iran-emrooz.net | Sat, 16.07.2005, 17:09
جان تو چند میارزد، گنجی
اسماعيل نوری علا
جان تو چند میارزد، گنجی
نامهای ديگر، به زندان اوين
جان تو چند میارزد، گنجی
وقتی «کشندگان زهرا» میچرخند
بر پيکر شکستهی زندانیات
و آرزوی مرگت را
در پوزههای خالی خود میجوند؟
جان تو چند میارزد وقتی
گلگون زبان تو: شمشير بینيام،
و قلب پر طپشات: بیترس،
و در کلماتت آتش جاری است؟
وقتی صدای ملت زندانی
در شعلههای فريادت
گوش جهانيان را پر کرده است؟
وقتی که ما صدای تو را با خويش
تا دور دستهای خاک و هوا بردهايم؟
مرگ و حيات خويش را
يکدم بدين خجسته شاهين
اندازه کن:
آيا اگر بميری؟
آيا اگر بمانی؟
در «اين دو راهه منزل»
لختی درنگ کن!
گنجی!
رفيق ناديده!
سنجيدهام هزار بار من اين را
و اين زمان
چيزی درون سينهی من داد میزند:
گنجی!
بمان، بمان!
تيغ برنده باش!
جان بزرگ خويش را
بر ما ببخش!
اندوه ما چه فايده دارد؟
آهنگ خنده باش!
بال شکسته بسيار است
اينک پرنده باش!
ما نعش نا اميدی را
در خاک کردهايم
گنجی،
تو زنده باش!
اسماعيل نوری علا
٢٥ تير ٢٠٠٤