iran-emrooz.net | Wed, 22.02.2012, 0:30
به یاد عالمتاج کلانتری - داستان «داد»
حسین باقرزاده
سهشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۰ – 21 فوریه 2012
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
بهار سال ۱۳۵۵ بود. فضای سیاسی ایران دچار نوعی رخوت شده بود و کمتر صدایی از جایی بلند میشد. فعالیتهای چریکی نیمه اول دهه پنجاه با سرکوب و اعدامهای گسترده رو به خاموشی میرفت. حشونتهای درونی سازمان مجاهدین خلق یک سال پیشتر از آن ضربه بزرگی به جنبش چریکی زده بود. فعالیتهای سیاسی مسالمتآمیز هم که پیش از آنها به محاق تعطیل رفته بود و حزب واحد رستاخیز دیگر حتا برای احزاب «بله قربان» دیگر نیز جایی باقی نگذاشته بود. در خارج کشور هم کنفدراسیون دانشجویان ایرانی چند شقه شده بود و هر بخش آن در این و آن کشور در کنترل یک گروه سیاسی قرار داشت. من که یکی دو سال با مجاهدین کار کرده بودم و در برابر رهبری خشن آن ایستادگی کردم و توانستم از آن جان سالم به در ببرم اکنون به اندیشه فعالیت جدیدی افتادم - فعالیتی حقوق بشری و مسالمتآمیز.
به فکر ایجاد تشکیلاتی در دفاع از زندانیان سیاسی و افشای موارد نقض حقوق بشر در رژیم شاه افتادم. از این انجمنها در گوشه و کنار کم نبود، ولی هر یک در تیول یک جریان سیاسی قرار داشت. چگونه میشد از این خطر اجتناب کرد؟ راه حل را در این دیدم که انجمنی متشکل از خانوادههای «شهدا» و زندانیان سیاسی ایجاد شود. انجمنی که تنها و تنها بستگان درجه ۱ و ۲ قربانیان سیاسی رژیم بتوانند در آن عضو شوند. با این کار اولا کنترل انجمن در اختیار این افراد بود. این افراد الزاما سیاسی نبودند و فعالان و رهبران سیاسی اگر مشمول تعریف عضویت نمیشدند نمیتوانستند در آن نفوذ کنند و آن را به راه خود بکشانند. ثانیا، قربانیان سیاسی از گرایشهای مختلف بودند و این عملا انجمن را فراسیاسی و فراایدئولوژیک میکرد.
در مرحله اول، طرح تشکیل «انجمن جهانی خانوادههای شهدا و زندانیان سیاسی ایران» را با همسرم فتحیه و خواهرم طاهره که آن موقع با ما در لندن زندگی میکرد در میان گذاشتم. من و طاهره دو برادر زندانی سیاسی داشتیم (قاسم و محمد). برادر فتحیه نیز زندانی سیاسی بود (علی زرکش). ما هر سه مشمول تعریف عضویت میشدیم، و آنان از طرح استقبال کردند. برای شروع کار باید دنبال اعضای بالقوه دیگر میگشتیم. مهم این بود که کار با عضویت افرادی از گرایشهای مختلف شروع شود که خصوصیت فراسیاسی و فراایدئولوژیک آن از آغاز تأمین گردد. به خصوص لازم بود که در ابتدای کار از وابستگان زندانی سیاسی فدایی و مجاهد در آن باشند که این خصوصیت مشهود باشد.
از افراد شناخته شده وابسته به زندانیان و قربانیان سیاسی این دو جریان یکی عالمتاج کلانتری مادر بیژن جزنی بود که در لندن با برادرش منوچهر زندگی میکرد و دیگری کاظم رجوی برادر مسعود که ساکن ژنو بود. منوچهر را از نزدیک میشناختم. به سراغ او رفتم و اندیشه را با او و عالمتاج در میان گذاشتم. از آن استقبال کردند. نشانی و تلفن کاظم رجوی را پیدا کردم و پیشنهاد را به صورت کلی با او در میان گذاشتم و او نیز پذیرفت. او گفت که قرار است به لندن بیاید و صحبتهای بیشتر را به دیدار حضوری موکول کردیم.
در این فاصله، به فکر نکات تشکیلاتی افتادم. فکر کردم انجمن باید کار خود را در سطح جهانی با جلب حمایت شخصیتهای معروف بینالمللی آغاز کند و برای این منظور باید نام و نشان داشته باشد. اساسنامهای با تعاریف «شهید» و زندانی سیاسی و کسانی که مشمول عضویت میشوند و نام و اهداف انجمن و روش کار آن تهیه کردم. از جمله پیشنهاد من آن بود که برای ارتباطات و تبلیغات بینللمللی، بهتر است که نام یک عضو به عنوان «رییس افتخاری» انجمن تعیین شود و این نام پای بیانیهها و فراخوانها بیاید تا انجمن «گمنام» نباشد. سؤالی که پیش میآمد این بود که این فرد که میتواند باشد؟
پاسخ من عالمتاج کلانتری بود. پسر او (بیژن جزنی) و برادرش (مشعوف کلانتری)، دو زندانی رژیم شاه، یک سال پیشتر بدون این که محکوم به اعدام شده باشند به صورت وحشتناکی در تپههای اوین به دست مأموران ساواک کشته شده بودند. بعلاوه، او یک زن بود. پیشنهاد را با کاظم رجوی مطرح کردم. از اصل آن حمایت کرد. ولی وقتی نام عالمتاج را بردم تعجب کرد که «چرا من نه؟» دلایلم را توضیح دادم. علاوه بر این، برای این که احساس کند که او نیز موقعیت برجستهای در داخل انجمن خواهد داشت پیشنهاد زیر را مطرح کردم.
انجمن دارای دو نشانی باشد. یکی لندن برای ارتباطات ایرانیان، و دیگری ژنو برای ارتباطات خارجی. کارهای عملی انجمن (ایرانی و خارجی) را ما در لندن انجام خواهیم داد، ولی مکاتبات بینالمللی همه به نشانی ژنو ارجاع داده شود. از جمله، قرار بود که ما در سطح بینالمللی به جمع آوری حمایت برخیزیم. در این مکاتبات از مخاطبان خواهیم خواست که پاسخ را به نشانی ژنو انجمن بفرستند. متقابلاً نهادهای بینالمللی و رسانهها برای تماس با انجمن با همان نشانی ارتباط خواهند گرفت. به این ترتیب، کاظم رجوی عملا نقش سخنگوی بینالمللی انجمن را به عهده میگرفت.
با این طرح، کاظم پیشنهاد مرا برای ریاست افتخاری عالمتاج پذیرفت. بعد به سراغ عالمتاج و منوچهر کلانتری رفتم و پیشنهاد را با آنان در میان گذاشتم. عالمتاج کمی تردید داشت، ولی با تأیید منوچهر و توضیحات من قانع شد. از فردای آن، فتحیه و طاهره و من برای کارهای عملی دست به کار شدیم. ابتدا فراخوانی برای حمایت از انجمن به زبانهای انگلیسی و فرانسوی تهیه کردیم. سپس سدها نام و نشانی شخصیتهای معروف سیاسی، هنری و فرهنگی اروپا و آمریکا را به دست آوردیم و فراخوان را برای تک تک آنان پست کردیم. در فاصله کوتاهی بیش از ۱۳۰ فرم حمایت از این شخصیتها به نشانی ژنو برگشت: از اسپایک میلیگان کمدین معروف وقت انگلیسی گرفته تا نوآم چامسکی. این درجه از استقبال، بیسابقه و برای ما کاملا نامنتظره بود.
سپس کار نشر «داد» را به عنوان خبرنامه انجمن سامان دادیم. گرافیک آن را به دوستانی در آلمان سفارش دادم: کلمه «داد» با تلفیق حروف فارسی و لاتین، و تصویر فردی که از پشت میلههای زندان داد میکشید. طرح اولیه، یک زندانی مرد را نشان میداد. آن را برگرداندم با این تأکید که زندانیان ما همه مرد نیستند و طرح باید یک انسان زندانی را نشان دهد صرف نظر از جنسیت، و طرح جدیدی تهیه شد. موجودیت انجمن را با فهرست حامیان جهانی آن رسما اعلام کردیم. سه شماره از نشریه «داد» را به صورت ماهانه در سطح وسیعی منتشر کردیم. علاوه بر آن، خبرهای داغ مربوط به زندانیان سیاسی را به زبان انگلیسی برای نهادهای حقوق بشری و مطبوعات و رسانههای خارجی میفرستادیم.
یک مرتبه متوجه شدیم کاظم رجوی دسته گل به آب داده و با تغییر یک کلمه در نام انجمن، بساط جدیدی به راه انداخته است. تشکیلات ما «انجمن جهانی خانوادههای شهدا و زندانیان سیاسی» بود. ایشان چیزی به نام «انجمن بینالمللی خانوادههای شهدا و زندانیان سیاسی» را به راه انداخته بود. فراخوان ما را عینا کپی کرده و نام خود را به عنوان رییس افتخاری انجمن به جای عالمتاج کلانتری نشانده بود. و از همه بدتر، تمام حمایتهایی را که ما به نام انجمن با زحمات فراوان تهیه کرده بودیم به عنوان حامیان انجمن جدید تک نفره خود مصادره و ثبت کرده بود.
داد ما بلند شد. با او تماس گرفتم و اعتراض، که فایدهای نداشت. گفتم «انشعاب بازی»ات به کنار، ولی حمایتها را ما با تلاشهای زیاد جمع کردهایم و با اعتماد به تو گفتهایم که پاسخها را به نشانی تو بفرستند، و این شرط امانت نیست که از آنها به نام خود ثبت و از آن بهرهبرداری کنی، که به گوشش نرفت. هرچه کردم که فرمها را به ما برگرداند بیفایده بود. نشانی برادرش صالح در پاریس را پیدا کردم و به او متوسل شدم ولی پاسخی نشنیدم. تلاشهای دیگر ما هم به جایی نرسید، و در اغتشاش فکری که او ایجاد کرده بود ما نمیدانستیم چگونه به حامیان خارجی خود توضیح دهیم و کار خود را پیش ببریم. نه عالمتاج و نه دیگران حوصله آن را نداشتند که در این فعالیت حقوق بشری گرفتار کشمکشی شوند که کاظم رجوی با این خیانت در امانت ایجاد کرده بود. «داد» ما در گلو خفه شد.
ولی داستان «داد» در این جا به پایان نرسید.
۱ - یک سال بعد، من در تدارک نشر هفتهنامه ایرانشهر در لندن بودم. با احمد شاملو که در آمریکا بود تماس گرفته بودم و او پذیرفته بود که به لندن نقل مکان کند و سردبیری نشریه را به عهده بگیرد. به خانه شاملو در نیوجرسی رفتم که در باره جزئیات امر صحبت کنیم. چشمم به یک جزوه افتاد با عنوانی شبیه انجمن ناکام ما. یعنی چیزی با تغییر یک کلمه (مثلا «سازمان» جهانی خانوادههای شهدا و زندانیان سیاسی) کنجکاو شدم. دیدم شکل و اهداف آن هم شبیه است و اتفاقا رییس افتخاری هم دارند! و از همه جالبتر، رییس افتخاری آن بود: احمد شاملو! از او پرسیدم داستان چیست؟ گفت چند جوان آمدند و گفتند همچو سازمانی درست کردهاند و بیا تو رییس افتخاری آن بشو. من هم دیدم که اهداف آن خوبست و قبول کردم. بعد هم این جزوه را برای من فرستادهاند.
سابقه امر را برای او تعریف کردم و بعد پرسیدم آیا از بستگانت کسی زندانی است یا قربانی رژیم شده؟ گفت خیر. گفتم ولی اینجا نوشته که اعضای سازمان خانوادههای زندانی و شهدا هستند. با توضیحات من متوجه شد که داستان چه بوده است. ظاهرا یک شاخه کنفدراسیون در آمریکا که موفقیت انجمن را دیده بود و با مشاهده نام عالمتاج کلانتری فکر میکند که این یک جریان «فدایی» است و بعد میبیند یک جریان «مجاهد» (کاظم رجوی) نیز چیزی شبیه به آن را راه انداخته به فکر این میافتد که «دکان» مشابهی را باز کند، و بعد چون آدم معروفی از خانوادههای زندانیان و قربانیان رژیم نداشتهاند سراغ شاملو میآیند و به این وسیله بساط خود را راه میاندازند. نمونه کاملی از آن چه دوست عزیزم محمود رفیع از آن تحت عنوان تقلید از یک ابتکار موفق به نام «فروشگاه مرغ نو» که در همسایگی آن فروشگاههایی به نامهای «مرغ نوین» و سپس «مرغ نوین نو» باز میشود یاد کرده است!(۱)
۲ - دو سال بعد، در ایران انقلاب شده و سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی حیات تازهای یافته است. کاظم رجوی نیز به اعتبار برادرش موقعیتی پیدا کرده و به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در ژنو مشغول کار شده است. او همچنین یک کارنامه قطور «حقوق بشری» برای خود درست کرده است. و مهمترین سند آن؟ درست حدس زدید: «انجمن بینالمللی خانوادههای شهدا و زندانیان سیاسی» با اسناد و مدارکی که نشان میدهد کاظم رجوی رییس آن بوده است همراه با فهرست چشمگیری از حامیان بینالمللی آن! اسنادی که به کمک دستگاه عظیم تبلیغاتی مجاهدین به نام او ثبت میشود و از کاظم رجوی یک فعال پیگیر حقوق بشر در سالهای سیاه و سکوت اوج قدرت رژیم شاه در نیمه دوم دهه پنجاه میسازد.
عالمتاج کلانتری هفته گذشته در سن ۹۰ سالگی در تهران درگذشت. یادش زنده باد.
---------------
نظر کاربران:
■ از حسن نیت و اظهار لطف دوستان سپاسگزارم
حسین باقرزاده
■ جناب آقای باقرزاده گرامی.
از یادواره بسیارصادقانه تان از عالمتاج کلانتری مادر همسرم بیژن جزنی بسیار سپاسگزارم و همواره کوششهای حقوق بشریتان مورد تحسین من و بستاری از دوستانم بوده و می باشد. سلامت و موفق باشید.
با احترام
میهن جزنی- قریشی
■ بزرگوار باقرزاده محترم وقابل ستایش
واقعیتی را بیان وافشا کردید که دل هر انسان آزادیخواهی را به درد میآورد زیرا نشان از بیفرهنگی ونا دانی ما مردم ایران میدهد. باکمال تاسف یکی از بزرگترین علتهای فلاکتباریهای ما مردم ایران همین کرداری است که از قدیم سابقه داشته وهم اکنون هم وجو د دارد. باید برای زدودن این عیب بسیار زشت تلاشمان را صد چندان کنیم.
■ با سلام و درود فراوان به شما اقاى باقرزاده عزیز و با سپاس و تشكر فراوان از نوشته هاى بسیار صادقانه واگاهى بخش و تأثیر گذارتان..امید كه همواره سلامت باشید و همجنان پر انرژى و پر توان به مبارزه علیه دیكتاتورى و فعالیتهاى حقوق بشری ادامه دهید. سلامت و پیروز باشید.
ناهید