iran-emrooz.net | Sun, 28.08.2005, 4:32
حقوق بشر، اما به شرطها و شروطها!
شکوه ميرزادگی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
يكشنبه ٦ شهريور ١٣٨٤
اولين باری که اجازه پيدا کردم بديدن فيلمی وسترن بروم، دوازده سال بيشتر نداشتم و يادم میآيد که وقتی به اصطلاح «قهرمان فيلم» بر پرده روشن سينما ظاهر شد يکباره صدای سوت خوش آمد و استقبال برخی از تماشاگران برخاست. اما من، به ديدن او، مبهوت ماندم و برای لحظهای نفس در سينهام ماند: مردی را ديدم که به سر تا پايش انواع و اقسام سلاحها آويزان بود ـ هفت تير، ششلول، خنجر و چاقو و تسمه و طناب و. .. ـ و حيرتم آنجا بيشتر شد که ديدم اين آقا از صبح تا شام با اسب سياهش در بيابانها و شهرهای نيمه ويرانه میتازد، هر کسی را که جلو دستش بيايد ـ از سفيد پوست و سياهپوست و سرخپوست و حتی حيوانات مختلف ـ میکشد، کسانی را به دار میآويزد، کسانی را با طناب به دنبال اسبش میکشد، و شامگاه هم، سرحال و شنگول، به ميخانه شهر میرود و با مهربانی بر سر همهی دوستها و آشناها دست میکشد و غذايش را با آنها قسمت میکند و کنار محبوب زيبا رويش مینشيند و از عدالت و خوبی و مبارزه با بدی و زشتی میگويد و محبوبش هم با اشتياق بر لبانش بوسه میزند و دوستانش به سلامتیاش مینوشند و تماشاگران حاضر در سينما هم برايش کف میزنند و سوت تحسين میکشند.
اين روزها، به خصوص پس از ماجراهای آقای گنجی و کردستان، مرتب تصوير آن قهرمان وسترنی که در کودکی ديده بودم در ذهنم سبز میشود و بين او با برخی از گروههای سياسی اپوزيسيون و برخی از افراد دست اندر کار اپوزيسيون شباهت زيادی میبينم.
در ذهن من، شباهت آن مرد ـ که مرا برای هميشه به فيلمهای وسترن بی علاقه کرد و حتی شاهکارهای توصيه شده به وسيله منتقدين بزرگ سينما هم بر اين بی علاقگی کارآ نشد، ـ با افرادی که گفتم در آن است که هم آن «کابوی» و هم اين «مبارزان» از يکسو مدام از عدالت و خوبی و صلح و غيره میگويند اما، از سوی ديگر، اين عدالت و خوبی و صلح را فقط برای خودیها میخواهند و بس. از نظر آنان بقيه همه قابل کشتناند و به دار آويخته شدن و به درخت زنجير گشتن؛ و اگر ديگرانی هم پيدا بشوند که خودشان گناهی نداشته باشند اما درباره اين غيرخودیها سخنی به تعريف گفته باشند آنها هم جزو خائنيناند و بهتر است خطايشان را به حسابشان نوشت تا مبادا که در «روز موعود» خودشان را جزو خودیها جا بزنند.
اما، بين آن کابوی وسترن و اين دوستان اپوزيسيون، منهای اين واقعيت که آن سر و لباس و سلاحها و وسايل کشتن همراه اين جماعت نيست، يک تفاوت هم وجود دارد، و آن اين که آن يکه بزن گاوچران يک کلمه هم از «حقوق بشر» نمیگفت اما اينها مرتب از حقوق بشر دم میزنند؛ شايد به اين دليل که در آن روزها سخن گفتن از حقوق بشر اين همه «رايج» نبود. شايد هم اصلا حقوق بشر مشغله ذهنی چنان آدمی نمیتوانست باشد؛ او به حقوق خودش و دوستانش و احتمالا همان شهر نيمه ويرانهاش علاقمند بود و بس؛ کاری به کار حقوق ديگران نداشت چه رسد به حقوق کل آدمها که نام «حقوق بشر» را بر خود دارد.
اما من، در ميان اعضای رسمی و غير رسمی اپوزيسيون جمهوری اسلامی، کمتر کسی را ديدهام که در حرفها و مقالات و سخنرانیهايش به حقوق بشر اشارهای نکرده باشد. تقريبا همهی سياستمداران و گروههای سياسی، در هر مقاله و هر بيانيه و هر فراخوانی، به يک صورتی مسئله «حقوق بشر» را مطرح کرده و از آن چماقی میسازند برای کوفتن بر سر جمهوری اسلامی. طرفداران اين افراد و گروهها هم در تبليغات خود، چه در راديو و تلويزيونها و چه در مطبوعات، مرتب حقوق بشر را چون پرچمی بالای سر گرفته و همه اعمال جمهوری اسلامی را با اشاره به مفاد آن رد میکنند. اما من به تجربه دريافتهام که حقوق بشری که اين گروه از اپوزيسيون به آن اشاره میکند تنها و تنها به درد مبارزه با جمهوری اسلامی میخورد و بس و اصلا ربطی به خود مسئله «حقوق بشر» ندارد. يعنی، من اصلا به اين باور رسيدهام که مساله حقوق بشر برای ملت ما هنوز مسالهای بسيار غامض و غير قابل هضم است چرا که وقتی سردمداران و روزنامه نويسان و روشنفکران و نجات دهندگان اين ملت نمیتوانند آن را درک کنند تکليف مردم ساده و عادی خود بخود روشن است.
يعنی، من پس از مدتها فکر کردن به مطالب و گفتههای بسياری از افراد اپوزيسيون، چه در داخل و چه در خارج از ايران، دريافتهام که حقوق بشر «چيزی» است که ما تنها از آن به عنوان يک شعار استفاده میکنيم ـ همانگونه که برخی از کلمات را بدون توجه به مفاهيم آنها و يا بدون درک مفاهيم آنها، و فقط به عنوان شعاری جذاب، به کار میبريم. بگيريم مواردی مثل آزادی و دموکراسی و غيره را.
اينجاست که بايد برای حرف و سخنم دليلی بياورم و بگويم که ما میتوانيم در نوشتهها و گفتههای همين اهالی اپوزيسيون دو نمونه را مورد توجه قرار دهيم که اخيرا تقريبا همگان درباره آنها حرف زده و نوشتهاند. يکی از اين دو ماجرای اکبر گنجی است که وقتی سر و صدای کارش و اقدامش در همهی دنيا پيچيد ناگهان عدهای به صرافت افتادند که «نوشتن برای دفاع از گنجی کار درستی نيست چرا که او، بالاخره، روزگاری با جمهوری اسلامی بوده است و حالا هم بعيد نيست که قصد داشته باشد وقتی از زندان و بيمارستان بيرون آمد کارهای بشود.» معنای اين حرف آن است که «به نظر میرسد گنجی دارد قهرمان میشود و، چون ما نبايد هيچ کسی را جز رهبران خودمان به قهرمانی قبول داشته باشيم، شما هم صدايتان در نيايد و بگذاريد اين موافق سالها پيش جمهوری اسلامی در دست خودشان بميرد و به سزای اعمالش برسد.» و اين سخن هم يعنی که هيچ آدمی ـ حتی اگر حرفاش صحيح باشد - حق تصحيح خودش را ندارد، و حق ندارد که از اردوی زورگويان بيرون زده و به صف مظلومان پيوسته باشد.
مورد ديگری که مرا سخت هراس زده کرده و باز همان قهرمان وسترن را بيادم آورده است، چهرهی تلخی است که برخیها در برابر کسانی که به کشتار کردستان اعتراض میکنند از خود نشان میدهند. در دفاع از بازداشت شدگان کردستانی و اعتراض به حمله به مردمان کردستان و کشتار آنها «بايد خيلی مراقب بود که تند نرويم چون به نظر میآيد کاسهای زير نيم کاسه است و اينها خيال تجزيه دارند؛» و يا «اگر زيادی به اينها رو بدهند _ و فاعل اين رو دادن هم حتما جمهوری اسلامی است_ اينها کردستان را از بقيه ايران جدا میکنند.» اين حرفها تنها در روزنامهها و راديو و تلويزيونها زده نمیشود، مراتب امر مرتباً از طريق فکس و ايميل هم به کسانی که مخالف کشتار هستند ابلاغ میشود. مینويسند :«زيادی داريد میرويد.» و گاه کار به جايی میرسد که غير مستقيم و مودبانه آدم را به حماقت و يا خيانت هم متهم میکنند.
اما همينها همانهايی هستند که روز و شب در همه جا سخن از حقوق بشر میگويند ـ درست مثل جمهوری اسلامی که حقوق بشر هم دارد اما چون هر که مسلمان نباشد بشر هم نيست، پس مندرجات آن حقوق شامل ايشان نمیشود. میبينيم که جماعت ناصح هم حقوق بشر خودشان را دارند و هر کسی را که مثل آنها فکر نکند بشر نمیخوانند و، در نتيجه، او را مستحق هر بلايی میدانند.
من فکر میکنم که درست اکنون آن زمانی است که ما بايد تکليفمان را با اين «حقوق بشر» روشن کنيم و ببنيم که آيا ما به راستی طرفدار آنی هستيم که تمدن جهانی تنظيم و منتشر کرده است و يا، نه، ما طرفدار حقوق برخی از افراد بشريم که قبولشان داريم. چرا نياييم و روشن و با شهامت ـ درست مثل همان قهرمان وسترن ـ و بدون خجالت حرفمان را با عملمان يکی کنيم؟ چرا نگذاريم هر کس مبارزه خودش را بکند. چرا بيهوده در صف «حقوق بشریها» بايستيم و از همانجا، پنهانی، فرمان قتل و زندان و شکنجه و دستگيری و حذف بدهيم؟
اما، برای اين کار، بهتر است ابتدا ببينيم که آيا ما حقوق بشر را فهميدهايم يا نه؟ منظورم همان حقوق بشری است که از قرن هفدهم سر و صدا در بارهاش بلند شده و به مرور تکميل گشته و بالاخره هم، در پايان جنگ جهنمی دوم جهانی، در دسامبر سال ١٩٤٨ مورد تصويب و تاييد همگان قرار گرفته است. توجه کنيد که من نمیخواهم ادعا کنم که اکنون همهی کشورهای دنيا، و حتی متمدن ترينشان، مو بمو به مفاد اين اعلاميه پای بندند اما میتوانم بگويم که همهی تلاش کسانی که از آن سخن میگويند و خود را کوشندهی حقوق بشر میدانند بايد که مبتنی بر اعتقاد به تک تک مفاد اين بيانيه باشد.
در اين جا نمیخواهم از کليه مفادی که در اين بيانيه حقوق بشر هست بگويم میخواهم فقط به چند تايی از آنها اشاره کنم:
مادهی ٢ حقوق بشر به صراحت میگويد:
« هر كس میتواند، بی هيچ گونه تمايزی ، به ويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس ، زبان ، دين ، عقيدهی سياسی يا هر عقيدهی ديگر، و همچنين منشا ملی يا اجتماعی ، ثروت ، ولادت يا هر وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همهی آزادیهای ذكرشده در اين اعلاميه بهره مند گردد.»
مفهوم اين سخن آن است که اگر کسی طرفدار جمهوری اسلامی هم بود، از نظر حقوق بشر هيچ تفاوتی با بنده و شمايی که مخالف آن حکومت هستيم ندارد. يعنی، هيچ کس به صرف عقيده سياسیاش نبايد مورد اعتراض يا تعقيب قرار بگيرد. منظورم اين است که حتی اگر فردا من و شما موفق شديم که حکومتی بر اساس دمکراسی در ايران بنا کنيم نمیتوانيم به آزار و محدود کردن حقوق کسانی برآئيم که میگويند هنوز به جمهوری اسلامی اعتقاد دارند.
البته برخی بلافاصله به ما میگويند «ولی فلانی آدمکش است يا با آدم کشها همدستی کرده است» و اتفاقا بيانيه حقوق بشر بلافاصله در همين مورد به ما میگويد که:
مادهی ١١
(١) «هر شخصی كه به بزهكاری متهم شده باشد، بی گناه محسوب میشود تا هنگامی كه در جريان محاكمهای علنی، كه در آن تمام تضمينهای لازم برای دفاع او تامين شده باشد، مجرم بودن وی به طور قانونی محرز گردد.»
يعنی، همهی کسانی که مورد اتهام هستند، چه برای آدمکشی و جنايت و دزدی باشد و چه به خاطر ارتکاب جرايم سياسی، حق دارند که بخواهند اتهاماتشان در يک دادگاه صالحه مطرح شود و آنها بتوانند با تضمينهای لازم برای دفاع در آن دادگاه حضور پيدا کرده و از خودشان دفاع کنند. و اين تازه وقتی است که اتهامهای زده شده به آنها با سند و مدرک همراه باشد نه با حدس و گمان.
پس هر آن کس از ما که ادعا کند طرفدار حقوق بشر است، يا بر اساس حقوق بشر است که مبارزه میکند، حق ندارد کسی را بدون محرز شدن اتهاماتش در دادگاهی صالح محکوم کند.
يعنی، با همين دو ماده از کل مادههای حقوق بشر، ديگر حتی نمیتوانيم بگوييم که نبايد به مامور کورههای آدم سوزی هيتلر اجازه میدادند که وکيل بگيرد و در دادگاه حاضر شود. در غير اين صورت ما اصلا معتقد به بيانيه حقوق بشر نيستيم و میخواهيم هر کسی را به صرف سوء ظن خود، بدون هيچ دادگاه و محاکمهای، به درخت آويزان کنيم. در اين صورت حق آن است که اينقدر درباره حقوق بشر سخن پراکنی نکنيم. ما يا به اين معتقديم که، بر اساس:
مادهی ٥ بيانيه حقوق بشر
«هيچ كس نبايد شكنجه شود يا تحت مجازات يا رفتاری ظالمانه ، ضد انسانی يا تحقيرآميز قرار گيرد.»
و ديگر نبايد برايمان فرقی کند که اين کسی که نبايد شکنجه شود مخالف ما است، قاتل حرفهای آمريکايی ست، جنايتکار آلمانی يا انگليسی ست، آيت الله علی خامنهای ست و يا دوست و عزيز و مبارزی که به راه و کار ما معتقد است.
اين حرف اما و چرا ندارد و نمیشود گفت «من طرفدار حقوق بشرم اما معتقدم که شکنجه برای برخی خوب است و برای برخی بد» و بعد هم يکی را با ريش به درخت آويزان کنيم و يکی را با ميخ به ديوار بکوبيم و يکی را هم بگذاريم که در زندان بميرد.
ما، اگر به حقوق بشر معتقديم، بايد وقتی جمهوری اسلامی، يا جمهوری عراق، يا جمهوری هر کجايی فرمان کشتار عدهای از مردمانشان را داد به ماده ٢١ اعلاميه تکيه کنيم که میگويد:
ماده ٢١(١)
«هر شخصی حق دارد كه در ادارهی امور عمومی كشور خود، مستقيما يا به وساطت نمايندگانی كه آزادانه انتخاب شده باشند، شركت جويد» .
در آن صورت اين وظيفه ما است که حکومتها را به خاطر اين کشتارها تقبيه کنيم. اينکه بگوئيم « در بين اين کشته شدگان عدهای تجزيه طلب هم بودهاند و يا ممکن بوده که باشند و، در نتيجه، بهتر است که موقتا، و عجالتا، و فعلا با سرکوبگران جمهوری اسلامی همدست شويم و بزنيم و از دم حسابشان را برسيم» يک نقض غرض آشکار و يک دو گانگی خطرناک ذهنی است.
من، در همين دو سه ماهه اخير، با کمال حيرت ديدهام که برخی از نويسندگان و روشنفکرانی که در نوشتهها و آثارشان بر حفظ و حراست از مورچهها و سوسکها ـ اتفاقا به درستی و زيبايی ـ تاکيد دارند، حتی حاضر نشدهاند زير اعلاميه خواستاری آزادی برخی از زندانيان سياسی را امضا کنند، چرا که، از نظر آنها، اين زندانيان سابقه طرفداری از جمهوری اسلامی را دارند يا حتی هم اکنون هم طرفدار استمرار و بقای جمهوری اسلامی هستند.
و, در همين يک ماهه اخير، ديدهام که همهی کسانی که با کشتار کردستان مخالفت کردهاند از جانب کسانی که دائماً صحبت از حقوق بشر میکنند، به تجزيه طلبی متهم شدهاند. آدم براستی میماند که آيا اينها حتی همان ماده اول حقوق بشر را هم نخواندهاند که: میگويد:
مادهی ١
«تمام افراد بشر آزاد زاده میشوند و از لحاظ حيثيت و بزرگی و حقوق با هم برابرند.»
معنای اين حرف آن است که اگر من معتقدم کردستان نبايد تجزيه شود، بايد قبول کنم و اجازه دهم که کسی ديگر بگويد من با اين تجزيه موافقم. و هر دوی ما، برای آن چه که میگوييم، حقمان زندان و شکنجه و کشتن نيست.
توجه کنيد که، در مرحله نخست، سخن از حق بيان آزاد فکر است و آنگاه، اگر ما به اجرای فکری که ضد قانون است اقدام کرديم، تازه بايد با داشتن وکيل و در دادگاهی صالح از خود دفاع کنيم. اين جوهرهی اصلی حقوق بشر است.
پيشنهاد من آن است که، اگر نيرو و توان ذهنی و فرهنگی قبول اين مجموعه را که «حقوق بشر» خوانده میشود نداريم، بيائيم و دست از سرش برداريم. باور کنيد کشورهايی که از ما خيلی هم پيشرفتهترند مرارتهای بسيار کشيدهاند تا به جايی برسند که بتوانند از حقوق بشر دم بزنند. توجه کنيد که من نمیگويم همهی مردمان اين جوامع به چنين جايی رسيدهاند؛ اما به جرات میتوانم بگويم که نخبگان، روشنفکران، قانون گذارانشان اين ضوابط را درک کرده و در حد مقدور انسانی خود آنها را اعمال میکند. چنين جامعهای است که در آن هزاران هزار نفر میتوانند به خيابانها بريزند و رهبرانشان را برای حمله به عراق ملامت بکنند و کسی هم نتواند مزاحم آنها بشود. ذهنيت مردم و سيستم حکومتی اين جوامع بر اين باور ساخته شده که حقوق بشر مرز ندارد، استثنا ندارد، شرط و شروط ندارد. يا بايد به آن معتقد باشيم و يا نه.
در مقابل، ببينيد ما چه میکنيم. اتهام، ناسزاهای خواهر و مادر ، تحريکات، و ترور شخصيتی تهديد و ارعاب و اهانت برای کسانی که مثل ما فکر نکنند هميشه آماده است: برای کسی که بگويد من حکومت مشروطه سلطنتی نمیخواهم، برای کسی که بگويد من جمهوری نمیخواهم، برای کسی که بگويد من اعتقادات مذهبی دارم، برای کسی که بگويد من لامذهب هستم. ببينيد که هيچ کس از دست ما مصون نيست. ما حوصله تحمل هيچ کسی را که مثل ما فکر نکند نداريم؛ به جای همه حرف میزنيم و به جای همه نظر میدهيم. اين کلمات ورد زبان ما است که: ملت شاه نمیخواهد، ملت شاه میخواهد، ملت جمهوری اسلامی نمیخواهد، ملت فقط جبهه ملی را میخواهد، ملت مجاهدين را میخواهد، ملت .....
همه شعار آن ديکتاتور اعظم را تکرار میکنند که: روم منم، و من رومم.
و تا اين وضع برقرار است ما راه به جايی نمیبريم. هيچ اپوزيسيونی اگر که کاملا شبيه حريف خود باشد موفق نخواهد شد چيزی را عوض کند. و اگر قرار است چيزی عوض نشود به چه مناسبت بايد توقع داشت که مردمان وضع موجود را با هزار بدبختی بهم بزنند اما يکی همچون آن را بجايش بگذارند؟
همه میدانيم که جمهوری اسلامی، در بند بند قوانين و عملکردهايش، مخالف حقوق بشر است. اما ما اگر میخواهيم با اين حکومت ضد بشر مبارزه کنيم چارهای نداريم که پندار و گفتار و کردار خود را موافق با حقوق بشر کنيم و در موافقتمان هم شرط و شروطی در کار نباشد.
با اين همه، از ديد من يک نفر، که عضو کوچکی در اپوزيسيون جمهوری اسلامی هستم، باور کنيد که هيچ عيبی ندارد اگر شما ـ زنِ زنانه يا مردِ مردانه ـ بايستيد و بگوييد «گور پدر حقوق بشر؛ ما دنبال خواست خودمان و نوع حکومت دلخواهمان هستيم و هر کس هم که مثل ما میانديشد اصلا بشر نيست که حقوقی داشته باشد. در آن صورت، من يکی فکر میکنم که اگرچه شما مخالف حقوق بشر هستيد اما آدمی راستگوييد که مردم را به سرسام و سرگيجه مبتلا نمیکنيد؛ و هر کس که بخواهد بيايد و به صف شما بپيوندد میداند که چه میخواهد.
بيست و ششم آگوست ٢٠٠٥ - دنور