ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 27.03.2012, 19:41
راه‌های پیش روی مردم خاورمیانه

امجدیان
راه‌های پیش روی مردم خاورمیانه،
جنگ و انقلاب یا اصلاح و دموکراسی تدریجی؟
کدامیک کشورهای خاورمیانه را به سعادت نزدیک می‌کند؟


روند رو به افزایش جنگ‌طلبی در خاورمیانه که از لیبی آغاز شد و به یمن و بعد به سوریه گسترش پیدا کرد و هم اکنون ایران را نیز به شدت تهدید می‌کند خطری است که تمام جنبش‌های اصلاح‌طلبانه و روند دموکراسی خواهی در منطقه و جهان را تهدید می‌کند. فروکش کردن موج انقلابیگری انقلابیون در جهان معاصر از اواخر قرن بیستم که با تکیه بر اعمال خشونت و قهر انقلابی در صدد سرنگونی هیئت حاکمه مستبد و خودکامه در کشورهای مختلف بر می‌آمدند یکی از پیامدهای فروپاشی بدون خونریزی حکومت سوسیالیستی در کشور اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی متحد آن بود. از هنگام این فروپاشی موج اصلاح‌طلبی به سرعت جای موج انقلابیگری و تکیه بر قهر و خشونت انقلابی را در کشورهای مختلف جهان که با حکومت‌های مستبد و خودکامه روبرو بودند گرفت و امواج سهمگین انقلاب از اواخر قرن بیستم برخلاف نه دهه قبلی بیکباره فروکش کرد. انقلاباتی که با الهام از تئوری‌های مارکس که سراسر قرن بیستم را تحت الشعاع خود قرار داد و از همان ابتدای قرن با امواج خروشان خود ابتدا روسیه را با انقلابات پی درپی تحت الشعاع خود قرار داد (ابتدا در سال ۱۹۰۵ میلادی و بعد انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سپس انقلاب اکتبر همان سال) و همچنان در طول قرن در همان راستا در نقاط مختلف جهان نزدیک به نه دهه با فراز و نشیب‌هایی به پیش رفت و سرانجام با فروپاشی اتحاد شوروی به یکباره در دهه آخر قرن بیستم با سرعتی خیره کننده فروکش کرد. البته باید انقلاب الجزایر و انقلاب اسلامی ایران را که نه از تئوری‌های مارکس که از تئوری‌های انقلابی دین اسلام الهام گرفته بودند از سایر انقلابات قرن بیستم متفاوت دانست با این حال محتوای این انقلابات نیز تفاوت ماهوی با سایر انقلابهای آزادیبخش و استقلال طلبانه قرن بیستم نداشت.

گرچه اکنون موج انقلابات جای خود را به امواج ملایم تغییرات سیاسی و اجتماعی کم خشونت و اصلاح طلبانه می‌دهد که کم و بیش نمونه‌هایی از آن را در کشورهای اروپای شرقی و تونس و مصر شاهد بوده‌ایم با این حال فروکش کردن امواج انقلاب و تقویت گرایش‌های رفرمیستی و اصلاح طلبانه در گوشه و کنار جهان در جوامع مختلف و روی آوری به اصلاحات سیاسی و اجتماعی برای رسیدن به روز و روزگار بهتر جایگزین موج انقلابی‌گری روزگار دیروز، مانع از کاهش تمایلات خشونت‌طلبانه و اعمال زور و سلطه سیاسی و نظامی غرب علیه کشورها و حکومت‌های استقلال‌طلب نشده است. از قضا کم نیست مواردی که حکومت‌های غربی به بهانه مبارزه با حکومت‌های استبدادی و حمایت از دموکراسی در کشورهای جهان سوم خود مبادرت به اعمال خشونت و جنگ افروزی نموده‌اند که بسیار جای تامل دارد و در عمل شاهد هستیم که این روش نه تنها موجب از میان رفتن اعمال خشونت آمیز قدرت‌های استبدادی نمی‌شود بلکه در بسیاری موارد موجب تشدید خشونت و گسترش بحران و افروختن آتش جنگهای خانمان سوز داخلی و منطقه‌ای در اکثر کشورهای مورد بحث گردیده و می‌گردد. طبعا اقداماتی از قبیل تجاوز نظامی توسط قدرت‌های بزرگ تحت هر عنوان که انجام گیرد موجب ایجاد بحرانهای گسترده نظامی، سیاسی در مقیاس منطقه‌ای و جهانی گردیده و طبعا زمینه ساز شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خواهد شد که مولد فرهنگ انقلابی و بروز شورش‌های انقلابی و ناپایداری سیاسی در آن جوامع است لذا در اکثر کشورهایی که قبلا زیر سلطه حکومت‌های دیکتاتوری قرار داشته‌اند و اکنون به بهانه ایجاد دموکراسی هدف مداخلات نظامی قرار گرفته‌اند. روحیات شورشگرانه و انقلابی همچون آتش زیر خاکستر همچنان به قوت خود باقی مانده و باقی خواهد ماند.

اعمال هژمونی نیروهای راستگرای افراطی در هیئت حاکمه کشورهای عضو پیمان نظامی ناتو موجب گسترش بحران در جهان کنونی است

گرچه به‌تبع دموکراسی نسبی حاکم در کشورهای بزرگ صنعتی ترکیب هیئت حاکمه در این گروه از کشورها کاملا یکدست نیست و گرایشات سیاسی و اقتصادی متفاوتی در آنها همواره وجود دارد با این همه در حال حاضر در پیمان ناتو سیاست غالب سیاست محافل جنگ‌طلب کشورهای غربی و متحدین منطقه‌ای آنهاست. بدلیل غلبه سیاستهای سیاستمداران راست گرای افراطی و نیروهای جنگ‌طلب در هیئت حاکمه کشورهای بزرگ غربی علیرغم حضور جریانهای صلح طلب در هیئت حاکمه این کشورها که یک واقعیت انکار ناپذیر است نتوانسته است مانع از غلبه سیاست جنگ طلبانه در ناتو شود سیاستی که با دنبال کردن دکترین نظامی سیاسی بوش پسر که در ادامه دکترین ریگان طراحی و دنبال شده است و با وجود فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک وابسته به آن همچنان بدنبال سروری بر سراسر کره خاکی است و همچنان برای اعمال هژمونی نظامی، سیاسی و اقتصادی خود بر سراسر جغرافیای سیاسی کره خاکی از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کند. به همین دلیل دنبال کردن چنین سیاستی توسط ناتو در بسیاری از نقاط جهان و بویژه در خاورمیانه شرایط خطرناکی را به وجود آورده است که هر آن امکان وقوع جنگ را بدنبال دارد.

علیرغم مخالفت ضمنی یا آشکار کشورهایی نظیر چین و روسیه که به خاطر منافع خود با ناتو در رقابت هستند با سیاست‌های نظامی تنش زا و توسعه طلبانه ناتو مخالفت می‌ورزند خطر جنگ بسیار جدی است و خاورمیانه را وقوع یک جنگ فراگیر بشدت تهدید می‌کند و اسرائیل نیز که همواره یک متحد جنگ‌طلب و توسعه طلب برای ناتو و بویژه ایالات متحده در خاورمیانه عربی است با توجه به تحولات موسوم به بهار عربی و بویژه تحولاتی که در کشور مصر جریان دارد؛ در این گیرودار از آنجا که به شدت نگران آینده خود است ترجیح می‌دهد هر چه زودتر ناتو را با خود در گیر چنین جنگی نماید. به همین لحاظ است که اسرائیل امیدوار است که در طی چنین جنگی بتواند دوباره موقعیت متزلزل خود را در منطقه پس از تحولاتی که به زیان او در جهان عرب به وقوع پیوسته دوباره بتواند تحکیم بخشد. در عین حال دور از ذهن نیست که بر خلاف آنچه اسرائیل و ناتو تصور می‌کنند وقوع چنین جنگی عملا به تشدید بحران انقلابی و تعمیق رادیکالیسم سیاسی و توسعه شورشگری در میان کشورهای عربی منجر شود ؛ تا به تثبیت موقعیت اسرائیل بینجامد.

از طرف دیگر تشدید بی ثباتی‌های سیاسی و نظامی به احتمال زیاد با توجه به زمینه‌های سیاسی و فرهنگی کشورهای عربی خاورمیانه منجر به توسعه دامنه این شورش گری‌ها و تشدید و تعمیق جنبش‌های آنارشیستی شده و این امر تنها به سود جریانهای بنیاد گرایی نظیر القاعده و نظایر آن تمام خواهد شد و به نوبه خود شرایطی نظیر عراق و افغانستان را در کشورهای درگیر این ماجرا به وجود خواهد آورد که نتایج حاصله از آن علاوه بر زیانی که متوجه کشورهای درگیر در چنین جنگی (ایران کشورهای عضو پیمان ناتو و اسرائیل) خواهد نمود ؛ به زیان سایر کشورها و ملتهای مسلمان منطقه خاورمیانه نیز خواهد بود. در واقع چنین جنگی برنده‌ای جز القاعده و طالبانیسم نخواهد داشت. نمونه‌های بارزی که زیان و پیامدهای اینگونه جنگ طلبی‌های ناتو را به خوبی آشکار ساخته است عبارتند از وقوع دو بار جنگ میان ناتو به رهبری ایالات متحده با عراق؛ درگیر شدن ناتو در جنگ بالکان که از یکسو زمینه سازی‌های ایجاد آن از طریق دیپلماسی موسوم به "حمایت از دموکراسی" انجام گرفت و به نوعی زمینه ساز جنگهای شبه صلیبی و نژادپرستانه در این منطقه شد یا جنگ افروزی در افغانستان طالبان زده را می‌توان نام برد که عملا موجب گسترش طالبانیسم به رهبری القاعده در سراسر جهان گردید ؛ افروختن جنگ تمام عیار در لیبی که با وجود سرنگونی حکومت قذافی لیبی اکنون در آستانه جنگ دیگر و یا تجزیه کشور قراردارد نشانه دیگری از همین سیاست است و قرار دادن یمن و سوریه در موقعیت گسترش روزافزون جنگ داخلی وحشیانه تمام عیار از دیگر عوارض این سیاست است.

هم اکنون نیز با طرح تشکیل شورای حکومت انتقالی که شاهزاده پهلوی در مصاحبه با یک روزنامه فرانسوی نشانه‌هایی از اتخاذ چنین سیاستی در قبال ایران را آشکار ساخت می‌توان به وجود نیات نظامی و سیاسی غرب در ارتباط با ایران پی برد. موضوعی که اگر رهبران کنونی ایران در قبال خطرات آن هوشمندانه و با تدابیر همه جانبه عمل نکنند بدون شک هم برای خود آنها و هم برای ملت و کشور ایران زیانهایی بسیار سنگین تر از زیانهای جنگ هشت ساله با عراق بدنبال خواهد داشت. بی مناسبت نیست که تهدید روزافزون اسرائیل و غرب به جنگ با ایران امروز جدی تر از هر زمان دیگری است و این تنها یکی از پیامدهای سیاست خارجی نابخردانه دولت احمدی نژاد در طول شش سال گذشته است. اگر چه عواقب چنی چنگین بدون شک برای اسرائیل و غرب نیز می‌تواند زیانبارتر از هر جنگ دیگری باشد زیرا به مردم منطقه ثابت می‌نماید غرب در این رویارویی‌ها نه به دنبال ایجاد دموکراسی در منطقه است که فقط در صدد اعمال سلطه نظامی و اقتصادی بر خاورمیانه نفت خیز به هر قیمت و بهانه است و اسرائیل نیز یکی از ابزارها اعمال این سیاست و از متحدین استراتژیک او در این راه است. متعاقب چنین جنگی بخش‌های بزرگی از خاورمیانه عربی تمسک به تفکرات و سیاست‌های القاعده را به عنوان یگانه راه پایان بخشیدن به سلطه نفتی غرب خواهند شناخت. پس آنگاه یکبار دیگر شورش گری می‌تواند به مانند قرن بیستم بر سراسر کشورهایی که غرب در صدد بر آمده سلطه خود را بر آنها حاکم سازد این بار نه در قالب آرمانهای مارکسیستی و امثال آن که در قالب ایده‌های القاعده و طالبانیسم در برابر آن قد علم کند که نشانه‌های گسترش این بنیادگرایی را به موازات گسترش سیاست‌های نظامی غرب در همه جا بخوبی می‌توان دید.

بدون شک تمسک به نظامی گری و اشغال نظامی مستقیم و غیر مستقیم کشورها حتی اگر به بهانه مبارزه با حکومت‌های استبدادی باشد (وجود حکومت‌های استبدادی در جهان توسعه نیافته خود واقعیت دیگری است که جایگزین شدن آن با حکومت‌های مبتنی بر دموکراسی نیازمند طی شدن یک پروسه طولانی از تجارب سیاسی و اجتماعی و ارتقا فرهنگ سیاسی و دانش اجتماعی در میان اقشار و طبقات اجتماعی مردم این کشورها در جریان طی شدن این پروسه است) نه تنها دموکراسی را برای این کشورها به دنبال نخواهد آورد بلکه منجر به فروپاشی سیاسی و از هم گسیختگی اجتماعی در میان مردم این جوامع خواهد شد. در قسمت بعد به ریشه یابی استبداد حاکم در اینگونه کشورها و استبداد زدگی فرهنگی و سیاسی در این جوامع با اشاره‌ای گذرا به ایران پرداخته می‌شود.

ریشه‌های استبداد حاکم در کشورهای جهان سوم از کجا ریشه می‌گیرد؟

استقرار طولانی حکومت‌های مستبد در طول قرون در بسیاری از نقاط جهان موجب ایجاد فرهنگ اجتماعی و سیاسی گردیده است که می‌توان آن را فرهنگ سیاسی و اجتماعی استبداد زده گی نامید. استبداد زده گی در این جوامع سنتی دیرینه است که از وجوه سیاسی ؛ اجتماعی و فرهنگی برخوردار است. در ذات آن اطاعت مطلقه و کورکورانه‌ای به وجود آمده و رشد یافته است که اقشار اجتماعی فرودست را به تبعیت مطلق از اقشار فرادست وا می‌دارد. ریشه‌های این اطاعت از درون کوچکترین واحد اجتماع یعنی خانواده شروع به رشد می‌کند و بعد این ریشه‌ها به آرامی وارد حیطه گروه‌های همبازی دوران کودکی آدم‌های اینگونه جوامع می‌شود و گسترده تر می‌شود. سپس به جمعیت کوچه و خیابان و مدرسه و سربازخانه و اداره وارد می‌شود و در اغلب این محیط‌ها چون روحیات و تفکرات همگانی از این ریشه‌ها متاثر شده است همگان می‌پذیرند که ضعیف باید از آنکه قوی تر است اطاعت کند. در نتیجه اغلب در اکثر محیط‌ها روحیه پذیرش استبداد یا روحیه اعمال دیکتاتوری وجود دارد که همه را ملزم به اطاعت از زورمداری می‌داند. هر کس که از زورمداران و در واقع از قدرت ایشان تبعیت نکند به درجات متفاوت و مختلفی از جانب ایشان و عواملشان تنبیه می‌شود و طبعا آسیب و زیان می‌بیند. در چنین اجتماعاتی نفس و روحیه دیکتاتور پذیری و دیکتاتور شدن در وجود همگان حاضر است و در واقع فقط به فضای مناسبی نیاز است تا دیکتاتور نفس انسانها در آن فضا رشد و نمو پیدا کرده و بتواند با تکیه بر زور خود اراده و خواست شخصی‌اش را به سایرین تحمیل کرده و آنها را به اطاعت از خود وادارد.

بگذریم با فروپاشی بدون خونریزی حکومت در اتحاد شوروی که دستاورد ایجاد فضای باز سیاسی و اصلاحاتی بود که توسط گورباچف انجام شد و تحقق یک انقلاب سیاسی و اجتماعی متفاوت در آن کشور که منجر به فروپاشی و تجزیه کشور مزبور از طریق اصلاح گری سیاسیگردید. و موج روی آوری به حرکت‌های اصلاح طلبانه به جای اقدامات انقلابی جامعه کنشگران سیاسی انقلابی ایران را نیز تحت الشعاع خود قرار داد و بدینترتیب بسیاری از انقلابیون ایرانی نیز بر اساس تجاربی که در عرصه جهان حاصل شده بود به اصلاح طلبی روی آوردند و اکنون به جای اینکه به دنبال سرنگونی حکومت بر آمده از انقلاب اسلامی باشند در صدد بر آمدند تا حکومت را از طریق مشارکت همگانی در انتخابات‌های پیش بینی شده در قانون به پذیرش اصلاحات وادارند و البته در این میان بخشی‌هایی از حکومت نیز یا اصلاح طلب بودند و یا به طور بالقوه از پتانسیل اصلاح طلبی برخوردار بودند. رشد چنین گرایشات اصلاح طلبانه‌ای در میان جامعه ایرانی و در درون حکومت سبب روی کار آمدن دولت سید محمد خاتمی گردید که از همان آغاز هم با مخالفت و کارشکنی نیروهای قدرتمند ضد اصلاحات در داخل حکومت روبرو شد و هم با مخالفت‌ها و شورش‌های گاه و بیگاه مخالفان او و دشمنان کل نظام سیاسی موجود که گرچه خود را به ظاهر اصلاح طلب نشان می‌دادند اما در پی سرنگون کردن نظام موجود و روی کار آوردن نظام سیاسی مورد نظر خود بودند. اما هرگز به این نکته اساسی توجه نداشتند که روی کار آوردن هر نظام سیاسی جدیدی به جای نظام موجود قبل از هرچیز وابسته به تناسب قوای اجتماعی و سیاسی است و تحقق چنین دگرگونی به هیچ عنوان تابع ارده و میل افراد و جریانهای یساسی یا اراده سیاستمداران خارجی نیست و حتی تهاجم نظامی کشورهای خارجی نیز قادر نخواهد بود حکومتی را که از پشتوانه مردمی برخودار باشد ساقط نماید.

از طرف دیگر سنگر گرفتن طرفداران ساقط کردن حکومت در میان اصلاح طلبان موجب می‌شد که گروه قدرتمند مخالفان اصلاحات در داخل هیئت حاکمه که برای سرکوب جنبش اصلاحات بیتاب بوده و روز شماری می‌کردند اهداف و اقدامات خشونت طلبانه اصلاح طلبان دروغین را به جامعه اصلاح طلبان سیاسی طرفدار سیدمحمد خاتمی نسبت دهند و متقابلا دست به خشونت‌های گسترده در عرصه کشور و خصوصا در تهران بزنند و بروز چنین خشونت‌هایی توسط عوامل حکومت نیز موجب تشدید گرایشات آنارشیستی و هرج و مرج طلبانه در میان بخش تند رو و افراطی اصلاح طبان گردد. همانانی که از فردای پیروزی خاتمی در انتخابات دوم خرداد سال ۱۳۷۶ در صدد حذف سیاسی جریان‌هاشمی رفسنجانی و کارگزاران از عرصه قدرت سیاسی شده و بیشترین تبلیغات سیاسی خود را علیه او متمرکز ساختند. حضور این جریان تندرو و آنارشیست در میان اصلاح طلبان ریشه در همان فرهنگ استبداد زده‌ای داشت که از همان آغاز انقلاب اسلامی جریان میانه رو و لیبرال دموکرات نهضت آزادی را که مهندس بازرگان و دولت او مهمترین نمایندگان آن بودند تحمل نمی‌کردند و اصرار بر پیاده کردن ایشان از قطار انقلاب اسلامی داشتند و از همین رو طرفدار اقدامات انقلابی در همه عرصه‌ها و زمینه‌ها بودند.

ریشه چنین رفتار‌های دو آتشه و انقلابی را باید در خو و منش تفکرات اجتماعی جامعه سنتی و فرهنگ استبداد زده‌ای جستجو کرد که در تاریخ اجتماعی و سیاسی جامعه ریشه دارد. هم اکنون نیز این اعتقادات همچنان بخشی از تفکرات آنارشیست‌هایی را تشکیل می‌دهد که در صف اصلاح طلبان ایرانی جا خوش کرده‌اند و از جمله در افکار و اندیشه‌های اصلاح طلبان حتی بعضا میانه رو نیز با درجاتی کمرنگ تر دیده می‌شود. از ویژگی‌های فرهنگ سیاسی استبداد زده نابردباری ، عدم شکیبایی و عدم تحمل عقیده متفاوت سایر فعالین سیاسی است. همه ما سایر جریان‌های سیاسی را تا جایی تحمل می‌کنیم که حرف و عملشان درست به مانند ما باشد اگر کمترین اختلافی با کسی یا جریانی پیدا کنیم با او همان رفتاری را خواهیم کرد که با خاتمی کرده ایم هر چه فحش و ناسزای سیاسی بلد باشیم آنها را حواله او خواهیم کرد و تا آنجا که بتوانیم او را به سخره خواهیم گرفت.

شاید در میان تحلیلگران و کنشگران سیاسی منتقد نظام سیاسی کنونی (حکومت مطلقه ولایت فقیه به نام جمهوری اسلامی که از قضا اصل اختیارات مطلقه ولی فقیه با اصرار نمایندگان دوره سوم مجلس شورای اسلامی در شرایطی که مجلس شورای اسلامی در راس همه امور بود در متممی که ایشان برای قانون اساسی به تصویب رساندند و در شرایطی که ولی فقیه در شرایطی قرار نداشت که بتواند چنین خواسته‌ای را به نمایندگان مردم در مجلس تحمیل کند به تصویب رسید) و همچنین در میان منتقدان نظام پیشین سیاسی حکومت ایران (که به ظاهر حکومت مشروطه سلطنتی نام داشت و در عمل به کام و سلطنت مطلقه شاه بود و نه جز آن) کمتر کسی باشد که دارای انصاف سیاسی باشد و فراموش کند که محمد رضا شاه وقتی در جریان ورود متفقین به ایران به قدرت رسید ابدا دارای قدرت سیاسی نبود و فقط یک بازیگر سیاسی بود با کمترین اختیارات و از قدرت مطلقه‌ای که رضاشاه از آن برخوردار بود خبری نبود. بتدریج این فرهنگ استبداد زده بود که محود رضا شاه بی اختیار را به قدرتی مشابه قدرت رضا شاه رساند بویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ با حمایت انگلستان و ایالات متحده که به شاهنشاه قدر قدرت تبدیل گردید. تصور می‌شود کمتر کنشگر سیاسی باشد که در صحت دو نکته بالا تردید نماید. زیرا یکی از دلایل اصلی به استبداد منجر شدن حکومت‌ها قبل از هر چیز در فرهنگ و آداب استبداد زده‌ای نهفته است که بسیاری از ملت‌های جهان سوم به طور تاریخی با آن خو گرفته‌اند و همین فرهنگ و آداب استبداد زدگی است که این ملتها را وا می‌دارد که حتی پس از سرنگون ساختن یک دیکتاتور از فردی که ابتدا به عنوان رهبر و پیشوا به وی اقتدا کرده‌اند بتی بسازند که او نیز خوشباورانه باور کند که برگزیده‌ای از جانب خدا و ملت است و رسالت فرماندهی ملت و هدایت کشور به سرانجامی نیک به عهده اوست.

در عین حال نباید از نظر دور داشت که دموکراسی یا مشارکت مردم در حاکمیت (مردم سالاری) که بشر امروز در جهان پیشرفته صنعتی به جوانب مهمی از آن دست یافته است، در مقیاس زندگی بشر محصول و پدیده‌ای سیاسی و اجتماعی نوین است که در جریان رشد تدریجی مناسبات سرمایه داری در طول قرون هجدهم ، نوزدهم و بیستم در اروپا و امریکا و همچنین در کشورهای آسیایی نظیر هندوستان و ژاپن و بعد در سایر کشورها نمودهای آن با رشد تدریجی و توسعه جامعه پدیدار شده است.

اگر چه سابقه اولین نشانه‌های اولیه و ابتدایی از ظهور آن را حتی می‌توان پیش از انقلاب کبیر فرانسه در انگلستان و یا حتی یونان باستان و امپراطوری روم نیز پیدا کرد. با این حال در نیمه دوم قرن بیستم هنوز در اروپا دیکتاتورهای بزرگی نظیر هیتلر و موسولینی و فرانکو و سرهنگ‌ها ی یونانی فرمان می‌راندند و در دهه شصت قرن بیستم میلادی در ایالات متحده آمریکا هنوز در بسیاری از ایالت‌ها به سیاهان اجازه حضور در رستوران‌های سپید پوستان داده نمی‌شد و هنوز هر از گاهی سیاهان در آن کشور توسط نژاد پرستان سپید پوست لینج می‌شدند. زنان اروپایی و آمریکایی نیز در طول سال‌های پس از جنگ جهانی دوم موفق شدند بتدریج به حقوق برابر با مردان دست پیدا کنند و همه این موفقیت مرهون تلاش‌ها و مبارزات پیگیر زنان و مردانی بوده است که برای تحقق حقوق برابر همه شهروندان در برابر قانون و مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر مبارزه کرده اند. بنابراین جوامع استبداد زده کنونی نیز در صورت غلبه بر عقب ماندگی‌های اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی خود که بدون شک به زمان کافی و فعالیت‌های گسترده سیاسی ؛ اجتماعی و فرهنگی نیازمند است به مرور زمان خواهند توانست به سوی تحقق دموکراسی در جامعه خود حرکت نمایند.

به همین دلیل است که در جامعه مصر فقط با سرنگونی حکومت مبارک دموکراسی در جامعه محقق نخواهد شد. زیرا میانگین و سطح شعور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در جامعه کنونی مصر در حدی است که مردم مصر در نهایت اگر موفق به کنار زدن شورای نظامیان حاکم بر آن کشور شوند. در نهایت با ابزار دموکراتیک انتخابات (تاکید می‌شود ابزار دموکراتیک انتخابات) با رای خود حکومت را به اعضای اخوان المسلمین و سایر احزاب اسلامی خواهند سپرد و طبعا راهی پیش پای جامعه مصر قرار خواهد گرفت که سی و چهار سال پیش بر سر راه جامعه ایرانی قرار گرفت. ناگفته نباید گذاشت نقش نخبگان سکولار در تحقق چنین سرانجامی بسیار می‌تواند تاثیر گذار باشد. چرا که در حوادث و تحولات سیاسی ایران بعد از انقلاب بسیاری از نخبگان سیاسی از همان آغاز با به جای تقویت روند تثبیت دموکراسی در کشور با سهم خواهی عجولانه و وارد شدن در حوادث ماجراجویانه در کردستان و ترکمن صحرا و... و از سوی دیگر با مورد حمله قرار دادن دولت ملی- مذهبی مرحوم مهندس بازرگان که به استقرار ثبات سیاسی در کشور و تحقق گام به گام عدالت و دموکراسی در کشور اعتقاد داشت عملا به گسترش هرج و مرج در کشور و حذف دولت مهندس بازرگان از دایره قدرت یاری رساندند.

امجدیان


نظر کاربران:



■ کسی اظهار نظر دیگران را ترهات میداند وهر چیزی که خلاف درک وفهمش باشد راتفکر غلط بداند پر واضح است که بیش از حد نادان است.
این طبیعی وکاملا روشن است که هر کاری ابزار ویژ ه خودرا میطلبد شما چطور میتوانید با خشت خام وگل ساختمان مثلا 10 طبقه بسازید؟ واگر هم بر فرض محال ساختید دوام آ ن چقدر است ؟ برای ساختن حکومتی مردمی آ یا مصالحی غیر از مردم را میتوان بکار گرفت؟ چرا برای انجام هرکاری حتما ابزار آ ن کار لازم است ولی برای ایجاد حکومت دموکراتیک ابزار ضروری کار که همان مردم دموکراتمنش است لازم نیست ؟ مردمی که سالانه صدها میلیارد تومان به آ خوندها میدهند تا در حق آ نها دعاکند ودرگفتار این آ خوندهارا دشمن خود میدانند چگونه میتوانند در ساختن حکومت دموکراتیک ابزار خوبی باشند ؟ این قلم بیش از 60 سال سابقه مبارزات اجتماعی دارد وبا گروهها و طبقات وقشرهای مختلف بطور دائم درتماس است تجربه سالهای متمادی تماس بامردم سبب شده تاقبل از آ ماده شدن زمینه پذیرش مردم مانند سال 57 برای رفتن حکومت ضدبشری ولایت فقیه عجله نداشته باشم تجربه سال 57 وآ مدن حکومتی خیلی بدتر ونا مردمی تر از نظام شاهنشاهی نشان میدهد که (نادری پیدا نمیگردد امید ...کاشکی اسکندری پیدا شود) غلط وضد مردمی است.


■ اولین دلیل مخافت من با این مطلبی که اتفاقآ خیلی هم بو دار است این موضوع می باشد که نویسنده تئوری بافی‌های کهنه را مطرح کرده و گویا میخواهد بچه را بترستاند. ایشان می نویسند: «وجود حکومت‌های استبدادی در جهان توسعه نیافته خود واقعیت دیگری است که جایگزین شدن آن با حکومت‌های مبتنی بر دموکراسی نیازمند طی شدن یک پروسه طولانی از تجارب سیاسی و اجتماعی و ارتقا فرهنگ سیاسی و دانش اجتماعی در میان اقشار و طبقات اجتماعی مردم این کشورها در جریان طی شدن این پروسه است»
اصلا و ابدآ چنیتن نیست. جمهوری اسلامی اتفاقآ این تفکر غلط را عمده می کند وگرنه امروزه در آفریقا و آمریکای لاتین کشورهایی وجود دارند که از جهت پیشرفت فرهنگی و اقتصادی از ایران بسیار عقب مانده ترند اما دمکراسی دارند. نمونه دیگر آن زمان که گاندی برای هند دمکراسی آورد. سطح رشد اقتصادی و فرهنگی هند بسیار عقب مانده تر از وضع ایران و کشورهای عربی بود.
تازه همین امروز بنگلادش را با ایران مقایسه کنید و ببینید که بنگلادش علیرغم اینکه از جهت اقتصادی و فرهنگی رشد کمتری نسبت به ایران دارد اما دمکراسی نسبی دارد تازه مسلمان هم هست.
پس مسولان سایتها در انتخاب مقالات توجه کنند که ترهات جمهوری اسلامی را تبلیغ نکنند.