشان، همصدا میشوند و در کنار هم مینشینند. انگار تنها ادعای طرفداری از آزادی و دمکراسی برای مردم کافی است. در حالیکه وسیله انجام این کار که از سوی ایشان استفاده از نیروی خارجی و گروههای تجزیهطلب انتخاب شده، نشان دهنده دم خروس ادعای دروغین ایشان است. اتحاد لازم است ولی یک اتحاد منطقی و نه در خدمت اهداف سوداگران قدرتهای جهانی. لذا تنها این نیست که چه گفته میشود، باید دید گوینده کیست؟
محسن قائم مقام – نیویورک
۳ ماه ژوئن ۲۰۱۲