iran-emrooz.net | Tue, 23.08.2005, 22:02
صدای گنجی و معنای اپوزسيون
جمشيد طاهریپور
چهارشنبه ٢ شهريور ١٣٨٤
پايان اعتصاب غذای گنجی که توسط همسرش خانم شفيعی تأئيد و اعلام شد، دوستداران او را با چنان شادمانی قرين ساخته که کلمات را يارای توصيف آن نيست. همه ماخوشحال هستيم و تا آنجا که من به خاطر میآورم در اين دو دههی مهاجرت چنين شادمانی همگانی نخستين بار است که به ظهور میرسد! آدم بايد قدر شناس باشد و من از همه کسانی که در فراهم آوردن اين شادی نقش و سهم داشتند سپاسگزار هستم. بله از همه کسان؛ هم از دوستداران گنجی و هم از آنان که گنجی را دوست نمیدارند اما به هر دليل دستی در کار گشودند و پائی در راه نهادند تا اين شادمانی ما را نصيب شد.
هر چند گزافه است اما جای گفتن دارد که نه گنجی و نه هيچ يک از دوستداران او، مرگ را پايان اعتصاب غذای او نه میدانستند و نه میخواستند. همه آن چه که در ميان بود سخن صدای گنجی بود، سخن او گفته آمده و صدای او شنيده شده و ميمنت پايان اعتصاب غذای او نيز، شأن و منزلت و اعتبارش از همين جاست و دو فردای ديگر را هر چه در آستين باشد يارای آن نيست سخن صدای گنجی را در "تاريکخانه" خاموشی بميراند! اين صدا باقی میماند و میبالد.
" آقای خامنهای بايد برود!"، کسانی هستند سخن صدای گنجی در گوششان طنين همين مطالبه را دارد. برخی هم دست افشان و پا کوبان همين عبارت را معنای "اپوزسيون" در ايران امروز ما تعريف کرده اند. شايد من ثقل سامعه دارم! چون در گوش من سخن صدای گنجی طنين و معنای ديگری دارد و با آن که آنرا "در آستان مرگ سقراطی گنجی" گفته ام، پايان اعتصاب غذای گنجی فرصتی است تا آن چه را که از سخن صدای گنجی دريافته ام، دوباره و چند باره بازبگويم.
"شاه بايد برود!"، اين را آقای خمينی زمانی گفت که چمدانهای "شاه" بسته و به بيرون مرزهای کشور فرستاده شده بود. خمينی در اين عبارت"اتفاقی" را اعلان میداشت که وقت و موجب حدوث آن در کشور شاهنشاهی تکوين يافته بود. اعلان خمينی صدای مهر رسائل او بود بر اين اتفاق! حالا من صحبتم روی صحت و سقم قرينه سازی زمانی نيست،می خواهم اين را بگويم که معنای "اپوزسيون" در آن زمان همين عبارت "شاه بايد برود " بود و اتفاقا" خلاصه بودن اپوزسيون در اين معنا، ايران را به زير يوغ حکومت و استبداد دينی کشيد.
معنای اپوزسيون، شاه يا خامنهای بايد برود نيست! اگر اپوزسيون را در چنين معنای تنگی زندانی کنيم نتيجه و آخر و عاقبت؛ تداوم انسداد سياسی و تسلسل استبداد و اختناق خواهد بود. چاره انسدادها و استبدادها، پيش شرطش بيرون جهيدن اپوزسيون از دايره تنگ چنين معناهائی است.
در مثل میگويند: "چو صد آمد نود هم پيش ماست". آن سخن و صدائی که از مرگ سقراطی گنجی در من طنين انداز شد رويکرد حکومت به انسان در مقام فرد بوده است. به رسميت شناخته آمدن انسان از سوی حکومت در مقام حقوقی آن؛ در مقامی که انديشيدن گوهر بودن اوست و بر پايه آزاد بودن در انديشيدن خود، شهروند؛ يعنی صاحب اختيار و آزادی و دارای حق انتخاب است. معنای اپوزسيون برای ما که در ميهنمان حکومت دينی و استبداد مذهبی بر پاست، با همين رويکرد آغاز میشود. از همين آغاز است که "اپوزسيون"، در مقام اپوزسيون سر میافرازد و صاحب هويت و منزلت و اعتبار میشود، حالا میخواهد دينمدار باشد يا آتئيست. میخواهد سلطنتطلب باشد يا جمهوريخواه.
وقتی اپوزسيون بر اين معنا موجوديت بيابد، صورت و ظاهر تاکنونی آن نيز تحول و دگرگونی میپذيرد و هيأت نوينی میيابد؛ استعداد آن را پيدا میکند که اين وجود هزارويک تيکهی بیهويت را ترک گويد و در تکثر خود سيمای يگانهای پيدا کند که توانائی پاسخ به مطالبهی زنان و مردان نسلهای امروز ايران را داراست. توانائی آن را دارد که چونان جايگزين حکومت دينی، درفش دموکراسی، حقوق بشر، حقوق شهروندی و جامعه مدنی را بر بام ميهن ما به اهتزاز در آورد ، رهنمون کشور به رشد و ترقی باشد و مردم را به عدالت و تأمين اجتماعی راهبری کند.
گنجی آن چه را که در بضاعت داشت در راه خدمت به جنبش دموکراسی ايران در ميانه گذاشت و شايسته است که در شادنوش سلامت او، نام وی را در مقام خدمتگزار دمکراسی به قاب خاطر بگيريم. اما... اما پر فروغ ترين شادباشها، بیشائبهترين احترامها به انسان خدمتگزار دمکراسی زيبنده نام ديگری است: خانم معصومه شفيعی، همسر و هم پيمان و همرزم گنجی. اکنون لحظهايست که کلام از گفتن باز میماند! مرا يارای بيان حرمت و سپاس به بانوی جنبش دموکراسی ايران نيست! مرا بضاعت ادای کلامی نيست! خانم معصومه شفيعی! شاد باش و احترام ساکت مرا بپذيريد.