iran-emrooz.net | Fri, 23.03.2012, 11:34
یکی از بزرگترین موانع رشد سوسیالدموکراسی در ایران
دکتر على حاجى قاسمى
تاریخ مدرن سیاسى ایران از آموزههاى رادیکال و انقلابى که عمدتا توسط حزب توده و متاثر از تجربه انقلابهاى سوسیالیستى وارد ایران شد تاثیرات زیادی پذیرفته است. نقش چشمگیر حزب توده در تربیت روشنفکران ایران موجب شد تا بسیارى قادر به درک و پذیرش دستاوردهاى رفرمیستى سوسیالدموکراسى نباشند. چپ ایران هنوز نتوانسته است خود را از میراث انقلابى در رفرم ستیزى، مصالحه و سازش سازنده رها کند.
در باره حزب توده و نقش آن در روند سیاسى ایران بررسىهاى زیادى انجام شده است که بیشتر آنها به عملکرد و مواضع این حزب در رویدادها و درگیرىهاى روزمره سیاسى متمرکز شدهاند. این در حالى است که حزب توده به عنوان یکى از اصلىترین و قدیمىترین نهادهاى مدرن سیاسى تاثیرات مهم و تعیینکنندهاى بر فرهنگ سیاسى و اجتماعى ایران معاصر داشته است. یکى از مهمترین آنها مسلط ساختن فرهنگ رادیکال سیاسى در میان نیروهاى مدرن عدالت طلب بوده است که به نوبه خود شرایط و فضاى سیاسى را براى رشد اندیشهها و الگوىهاى دیگر در جنبش روشنفکرى ایران براى بیش از نیم قرن دشوار و حتى غیرممکن ساخت. در بستر توسعه اندیشه انقلابى، بسیاری از فعالین چپ در ایران شانس آشنایى با تجارب و دستاوردهاى رفرمیستى سوسیال دموکراتیک در اروپاى غربى را نیافتند. اگر هم در فضاى بسته سیاسى دهههای اخیر روزنه هایى براى این آشنایى گشوده مىشد و کسانى بر اثر خلاقیتهاى فردى ایدهها و یا راهکارهاى رفرمیستى را طرح مىکردند، این ابتکارها در فضا و فرهنگى که حزب توده پایهگذار آن بود و چپ رادیکال ایران متولی آن، مجالى براى تغییر گفتمان مسلط پیدا نمیکردند و به حاشیه رانده مىشدند. در چنین روندى، محافل روشنفکرى و گروه هاى پوینده اجتماعى بجاى آشنایى با الگوى پیشرفت دینامیک، که در روند توسعه اقتصادى و صنعتى در ایران دست یافتنى بود، از طریق حزب توده با الگوی انقلاب بلشویکى روسى آشنا و از آن الهام گرفتند و بدینسان بسیارى از نخبگان به روشهاى انقلابى لنینیستى- استالینیستى روى آوردند. در این نوشته به مهمترین جنبههاى این تاثیر، بویژه عواملى که این رادیکالیسم در به حاشیه راندن و یا ایجاد محدودیت براى گسترش رفرمیسم و دموکراسى خواهى در جامعه ایران دامن زد خواهم پرداخت.
در بررسی تحولات اجتماعی و شکل گیری نهادها و رفتارهای سیاسی مهمترین عامل شرایط اقتصادی و اجتماعی هرجامعه است که بیشترین تاثیر را در شکلگیری روندها میگذارد اما در کنار آن عوامل ذهنی نیز تعیین کننده هستند. در این نوشته، تمرکز بیشتر بر رفتار و عملکرد بازیگر سیاسی – حزب توده – و اهمیت آن در شکل دادن به ر وندهای سیاسی است چه تمرکز بیش از حد به عوامل اقتصادی، روابط و مناسبات تولیدی و نظائر اینها، نوعی قایم کردن مسئولیت بازیگران است که راه را بر نقش عامل ذهنی میبندد و مسئولیت بازیگران سیاسی را امری حاشیهای تلقی میکند. وگرنه این نویسنده هم به شرایط و بستر اجتماعى- فرهنگى جامعه ایران در شش هفت دهه پیش که حاکمیت دیکتاتورى موجب گسست نسلها شده بود و مانع از انتقال طبیعى تجارب موفق و شکستها میشد آگاه است. قصد این نویسنده تخطئه این حزب و نادیده گرفتن دستاوردهای مثبت آن در سیاسی کردن جامعه ایران هم نیست بلکه مراد نقد کیفیت سیاستی است که حزب توده به تحصیلکردگان ایران آموزش داد.
پیشاپیش باید تاکید کنم که بزرگترین نقیصه حزب توده تبعیت فعال و شدید آن از اتحاد جماهیر شوروى بود که این حزب را به دلیل درکى که از هم سرنوشتى بلوک سوسیالیستى داشت در طول حیاتش گرفتار کرده بود تا جائیکه حزب توده هیچگاه نتوانست خود را از این تبعیت رها سازد. حزب توده در سال ۱۳۲۰ پس از ورود قواى متفقین به ایران تاسیس شد. در آن زمان در اروپاى غربى آگاهى احزاب سوسیالیست از انقلاب بلشویکى بسیار گسترده بود و اکثریت بزرگى از سوسیالیستهاى اروپایى همان زمان حساب خود را از بلشویکها جدا کرده بودند. اینکه چه عوامل و روندهایى سبب شد تا بنیانگزاران و رهبران اولیه حزب توده به جای الگوی اروپایی سوسیال دموکراسی به الگوی استالینیستی روسیارادت پیدا کنند موضوعی است که جای بررسی جدی دارد. نکته مهم در این مطلب، اما، آگاهى به مکانیسم هایى است که به موجب آن حزب توده توانست با اتکاء به آنها جلوى شکوفایى و خلاقیت روشنفکران چپگرا را در طول پنچاه سال فعالیت آنها در جامعه ایران بگیرد و مانع از آن شود که سوسیال دموکراسى که منشاء تغییرات شگرفى در توسعه سیاسى و اجتماعى کشورهاى غربى بوده است در ایران جاى پاى باز کند. اهمیت این موضوع در حال حاضر بیشتر از این جهت است که باوجود عدم حضور فعال این حزب در عرصه سیاست ایران، میراث آن آنچنان در تربیت سیاسى دو سه نسل از فعالین چپ ایران تاثیرگذار بوده است که هنوز بسیارى از آنها باوجود سه دهه زندگى در کشورهاى غربى از برداشتن گام نهایى به سمت رفرمیسم سوسیالدموکراتیک تردید مىکنند.
گسترش ادبیات انقلابى در میان تحصیلکردگان
حزب توده اصلىترین نهاد سیاسى است که ادبیات لنینیستى را در ابعاد گسترده وارد جامعه ایران کرد و با کمک اندیشه لنینى انقلابىگرى را در میان روشنفکران و تحصیلکردگان جامعه ایران گسترش داد. توزیع آثار و ادبیات انقلابى موجب شد تا بسیاری از دانشپژوهان علاقمند به مسائل اجتماعی و سیاسی نتوانند با اندیشه و منش لیبرالى و سوسیال دموکراتیک که در کشورهاى غربى رشد یافته بود آشنا شوند. عدم آشنایى با دستاوردهاى نظامهاى لیبرالدموکراتیک در توسعه سیاسى و تامین حقوق شهروندى تنها محصول بى اطلاعى روشنفکران ایرانى از این نظامها نبود زیرا از همان مراحل آغازین رشد مدرنیسم در ایران جامعه روشنفکرى ایران هم به دلیل مراوادتى که با غرب وجود داشت کم و بیش با تجربه توسعه دموکراسى در این جوامع آشنایى پیدا مىکرد. آنچه اما، مانع از تاثیرپذیرى آنها از دستاوردهاى لیبرالدموکراسى و بویژه پیشرفت هاى سوسیال دموکراسى در زمینه تحصیل حقوق شهروندى مىشد حضور پررنگ حزب توده در شکل دهى اندیشه و فرهنگ سیاسى در جامعه ایران بود.
نخستین جنبه این تاثیرگزارى ترسیم تصویرى اتوپیایى و پر زرق و برق از مناسبات جارى در سوسیالیسم عملا موجود بود. بسته بودن مرزهاى شوروى و عدم امکان اطلاع یابى از مناسبات جارى در این کشور، به احزاب طرفدار شوروى امکان بزرگنمایى و توهم آفرینى در باره دستاوردهاى سوسیالیسم عملا موجود را مى داد. این امر در ایجاد امید و نوعى دلدادگى رمانیتک در میان نسل جوان تحصیلکردگان ایران نسبت به شوروى نقش مهمى ایفا مىکرد و از این طریق بود که زمینه فریب بزرگ مهیا شد.
دومین عامل، تاثیر فرهنگ سیاسى حزب توده بر جنبش روشنفکرى ایران بود که با پیروى از فرهنگ سیاسى و تشکیلاتى لنینى و در نوع تکامل یافتهتر استالینى آن، این حزب با هرگونه دگراندیشى در صفوف روشنفکرى مقابله مىکرد. در میان روشنفکران سیاسى ایران، تسلط رویکرد انقلابى در گروههاى چپ عمدتا به رفتار نظام استبدادى علیه دگراندیشان مربوط دانسته مىشود. در این میان نقش حزب توده در بکارگیرى روشهاى ناسالم و توطئهگرانه که هرگونه نقد و بررسى را با برچسب تجدیدنظرطلبى، شوروىستیزى، غربگرائى و اختلال در صفوف طبقه کارگر مورد تخطئه و هجمه تبلیغاتى قرار مىداد کمتر مورد توجه قرار مىگیرد. این روحیه که از طریق فرهنگ بلشویکى، که آمیختهاى از مارکسیسم اروپائى با فرهنگ شرقى امپراطورى تزارى بود و با روحیه مداراجویانه و تکثرگرایى سوسیالیستهاى اروپایى فاصله داشت، وارد فرهنگ حزب توده هم شده بود. استفاده از روشهاى استالینى در تخطئه مخالفان، قربانیان زیادى را در جنبش سیاسى ایران گرفت که برجستهترین آن نهضت ملى و رهبر آن دکتر محمد مصدق بود. البته در ادبیات سیاسى ایران هرگاه از تاثیرات منفى حزب توده بر توسعه اندیشه و رفتار سیاسى و محدودیتهایى که در این زمینه ایجاد شد یاد مىشود همواره از خلیل ملکى و یارانش به عنوان شاخصترین جریان نزدیک به سوسیال دموکراسى که به دلیل تنگنظرى و فشارهاى حزب توده نتوانستند پیام و دیدگاه هاى خود را در میان افکار عمومى انتشار دهند نام برده مىشود. درست است که سوسیالدموکراسى ایران از طریق ایجاد محدودیت براى ملکى و یارانش ضربه خورد اما ضربه بسیار بزرگتر به سوسیالدموکراسى از طریق فشارهایى بود که از جمله حزب توده، بر نهضت ملى وارد کردند. به همین دلیل، محدود کردن دایره سوسیالدموکراسى ایرانى به گروه خلیل ملکى و عدم قراردادن بخش بزرگى از جبهه ملى ایران، بویژه رهبر آن محمد مصدق، به خانواده سوسیالدموکراسى ایرانى، ناشى از درک اشتباهى است که نسبت به سوسیالدموکراسى وجود دارد و جاى دارد در این مطلب به این موضوع مهم نیز پرداخته شود.
در میان صاحبنظران سیاسى در ایران، بویژه در طیف چپ، سوسیالدموکراتها به دایره گروههایى محدود مىشوند که داراى پیشینه و یا زمینههاى فکرى مارکسیستى باشند. این در حالى است که در تاریخ یکصدساله سوسیالدموکراسى در غرب پیوند این جنبش با مارکسیسم تنها به مراحل آغازین تولد آن محدود مىشود. از انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ به بعد سوسیالدموکراسى در بسیارى از کشورهاى غربى خود را به طور بنیادى از دایره مارکسیسم و آموزههاى صرفا مارکسیستى رها کرد. سوسیالدموکراسى بنیاد نظریه مارکسیستى تضاد آشتىناپذیر طبقاتى میان کار و سرمایه را دگرگون کرد و راه سازش و همکارى میان این دو قطب متضاد را برگزید. بدینسان سوسیالدموکراسى با متمرکز شدن بر تامین حقوق شهروندى همه آحاد جامعه در چارچوب دولتهاى رفاه (به جای ادعای احقاق حقوق طبقه کارگر) پایگاه اجتماعى خود را از اتکاء صرف به کارگران صنعتى آزاد و آن را به تمامى گروههاى کارگرى و طبقه متوسط گسترش داد. در عرصه نظرى نیز الگوى توسعه حقوق شهروندى را جایگزین آموزههاى مارکسیستى نمود. در این گذار، با کمرنگ شدن نقش صاحبنظران کلاسیک، که عمدتا مارکسیست بودند، الگوى سوسیالدموکراسى در عمل از ایدهها و برنامههاى صاحبنظرانى الهام گرفت که برخى از آنها حتى تعلق تشکیلاتى به این جنبش نداشتند اما ایدههاى آنها از سوى رهبران فکرى و سیاسى سوسیالدموکراسى مورد استفاده قرار مىگرفت. یکى از آنها، که اندیشههایش در توسعه لیبرالدموکراسى نقش مهمى ایفا کرد، توماس مارشال بود که با طرح نظریه حقوق شهروندى و ارتباط آن با پیشرفت جوامع مدرن، ملاک و معیار توسعه را در عرصههاى مدنى، سیاسى و اجتماعى انسجام بخشید. چهره شاخص دیگر جان مینارد کینز نظریهپرداز سوسیاللیبرال انگلیسى بود که با تئوریزه کردن ضرورت نقش فعال دولت در عرصه اقتصاد ملى زمینه را براى قدرتگیرى احزاب سوسیالدموکرات در ایجاد دولتهاى رفاهى نیرومند فراهم آورد.
با این تفاسیر و اگر با نگاهى خلاقانه به بررسى تاریخ مدرن سیاسى ایران بنشینیم بدون تردید محمد مصدق در زمره اصلىترین پیشگامان حقوق شهروندى در ایران قرار خواهد گرفت و به همین واسطه مىبایست وى را از پایهگذاران جنبش سوسیالدموکراتیک در ایران دانست. چهار ویژگى مصدق توجیه کننده این ادعاست؛
نخست اینکه وى بعنوان برجستهترین مدعى قانونمدارى در طول فعالیت سیاسىاش در جهت استقرار حکومت قانون تلاش کرد. دوم، رویکرد رفرمیستى محمد مصدق بود که تحول سیاسى را نه از طریق انقلاب و نفى نظام سیاسى مسلط که از طریق حرکت در چارچوب قانون اساسى و ایجاد تحول تدریجى در آن دنبال کرد. سوم، در عرصه اقتصادى مصدق با مبارزه براى ملى کردن صنعت نفت و ایجاد موازنه منفى در روابط جهانى و حرکت در جهت رشد و توسعه صنعتى و اقتصادى و ایجاد بستر مناسب براى رشد سرمایه دارى ملى ایران که ضرورت توانمند شدن جامعه و رشد طبقات مدرن اجتماعى بود گام برداشت. چهارم اینکه در همان مدت کوتاهى که او در مصدر کار بود برنامههاى دولت وى جهتگیرى عدالتطلبانه و فقرستیزانه داشت و دولتش بستر مناسب را براى حضور سیاسى و اجتماعى تشکلهاى اجتماعى فراهم کرد.
حزب توده ایران نه تنها با این روند که توسط جبهه ملى به رهبرى مصدق پیگیرى مىشد همراهى نکرد بلکه با سر دادن ساز ناسازگارى علیه دولت مصدق، به تقابل فعال با آن درآمد. حزب توده با وارد شدن در جنبش جهانى کمونیستى در سال ۱۳۲۶، و پس از آن تکیه آشکار بر آثار و ادبیات لنینى و استالینى و ترویج آنها در میان نسل جوان و حمایت آشکار از منافع شوروى (در برابر منافع دولت ملى ایران که جبهه ملى مصدق پرچمدار آن بود) چه در مورد مسئله آذربایجان و یا دفاع از واگذارى نفت شمال ایران به شوروى، به تضعیف جنبش ملى پرداخت. جنبشى که باوجود عدم ادعاى سوسیالدموکراسى، بواقع ماهیتى سوسیالدموکراتیک داشت و بسیارى از فعالین آن به تدریج و با آشنایى بیشتر با تجربه نظامهاى دموکراتیک در غرب خود را سوسیالدموکراتیک نامیدند. شاهپور بختیار دبیر کل حزب ایران، عزت الله سحابى از چهرهاى قدیمى نهضت آزادى ایران، محمد نخشب رهبر حزب مردم ایران (که بعدها نهضت خداپرستان سوسیالیست را تاسیس کرد) و نیز برخى از یاران خلیل ملکى مانند على اصغر حاج سیدجوادى در زمره سرشناسترین چهره هاى غیرمارکسیست بودند که در دهههاى پس از کودتا ۱۳۳۲ به سوسیالدموکرات بودن خود اذعان کردند و بسیارى دیگر مانند مهدى بازرگان و نهضت آزادى تحت رهبرى وى در ماهیت و رفتار سیاسى نزدیکىهاى زیادى با اندیشه و عمل احزاب سوسیال دموکرات اروپایى نشان دادند.
سرکوب خلاقیتها و گسترش فرهنگ پیروى
گرایش رهبران حزب توده به انقلاب سوسیالیستى که طى سال هاى نخست تشکیل آن بسرعت آشکار شد تنها به پذیرش رویکرد انقلابى محدود نماند بلکه این حزب به سرعت رویه دنبالهروانه و تبعیت بى چون و چرا از سیاستهاى شوروى را به بخش جداناپذیرى از ماهیت و فرهنگ سیاسى خود بدل ساخت. رهبران حزب توده که دچار نوعى شیفتگى نسبت به تجربه شوروى بودند از همان سالهاى جنگ از هرگونه نگاه انتقادى به تجربه سوسیالیسم روسی خوددارى کردند و نسبت به هرگونه گفتمانى که بر هویت مستقل از شوروى تاکید داشت مرزبندى کردند و در برابر آن رویکردى تخطئه آمیز و تهاجمى در پیش گرفتند. یکى از برجستهترین نمونه هاى این تنگ نظرى و بینش حذفى، چنانچه پیشتر عنوان شد، محدود کردن شرائط براى دگراندیشان درون حزب (برخورد با خلیل ملکى و یارانش) بود. باوجودیکه ملکی و یارانش از سیاستهای کلى حزب در مورد شوروى حمایت میکردند و صرفا در مورد کشمکش آذربایجان و قضیه نفت شمال، خواستار آن بودند که حزب منافع ملى ایران را در دستور کار قرار دهد تحت فشار شدید قرار گرفتند. و سرانجام به دلیل همین استقلال نظرى در دفاع از منافع ملى ناگزیر به ترک حزب شدند.
پیروى از سیاستهاى اتحاد شوروى در کنار «سانترالیسم دموکراتیک» لنینى موجب شد تا این فرهنگ نه تنها در حزب توده بلکه در بسیارى از نهادهاى چپ ایران که پس از تجربه حزب توده عموماً با مواضع تند انتقادى به این حزب تشکیل شدند نیز نهادینه شود. در بستر فرهنگ سانترالیستى که امکان نقد و بررسى را سلب مىکرد، دیگر فضایى براى مورد سئوال قرار دادن، مستقل اندیشیدن و بروز خلاقیتها وجود نمىداشت. به همین علت در تاریخ حزب توده ایران هیچگاه با عنصر نظریهپردازى که نقطه عزیمت را شرایط و ویژگى خاص ملى و فرهنگى ایران قرار دهد مواجه نبودیم و اصولا حزب توده در پرورش نظریه پردازان مستقل هیچگاه موفق نبود. این حزب با وجودى که در تصور فعالین چپ از سطح تئوریک بالایى، نسبت به سایرین، برخوردار بود اما با یک بررسى دقیقتر درمى یابیم که صاحبنظران وابسته و یا نزدیک به این حزب، نظیر احسان طبرى در بهترین حالت بازگوکنندگان، مفسران و در واقع مترجمهایى بودند که ناقل نظریههاى استادان روسى بودند. این در حالى است که نظریهپردازى بدون داشتن استقلال راى و برخورداری از اختیار بىقید و شرط در نقد واقعیات و عملکردها امکان پذیر نیست.
بدینسان، در تجربه چهاردهه فعالیت بزرگترین حزب سیاسى چپ در ایران خبرى از عنصر ابتکار و آزاداندیشی در شناخت و نقد واقعیات نبود و این ویژگى تاثیرات جبرانناپذیرى را بر چپ ایران گذاشت. ویژگى سرکوب خلاقیتها و تاکید بر عنصر تعبد موجب شد بسیارى از هنرمندان و نویسندگان که در دهه ۱۳۲۰ خورشیدى به این حزب گرایش پیدا کرده بودند بتدریج از آن فاصله گرفتند.
پس از کودتاى سال ۱۳۳۲ و شکست حزب توده که جنبش سیاسى ایران را نزدیک به یک دهه در افول نسبى فرو برد، با ورود به دهه چهل گروه هاى جدید مارکسیستى شکل گرفتند. ولى نکته برجسته اینجاست که همگى آنها از میراث فرهنگى و تشکیلاتى دهه بیست حزب توده تاثیر پذیرفته و گرفتار اندیشه هاى انقلابى لنینیستى شدند. تشکل هاى جدید چپ، با این حال با دو ویژگى از حزب توده متمایز بودند؛ نخست آنکه در آموزش عام مارکسیسم- لنینیسم تلاش کردند مستقل از حزب توده باشند و دوم آنکه تلاش کردند در حد بضاعت خود از شرایط اقتصادى- اجتماعى ایران به شناخت و تحلیلی مستقل دست پیدا کنند. در عمل، اما، آموزشهاى تئوریک آنها در حقیقت همان آموزشهاى لنینیستى دهه بیست حزب توده بود. اما در تحلیل شرایط ایران گامهایی برداشته شد. این نسل بر خلاف نسل پیشین تلاش کرد تا به خود متکى باشد، هرچند ضمن فاصلهگیرى از قطبهاى جهان کمونیست تا حدودى متأثر از نظریات مائوتسه تنگ رهبر چین بود و در نهایت به تجربه انقلاب کوبا روى آورد و نظرات لنینیستى را با جنبش چریکى تلفیق و تئوریزه کرد.
نسل جدید چپ با توجیه وجود استبداد سیاسى، فعالیت هاى خود را در مناسبات بسته و رادیکال سیاسى سازمان داد، اما از نقطه نظر ارتباط با بلوک شرق، بسیاری از گروههای جدید چپگرا سیاست دنباله روانه حزب توده را در برابر سیاست هاى شوروى محکوم مىکردند. با این وجود، سیطره فکرى و فرهنگى حزب توده و آثار و ادبیات لنینى که در شرایط خفقان سیاسى دهه چهل تنها منابع قابل دسترس و مطالعه براى بسیارى از فعالین چپ بود همچنان ادامه داشت. در دسترس بودن ادبیات سیاسى حزب توده موجب شد تا بسیارى از فعالین جوان و علاقمندان به آمال عدالتطلبانه تلاشى جدى براى آشنایى با روایتهاى دیگرى از الگوهاى عدالت طلبانه که در چارچوب هاى سیاسى دموکراتیک قابل پیاده شدن بودند را نیابند.
بنابراین، علیرغم تقابل و مخالفت شدید با حزب توده، میراث نظرى و تشکیلاتى حزب توده بر فضاى فکرى و ارزشى در طیف چپ همچنان ادامه یافت. همچون بىاعتنائى کامل به خلیل ملکى و یارانش که در دهه ۱۳۳۰ به دلیل انتقاد به شوروى و گرایش به سوسیالیسم اروپایى توسط حزب توده طرد شده بود، اندک تلاش هاى برخى از فعالین مستقل چپ، نظیر مصطفى شعائیان، در دهه، ۱۳۴۰ براى وارد کردن موضوع دموکراسى در مبحث سوسیالیسم و در روش مبارزه انقلابى، به دلیل تسلط میراث سیاسى و فرهنگى حزب توده به حاشیه رانده شد. در این بستر، سازمان هاى چریکى مانند چریک هاى فدائى خلق و سازمان مجاهدین خلق (چه پیش و یا پس از انشعاب در درون آن) با وجود استقلال از شوروى هیچگاه از ساختار انقلابى که حزب توده وارد فضاى ایران کرده بود فاصله نگرفتند و بالعکس هر دو اینها در مرزبندى با اصلاحطلبى جبهه ملى و نهادهاى نزدیک به آن قاطعیت داشتند و تا انقلاب ۵۷ بر مشى انقلابى پاى فشردند. در مورد مجاهدین خلق میراث انقلابى گرى، میل به سلطه طلبى و تخطئه مخالفان به بخش جدایى ناپذیرى از ماهیت آنها تبدیل شد که این سازمان هیچگاه از آن رهایى پیدا نکرد.
میراث «ابدى» حزب توده براى چپ ایران
عدم خلاقیت حزب توده در شناخت واقعى از شرایط جامعه ایران و تحولاتى که در آن جریان داشت بار دیگر و پس از انقلاب ۵۷ خود را نمایان ساخت آنگاه که این حزب به ترویج تئورى «راه رشد غیرسرمایهدارى»، که توسط روسها مطرح شده بود، پرداخت. حزب کمونیست شوروى در واپسین دهههاى حیات اردوگاه شرق ادعاى برترى بلوک خود را در رقابت با اردوگاه امپریالیستى از طریق راه رشد غیرسرمایهدارى در کشورهاى در حال رشد تبلیغ مىکرد. حزب توده این سیاست را در جامعه ایران و شرایط پس از انقلاب به اجرا گذاشت. بر پایه این نظریه، نظامهاى سیاسى مخالف غرب، نظیر جمهورى اسلامى ایران، در اردوگاه شوروى قرار مىگرفتند و به همین دلیل تاکتیک احزاب چپ طرفدار بلوک شرق این مىشد که به حمایت از این نظامهاى سیاسى بپردازند. حزب توده با اتکاء به نظریه راه رشد غیرسرمایهدارى به نزدیکى با خط امام در جمهورى اسلامى امید بست.
پیروى از راه رشد غیرسرمایهدارى، نه تنها حزب توده را گرفتار کرد بلکه یکى دیگر از بزرگترین جریانهاى چپ ایران (سازمان فدائیان خلق ایران - اکثریت) را که پس از انقلاب با جدا کردن صفوف خود از اقلیت رادیکال در این سازمان قصد وارد شدن در عرصه فعالیتهاى علنى فراگیر و اتخاذ شیوه هاى قانونى و رفرمیستى فعالیت سیاسى را داشت نیز گرفتار کرد. افتادن گام به گام سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت به دام حزب توده و پذیرش راه رشد غیرسرمایهدارى و انطباق سیاستهاى این سازمان با الزامات این نظریه، نمونه دیگرى از تاثیرات ریشهاى بینش و آموزشهاى بنیادى حزب توده بر جنبش چپ بود. تجربه سازمان اکثریت، که در آن سالها بزرگترین نهاد چپ در جامعه ایران بود، به خوبى نشان داد که چگونه رهبران این سازمان که در ابتداى پیدایش خود در برابر سابقه حزب توده و مناسبات آن با بلوک شوروى با استقلال و اعتماد به نفس برخورد مىکردند، دچار خود کمبینى و تردید شدند. هرچند، رهبران و فعالین سازمان اکثریت نیز سرانجام، و پس از پشت سر گذاشتن یک دوره چندساله کشمکش و تردید به خودباورى لازم براى وداع با معیارهاى بنیادین و ارزشهاى فکرى که از این حزب به عاریت گرفته بودند، رسیدند.
براى این تشکل چپ که بسیارى از اعضاى رهبرى آن پس از خروج از ایران نزدیک به یک دهه از عمر خود را در شوروى گذراندند و از نزدیک شاهد تجربه روند فروپاشى سوسیالیسم عملا موجود بودند چندین سال تجربه، گفتگو و کشمکش درونى لازم بود تا بنیانهاى فکرى خود را از جهان بینى حزب توده آزاد کنند و واقعیات را بدون فیلتر ایدئولوژیکی حزب توده مشاهده و ارزیابى کنند. به همین دلیل است که در میان فعالین سابق چپ که طى سالهاى اخیر در ابعادی وسیعتر و بدون اما و اگر به الگوى سوسیالدموکراتیک گرایش پیدا کردهاند اعضا و فعالین سابق سازمان اکثریت بیش از سایرین مشاهده مىشوند. البته در میان اعضاى باقىمانده همچنان فعال در این سازمان هنوز بخش مهمى بر تردیدهاى فکرى خود براى کنارگذاردن آموزههاى ذهنى که زمانى با حزب توده وارد جنبش روشنفکرى ایران شد و هنوز در ساختار ذهنى بسیارى ریشه دارد فائق نیامدهاند.
حزب توده ایران که از آغاز با ماهیتى مردمى و غیرمارکسیست تأسیس شد مىتوانست به جاى رویکرد به شوروى و سوسیالیسم عملا موجود بر تجربه کشورهاى اروپایى و احزاب سوسیال دموکرات که راه خود را از بلشویکها جدا کرده بودند تامل کند و به جاى انقلابىگرى، به رفرمیسم و به جاى حکومت شوراها به نظام پارلمانى روى آورد. اینکه چه عواملى در جلب رهبران اولیه حزب توده به تجربه همسایه شمالى کمک کرد و در بىاعتنایى آنها نسبت به تجربه سوسیالدموکراسى در اروپا موثر بود موضوعى است که به بررسىهاى بیشتر نیاز دارد. آنچه اما هفتاد سال پس از تاسیس این حزب و گذران سالهاى پرفراز و نشیب آن محرز است اینکه حزب توده و سازمانهاى انقلابى که پس از آن و متاثر از آموزههاى این حزب در فضاى سیاسى ایران پا به عرصه گذاشتند هیچکدام مردم و حتى طبقات و گروههاى اجتماعى معینى که ادعاى اخلاص به آن را داشتند موضوع و عامل حرکت ندانستند. آنان سازمانهاى پیشتازى بودند که اراده معطوف به قدرت داشتند و براى حصول قدرت سیاسى یا مانند حزب توده به یک قطب قدرتمند جهانى تکیه کردند و یا بمانند بسیارى از سازمانهایى که در بستر مبارزات حزب توده ایجاد شدند ارادهگرایى را در دستور کار قرار دادند. نگاهى به تجربه سوسیالدموکراسى در کشورهاى اروپایى، که اغلب آنها ائتلاف گسترده حقوقبگیران و تلاش براى نهادینه کردن دموکراسى پارلمانى را همواره به عنوان مهمترین دستور کار خود دانستند، مى توانست براى حزب توده و سازمانهاى چپى که از این حزب سیاست را آموختند، سرنوشتى دیگر رغم بزند.
نظر کاربران:
■ حسن عزیز! آن "تودهایها" فقط به سوسیال دمکراسی روی نیاوردهاند. در میان دوستان من تودهایهای معتبری هم وجود دارند که فیالحال، گیلاسشان را "به سلامتی اعلاحضرت" بالا می برند! این موارد تحلیل سیاسی ندارد، تحلیل روانشناسی دارد که به وقتش به آن خواهیم پرداخت!
با ارادت نامی شاکری.
■ با سلام، می خواستم این نکته را هم یادآور شوم که طی دو دهه اخیر بسیاری از اعضاء و هواداران سابق حرب توده ایران در مبانی فکری حود تجدید نظر کردند و به سوسیال دموکراسی روی آورده اند. یکی از نمونه های بارز آن را می توان حرب دموکراتیک مردم ایران دانست که بسیاری از چهره های سرشناس آن به سوسیال دموکرات بودن شهرت پیدا کرده اند. با تشکر حسن
■ به نظر می رسد بیش از یکصد سال مبارزه مردم ایران برای دمکراسی و عدالت اجتماعی که به نتایج دلخواه خویش نرسیده با یک حکم ضد توده ای قرار است رتق و فتق شود. من یک توده ای نیستم اما من نمی دانم چرا همه ما می خواهیم معضلات و مشکلات جامعه ایران از مشروطه تا کنون را به گردن یک حزب بیندازیم؟ هفتاد سال فعالیت این حزب، جمعا تنها با چیزی کمتر از ده سال فعالیت علنی همراه بوده است. من نمی دانم این چه نوع برخوردی است که در صدد بزرگ کردن یک جریان بدین شکل می باشد. اگر ما قرار است ریشه یابی علمی بکنیم باید به این نتیجه رسید که این نوشته و دیگر نوشته های مشابه کاملا اشتباه است اما اگر هدف توده ای ستیزی است این نیازمند پاسخگویی نیست. میهن ما قبل و بعد از تاسیس حزب توده ایران دچار چنین مشکلاتی بوده است.
مثلا چرا انقلاب مشروطیت شکست خورد؟ آن موقع که از حزب توده ایران خبری نبود. آلان هم که همه ادعا می کنند حزب توده ایران تمام شده است. این سوال به وجود می آید که، علت تداوم دیکتاتوری در میهن ما چیست؟ به نظر من مشکل جامعه ایران روشنفکرانی می باشد که مترصد هستند نفرت و کینه های خویش نسبت به یک جریان را، در غالب تحلیل در معرض دید عموم قرار دهند. این شیوه در نهایت آگاهانه یا ناآگاهانه موجب آن می گردد که ما در تشخیص مسیر درست باز هم راه را اشتباه برویم. با توجه به وضعیت فوق العاده خطرناک میهن و منطقه، بر تمامی میهن دوستان ایرانی است که به دور از حب و بغض ها برای رهایی ایران از استبداد، راه کارها و نقدهای منطقی و مستدل خویش را به جای این مقاله های کلیشه ای ارائه دهند. در وضعیتی که ما به سر می بریم خطر جنگ، فروپاشی اجتماعی و به احتمال زیاد تجزیه ایران و نابودی میلیون ها نفر از هم میهنانمان نگرانی های جدی را به وجود آورده است. در به وجود آوردن جو ضد توده ای بخش فارسی بی بی سی نقش مهمی را ایفا کرده است. میهن دوستان ایرانی توجه داشته باشند که بودجه های میلیونی بی بی سی، صدای آمریکا و رادیو فردا در جهت تحقق منافع مردم ایران به مصرف نمی رسد. باید به این مهم باور داشت که این دولت ها از این طریق در صدد هستند منافع آتی خویش را حفظ کنند. منافعی که در تضاد کامل با منافع مردم ایران می باشد. نیاز مردم ایران همبستگی و اتحاد هر چه بیشتر مردم و نیروهای اجتماعی است.
نگذاریم در فردای ایران بدون رژیم جمهوری اسلامی، بار دیگر نسل خود و آیندگان را در حسرت یک ایران دمکراتیک بگذاریم. بیش از یکصد سال شکنجه، اعدام و زندان برای ما کافی است. این وظیفه تمامی میهن دوستان است که در این مسیر قدم بردارند.
■ تنزل سوسیال دمکراسی به "رویکرد" اصلاح طلبانه (وغیر انقلابی) حزب کمونیست به لحاظ نظری مناقشه انگیز است . اگر یک "حزب" به عنوان یک "عنصر" روبنایی در جامعه چنین قدرتی داشته که "یکی از بزرگترین موانع رشدسوسیالدموکراسی در ایران" باشد،باید رفت و درتمام ارکان تحلیل ماتریالیستی تاریخ تجدید نظر کرد. چنان قدرتی در حزب توده ی ایران نه به واسطه ی رویکرد شورشی و انقلابی گری لنینی در حزب که به علت فقدان نیروهای سیاسی با اصل و نصب به عنوان رقیب یا آلترناتیو بوده است .فقدان نیروی سیاسی"سوسیال دمکراسی" نیز بیشتر با فقدان نیروی اجتماعی زیربنایی آن قابل توضیح است.
از جمله اینکه: به علل تاریخی، فرایند انباشت سرمایه در ایران به چنان مرحلهای نرسید(و نرسیده است) که طبقات و اقشاراجتماعی مدافع گفتمان سوسیال دمکراسی و لیبرال را فراهم بیاورد. (در فقدان بورژووازی در ایران ، هفتاد سال است که ابر و مه و خورشید و فلک در کارند تا در ایران بخش خصوصی و بازار آزاد اختراع کنند تا لیبرالیسم و سوسیال دمکراسیاش ناجی ایران از شبه کمونیسم و موتور توسعه شود!) در عین حال ،جنگ سرد و رقابت دو"ابر قدرت" سربرآورده از جنگ دوم جهانی ، جریان های سیاسی فعال در ایران را هم عملا به نمایندگان محلی گفتمان مطلوب این دو ابرقدرت تبدیل کردو از قضای روزگار نبود که حزب توده ی ایران، گفتمان محبوب "ابر قدرت" همسایه، یعنی آنتی فاشیسم ، تعاون ، عدالت اجتماعی و آزادی و دمکراسی را نمایندگی می کرد و گفتمان محبوب "ابر قدرت " رقیب، یعنی لیبرالیسم با اصالت فرد، رقابت و منفعت طلبی، آزادی استثمار و بازار آزاد و امور مشابه در ایران نماینده ای نداشت. تخفیف این همه به تقصیرات و قصورات حزب توده ی ایران ساده سازی اگر نه عامدانه، اما غیرعالمانه است.
نامی شاکری / تهران
■ آقای حاجی قاسمی شما در باره سوسیال دموکراسی مطالبی نوشته اید که ارزشمند وخواندنی هستند اما کمتر به شرایط خاص ایران می پردازید! در مورد عدم رشد سوسیال دموکراسی در ایران، به غیر از عامل حزب توده و سازمان های چپ که به نظر شما از دل این حزب درآمده اند و به همین دلیل به سمت سوسیال دموکراسی نرفته اند چه عامل و یا عوامل مهم دیگری را در عدم رشد سوسیال دموکراسی در ایران موثر می دانید؟ مورد دیگر اینکه اگر با نگاه رفرمیستی و سوسیال دموکراسی بخواهید برای وضعیت امروز ایران سیاستگزاری کنید چه راه حل هایی را توصیه می کنید؟ در مورد چگومگی مواجه شدن با جمهوری اسلامی و یا جنبش سبز.
پیشاپیش از شما متشکرم. احمد جمشاد
■ شما بر اصل سوسیال دموکراسی تاکید می ورزید و آن را مبنای بحث خود قرار می دهید غافل از اینکه سوسیال دموکراسی تنها یک درمان علامتی است. آیا کشورهای سوسیال دموکرات با دولت رفاه را باید تنها در کشور خودشان و بصورت جدا از جامعه ی جهانی به نظاره نشست؟ و یا آنها در زمینهای از استثمار کشورهای جهات سوم، افروختن شعلهی جنگ در کشورهای خاورمیانه و بدبختی مردمان دیگر کشورها قادر به ارائه رفاه به مردم خویش هستند؟ متاسفانه آنچه دیده می شود دقیقا همین است، بسیاری از کشورهای اروپایی که داعیه شکست مارکسیسم را دارند و به گمانشان آن دوران گذشته است، رفاه عمومی را حربهای برای شکست این جریان میدانند، غافل از اینکه رفاه عمومی در آن کشورها معادل فلاکت عمومی در سایر جاهاست.
با تشکر امیرحسین
■ نکته بسیار مهمی که در اینگونه تحلیلها مغفول می ماند اینست که چرا باید از یک حزب چپ کمونیستی انتظار داشت که به تجربه بلشویسم در اتحاد شوروی بی تفاوت باشد و نسبت به سرنوشت طبقه کارگر راه حل رفرمیستی در پیش بگیرد. واز طرف دیگر از حزب توده ایران انتظار داشته باشد که وظایف سوسیال رفرمیستی لیبرالها را بر دوش بگیرد. حقیقت تلخ آنست که نمایندگان بورژوازی ایران بدلایل تاریخی فاقد شجاعت لازم در راه قدم گذاشتن در راه مبارزه با الیگارشی حاکمیت استبدادی بودهاند و زبونانه انتظار دارند حزب طبقه کارگر وظیفه آنان را بدوش بکشد و طرفه آنکه حزب در تمام دوران فعالیتش یک تنه حزب توده ها بود و و در این راه همین نیروهای بیعمل در کنار درندهترین محافل حکومت از حزب طلبکار بودهاند تا جاییکه نویسنده مقاله فوق با آسمان ریسمان بافتن سعی دارد اثبات نماید اگر در ایران جنبش سوسیال دمکراسی رشد نکرد مقصر اصلی حزب توده ایران است نه بورژوازی خواب زده ایران.
■ با سلام مجدد، کاربر محترمی که متاسفانه نامشان قید نشده، در یادداشت چهارخطی خود دلایل عدم رشد سوسیال دموکراسی در ایران را به "عدم رشد مناسبات سرمایه داری صنعتی در ایران و عقب ماندگی سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی و فرهنگ استبداد زده ای مربوط است که در جوامع سنت گرای خاورمیانه طی قرون متمادی حاکم بوده است" مربوط دانسته و مدعی شده اند که "حزب توده ایران در افزایش آگاهی سیاسی جامعه ایرانی و ارتقای شعور سیاسی جامعه ایرانی بسیار موثر عمل کرده است".
اگر بخواهیم با این اظهار نظر مودبانه برخورد کنیم خواهیم که گفت که این نظر این کاربرمحترم است اما اگر بخواهیم آن را جدی بگیریم و نقدش کنیم سئوالی که مطرح می شود این است که چطور عدم پیشرفت سوسیال دموکراسی در جامعه ایران به عدم رشد مناسبات سرمایه داری مربوط دانسته می شود و همزمان بر نقش حزب توده که در همان جامعه عقب مانده می خواست نظام سوسیالیستی را پیاده کند به عنوان ارتقاء دهنده شعور سیاسی ایرانیان تاکید می شود. اصولا شما چه تعریفی از سیاست و شعور سیاسی دارید؟ آیا ترویج وابستگی و پیروی از حکومت شوروی که افتضاحش منجر به فروپاشی آن شد "ارتقاء شعور سیاسی است"؟ منظورتان از شعور سیاسی چیست؟ حرافی، توطئه گری، اختلال در روند ملی شدن صنعت نفت و پس از آن اختلال در پیشرفت اقتصادی جامعه از بواسطه پروش یک نسل از روشنفکرانی که سیاست را با مفاهیم انتزاعی و غلط فراگرفتند و عمر خود و مردم را در جستجوی مسیر ناکجاآباد انقلاب ۵۷ هدر دادند.
آیا به این می گویی ارتقاء شعور سیاسی؟ همین درک غلط شما از سیاست است که بررسی تاثیر حزب توده بر توسعه سیاسی و اجتماعی جامعه ایران ضروری می سازد. سوسیال دموکراسی ایرانی قرار نبود که در مناسبات توسعه یافته اقتصادی متولد شود بلکه انتظار می رفت که گوهر رفرمیستیاش را همپای رشد اقتصادی جامعه ایران جلوه گر سازد، کاری که روشنفکران آلمانی، انگلیسی و سوئدی از صدو سی چهل سال پیش انجام دادند، یعنی از همان مراحل آغازین رشد صنعتی و مناسبات سرمایه داری اندیشه مدرن سیاسی سوسیال دموکراسی را برای انسانی کردن سرمایه داری ارائه کردند.
بیژن
■ با تشکرازمقاله جالبتان.
شاید بتوان از مقاله شما، چنین استباط کرد که، انقلاب ۵۷ و حاکمیت اسلامی، نیز محصول چنین اندیشهای بودهاند. که در آنصورت، باید به چند مسئله، توجه داشت.
۱- اندیشه، رادیکال، از مارکسیسم-لنینیسم، منتج میشود. که حزب توده و جریان چپ، بخشی از آن بودهاند. این اندیشه در سایر کشورها، نیز نقش مخرب داشته است.
۲- اسلام و فرهنگ عقب مانده حاکم بر جامعه، زمینه ساز جذب و تداوم چین اندیشه بودهاند.
۳- دیکتاتوری و نقش مخرب آن بر پویائی جامعه.
۴- عدم توسعه یابی جامعه.
■ با تشکر از مطلب ارزنده شما. در جایی شما اشاره کره اید که تمایل به سوسیال دموکراسی در میان فعالین سابق و یا اعضای کنونی سازمان فدائیان خلق اکثریت بیش از سایر گروه های چپ است. آیا شما در این باره آماری هم دارید یا اینکه برپایه تجارب و یا استنباطات شخصی به این ارزیابی رسیده اید؟ در میان فعالین سابق و یا اعضای حزب توده ایران چطور؟ آیا در این باره آمار و یا اطلاعات علمی در دست هست؟ دوم اینکه آیا گمان نمی کنید که انقلابیگری حزب توده به دهه اول تاسیس آن مربوط بود و این حزب به تدریج دست تز رادیکالیسم برداشت؟
با سپاس حسن زاده
■ دلایل عدم رشد سوسیال دموکراسی بیشتر به عدم رشد مناسبات سرمایه داری صنعتی در ایران و عقب ماندگی سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی و فرهنگ استبداد زده ای مربوط است که در جوامع سنت گرای خاورمیانه طی قرون متمادی حاکم بوده است ولی حزب توده ایران در افزایش آگاهی سیاسی جامعه ایرانی و ارتقای شعور سیاسی جامعه ایرانی بسیار موثر عمل کرده است.
■ نویسنده محترم، با تحلیل اتان کاملا موافقم. ما ایرانی ها باید علت شکست ها و عقب ماندگی هایمان را بدانیم. نسل جوانمان به خصوص نباید اشتباهات ما را مرتکب شود. با احترام فریبا
■ در اینکه حزب توده از اصلیترین جریانهای سیاسی در تاریخ مدرن ایران هستند با آقای حاج قاسمی کاملا موافقم. همینطور با این استدلال شما که حزب بواسطه همین اهمیت و اقتداری که در طیف چپ داشت آینده چپ ایران را رقم زد. در واقع انتقاد شما به این است که چرا حزب توده مانند احزاب سوسیال دموکرات در اروپا، که از همان سال های نخست پس از پیروزی بلشویک ها راه خود را از انقلابیگری جدا کردند و به رفرم روی آوردند، رویه رفرمیستی را در پیش نگرفت. سئوال اینجاست که اگر حزب توده رفرمیست می شد آیا سیر پیشرفت جامعه ایران چیز دیگری می شد؟ آقای حاج قاسمی صراحتا این را نمیگویند ولی به نظر میرسد که نظرشان این باشد. یعنی میشود از خلال نوشته ایشان این را استنباط کرد که مثلا جبهه ملی ایران و دکتر محمد مصدق گرفتار کودتا و فروپاشی نمیشدند. همچنین منظور نویسنده میتواند این باشد که جنبش رادیکال چپ، اعم از چریک های فدایی و مجاهدین خلق، شکل نمی گرفتند و حکومت پهلوی گرفتار جنبش روحانیون نمی شد و مثلا مانند ترکیه به سمت تثبیت نظام سکولار گام برمی داشت. شاید نویسنده حتی انقلابیگری مذهبیها را متاثر از فرهنگ رادیکالی بداند که حزب توده در جامعه ایران انتشار داد. اگرچه همه این موارد قابل تامل هستند اما حتما نویسنده منظورش این نیست که «گناه» همه این کجروی ها را باید به حساب توده ای ها گذاشت.
به نظرم به نقد آقای حاج قاسمی باید به عنوان یک نقد جدی نگاه کرد و در آیینه آن به ارزیابی جنبش سیاسی و چپ ایران پرداخت. برای من البته سوسیال دموکرات دانستن دکتر مصدق و جبهه ملی جای تامل بسیار داشت. نمی توانم بگویم که به عنوان یکی از علاقمندان به دکتر مصدق از این بازسازی تاریخی آقای حاجی قاسمی که تلاش می کند دکتر مصدق را آغازگر جنبش رفرمیستی ایران معرفی کند ابراز خرسندی نکنم. اگر این ارزیابی تاریخی درست باشد آنوقت جبهه ملی و دکتر مصدق، خلیل ملکی و یارانش، نهضت آزادی ایران و بازرگان، شاهپور بختیار، جریان ملی مذهبی و مهندس سحابی و سرانجام بخش های بزرگی از جنبش سبز در ظرف سوسیال دموکراسی ایرانی می گنجند! آیا به چنین ظرفی و به چنین سابقه تاریخی نیاز است؟
بیژن
■ اینکه برای شکستهای پیاپی نهضتهای آزادیخواهانه مردم باید علت یابی شود درست و معقول و بجا است ولی چرا باید فقط حزب توده ایران را مقصر اصلی باشد موضوعی است که باید به آ ن توجه بیشتری کرد در وهله اول اینکه آ نقدر حکومت سابق ولاحق دراین باره گفته ونوشته اند که حتی انسانهای بیقرض را هم ناخواسته به این وادی سوق میدهد. کمتر کسی ازکسانی وارد این معرکه شده اند میتوان یافت که حکومتها ی ضدمردمی ایران را مقصر بدانند. چرا این افراد نمیتوانند بفهمند که املا ی نانوشته حتما غلط ندارد (فرض کنیم که مغرض نباشند) چرا فراموش میکنند که درسال 57 مهمترین سند خیانت حزب توده ایران رفرمیستی این خزب قلمداد میشد؟ چرا اغلب خارج نشینان امروز باجریان اصلاح طلبی داخل محالفت میکنند؟ هیچ شکی وجود ندارد که حزب توده ایران در حیات 70 ساله اش خطا و اشتباه داشته و باز هم ممکن است داشته باشد اما خدمات ارزشمند این حزب را عمدا و یا سهوا بیان نکردن زشت و قباحت بیشتری دارد . درسالهای 57 و58 و59 و60 بصورت روشن و واضح حزب توده ایران در برابر چپ روی ها ایستاد که امروز مورد لعن و نفرین دشمنان حکومت ولایت فقیه میباشد (ضد بشری وضد دموکراتیک بودن وغیر قابل تحمل بودن حکومت ولایت فقیه مسلم وغیرقابل انکار است). دوست و دشمن در شرافت و انسانیت توده ایها مقر ومعترفند و بهمین دلیل وقتی میخواهند فحاشی کنند مجبورند پای رهبری حزب توده ایران بوسط میکشند که این ظلم بیشتر به توده ای هاست . برای ضدیت با حزب توده ایران هیچ بهائی پرداخت نمیشود و همه امکانات را فراهم میکنند ولی برای دفاع منطقی ومستدل به این خزعبلات امکانات خیلی خیلی کم و دور از دسترس است. جناب حاج قاسمی اگر امروز شما در برابر براندازان واصلاح طلبان موضع اصلاح طلبی یا بر اندازی دارید وارد این معرکه شوید که خیلی از ایراد گرفتن به جریان 60 سال قبل حزب توده ایران مفیدتراست.
■ آقای حاجی قاسمی، شما در این مطلب به نکات مهمی پرداخته اید. مهمترین آن این است که شما برخلاف انتقاداتی که طی پنجاه سال اخیر به حزب توده شده است نه از موضع چپ که از موضع میانی به انتقاد از حزب توده پرداخته اید. همگان به حزب توده ایراد می گرفتند که سازشکار است و انقلابی نیست اما شما انتقاداتان به حزب این است که مروج انقلابیگری بوده و با پاشیدن تخم رادیکالیسم در فضای روشنفکری یا بقول شما در بین تحصیلکردگان، آنها را از اصلاح طلبی و مدارا با روند پیشرفت اقتصادی و صنعتی در جامعه ایران (که توسط نظام پادشاهی مدیریت می شد) دور کرده است. البته با توجه به دیدگاه های شما در مورد مسائل گوناگون که نقطه عزیمت اتان همواره رفرمیسم و اصلاحات - به جای تحول رادیکال و انقلاب - بوده کاملا خوانایی دارد. اما اشکال اینجاست که شما همه مسئولیت را در مسلط شدن و تداوم انقلابیگری در ایران بر گردن حزب توده می گذارید و به نقش تاثیر جنبش های چریکی در سایر نقاط جهان (بویژه کوبا) و اصولا رادیکالیسم دهه شصت و هفتاد میلادی بر جنبش دانشجویی ایران بهای کافی را نمی دهید. آیا فکر نمی کنید که تاثیر جنبش بین المللی چریکی بر رادیکالیسم دهه چهل و پنجاه خورشیدی در ایران بسیار بیشتر از تاثیر ادبیات سیاسی حزب توده بوده است؟ علاوه بر این آیا شما هرگونه ادبیات اعتراضی را شورشی و انقلابی میدانید و آن را با گفتمان اصلاح طلبانه سوسیال دموکراتیک مورد نظرتان در تعارض می بینید. آیا چنین است؟ اصولا چه نوع اعتراضی را اصلاح طلبانه می دانید؟ به این امید که به این موضوع کلیدی هم پرداخته شود چون به شرایط کنونی و نوع نگاه به جنبش سبز هم مربوط می شود. اگر جنبش سبز همین میزان اعتراض و شورش را هم از دستور کار خود کنار می گذاشت و به اصلاح طلبی مطلق روی می آورد آیا امکانی برای تاثیرگذاری پیدا می کرد؟
با تشکر ارسطویی