iran-emrooz.net | Wed, 15.06.2011, 8:28
جدایی سیمین و جنبش سبز
مهدی رجبی
چند روزی است که نیت نوشتن چند خط یا چند برگی را پیرامون فیلم «جدایی نادر و سیمین» دارم، ولی از آنجاکه عادت به نوشتن در زمینه هنری و مشخصا سینما را ندارم، دستم به قلم نمیرفت. مشکل من تنها عادت نیست بلکه این است که صلاحیت تخصصی در این زمینه ندارم. آنچه مرا برآن داشت تا پیرامون این فیلم قلم بدست بگیرم، همانا پروراندن مطلبی درباره یکی از تنگناها و بزبانی تناقض جنبش سبز از زاویه جدایی سیمین و نادر میباشد، وگرنه بهیچوجه سر آن ندارم که در زمینهای که کارشناسی یا دانشکاری ندارم، دست به قلم بزنم.
با این وجود، غنای این فیلم استثنایی هرکسی را کارشناس یا ناکاردان به هیجان آورده، تکان میدهد، و او را بر میانگیزاند تا شور و احساس و برداشت خود را از تماشای آن بازگو نماید. چگونه میتوان درباره فیلمی که هر صحنه آن بیان کننده مطلبی درخور تامل، آن هم بزبان هنری، با بهره جویی از نماد و کنایه و بیان شاعرانه میباشد، بیتفاوت نشست، و شادی و برانگیختگی متعالی خود را به یاران و آشنایان خود باز نرسانید.
فیلم اصغر فرهادی هزار دفتر اجتماعی را پیرامون مسائل مهم جامعه ایران میگشاید بیآنکه هیچ اشارهای به امور سیاسی بکند. فیلمی که بیان هنری و توانایی زبان هنر را در بازگو کردن مسائل انسانی و اجتماعی بگونهای شاهکارانه به نمایش میگذارد. کارگردان از خلال نگاه دو کودک ۵ ساله و ۱۱ ساله به همدیگر آن هم در محض خاموشی کامل، هزار نکته را درباره اختلافهای اجتماعی و طبقاتی بیان میکند.
وقتی صحنه گفتگو نادر و ترمه بیآنکه قطع شود دو روسری متفاوت را برسر نازنین ترمه به نمایش میگذارد، چگونه میتوان برانگیخته نشد و از سر تحسین و به شکوه آمدن دربرابر بزرگی کار فرهادی سر تعظیم فرود نیاورد؟ کارگردان روسری سرمهای و تیره رنگ را آنجاکه در بیرون از خانه است بسر ترمه مینهد، و آنگاه که در خانه را به کوچه میبندد، روسری سفید رنگ و براقی را برسر او مینهد تا همان گفتگو را ادامه دهد، بیآنکه تماشاگر بیخبر از مسائل ایران متوجه این تغییر شود. شادمانی، سرفرازی و در یک کلام زندگی در اندرون جریان دارد، و در بیرون، سیه روزی، نکبت و میرندگی آدمها را فراگرفته است. در خانه آزادی نسبی برسر امری ساده مانند روسری جریان دارد، و در کوچه الزام تلخ بر اینکه در پوشش خود، رعایت خواست اربابان سیاسی اینجامعه را باید کرد. گفتم آزادی نسبی، چراکه دست اندرکاران سانسور فیلم به ترمه اجازه نمیدهند تا دربرابر پدر حتا در اندرون خانه روسری را از سر بردارد.
صحنه درآوردن شلوار پیرمرد که به ادرار آلوده شده است، خود به تنهایی یک شاهکار هنری در چگونگی بیان موضوعهای بغرنج اجتماعی است. آنجاکه فرهادی دوربین را وامی دارد تا از درون حمام خانه بیرون برود و تنها شیشه حمام و نگاه خموش کودک را باز بنمایاند، در حالیکه گفتگو بین پیرمرد و راضیه برسر درآوردن شلوار ادامه دارد، ظرافت کار هنری را در آمیزش آشکار ونهان و هوشمندی وی را در بیان تنگناهای دینی - اجتماعی به اوج میرساند، این همه در ادامه گفتگوی تلفنی راضیه با آخوند و نظرخواهی درباره مجاز یا گناه بودن کار وی خود نشان میدهد که کارگردان در عرض چند دقیقه کوتاه دفتر اجتماعی مهمی را باز میگشاید، آفرین بر وی.
فرهادی دفتر اجتماعی و بزبانی اجتماعی – فلسفی مهمی را باز میکند که مشخصا رنگ واقعیت اجتماعی ایران امروز را بخود میگیرد، حال آنکه موضوعی جاویدان در پهنه زندگی بشر و همه جامعهها میباشد؛ موضوع دروغ و راستی. نادر کوشش آگاهانهای در زمینه آموزش دختر خود بویژه در تاکید بر راستی و راستکاری و پرهیز از دروغ داشت، ولی واقعیت تلخ اجتماعی او را وا میدارد که دربرابر دختر خود آشکارا آموزههای خود را زیر پا بنهد. تا اینجای قضیه امری عادی و پیش پا افتاده در پهنه زندگی اجتماعی و خانوادگی بوده، و بیان کننده تناقض ناگوار اما همیشگی دررابطه با اصل راستگویی و پایبندی به حقیقت میباشد.
ولی بزرگی و شکوه کار فرهادی در زمینه پردازش هنری پیچیدگیهای جامعه ـ و نه تنها جمهوری اسلامی بلکه هر جامعه بشری ـ زمانی جلوه میکند که ترمه این دختر پاک و زیبا وادار میشود تا دربرابر دادرس دادگاه دروغ بگوید. او که پایبند به اصل راستگویی بوده، و پدر خود را سرزنش میکند که چرا دروغ گفته است، خود بناگزیر دست به دروغ میزند. صحنه پس از دادگاه، وقتی که چهره ترمه را سرشار از اشک میبینم، همچون او اشک ریختم و به ژرفای این درام انسانی اندیشیدم، و یاد جدل نظری بین امانوئل کانت و بنیامین کنستانس افتادم و با خود گفتم که دربرابر بغرنجی این درام تلخ، گفتههای کانت درباره اصل نظری راستگویی تا چه اندازه سبک بنظر میرسند. درام راستی و دروغ در جای دیگر فیلم و در صحنهای پرتب و تاب نمودی تکان دهنده مییابد، آنجاکه شوهر راضیه از او میخواهد تا با دست نهادن بروی قرآن سوگند یاد کند و همانا دروغ بگوید.
با اشاره به دو صحنه آخر فیلم سخن را کوتاه میکنم و میدان را برای کارشناسان نگارش و تفسیر هنری باز میگذارم تا آستین بالا زده و این شاهکار بزرگ هنری را به نقد بکشانند. در یک صحنه، ترمه را فرا میخوانند تا دربرابر دادرس، نظر خود را درباره اینکه پس از جدایی نادر و سیمین چه تصمیمی خواهد گرفت، بیان کرده، و بگوید که میخواهد با پدر زندگی کند یا با مادر. جملههایی که بر متن بازی هنرمندانه ترمه از زبان وی بصورت تکه پاره بیان میشوند، تارهای قلب تماشاگر را به تکان در میآورند. ناتوانی ترمه در بیان اینکه گزینش وی چیست، در حالیکه میخواست به پرسشهای بیرحمانه دادرس پاسخ گوید، خود اوج بازی و نمایش هنری ترمه و کارگردان را باز میتاباند. در عین آنکه همین خود وجهی تلخ و درام آمیز از زندگی خانوادگی مدرن را به نمایش میگذارد. زندگیای که بر متن پیشرفت سطح آموزش و تحول اجتماعی به پدر مادران اجازه میدهد تا برای رهایی از رنجباری و دشواری زندگی مشترک دست به جدایی بزنند، حال آنکه این خود روان پاک فرزندان را که مخالف جدایی پدر مادرانشان هستند، پریشان و دگرگون میسازد.
آخرین صحنه فیلم، نادر و سیمین را نشان میدهد که گویا از پریشانحالی و درماندگی ترمه دربرابر دادرس آشفته خاطر بنظر میرسند. این صحنه مانند چندین صحنه دیگر فیلم نمایشگران را در خاموشی محض نشان میدهد. تو گویی اگر همهمه متن درمیان نبود، با یک فیلم قدیمی بدون کلام روبرو بودیم. این صحنه نیز خود بسیار گویا ست و تماشاگر با نگاههای نادر و سیمین و از خلال حالتهای چهره آنها به تناقض آنها، به تردید و عدم اطمینان آنها، به افسوس و تاثر آنها درباره ترمه و نیز به پنداره اینکه میشود آن را از نو ساخت، یا نه پی میبرد. کارگردان با این صحنه فیلم را پایان میدهد، و تماشاگر را سوق میدهد تا درباره حال و روز آنها اندیشه کند، و نه اینکه با دیدن صحنهای دلشاد و هالیوودی پا از سینما بیرون نهد.
تا اینجای امر هیچ ربطی میان جدایی سیمین و نادر و کلا فیلم با جنبش سبز وجود ندارد، و کارگردان نیز هیچ اشارهای حتا بصورت نمادی و ازسر استعاره و کنایه به مسائل سیاسی جنبش سبز نمیکند. ولی فیلم چه کارگردان بخواهد، چه نخواهد درامی را به نمایش میگذارد که بیانگر تناقضی مهم است که نه تنها زندگی خانوادهها، بلکه سراپای جامعه ایرانی و از جمله جنبش سبز را دربر گرفته است.
ازهم گسیختگی در درون خانواده
دلیل جدایی سیمین و نادر یا بزبان دقیقتر جدایی سیمین از نادر در نگاه اول بسیار ساده و شاید سبک بنظر میرسد؛ اینکه نادر نمیخواهد همراه با سیمین راه مهاجرت به کانادا را در پیش بگیرد، و ترجیح میدهد که در ایران بماند تا از پدر سالخورده و بیمار خود مراقبت کند. سیمین به آینده زندگی دخترش میاندیشد، حال آنکه نادر به گذشته خود، و به درماندگی پدر چشم دارد. ترمه برای هر دو آنها گوهر زندگیشان است، و نمیخواهند او را از دست بدهند، سیمین خواهان فرار دادن ترمه از شرایط ایران به بهانه آینده زندگی وی است. نادر خواستار نگهداشتن ترمه در ایران و درکنار پدر سالخورده و درمانده میباشد.
یکی به جهان مدرن و به آینده چشم دارد، دیگری به گذشته و به جهان دربسته، تیره رنگ و فسرده بال مینگرد. این اختلاف مایه از هم گسیختگی آنها شده تا آنجاکه بصورت زبانی همدیگر را میدرند. آیا جنبش سبز و پارههای رنگارنگ آن چنین حسب و حالی ندارند؟ آیا وقتی یکی از آنها میخواهد که شعاری حاکی از براندازی جمهوری اسلامی بیان نشود، حال آنکه دیگری تا پاره کردن تصویرهای خمینی و خامنهای پیش میرود، بدین معنا نیست که یکی میخواهد جنبش سبز را در راستای همزیستی با گذشته یعنی با جمهوری اسلامی پیش ببرد، و دیگری درپی همرنگ کردن جامعه ایران با جهان مدرن و دور کردن حکومت از دین میباشد؟ وقتی یکی شعار اله اکبر میدهد و دیگری میگوید مرگ بر جمهوری اسلامی یا مرگ بر ولایت فقیه، ما با این رویارویی که نشان از ناسازگاری آنها میدهد، روبرو نیستیم؟
آنگاه که یکی خود را در اینجامعه و فضای تنگ دینی آن، همچون پرندهای در قفس میانگارد، و هرآن درپی شکستن قفس میباشد، و دیگری یارای سازگاری با حکومت دینی را دارد، بازهم رودررویی سیمین و نادر برایم یادآور میشود. آری این واقعیت تلخ هزاران هزار ایرانی است که گویا از آن دو جامعه متفاوتاند. حال آنکه سخن برسر جامعه ایران است که دو طرف دعوی آن را دارند که بصورتی دمکراتیک اداره کنند.
در جامعهای که روی آن دارد تا بگونهای دمکراتیک اداره شود، پیش شرط همزیستی افراد و گروههای اینجامعه همانا پذیرش یک وجه زندگی مشترک میباشد. در جامعهای که یک گروه میخواهد طرز زندگی کهنه وابسته به دوران میانی یعنی زندگی سنتی را به همه افراد جامعه تحمیل کند تا آنجاکه حتا در چارچوب اندرونی آنها دخالت مینماید، و دربرابر، گروهی دیگر خواهان زندگی بشیوه مدرن و آزادانه بوده، و از حساب پس دادن در زمینه رفتار، اندیشه و بیان خود بیزار میباشد، بسختی میتوان سخن از وجود جامعهای واحد گفت، و دشوار میتوان بین آنها همزیستی برقرار ساخت؟
کشاکش در بیرون از خانواده، بین دو جامعه
گفتگو درباره اینکه دو جامعه ناساز باهم در یک جامعه بسر میبرند، ما را به یاد اختلاف تندی میاندازد که میان دو خانواده نادر و راضیه براثر پیشرفت حوادث پدید آمده، و آنها را تا مرز خشونت و هم دریدن پیش میبرد. اختلاف این دو خانواده، دو وجه زندگی خانوادگی – اجتماعی متضاد را در متن جامعهای واحد به نمایش میگذارد. در یکی، زن بدون اجازه مرد، حق کار کردن ندارد، در دیگری چنین التزامی در میان نیست. در یکی، روسری و چادر زن بگونه ایست که گویا پرندهای خود را آگاهانه در قفس نگاه میدارد، و در دیگری پرنده در حال شکستن در و پنجره برای رهایی از آن میباشد. در یکی، تنگدستی سبب پدید آمدن هزار نکبت و بدبختی و حتا دزدی میشود، در دیگری دشواریهای اقتصادی مایه پریشانی روان نمیشوند. در یکی، زن توانایی رفتن بسراغ یک پزشک مرد را ندارد، و در دیگری خبری از این درماندگی یا ناتوانی بچشم نمیخورد. در یکی، همه چیز از استراحت کردن، غذا خوردن، مشق نوشتن و غیره بر بستر زمین میگذرد، و در دیگری همه اسباب فراهم است تا از زمین فاصله بگیرند. در یکی، برای پیشبرد کار روزانه نیاز به مشورت و نظرخواهی از آخوند وجود دارد، در دیگری، هیچ نشانی از چنین نیازی وجود ندارد.
چگونه میشود این دو وجه زندگی را باهم گرد آورد، بیآنکه کشاکش و خشونت بالا نگیرد؟ خشونتی که در فیلم بین این خانواده وجود دارد، ریشه در رفتار خشونت آمیز نادر دارد. ولی آیا براستی میتوان این دو نوع زندگی را به همزیستی صلح آمیز کشانید؟ چنانکه زن چادر بسر با خوشرویی در کنار زن بیروسری و با دامن کوتاه به گفتگو و همدلی با همدیگر بعنوان دو فرد همان جامعه بپردازند، و نگاه اجتماعی واحدی به هر دوی آنها وجود داشته باشد؟ پاسخ سیاست گران دمکرات به این پرسش روشن است، کافی است که هر دو بخش سنتی و مدرن جامعه ایران بپذیرند که طرز پوشش و رفتار ظاهری، امری شخصی بوده، و الزامهای قانونی به آنها کاری ندارند. ولی بخشی از افراد اینجامعه که کم نیستند وگاه خود را دانسته یا ندانسته طرفدار دمکراسی میدانند، برآناند که احکام الهی باید ناظر بر رفتار شخصی افراد باشد، و در این رابطه باید که چارچوب قانونی به آن احکام توجه نماید.
با این حساب، اگر بپذیریم که بخش چشمگیری از افراد اینجامعه با نگاه خانواده راضیه به جامعه مینگرند، و خواهان آناند که طرز زندگی خود را زیر پرچم قانون ادامه دهند، بویژه آنکه طرفداران طرز زندگی مخالف را در زمره اقشار مرفه و بالانشین جامعه میبینند، بیشتر روشن خواهد شد که کار بهم نزدیک ساختن این دو وجه زندگی یه بزبانی این دو جامعه بغرنج و دشوار میباشد.
از همین زاویه بدین نکته توجه کنیم که واقعیت جنبش سبز در سطح جامعه ایران در دوسال گذشته بازگو کننده دور افتادن جنبش سبز از بخشهایی از جامعه است که با آن همراه نشدند. این جنبش در زندگی دوساله خود، گرچه توانست میلیونها ایرانی را گرد خواستهای دمکراتیک بسیج کند، ولی نتوانست به ژرفای محلههای فقیر نشین تهران و شهرهای بزرگ و به محیطهای کارگری نفوذ نموده، و آنها را به خیابان کشاند، چه رسد به روستاییان. درست است که ابزارهای سرکوب حکومت و نبود آزادی نقش مهمی در جلوگیری از نزدیک شدن نیروهای جنبش سبز به زحمتکشان و بخشهای تهیدست جامعه داشت، ولی واقعیت موجود این است که میلیونها نفر از افراد جامعه اگر نگوییم که دربرابر جنبش سبز صف کشیدهاند، دستکم با باوری استواری میتوان گفت که نسبت بدان بیتفاوتاند.
اینکه جنبش سبز در سیر فرارویی خود با سرکوب تند و خونین حکومت جمهوری اسلامی روبرو شد، و در این رابطه ضربههای سختی خورد، ازسویی ریشه در آن داشت که همه اندامهای حکومتی و نیروهای اصلی آن یکپارچه خواستار جلوگیری از پیشرفت جنبش سبز بودند، و ازسوی دیگر ناشی از آن بود که گروههای مهمی از جامعه ایران، ازجمله کارگران، زحمتکشان روستا و تهیدستان شهری با آن همراه نشدند. فراموش نکنیم که اعتصابهای مهم کارگری سال ۵۷ ضربه مهمی به استواری رژیم شاه وارد کرد. راه دور نرویم چراکه جوانان این دوره خاطرهای از آن ماجراها ندارند. همین چند ماه پیش، رژیم بن علی در تونس تاب ایستادگی نیافت از جمله بدین دلیل مهم که تهیدستان جامعه پا به پهنه کارزار دمکراتیک گذاردند و آن را سرنگون کردند. باری، امروزه اغلب اندیشمندان سیاسی ایرانی به این نتیجه گیری اذعان دارند، و به این نکته آگاهی دارند که ناهمراهی گروهای پایینی جامعه و مشخصا کارگران با جنبش سبز چشم اسفندیار آن بوده، و هست.
باری دراین نکته تردیدی نیست، ولی مسئله این است که جدا افتادن جنبش سبز را از بخشی از جامعه امری سیاسی بحساب میآوریم، یا اجتماعی؟ یعنی آنکه همراهی نکردن زحمتکشان با جنبش سبز را ناشی از ناپختگی سیاسی و ناآگاهی آنان بحساب آوریم یا اینکه آن را بکمک عوامل اجتماعی و اقتصادی توضیح میدهیم. در این رابطه، گفته میشود که ناآگاهی سیاسی خودگاه ریشه در عوامل اجتماعی و اقتصادی داشته و سپس در پهنه سیاسی بازتاب مییابد. بزبان دیگر، ناهمراهی کارگران با جنبش سبز گرچه ریشه در آن دارد که خواستههای اقتصادی آنها با خواستههای سیاسی آن جنبش وارد بستری یگانه نشده، و درهم نیامیختند، ولی خود در قالب ناآگاهی سیاسی بازگو میشود. ولی همه ظرافت امر در همین تفاوت است.
اینکه جنبش سبز نتوانست آگاهی سیاسی لازم را به این بخش از جامعه منتقل کند، هر دلیلی داشته باشد، از جمله شرایط دیکتاتوری و چنگ اندازی انحصاری نیروهای حکومتی بر همه رسانههای گروهی، نتیجه عملی آنکه جنبش سبز نتوانست حکومت و نیروهای وابسته بدان را در پهنه جامعه منزوی سازد، برعکس، حکومتیان توانستند خود را بعنوان نماینده آن بخش ناآگاه و سنتی جامعه معرفی نمایند. نتیجه ناخواسته این واقعیت، اذعان به این امر است که دو بخش جامعه همچون دو خانواده فیلم فرهادی دربرابر هم قرار گرفتهاند، باوجود آگاهی به اینکه دستگاههای تبلیغاتی ـ امنیتی حکومت نقش مهمی در جا انداختن این واقعیت تلخ و ناگوار داشتند، ولی چه بخواهیم، چه نخواهیم، رودررویی خانواده جنبش سبز با بخش سنتی جامعه، یا بزبان خوش بینانه ناهمراه شدن بخش سنتی جامعه که متاسفانه کارگران و روستاییان را در بر دارد، با جنبش سبز خود یکی از دادههای مهم شطرنج سیاسی جامعه ایران میباشد.
بهرحال، چون هدف نوشته کنونی بررسی ناتواناییهای چنبش سبز نیست بلکه توجه به قرارداشتن این جنبش در برابر دو جامعه متفاوت ایرانی است، از ادامه گفتگو در این زمینه خودداری کرده، و بدین اشاره بسنده میکنم که حکومت جمهوری اسلامی آگاهانه از این موضوع واقعی بهره جویی میکند. بلندگوهای حکومتی وجهی از این واقعیت را برجسته کرده، و بکمک دروغ و تزویر لایههایی بر ناآگاهی بخش سنتی جامعه ایران میافزایند، و میکوشند تا جنبش سبز را بعنوان بخش ناساز جامعه ایران معرفی نمایند. دربرابر این یورش ریاکارانه تبلیغاتی همراه با سرکوب خونین چه میتوان کرد؟ آیا باید مانند سیمین رخت سفر بربست؟ در آن صورت با پدر سالخورده و بیمار چه باید کرد؟ آری درام فیلم فرهادی بیآنکه او بخواهد بازگو کننده درام جامعه سیاسی ایران است. افسوس آنکه برخی که یارای تحمل این واقعیت تلخ و ناگوار را ندارند،گاه بر آن میشوند تا این درام را به تراژدی تبدیل کنند.
مهدی رجبی سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۰