iran-emrooz.net | Tue, 24.01.2012, 21:05
قزلباشی و طراری؛ تنها چیزی که از حکومت اسلامی مانده
بهرام خراسانی
قزلباشی و طراری؛ تنها چیزی است که از حکومت جمهوری اسلامی برجای مانده
من در اینجا نمیخواهم به بازشناسی مفاهیم تئوریک و شناخته شدهای مانند انقلاب یا دگرگونی بنیادی، اصلاح، کودتا و یا هر واژه همانندی که نشان دهنده شکل دگرگونی یک نظام اجتماعی یا سیاسی است، بپردازم. این مفاهیم و واژگان کلیدی؛ ارزش و جایگاه خود را دارند که هر نگارندهای با بهرهگیری از آنها چیزی مینویسد. همچنین؛ درپی تجزیه و تحلیل تاریخی رویدادی، نیستم. بلکه همانگونه که خواهیم دید؛ میخواهم برداشت خود را از وضعیت کنونی پدیدهای به نام "حکومت جمهوری اسلامی" ایران، با خوانندگان درمیان بگذارم، و اگر بشود، بازتاب آن و دیدگاه خوانندگان درباره آن را نیز، دریابم. در این بررسی هم؛ بیشتر روند دگرگونی در وضعیت این نظام حکومتی و آینده قابل انتظار آن را پی میگیرم تا هر چیز دیگر.
میتوان گفت که در فرایند دگرگونی، واژگونی، و یا فروپاشی هر حکومت سیاسی؛ علتها و انگیزههای بیشماری، نقش دارند. اما از میان همه این علتها و انگیزهها؛ تنها شماری اندک اما کلی و بنیادین؛ نقشی تعیین کننده دارند. این شمار اندک؛ در کنش و واکنشی دو یا چندسویه باهم؛ چگونگی، و هنگامه ی این دگرگونی را، تعیین میکنند. بسیاری دیگر از عوامل؛ ممکن است نه هیچگاه احساس و شناخته شوند، و نه کسی آنها را در تاریخ ثبت کند.
انگیزهها و علتهای بنیادین دگرگونی در حکومتها را میتوان در دو گروه کلی، طبقه بندی کرد: یکی انگیزهها و علتهایی که برای هر حکومتی "تقریباً یکسان"اند؛ و دیگری، انگیزهها و علتهایی که ممکن است برای هر حکومتی، "به شکلی ویژه"، خودنمایی کند. انگیزهها و علتهای گروه نخست را میتوان علتهای "درونی" و یا "نهادی" نامید، و گروه دوم را میتوان عوامل "بیرونی" و یا "پیرامونی" نامید. در مورد چیستی و ساز و کار کنش دو سویه این علتها، اندیشمندان تاریخ مانند ابن خلدون، هگل، مارکس، توین بی و دیگران ؛ به اندازه کافی و از سوهای گوناگون سخن گفته اند و این نگارنده، نه آهنگ آن را دارد که آنها را در اینجا تکرار کند، و نه در جایگاهی است که چیزی بر آنها بیفزاید.
در گروه نخست از علتها؛ میتوان از: جایگاه اقتصاد ملی، یکپارچگی ساختاری و مفهومی حکومت، و میزان مشروعیت و برخورداری از پشتیبانی ملی آن؛ نام برد. چنین عواملی؛ بیتوجه به عوامل و علتهای گروه دوم؛ ممکن است برای دو یا چند کشور کاملاً یکسان باشند؛ اما حکومت برخی از این کشورها واژگون یا دگرگون شود، اما حکومت برخی دیگر؛ برای مدتی دراز؛ کاملاً پابرجا و ماندگار، بماند.
در گروه دوم از علتها؛ میتوان از: گذشته و جایگاه تاریخی هر کشور، توان و جایگاه کشور در اقتصاد و ژئوپولتیک جهانی، جایگاه در توازن قوای سیاسی و نظامی بین المللی، و مشروعیت و برخورداری از پشتیبانی بین المللی هر حکومت؛ نام برد. این عوامل؛ متناسب با وزن خود؛ میتوانند تأثیری تعیین کننده بر علتهای گروه نخست داشته باشند.
یکم) علتهای گروه نخست، در حکومت جمهوری اسلامی ایران
۱. از هنگام روی کار آمدن دولت احمدی نژاد در سال ۱۳۸۴؛ دسترسی به آمار قابل اتکا از منابع رسمی، اگر نگوییم ناشدنی، اما بسیار دشوار شده است. نهادهایی مانند بانک مرکزی و سازمان آمار؛ چند سالی است که از انتشار آمارهای رسمی خودداری میکنند. با اینهمه؛ برپایه آمارهای معتبر قابل دسترس ( داخلی و خارجی)؛ در سال ۲۰۱۱، ایران از نظر جمعیت و مساحت سرزمینی؛ هژدهمین کشور جهان بوده است. در همین سال، درآمد ناخالص کشور برپایه قدرت برابری خرید؛ معادل حدود ۸۱۹ میلیارد دلار بوده و ایران در جایگاه بیستم جهان قرار داشته است. درآمد ناخالص کشور در این سال برپایه نرخ رسمی، حدود ۳۵۷ میلیارد دلار، یعنی کمتر از ۳ درصد درآمد مشابه برای ایالات متحده است بوده است. در سال ۲۰۱۱، از نظر رشد سالانه تولید ناخالص داخلی، با نرخ یک درصد در جایگاه ۱۷۱، و از نظر درآمد سرانه برپایه قدرت برابری خرید، در جایگاه ۱۰۴ام جهان قرار داشتهایم[۱]. جایگاهی که پس از حذف یارانهها و کاهش ارزش پول ملی، بازهم کاهش خواهد یافت. برپایه دادههای سریهای زمانی بانک مرکزی[۲]؛ کل تولید ناخالص داخلی کشور در سال ۱۳۸۶ به قیمت پایه سال ۱۳۷۶، تنها دو برابر تولید ناخالص کشور در سال ۱۳۵۵ بوده است. یعنی؛ اگر دو برابر شدن جمعیت کشور در این فاصله زمانی ۳۰ ساله را در نظر بگیریم؛ در سال ۱۳۸۶، ارزش تولید ناخالص سرانه کشور، برابر با سال ۱۳۵۵ بوده است. این در حالی است که برخی اقلام خوراکی مانند پختن رب گوجه، مربا و مانند آن؛ در سال ۵۵ به اندازه امروز، کالایی نشده، و در تولید ناخالص داخلی، محاسبه نمیشد. همانطور که میدانیم؛ این اقتصاد در همین حدی هم که هست، به شدت فسادآلود است و به گونهای دم افزون رو به نابودی است. روندی که با تحریمهای گسترده کنونی، هیچ امیدی به بهبود آن نیست. هماکنون، فروشگاههای مواد عمده خوراکی مانند برنج وگوشت؛ با صفهای خرید رو به رو شده و بروز زودهنگام کمبود اقلام خوراکی، بسیار قابل انتظار است. چیزی که وابستگان تجارت پیشه و نظامیگرای حکومت؛ با واردات کالا و احتکار آن؛ چندی است خود را برای استفاده از سودهای سرشار چنین بازاری؛ آماده کردهاند. با چنین اقتصادی و در یک چنین فضای پیرامونی؛ هیچ حکومتی جان سالم به گور نخواهد برد. چنین اقتصادی، نمیتواند پشتیبان اداره مطلوب جامعه، و تغذیه یک جنگ بزرگ، باشد.
۲. اینک در کل جهان؛ تنها ۴ کشور موریتانی، پاکستان، افغانستان، و ایران؛ با نام "جمهوری اسلامی"، شناخته میشوند. در گذر ۳۳ سال پس انقلاب ۵۷ و زایش جمهوری اسلامی در ایران؛ تنها افغانستان به این گروه اضافه شده است. اگر اسلام گرایان مصر، سوریه، و تونس که از دل به اصطلاح "بهار عربی" بیرون آمدهاند به هوس استفاده از این نام نیفتند؛ آنگاه، احتمالاً ایران، آخرین کشوری است که این نام بیمحتوا را برای خود برگزیده است. در هنگام معرفی آغازین "جمهوری اسلامی" به جامعه ایرانی؛ با استفاده از روش "فریبکاری راست گویانه"، آن را با دو واژه "آزادی" و "استقلال" آراستند. در حالیکه این نوع حکومت را به راستی حکومتی "الهی" یا یزدان سالار میشناساندند؛ این دو واژه محترم را نیز همچون شهدی که با دارویی تلخ میآمیزند، به این حکومت بیگانه با سرشت ایرانیان؛ افزودند. اما از همان آغاز؛ بین این سه جزء؛ یک هماهنگی درونی دیده نمیشد. تنها چند سالی زمان لازم بود تا اعتراض در گلو خفه شده روشنفکران ترقیخواه ایران، از زبان سرخ بخشی از وابستگان به حکومت اسلامی سبز شود. اینک، این ناسازگاری ساختاری بین "جمهوری" و "اسلامی"، پنهان و آشکار، و یا شرمگینانه و سرافرازنه؛ بر همه صاحبان خرد در این کشور کهنسال؛ آشکار شده است. رویدادهای خرداد ۸۸، و اعترضها و نامههای وابستگان به این حکومت؛ بسیار گویاتر از آنست که نتوان به این ناسازگاری ساختاری، پی برد. برخی از سران سپاه، مستند سازان حکومتی، نمایندگان سابق مجلس و مانند آن. اینک؛ درونمایه ناسازگار این حکومت؛ ترکهایی بزرگ در آن ایجاد کرده، به گونهای که این کوزه؛ به تکه سفالهایی پراکنده تبدیل شده است.
۳. حکومت ایران از آغاز تا همین چندی پیش، با سوء استفاده از ذهنیت پیشامدرن بخش گستردهای از مردم به ویژه در روستاها، شهرهای کوچک، و مناطق پایینی شهرهای بزرگ؛ نمایشهایی چشمگیر از همراهی مردم با خود را به راه میانداخت. جمعیتهای به ظاهر داوطلب، بزرگ و با شکوهی در هر شهر به راه میافتاد، که چون نیک بنگری، حتی در اوج رونق این بازار؛ تنها درصد کوچکی از مردم همان شهر را تشکیل میداد. جمعیت نماز جمعه شهر ۱۰ میلیونی تهران؛ هیچگاه از ۶۰ هزار نفر فزونتر نبوده و اینک، به ۳۰ هزار نفر هم نمیرسد. امروز به جز مشتی قزلباش و طرار؛ کس دیگری گرداگرد خیمه این نظام حکومتی باقی نمانده است.
دوم) علتهای گروه دوم، در حکومت جمهوری اسلامی ایران
۱. چه بخواهیم و چه نخواهیم، و چه گروهی راخوش آید یا نیاید؛ ایرانیان با همین ترکیب قومی و زبانی کنونی خود؛ و با همه کمبودها و کاستیها؛ دستِ کم در گذر حدود ۲۰۰۰ سال گذشته؛ خود را با هویت ملی و فرهنگی مشترک "ایرانی" تعریف کردهاند. این هویت ملی، به گونهای است که حتی اگر آن را با معیارهای "ملی" دوران مدرن هم نسنجیم؛ از بار معنایی آن، کاسته نمیشود. این مردم؛ حتی در آن هنگام که تحت سلطه عربها بودند، خود را به عنوان مردمی درجه دوم، نمیپذیرفتند. سامانیان که معمولاً آنها را اولین حکومت ایرانی پس از سلطه عربها میدانند؛ درست یا نادرست؛ خود را پشته ساسانیان می دانستهاند. بنا براین؛ هویت ملی؛ چیزی است که بر علل و عوامل گروه نخست، اثر میگذارد. اکنون؛ هویت ایرانی؛ به یکی از انگیزههای مؤثر ناسازگار با نظام حکومتی جمهوری اسلامی، تبدیل شده، و شوق گاه افراطی بازگشت به گذشته پیش از اسلام؛ نمودی از این گرایش است. تکیه حساسیت برانگیز برخی مسئولان بلندپایه جمهوری اسلامی به برتری ایران پس از اسلام، بر ایران پیش از اسلام؛ گوشهای از ناسازگاری ساختار حکومتی این رژیم با خواست مردم و جوانان نوگرا را نشان میدهد. فزون برآن؛ ایرانگرایی دروغین بخشی از حاکمیت، یعنی جناح مشایی و احمدی نژاد نیز، گویای همین موضوع است.
۲. توان و جایگاه کشور در اقتصاد و ژئوپولتیک جهانی، از دیگر عوامل قابل بررسی در گروه دوم است. گروهی براین باورند که گویا نفت، کلیدیترین نقطه پیوند ایران با جهان خارج و خواست جهان غرب برای رابطه با این کشور است. البته، نفت عامل مهمی است، اما دستِ کم تا هنگامی که در ویژگیهای ژئوپولتیکی کنونی جهان دگرگونی بنیادینی پدید نیاید؛ جایگاه ژئوپولتیک کنونی ایران، نقش مهمی در سرنوشت این کشور و حکومتهای آن بازی خواهد کرد. اما این جایگاه، شمشیری دو دم است که هم میتواند ثروت، اعتبار، رفاه، قدرت و یکپارچگی برای ما به ارمغان آورد؛ و هم جنگ، تجزیه، و نکبت. آنچه این یا آن گزینه را تعیین میکند؛ نه در دست بیگانگان، امپریالستها و یا نیروهای خارجی؛ بلکه در دست مردمان و فرمانروایان این سرزمین است. نه تنها امروز، بلکه حتی در گذشته و هنگامه جدایی بخشهای از این سرزمین نیز همین گونه بوده است. حتی مهاجمین مغول و مانند آن، درپی حکومت بر این سرزمین بودند نه حبه کردن آن به دیگران. "حکومت" کنونی ایران؛ در سیاست داخلی و خارجی خود و برپایه منافع فرمانروایان نه مردم؛ به گونهای عمل کرده است که امروز، دیگر چیزی به نام "حاکمیت" ملی ایران، وجود خارجی ندارد. "حاکمیت" ملی؛ هنگامی معنا پیدا میکند که یک "حکومت" بتواند برپایه منافع ملی یک کشور و از موضع قدرت قانونی و برابر حقوق بین المللی؛ نوع رابطه خود با دیگران را تعیین کند. متاسفانه، اکنون حاکمیت جمهوری اسلامی؛ در چنین وضعیتی نیست. بر خلاف هرگونه سر و صدا راه انداختن از سوی حکومت جمهوری اسلامی؛ سرانجام، خط مشی اصلی را دولتهای رقیب و قدرتمند جهانی تعیین میکنند. گرچه با ظاهری پر جبروت چون فتحعلیشاه، اما با باطنی همچون سالهای دهه اول و دوم قرن بیستم میلادی. این چگونه حکومت مستقل و قدرتمندی است که نه توان تعیین مشتری خود را دارد، و نه توان تعیین فروشندگانش را. اکنون ما در وضعیتی قرارگرفتهایم که رفتارمان دستخوش اینست که کدام قدرت جهانی در بازی با رقیب خود، کدام کارت را بازی کند. کدام "مستکبر" در سازمان ملل بر ما اخم نکند، و کدامیک برای ما خط و نشان بکشد. اینک؛ قدرت تعیین ارزش پول ملی، اختیار تعیین بازارها، اجازه رفت و آمدهای بین المللی دیپلماتها، و همه و همه؛ خارج از اراده قدرت حکومت ایران، است. از این روی؛ با همه سر و صداها؛ دیگر چیزی به نام یک "حکومت"، در ایران وجود ندارد.
۳. جایگاه هر کشور در توازن قوای سیاسی و نظامی بین المللی؛ یکی دیگر از عوامل بقا یا فروپاشی حکومت آن کشور است. برای کشوری چون مثلاً بوتان؛ اساساً سخن گفتن از جایگاه در توازن قوای بین المللی، بیمعنا است. اما برای کشوری چون ایران که در رده بیستم بسیاری از شاخصهای اجتماعی و اقتصادی جهان قرار دارد؛ چنین جایگاهی معنا دار است. این به ویژه هنگامی معنا پیدا میکند که رهبران این کشور؛ بخواهند در مدیریت جهان شرکت کنند، حیات خلوت ایالات متحده را از چنگش به در آورند، نظم جهانی را تغییر دهند، دنیا را برای مستکبران ناامن کنند، اسراییل را از پهنه گیتی حذف کند، و مانند آن. در چنین شرایطی، امکانات پشتیبان اقتصادی، نظامی، ملی و مردمی، حس میهن پرستی مردم، و مانند آن؛ باید به اندازهای باشد که بتواند با قوای رقیب یا دشمن، برابری کند. اکنون؛ به نظر نمیرسد حکومت ایران نیروی همه جانبه کافی برای این رویارویی داشته باشد. در این زمنه؛ اکنون دو گزینه قابل تصور است: نخست اینکه نه این حکومت میتواند تنگه هرمز را ببندد، نه میتواند از رفت و آمد ناوهای هواپیمابر در خلیج فارس جلوگیری کند، و نه هیچ کار دیگر. در این صورت؛ جایگاهش در ذهنیت ایرانیان و جهانیان بازهم سقوط خواهد کرد و در پی آن؛ شرایط واژگونی یا فروپاشی "رسمی" آن؛ انجام میشود. دیگر آنکه این حکومت؛ کافی است تنها یکی از تهدیدهای خود را عملی کند. در آن صورت؛ بروز جنگی سهمگین در منطقه قابل تصور است که نتایج آن هرچه که باشد، بازهم سقوط رسمی حکومت جمهوری اسلامی، یکی از آنها خواهد بود. البته این نگارنده بر این باور است که فرماندهان بلندپایه حکومت و سپاه، آنقدر درایت و آنقدر ثروت دارند که برای پیشگیری از دود شدن آن؛ در آخرین لحظه کبریت را خاموش کنند. احتمالاً آنها نیک میدانند که در روز واقعه؛ برخلاف سالهای جنگ با عراق؛ اگر جنگی برافروخته شود؛ آنها و رهبری نظام، همچون مسلم ابن عقیل؛ تا سر برگردانند، کسی را همراه خود نخواهند یافت.
۴. شاید تا چندی پیش؛ رفتارهای رئیس جمهور کنونی ایران؛ توانسته بود نگرش مثبت برخی قشرهای اجتماعی کشورهای اسلامی و عربی را نسبت به حکومت جمهوری اسلامی برانگیزد. شبه نظامیان حزب اله لبنان، دولت پوشالی عراق، و دولت خودکامه و باجستان سوریه؛ در این گروه قرار داشتند. اما اکنون و پس از رویدادهای جهان عرب؛ به ویژه درپی حودث سوریه؛ اوضاع کاملاً دگرگون شده است. اینک در کشورهای عربی و اسلامی حتی اگر هوادار و پشتیبان یا عاملی هم برای این حکومت باقیمانده باشد؛ مشروعیتی باقی نمانده است.
سوم) سخن آخر
هر حکومت رو به نابودی؛ پیش از آنکه در پهنه کارزار واژگون گردد؛ در ذهن مردم، کارگزاران، و ذینفعان آن حکومت، واژگون میشود. در این صورت؛ حتی اگر هیچ زوری هم از سوی مخالفین در کار نباشد، عملاً آن حکومت از بین رفته است. باتوجه به آنچه گفتم و با تشبیه دستگاه حکومتی جمهوری اسلامی به یک فرد یا خواجه ثروتمند؛ اینک میخواهم بگویم که وضع کنونی حکومت جمهوری اسلامی؛ همانند یک خواجه یا پدر پیر و بد اخلاق خانوادهای بزرگ و ثروتمند است، که همه اعضای خانواده را از گرداگرد خود تارانده؛ و به جای آنها، عده زیادی فراش، چماقدار، مباشر و دیگر افراد مزد بگیر را استخدام کرده است. اکنون؛ خان یا خواجهای دیگر، با شنیدن بوی الرحمن این سرپرست پیر، و یا برای پاسخگویی به دشنامهای همیشگی او؛ به سوی این خانه آمده است. اما صاحبان واقعی این خانه، از این خانه و این خواجه، بریدهاند. آنها که ماندهاند، دیگر نه صاحبان خانه و اعضای خانواده، بلکه انبوه مزدبگیرانی هستند که درپی تاراج مرده ریگ سرپرست خانواده هستند، نه نگاهبانی از کیان خانواده. اکنون؛ مدتها است این خانواده فروپاشیده، اما هنوز دارایی و نام نشان آن، رسماً به تاراج نرفته است. اما، هر رویدادی ممکن است زنگ پایان رسمی کار این خانواده را به صدا درآورد. خواه آمدن خان رقیب باشد، خواه هرچه قهرآمیزتر شدن ستیز بین فراشان بر سر تاراج سهم هرچه بیشتری از مردهریگ خواجه مرحوم یا رو به مرگ. در هنگامه سرنوشت ساز کنونی ایران، تنها گروهی قزلباش و طرار از سرای حکومت جمهوری اسلامی برجای مانده، و مدتهاست که این حکومت، به موسا و عصایش تبدیل شده است. البته این عصا نیز همان قزلباشند که در یا زود، بدن مرده موسا را ترک خواهند کرد.
----------------
[1] - CIA – the world fact book, 2012
[2] - بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران، سریهای زمانی 1338 تا 1386- http://www.cbi.ir