همایون کتیرایی
روزی که امیرعباس هویدا نخست وزیر رژیم سلطنتی خطاب به مخالفان ازچهارصد هزار پیکان سوار سخن به میان آورد که در برابر مخالفان حامی و مدافع رژیم شاه هستند، به واقع با کنایه سخن از طبقهای به میان آورد که با توسعهٔ زندگی شهری و بالا رفتن درآمدهای ناشی از اقتصاد متکی به نفت شکل و شمایل تازهای به خود گرفته بود.
طبقهای که از نظام عشیرهای و ملوکالطوائفی فاصله گرفته بود و به اعضای طبقهٔ خود اجازه میداد که منافع و حقوق فردی خود را بیش از گذشته ملاک و معیار قرار دهند. با این حال گویا رژیمی که به حمایت طبقهٔ متوسط از خود مینازید، فراموش کرده بود که سازوکار نظام استبدادی با الگوی زیست این طبقه هماهنگ نیست و دخالتهای خانمابانه و شبه فئودالیته در زندگی شهروندان طبقهٔ متوسط دیر یا زود به واکنش این طبقه منجر خواهد شد. واکنشی که در انقلاب ۵۷ به ظهور رسید ومنجربه سرنگونی رژیم سلطنتی شد.
تلقی نادرست طبقهٔ متوسط شهری از روحانیت سیاسی
طبقهٔ متوسط شهری اگر چه نیروی اصلی و پیش برندهٔ انقلاب ۵۷ بود، اما هنگامی که زمام امور را از رژیم سلطنتی گرفت و به روحانیت سپرد، به دلیل تلقی و تعمیم نادرستی که از نوع زیست تاریخی روحانیت شیعه داشت، براین باور بود که میتواند در کنار روحانیت زندگی آزادانه و به دوراز دخالتهای نظام استبدادی را پی بگیرد. غافل از آنکه وقتی روحانیت به عرصهٔ حکومت پا میگذارد به ناچار از الگوی زیست سنتی خود فاصله میگیرد و به گونهٔ دیگری ظهورمی کند. به عبارت دیگر آن جریان از روحانیت که شعار ورود به عرصهٔ حاکمیت را میداد منتقد الگوی زیست سنتی روحانیت بود و به همین دلیل قابل پیش بینی بود که اگر برنظام سیاسی مسلط شود دکترین خود را در جامعه اعمال کند.
به همین خاطر رویای طبقهٔ متوسط در رهایی از نظامهای تمرکزگرای سیاسی خیلی زود نقش برآب شد. با استعفای دولت بازرگان، برکناری دولت بنی صدر و همچنین کنارزده شدن نیروهایی چون جبههٔ ملی، روشنفکرانی که میتوانستند به نوعی خواستههای این طبقه را نمایندگی کنند به سرعت از گردونه حاکمیت کناررفتند. با کنار رفتن این طیف از روشنفکران به طور طبیعی زمینه برای رشد روشنفکران آوانگارد و رادیکال طبقهٔ متوسط فراهم شد که به ستیز قهرآمیز آنان با جریان روحانیت انجامید، پدیدهای که روحانیت حاکم را بر آن داشت که با سرعت بیشتری اتکای خودرا از طبقهٔ متوسط شهری به روستاییان و حاشیهنشینان طبقهٔ محروم که در اصطلاح به آنها مستضعف گفته میشد، منتقل کند، طبقاتی که به دلیل نداشتن رهبری حزبی و صنفی مدعی رهبری جامعه نبودند و با فرهنگ تقلید و اطاعت که در آموزههای روحانیت برآن تاکید میشد هماهنگی بیشتر داشتند.
اتکای توهم آمیز روشنفکران به طبقات محروم
تغییر بافت نیروهای سپاه و داوطلبان بسیجی در طول سالیان جنگ به کم رنگ شدن حضور طبقهٔ متوسط شهری دراستراتژی روحانیت منجر شد و درعوض به حضور محسوس روستاییان، حاشیه نشینان و اقشارفقیرتر جامعه منجر شد، این تغییر در معادلهٔ طبقاتی علاوه برکم کردن دردسرهای روحانیت، گروههای آوانگارد و روشنفکری چپ را که به بسیج طبقهٔ محروم و به طورمشخص کارگران و دهقانان علیه حاکمان جدید دل خوش کرده بودند، خلع سلاح کرد. در واقع اشتباه تاریخی روشنفکران چپ (اعم از مارکسیت یا مذهبی) اتکای توهم آمیز آنها بر طبقات محروم جامعه از جمله کارگران و دهقانان بود که در واقعیت امرحضور اجتماعی کم رنگی داشتند و پتانسیل طبقاتی آنها در تاریخ معاصر هیچگاه در تحولات اجتماعی به ظهور نرسیده بود. و درعوض غفلت از نیازهای طبقه متوسط شهری بود که خاستگاه واقعی آنها بود و از انقلاب مشروطه کمابیش نقش اصلی را در تحولات اجتماعی و سیاسی بازی کرده بود. از این رو شاید گزافه نباشد که روشنفکران برخاسته از طبقهٔ متوسط را در دههٔ چهل تا شصت بیتوجه به خاستگاه طبقاتی خود فرض کنیم، حالتی که طبقهٔ متوسط را از ارتباط سیستماتیک با روشنفکران و نواندیشان محروم میکرد و آنها را محروم از پشتیبانی طبقهٔ متوسط شهری میساخت. نقصانی که موجب میشد به سرعت به وسیلهٔ نظامهای حاکم سرکوب شوند بیآنکه واکنشی جدی را درطبقهٔ متوسط شهری برانگیزند.
نقطه قوت طبقهٔ به اصطلاح مستضعف از دیدگاه حاکمان روحانی بیادعا بودن و اطاعت پذیری آنها بود که اجازه میداد که علیرغم بهره گیری از پتانسیلهای این طبقه، امتیازی جدی بویژه در عرصهٔ حاکمیت به آنها داده نشود و حتی از شکلگیری نهادهای صنفی مدافع آنها جلوگیری شود. به واقع طبقات محروم در ایران سربازانی بودند که هیچگاه به ذهن آنها رسیدن به درجهٔ ژنرالی خطور نمیکرد و در عوض حاضر بودند که جان خودرا برای حاکمیت دیگران به خطر بیندازند. هرچند به دلیل ضعف عمومی این طبقات در آموزشپذیری که به محرومیت تاریخی آنها بازمیگشت به تدریج موجب شد که از کیفیت نیروهای عامل در جنگ کاسته شود که یکی از عوامل بزرگ پذیرش آتشبس در جنگ با رژیم عراق بود.
دوران سازندگی و نگاه دوباره حاکمیت به طبقهٔ متوسط
با پایان گرفتن جنگ و ورود به دورهٔ به اصطلاح سازندگی، حاکمان روحانی به خوبی دریافتند که برای ادارهٔ نظام اجتماعی و اقتصادی نمیتوانند به طبقات محروم اتکاء و در عوض از پتانسیلهای طبقهٔ متوسط شهری چشمپوشی کنند. بنابراین چارهای جز بازگشت به این طبقه ندیدند. چون که بخش اعظم تکنوکراتها و بوروکراتها دراین طبقه بودند. یعنی همان عناصری که برای ادارهٔ سیستم به آن نیاز داشتند. با این حال بدیهی بود که برای به کارگرفتن طبقهٔ متوسط شهری نیاز به دادن امتیازهایی داشت که اعتماد را به این طبقه برگرداند. براین اساس دولت سازندگی با کم کردن فشار برروی طبقهٔ متوسط به آنها اجازه داد که دست کم در حوزهٔ زندگی خصوصی خود آزادیهای فردی را نیمه نصفه تجربه کنند. چیزی که بعدها در نگاه جریان ارتدوکس نظام به مخدوش شدن نظام ارزشی و مکتبی تعبیرشد.
فضای نیمهباز دورهٔ سازندگی به روشنفکران طبقهٔ متوسط شهری مجال داد که خواستههای سیاسی و فرهنگی خودرا در قالبهای جدید بازسازی کند. تسویهٔ وسیع روشنفکران آوانگارد چپ در دههٔ شصت این آرامش خاطر را به حاکمان روحانی میداد که جریان روشنفکری جدید را در هماهنگی بیشتری با مصالح و منافع نظام ببینند. زیرا وجه غالب آنان کسانی بودند که پیش از آن به نوعی از عناصر قابلاعتماد حاکمان روحانی بودند و به اصطلاح ارتباطی با اپوزیسیون برانداز نداشتند.
ازاین رو طبقهٔ متوسط شهری بار دیگرحضور جدی اما کنترل شدهٔ خودرا درعرصهٔ سیاسی و اجتماعی به معرض نمایش گذاشت، به ویژه آنکه این بار حامیانی جدی در نظام سیاسی داشتند، که مشهورترین آنها اکبر هاشمی رفسنجانی بود. او هوشمندانه تلاش میکرد که با رهبری طبقهٔ متوسط شهری خط مشی موردعلاقهٔ خود راکه واجد گونهای لیبرالیسم فرهنگی و اقتصادی و همین طور حضور کنترلشده طبقهٔ متوسط در عرصهٔ سیاسی بود، به پیش ببرد. به واقع هاشمی پیش ازهرکس در راس نظام سیاسی دریافته بود که طبقهٔ متوسط شهری به روشی استالینی قابل حذف نیست و چارهای جز بهکارگرفتن آن در نظام سیاسی و اجتماعی وجود ندارد.
با این حال هاشمی از دو نکتهٔ اساسی غفلت کرده بود، نخست جایگاه ولایت فقیه در اعمال حاکمیت فردی بود که در نفس خود نمیتوانست با قدرتگیری طبقهٔ متوسط شهری جمع شود، دوم ریشه دوانیدن طبقهٔ جدید نظامیان در عرصههای به ویژه اقتصادی بود که دست برقضا خود هاشمی به آنها این مجال را داده بود. لازم به یادآوری است که به کاربردن اصطلاح «طبقه» دربارهٔ نظامیان سهوی نیست، بلکه میتوان به دلیل داشتن منافع مشترک و شیوهٔ معیشت خاص میتوان به آنها واژهٔ طبقه را اطلاق کرد.
نکتهٔ حائز اهمیت این بود که وجه غالب اعضای طبقه نظامیان، روستاییان و حاشیه نشینانی بودند که در طول جنگ به تدریج بافت غالب طبقهٔ نظامیان را به خود اختصاص داده بودند. با این تفاوت که این جریان نیز با بهره گیری از آموزشهای مدرن تا حدود زیادی برمحرومیت تاریخی خود فایق آمده بودند و اکنون میتوانستند ادعا کنند که آنها نیز تکنوکراتها و بروکراتهای خاص خود را پرورش دادهاند و میتوانند در ادارهٔ جامعه، کارآیی طبقهٔ متوسط شهری را داشته باشند.
دولت اصلاحات ورویای حاکمیت طبقهٔ متوسط
طبقه نظامیان خود را آماده کرده بود که بعد از پایان ریاست جمهوری هاشمی به طور جدی به عرصهٔ سیاسی وارد شوند که با مانورهای هاشمی و حامیان او در نظام این امر ممکن نشد و در عوض برای روشنفکران طبقهٔ متوسط شهری به رهبری خاتمی این مجال فراهم شد که به راس حاکمیت راه پیدا کنند. تلقی هاشمی این بود که به دلیل نقش تعیینکنندهاش در شکلگیری طبقهٔ متوسط شهری در دورهٔ جدید، میتواند جایگاه سیاسی خود را دستکم به عنوان پدرمعنوی این جریان همچنان حفظ کند. اما چنین نشد و بخش مهمی از روشنفکران دورهٔ اصلاحات درصدد برآمدند که حساب خود را از هاشمی و جریان کارگزاران سازندگی جدا کنند. این کنش سیاسی که به تلقی برخی بدون درنظرگرفتن مصالح کلی طبقهٔ متوسط شهری شکل گرفت، موجب شد که این طبقه از مهمترین حامی خود در نظام سیاسی روحانیت فاصله بگیرد، به ویژه آنکه این تلقی دستکم در بخشی از طبقهٔ متوسط شهری هم پایگاه داشت که هاشمی از عناصر بهجا مانده از حاکمان دههٔ شصت است که به نوعی در تسویههای سیاسی با روشنفکران طبقهٔ متوسط و همین طور در چپاول منابع مالی و اقتصادی نظام دست داشته است.
همزمان با این کشمکش داخلی میان دو طیف از رهبران طبقهٔ متوسط شهری که به تضعیف جایگاه کلی دولت اصلاحات منجر شد، باورمندان به نظام سیاسی ولایت فقیه و همینطور طبقهٔ نظامیان تلاشهای خودرا برای خارج کردن اهرمهای حاکمیت از دست طبقهٔ متوسط شهری مضاعف کردند. بسته شدن دست دولت اطلاحات در انجام رفرمهای گستردهٔ سیاسی و اقتصادی موجب گسترش بیاعتمادی عمومی به جریانی شد که داعیه رهبری طبقهٔ متوسط شهری را داشتند.
تکرار اشتباه تاریخی طبقهٔ متوسط
در انتخابات ریاست جمهوری سال هشتاد، طبقهٔ متوسط شهری آرای خود را میان چند کاندیدای مطرح شده تقسیم کردند وبه این ترتیب به محمود احمدینژاد نمایندهٔ طبقهٔ نظامیان و همین طور شخص مورد اعتماد نظام ولایت فقیه مجال دادند که بر اریکهٔ قدرت بنشیند.
از شگفتیهای این تحول سیاسی، همراهی بخشهای قابل توجهی از طبقهٔ متوسط شهری با احمدینژاد بود که به او اجازه داد که با برتری قاطعی در انتخابات ۱۳۸۰ هاشمی رفسنجانی، یکی از معماران احیای طبقهٔ متوسط در ایران بعد از انقلاب را شکست دهد. هرچند که هاشمی و همراهانش شائبهٔ تقلب را پیش کشیدند اما با توجه به آنکه وزارت کشوردر آن دوره در دست اصلاحطلبان بود، این ادعا نمیتوانست پشتوانهٔ محکمی داشته باشد، مگر اینکه چنین تصور کنیم که اصلاحطلبان درصدد تسویه حساب تاریخی با هاشمی بودند که البته با توجه به ویژگی بسیاری از دولتمردان اصلاحات از جمله محمد خاتمی این تعبیر نمیتواند مطابق با واقعیت باشد. بنابراین راهی جز این باقی نمیماند که بپذیریم بخشی از طبقهٔ متوسط شهری به یاری احمدینژاد آمدند که او را در مقابله با هاشمی شخص پیروز میدان کنند، با این خیال که دست کم او میتواند در مبارزه با فساد و پیشبرد عدالت اجتماعی به بهبود وضعیت عمومی آنها کمک کند.
در واقع این دومین باری بود که طبقهٔ متوسط شهری به خط مشیای خارج از مناسبات فرهنگی و فکری خود اعتماد کرده بود تا شاید رویاهای اورا به منصهٔ ظهور برساند. بار نخست در انقلاب سال ۵۷ و بار دوم در انتخابات سال ۸۰؛ که نشان میدهد که این طبقه در برهههای مهمی از تاریخ سیاسی معاصر، فاقد تحلیلی واقعنگرانه از منافع طبقاتی خود بوده است.
در واقع طبقهٔ متوسط شهری و نمایندگانش، درانتخابات ریاست جمهوری سال هشتاد به دست خود از حاکمیت سیاسی کناره گرفتند، بیآنکه بتوانند به طور جدی دیگران را متهم به حذف خود کنند. اشتباه در معرفی همزمان چند کاندیدا که در مرحلهای اول انتخابات به شکست و هرزروی آرای آنها انجامید و حمایت نکردن از هاشمی در مرحلهٔ دوم که به شکست نهایی آنان منجرشد.
تلاش برای بازپس گرفتن حاکمیت
تنها چهار سال کافی بود که طبقهٔ متوسط شهری به اشتباه مهلک خود در انتخابات سال هشتاد پی ببرد و تمام قد در حمایت از موسوی برآید. با این تحلیل که اگر به صورت گسترده در انتخابات شرکت کند و اختلاف رای زیاد باشد، تقلب سیستماتیک امکانناپذیر خواهد شد. این تحلیل نیز اشتباه ازآب درآمد چرا که نظام سیاسی ولایت فقیه وهمین طور طبقهٔ نظامیان دیگر حاضر نبودند به عقب بازگردند و مهار قوهٔ مجریه را از دست بدهند. تایید شتابزدهٔ رهبری از نتیجه انتخابات ۸۸ آن هم چندساعت پس از پایان شمارش آرا و قبل از تایید شورای نگهبان و همینطور دفاع علنی از کاندیدای پیروز در خطبههای نماز جمعه ۲۹ خرداد ۸۸ آن هم در شرایطی که هنوز شورای نگهبان نتیجهٔ داوری خود را دربارهٔ ادعای تقلب در انتخابات ارائه نداده بود، راهی برای طبقهٔ متوسط شهری باقی نگذاشت جز اینکه به خیابانها بیاید تا شاید از طریق اعتراضهای مسالمتآمیز حاکمیت را وادار به عقبنشینی کند. کاری که درعمل نه تنها به گرفتن امتیاز منجر نشد بلکه به سرکوب شدید آنها منجر گردید که البته پدیدهٔ شگفتی نبود، زیرا این سرکوب همچنان با تحول تاریخی بعداز انقلاب ۵۷ درحذف طبقهٔ متوسط شهری از مناسبات قدرت همسو بود و میتوانست از نقطهنظر کشمکشهای طبقاتی در دورهٔ معاصر واکنشی قابلفهم باشد.
طبقهٔ نظامیان اکنون که رویای چندین سالهٔ خودرا در قبضه کردن قوای سه گانه تعبیر شده میدید، دیگر حاضر نبود که عقبنشینی کند، چرا که پیامدهای بازگشت نمایندگان طبقهٔ متوسط شهری را به ساختارقدرت، اینبار بدتر از گذشته نیز ارزیابی میکرد، پیامدی که میتوانست همچون ترکیه به حذف سیستماتیک نظامیان از ساختارقدرت و یا پاکستان به مهار قدرت لجام گسیختهٔ آنها منجر شود، زیرا اکنون که طبقهٔ نظامیان حضور خود را در عرصهٔ سیاسی آشکار کرده بود دیگر نمیتوانست به تعبیر حسین شریعتمداری مدیرمسئول کیهان با چراغ خاموش به حرکت خود ادامه دهد.
طمع رهبری و جذب طبقهٔ متوسط شهری
محمود احمدینژاد رئیس جمهور اصولگرا که به لحاظ طبقاتی در واقع نمایندهای از طبقهٔ محروم است، نخست ارادهاش این بود که به اتکای حمایت بخشی از جامعه از جمله روستاییان، حاشیهنشینان شهری و همینطور بخشهای سرخوردهٔ طبقهٔ متوسط، مشروعیتدهندهٔ حاکمیت نظامیان در جامعه باشد. با این حال حضور پررنگ و تاریخی طبقهٔ متوسط شهری دردوران معاصر چنان بوده که نادیده گرفتن آن را برای سیاستمدارانی از جمله احمدینژاد ناممکن کرده است.
نظام سیاسی ولایت فقیه و طبقهٔ نظامیان علیرغم تلاش برای اعمال حاکمیت مطلقهٔ خود بر مناسبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به خوبی میدانند که طبقهٔ متوسط شهری قابل حذف نیست و حتی اگر قرار بر ارزیابی کمی این طبقه باشد نمیتوان آن را نادیده گرفت. این همان تحلیلی بود که از زبان جناحهای مختلف برندگان انتخابات ۸۸ به گوش رسید که بدنهٔ اجتماعی جنبش اعتراضی موسوم به سبزها را نمیتوان نادیده گرفت و باید برای جذب آنها چارهای اندیشید. همان پدیدهای که در ادبیات برخی از تحلیگران طبقهٔ نظامی به آرای خاکستری شهرت یافته است.
محمود احمدینژاد و تیمش با اشراف به مهندسی آرای انتخاباتی در سال ۸۸ از کسانی بودند که به خوبی از وزن اجتماعی طبقهٔ متوسط شهری آگاه بودند و میفهمیدند در شرایطی که بیش از هفتاد درصد جمعیت در شهرها متمرکز شدهاند و جمعیت روستانشین هم از طریق رسانههای جمعی و ارتباطات از انزوای تاریخی نسبت به شهرها فاصله گرفتهاند، نمیتوان به حذف طبقهٔ متوسط شهری دل خوش کرد، بلکه راه عاقلانه و کارشناسانه به کارگیری این طبقه درچارچوب استراتژی حاکمیت است. به گونهای که با دادن امتیاز به این طبقه از پتانسیلهای آنها بهره برداری کرد. بنابراین کسی که بر روی دوش جریان به اصطلاح ارزشی به حاکمیت رسیده بود، به ویژه در دور دوم ریاست جمهوری خود تغییر مشی داد تا تجربهٔ هاشمی و خاتمی را در جذب طبقهٔ متوسط شهری به گونهای دیگر تکرار کند. شاید احمدینژاد بیش از هرکس دیگر به این نکته واقف بود که در شرایط کنونی جریان به اصطلاح ارزشی به عنوان زیر مجموعهٔ نظام ولایت فقیه، پایگاهی جدی در طبقهٔ متوسط شهری ندارد و اگر درآمدهای نفتی و رانتهای حکومتی نباشد، کمتر کسی حاضر خواهد شد در زیر پرچم این مجموعه قرار گیرد. و البته فهم این واقعیت برای کسی که امور اجرایی جامعه را به دست میگیرد، دشوار نیست، آن هم در شرایطی که هر روز شاهد پدیدهها و واقعیتهایی است که حکایت از نقش تعیین کننده طبقهٔ متوسط شهری در مناسبات اجتماعی و فرهنگی میکند.
جریان احمدینژاد از آنجایی که شاهد تغییر شعارهای طبقهٔ متوسط شهری از «رای من کجاست» به «مرگ بر دیکتاتور» که آشکارا شخص اول نظام را هدف قرار میداد، بود، زیرکانه خود را از متن دعوا کنار کشید و به گونهای معنادار در برابر طرح این گونه شعارهای قهرآمیز نسبت به حامی اصلی خود سکوت پیشه کرد. درعوض تلاش کرد با طرح اسلام ایرانی و شعارهایی که بهزعم آنها میتوانست برای طبقهٔ متوسط شهری جذاب باشد، جریان خود را از باورمندان به ولایت فقیه متمایز جلوه دهد. و این تاکید تا آنجا بارز شد که صدای متحدان دیروز او را درآورد که برای جذب آرای خاکستری نباید حزب الله و جریان ارزشی را قربانی کرد. با این حال طبقهٔ متوسط شهری هیچگاه به چنین پالسهایی روی خوش نشان نداد، گویا نمیتوانست بپذیرد کسی که خود بهانهٔ سرکوب این طبقه در فرآیند انتخابات ۸۸ بوده است، بتواند ناجی اوباشد.
یک نقطه عطف در قدرتنمایی طبقهٔ متوسط
شاید تا پیش از ۲۵ بهمن سال ۸۹ چنین تصور میشد که سرکوب تمامعیار طبقهٔ متوسط شهری به نتیجه رسیده است، چنان که در سخنرانیهای صدروذیل نظام ولایت فقیه این رجز دائم تکرار میشد که جریان فتنه سرکوب شده است، اما با نمایش خیابانی طبقهٔ متوسط شهری در پایتخت، شوک بزرگی به آنها وارد شد به گونهای که شتابزده درصدد توجیه آن برآمدند. اما چنان که بعدها در واکنشهای رسمی و غیررسمی دست اندرکاران دیده میشد تظاهرات ۲۵ بهمن ۸۹ به گونهای عملی نشان داد که طبقهٔ متوسط شهری علیرغم کم شدن ظهور خیابانیاش از خواستههای خود عقبنشینی نکرده است.
به نظر میرسید که حرکت طبقهٔ متوسط شهری در ۲۵ بهمن ۸۹ این جمعبندی را در جریان احمدینژاد تقویت کرد که پتانسیل اعتراضی این طبقه همچنان به قوت خودش باقی است، بنابراین آنها میتوانند با استفاده از احساس خطری که در میان حاکمان وجود دارد، امتیازات بیشتری از نظام ولایت فقیه مطالبه و موقعیت خویش را در میان رقبا تثبیت کنند. جریان احمدینژاد چنین میپنداشت که مشکل اصلی نظام ولایت فقیه و طبقهٔ نظامیان کنترل طبقهٔ متوسط و به ویژه مهار رهبران اصلاحطلب آنها بوده و به خاطر جلوگیری از خیزش آنها حاضر به هرگونه امتیازدهی به جریان احمدینژاد هستند. و حتی به نظر میرسد که آنها امیدوار بودند که حامیان آنها این ظرافت استراتژیک را درک کنند که آنها درصدد جذب طبقه متوسط شهری برای پیشبرد اهداف نظام ولایت فقیه هستند، بنابراین جا دارد که جریانهای موسوم به اصولگرا در برابر تاکتیکهای آنها صبر و مدارا پیشه کنند.
تحولات پیش رو
تحلیل اشتباه جریان احمدینژاد از شرایط پیش رو، اکنون مسیر سیاسی آنها را به گونهای اساسی تغییر داده و آنها را به رویارویی ناگزیر با نظام ولایت فقیه و طبقهٔ نظامیان کشیده است. در واقع این جریان غافل از آن بود که در سه دههٔ اخیر هر جریان یا نیرویی به طرف سازماندهی طبقهٔ متوسط شهری رفته تا با در نظر گرفتن خواستهها و نیازهایشان از پتانسیل آنها به عنوان طبقهٔ حامی استفاده کند، بدون درنگ هدف نظام ولایت فقیه و طبقهٔ نظامیان قرار گرفته است. تلاشهای نافرجام بنی صدر، هاشمی رفسنجانی، خاتمی، موسوی، کروبی و آخر سر احمدینژاد این فرضیه را تا حدود زیادی به اثبات میرساند.
به عبارت دیگر جریان احمدینژاد قربانی طمع خود در به دست گرفتن رهبری طبقهٔ متوسط شهری شده است، بیآنکه به واقع چنین ظرفیتی را داشته باشد؛ و انتظار اینکه همانند انتخابات سال ۸۰ آنها بر امواج کینه طبقهٔ متوسط از حاکمان قبلی سوار شوند، دراین مقطع انتظاری بیهوده بوده است، چون که جایگاه رهبری نظام در شرایط کنونی متفاوت از جایگاه آسیبپذیر هاشمی در مقطع انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۰ است و اگرچه طبقهٔ متوسط با بیان شعارهایی رادیکال دیدگاه خود را نسبت به نظام ولایت فقیه بیان کردهاند، اما اقتدار نظامی ولایت فقیه موجب میشود که نتوان به سهولت هاشمی رفسنجانی او را از میدان بهدر کرد، به ویژه آنکه جریان غالب طبقهٔ متوسط نمیتوانند در پیشبرد مبارزه با حاکمان کنونی به هدایت و رهبری احمدینژاد اعتماد کنند. بنابراین میتوان انتظار داشت که با فرض طی شدن این گذار به صورت مسالمت آمیز جریان احمدینژاد از نظام موجود حذف شود. اما در صورتی که چنین نباشد این احتمال وجود دارد که جریان احمدینژاد به سمت مبارزهای قهرآمیز گرایش پیدا کند که در این صورت باید منتظر ترور یا مرگهای مشکوک مخالفان و رقیبان بود و همچنین مترصد افشاگریها به منظور زائل کردن مشروعیت رقبا بود.
اما نتیجهٔ این کشاکش قدرت هرچه باشد، طبقهٔ متوسط شهری همچنان به عنوان یک مسئلهٔ حل ناشده برای حاکمیت باقی خواهد ماند، زیرا ساختار تمرکزگرای نظام ولایت فقیه با گرایشهای تکثرطلبانهٔ طبقهٔ متوسط شهری قادر به یک همزیستی مسالمت آمیز و مبتنی براعتماد دوجانبه نخواهند بود وحاکمان گریزی از یک حاکمیت پلیسی و امنیتی ندارند که در بلندمدت هزینههای زیادی را بر نظام تحمیل میکند و آن را دچار فرسایش میکند. نکتهٔ حائز اهمیت این است که در طول سه دههٔ اخیر این طبقهٔ متوسط شهری بوده است که به طور مداوم نظام را دچار استحاله کرده و عناصرآن را در چارچوب اهداف خود یارگیری کرده است، حتی محمود احمدینژاد که سمبل نو اصولگرایان محسوب میشد که با مواضع تندوتیز خود نوید شکل گیری جریانی چون انقلاب ۵۷ را به پیروان وعلاقه مندانش میداد، چنان درخواستهها و گرایشهای طبقهٔ متوسط استحاله شد که هنوز برای بسیاری از رهبران نظام ولایت فقیه قابل هضم نیست. بنابراین هر گزینهای که بعد از احمدینژاد نیز مدنظرباشد، از این فرآیند استحاله در امان نخواهدبود.
در این شرایط آنچه که میتواند به عنوان مانعی اساسی در راه به قدرت رسیدن طبقهٔ متوسط شهری ایفای نقش کند، بیش از نظام سیاسی ولایت فقیه، طبقهٔ نظامیان است که در ساختار اقتصادی و معیشتی جامعه ریشه دوانیده و شریانهای حیاتی کشور را در دست دارد. این جریان اگرچه حاضر به تقسیم قدرت با طبقهٔ متوسط شهری نیست، اما به دلیل آنکه طبقهٔ متوسط شهری اصلیترین بازار مصرف را در ایران به دست دارد؛ ازاین رو از جنبهٔ حفظ بازار خود نیز نمیتواند بدون حضور طبقهٔ متوسط شهری از گردش مالی خود منتفع شود. نگاهی گذرا به شبکهٔ گستردهٔ قاچاق نشان میدهد که طبقهٔ نظامیان با قاچاق کالاهای مورد نیاز طبقهٔ متوسط شهری است که به سودهای کلان دست مییابد. بنابراین چارهای جزاین ندارد که فضای تنفس این طبقه را تا حدودی باز بگذارد که این موضوع به استحالهٔ تدریجی آنها در خواستهها و نیازهای طبقهٔ متوسط شهری منجر خواهد شد، کما اینکه در جریان درگیریهای بعد ازانتخابات ۸۸ بسیاری از عناصر بدنه نهادهای نظامی به جنبش اعتراضی پیوستند که تعداد زیادی ازآنها نیز بازداشت شدند.
از طرفی دیگربا کاهش درآمدهای نفتی هر چه زمان بگذرد، طبقهٔ نظامیان ناچار خواهند بود که برای ادارهٔ جامعه به نظام اقتصادی مبتنی بر مالیات گرایش بیشتری نشان دهند، یعنی همان اتفاق نیمه نصفهای که در دور دوم ریاست جمهوری احمدینژاد افتاد و بدیهی است که پیامد چنین اتفاقی طبقهٔ متوسط شهری را به عنوان اصلیترین منبع درآمدهای نظام قدرتی ویژه خواهد بخشید.