iran-emrooz.net | Fri, 01.04.2011, 8:55
جنبش سبز ایران در تلاطم آزادیخواهی منطقه
گفتوگوی ماندانا زندیان با مهدی خانباباتهرانی
ماندانا زندیان- به نظر میرسد بیست و پنجم بهمن هشتاد و نه، آغاز فصلی تازه در جنبش شهروندی ایران و رویکرد هماوردانش به بدنه و سران و سخنگویان جنبش بود- از سویی شعارها و خواستهای چیره بر اعتراضهای خیابانی بر شخص آقای خامنهای تمرکز یافت و دیوارهای شهرهای بزرگتر با جملۀ «دیکتاتور، به پایان سلام کن!» آذین شد؛ از سوی دیگر جلوگیری از حضور سخنگویان جنبش سبز در کنار معترضین، به شکل گیری «شورای هماهنگی راه سبز امید» در خارج از کشور انجامید، که به رغم تأکید آقای امیرارجمند بر فراگیر بودن آن، در همان روزهای نخست، برای جنبش سبز منشور، و حتی شعارهای مناسب برای خیابان نوشت.
ارزیابی شما از این دگرگونیها چگونه است؟
مهدی خانباباتهرانی- تظاهرات معترضین در بیست و پنجم بهمن و اول اسفند ماه سال گذشته در ایران، و همراهی این تظاهرات با جنبشهای بزرگ آزادی خواهی در جهان عرب، یا به زبان دیگر با جنبشهای خاورمیانۀ بزرگ از شاخ آفریقا تا خاورمیانه و همسایگی ایران بحرین، به جنبش سبز ایران کیفیت دیگری بخشید- همۀ این جنبشها، مانند جنبش سبز ایران، علیه استبداد و با محتوای آزادی خواهی شکل گرفتهاند.
گرایش طرفدار ولایت فقیه، با کمک رسانههای گوناگون خود در ایران، کوشید تا جنبشهای آزادی خواه منطقه را با انقلاب اسلامی ایران و اندیشههای آیت الله خمینی همانند نشان دهد، اما واقعیت این است که این جنبشها به رغم برخی شباهتها در شکل، حرکتهای نوینی هستند که ۳۰ سال پس از انقلاب اسلامی رخ میدهند. این جنبشها به دلایل گوناگون مذهبی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی نه فقط از الگوی انقلاب اسلامی ایران پیروی نمیکنند، که با طرح خواست آزادیهای سیاسی و دموکراسی خود را از انقلابی که به حکومتی مذهبی و استبدادی انجامید، متمایز میسازند.
در جنبشهای اعتراضی اخیر ایران نیز شعار علیه استبداد سیاسی و مذهبی به شعار اصلی بدل شده است و آقای خامنهای با دریافت همین واقعیت از گسترش جنبش در هراس است.
آقای خامنهای که به عنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران مظهر استبداد است، کوشید تا با نزدیک شدن به کسانی چون هاشمی رفسنجانی، محسن رضائی و آقای روحانی و برخی اصلاح طلبان میانه رو و با تاکید بر این پیام که سقوط نظام به زیان همۀ قدرتمندان است، نیروهای گوناگون را متحد کند.
اینان نیز کوشیدند تا قیامهای خیابانی را تضعیف کنند؛ به مثل آقای رضایی در مصاحبهای به صراحت در اصالت سیاسی بدنه و سران جنبش سبز تردید و آقای هاشمی رفسنجانی مردم را از آمدن به خیابان منع کرد؛ اما اختلافها و شکافهای درون حاکمیت در حدی است که نیروهای نظامی امنیتی با برخوردی اهانت آمیزی با دختر آقای رفسنجانی، این پیام را به آقای خامنهای فرستادند که ما حتی هاشمی رفسنجانی را خودی نمیدانیم.
کوشش آقای خامنهای و همفکرانش حتی آقای خاتمی را تا حدی ساکت کرد، اما آقایان موسوی و کروبی و همسرانشان به این بازی تن ندادند و آقای خامنهای مجبور شد آنان و دیگر سخنگویان جنبش سبز را زندانی کند.
آقای خامنهای به بهانۀ عدم اطمینان از امکان حفظ امنیت جانی رهبران نمادین جنبش سبز نیروهای انتظامی را به خانههایشان فرستاد و حصر آنان را تا مرحلۀ انتقالشان به مکانی نامعلوم پیش برد؛ تا به خیال خود با جداکردن اینان از تودههای مردم، از هر بیانیه، فراخوان، درخواست تظاهرات، یا هر گونه ارتباط میان بدنۀ جنبش و سخنگویان آن، و در نتیجه از حضور خیابانی جنبش سبز جلوگیری کند. این روند حتی پس از بازگرداندن این چهارتن به محل سکونتشان ادامه یافته است، ارتباط آنان حتی با فرزندانشان قطع است.
اما دیدیم که در اول اسفند، مردم با شعاری که آهنگ ترانۀ سرتاسر منطقه را داشت، به خیابان آمدند و تکرارکردند: «مرگ بر اصل ولایت فقیه» / «دیکتاتور، به پایان سلام کن!». آقای خامنهای دریافته است که اگر به مطالبات مردم بیتوجهی کامل نشان دهد، سرنوشتی بهتر از دیگر دیکتاتورهای منطقه نخواهدداشت.
این در حالی است که ولی فقیه بر این گمان است که اگر ایران آرام بود، میتوانست از جنبشهای منطقه بهره برداری کرده و برخی از آنان را رهبری کند. ورود نیروهای عربستان سعودی به بحرین، بسته شدن حریم هوایی لیبی و حملۀ ناتو به نیروهای سرکوبگر دولتی لیبی نیز هشدار دیگری است برای آقای خامنهای که راهی جز تسلیم شدن به خواست مردم کشور خود، یا تن دادن به سرنوشتی مانند سرنوشت قذافی ندارد.
برخی گمان میکنند که شاید اقتدارگرایان برای حفظ نظام هم که شده، بحران کنونی را به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارجاع و به پارهای اصلاحات تن دهند؛ کاری که میتوانستند در آغاز خیزش مردم انجام دهند و بسیاری از جمله خود من نیز همان روزهای نخست چنین توصیهای داشتیم. اما این فرصت با بیتدبیری آقای خامنهای و سخنان او در نخستین نماز جمعۀ پس از تقلب انتخاباتی از بین رفت. خامنهای در خطبههای خود با بیخردی معترضان را تحقیر کرد و رسماً خود را به آقای احمدینژاد نزدیک خواند؛ و آقای احمدینژاد هم با بیخردی مردم معترض را خس و خاشاک خواند. البته معترضان هم از آن خطاها بهرههای درست بردند.
جنبش سبز ایران دریافته است که عامل اصلی تمام مشکلات کشور اصل ولایت فقیه است و مبارزه میباید بر این اصل و دیگر اصول قانون اساسی و ساختار سیاسی، که با دموکراسی و عدالت اجتماعی و حقوق بشر در تضادند، متمرکز شود.
با تمرکز شعارهای جنبش سبز علیه رهبر، آقای احمدینژاد از فشار افکار عمومی رها شد و کوششهایی را برای جلب هواداری برخی لایههای جامعه آغاز کرد. به مثل در یک سخنرانی گفت که دیکتاتور لیبی باید بداند اگر به خواستهای مردم کشورش توجه نکند سرنوشتی بهتر از سرنوشت دیگر دیکتاتورهای جهان نخواهدداشت؛ ا و این را گفت تا به مردم ایران پیام دهد که سراسر سرکوبها و خشونتها به فرمان شخص ولی فقیه (دیکتاتور کشور) است؛ احمدینژاد برای بهتر جلوه دادن چهرۀ خود و هوادارانش، پرچم ملی گرایی هم برافراخته و تلاش میکند تا حمایت جمعی ناآگاه را جلب کند.
همزمان با این رخدادها آقای امیرارجمند، به نمایندگی از آقای موسوی و آقای واحدی به نمایندگی از آقای کروبی، در خارج از کشور خبر تأسیس «شورای هماهنگی راه سبز امید» را دادند، شورایی که بسیاری از اصلاح طلبان فعال و سرشناس و مطرح در فضای سیاسی ایران نیز از چیستی آن بیخبرند.
این شورا به این بهانه که نمیتواند بخش درون کشور خود را معرفی کند حتی اعضای خارج از کشور خود را معرفی نمیکند. در نتیجه هویتی مبهم دارد و نمیتواند نماد جنبش یا سخنگوی جوانان دلاوری باشد که سینههای خود را جلوی گلولۀ یک نظام سرکوبگر سپر کردهاند و خواست خود را با صراحت فریادمی زنند. میتوان اعضای درون کشور شورا را معرفی نکرد؛ چنین تجربهای در آفریقای جنوبی و پارهای نقاط دیگر جهان نیز رخ داده است، اما نمیتوان هویت یک شورای هماهنگ کننده ساکن در برون مرز را مبهم نگاه داشت.
م. ز- به نظر شما، چگونه میتوان، و اصلاً چرا لازم است یک جنبشی اجتماعی چندگرا با خواستهاییگاه بر خلاف یکدیگر، مانند عرفی گرایی و اصلاح طلبی به معنای دوم خردادی، را در یک منشور- هر اندازه فراگیر- تعریف کرد؟
مهدی خانباباتهرانی- جنبش سبز ایران یک جنبش ملی است که به تمام لایههای جامعه ایرانی تعلق دارد و نمیشود آن را در چارچوب ذهنیت اصلاح طلب اسلامی خلاصه کرد؛ همانطور که نمیتوان آن را به دشمنی و ستیز با سران نمادین اصلاح طلبی مذهبی کشانید.
من از همان ماههای نخست خیزش شهروندی ایران، بر این عقیده بودم که جنبش اجتماعی سبز، یک جنبش چندگرای ملی است و به یک شورای هماهنگی ملی نیازدارد.
جنبش سبز به اعتقاد من ادامۀ چالشهایی است که ملت ایران از روزگار جنبش مشروطه تا ملی شدن نفت، انقلاب سال پنجاه و هفت و تقلب انتخاباتی سال هشتاد و هشت، در آنها درگیر بوده و این چالشها همه برای تجدد، عدالت اجتماعی و آزادی خواهی بوده است. به همین دلیل مانند تمامی موارد دیگر، در این حرکت نیز سخنگویانی میباید مطالبات مردم را عنوان کنند.
آقایان موسوی و کروبی، با هویت شفاف و مشخص، به دلیل ایستادگی در کنار معترضان به نمادهای جنبش سبز بدل شدند و از آنجا که خوب توانستند خود را با ضرباهنگ خواستهای مردم در خیابان هماهنگ کنند و مطالبات بخش گستردهای از معترضان را در سخنان خود بازتاب دهند- از اقوام ایرانی، تا هنرمندان، جنبش کارگران، جنبش زنان، و... - به عنوان سخنگویان و برای لایههایی از جنبش، رهبران نمادین پذیرفته شدند؛ و در این راه هم خوب پیش آمدند و هر چه گذشت بیشتر آموختند، خود را تصحیح کردند و به بخشهای بزرگ تری از بدنۀ جنبش نزدیک شدند.
آقایان موسوی و کروبی گفتند و نوشتند که قانون اساسی جمهوری اسلامی وحی منزل نیست و میتوان آن را بازنویسی کرد و تغییرداد. حتی آقای خمینی در سخنرانی معروف خود در بهشت زهرا گفت «پدران ما چه حقی داشتند برای ما قانون بنویسند؟ هر نسل باید خود قوانین و سرنوشت جامعۀ خود را تعیین کند.»
لایههایی از جامعه ایران، حتی روحانیون سنتی، با این سخنان موافقند و از خواست جدایی دین از حکومت و از هر امر عمومی و مدنی حمایت میکنند.
منشور جنبش سبز و ویراست دوم آن، به باور من، محصول شرایطی بود که آقایان موسوی و کروبی در داخل ایران در آن محصورند. یعنی نوعی یادگار یا وصیت نامۀ سخنگویان جنبش سبز است تا نظر و خواست آنها را به دیگران منتقل و به آنان کمک کند تا حرکت را ادامه دهند. به نظر من آقایان موسوی و کروبی هم به نقدپذیر و تغییر پذیر بودن این منشور بر اساس شرایط مبارزه باورداشته و دارند.
به نظر من ایرانیان آزادی خواه عرفی گرا، حتی لائیک میتوانند و میباید خواستهای خود را روشن و صریح بیان کنند، حتی برای خود منشوری تنظیم کنند، بیآنکه خود را از بدنۀ جنبش جداکنند. هم جداشدن از بدنۀ یک حرکت اجتماعی و هم حل شدن صفوف و خطوط فکری گوناگون جنبش در یک بستر واحد، اشتباهی تاریخی است. ما میتوانیم خطوط فکریمان را مشخص کنیم، توازن نیروهای درون جنبش را روشن سازیم، خواستهایمان را بیان کنیم، اما به یکپارچگی حرکت آسیب نزنیم.
در انقلاب مشروطه مخدوش شدن و به هم ریختن یکپارچگی جنبش مشروطه خواهی، به روحانیون امکان داد تا نظرات و خواستهای خود را در قانون اساسی مشروطیت اعمال کنند. اعمال این خواستها دستاوردهای بسیار ارزشمند انقلاب مشروطه را لکه دار کرد و تاثیری تیره بر حرکت مشروطه خواهی داشت که آثار آن را در گرایشهای تاریخی بعدی ایران نیز میتوان دید.
سرپوش گذاشتن بر گونه گونی باورها و نظامهای ارزشی متفاوت معترضان، حتی در هم آمیختگی شعارها در خیابان در انقلاب ضد سلطنتی پنجاه و هفت نیز دست مذهبیون انحصارطلب را بازگذاشت تا هر چه میخواهند انجام دهند.
ایران از هر منظر- قومی، دینی، زبانی، فرهنگی و... - یک جامعۀ چندگراست، و برای حفظ توازن نیروهای گوناگون در مسیر مبارزه بسیار مهم است که از مخدوش شدن و درهم آمیختگی اندیشهها و گرایشها یا جداشدن آنها از بدنۀ یک حرکت اجتماعی چندگرا جلوگیری کنیم.
هر گرایش فکری، قومی، یا دینی میتواند شورایی برای اندیشیدن و بحث و چالش و تبادل نظر تشکیل دهد و در نهایت همه شوراها در کنار هم شورای هماهنگی ملی را بسازند، به این معنا که دیدگاهها و خواستهای همفکران خود را روشن بیان کرده و با حفط هویت خود با هم همکاری کنند والبته اصلاح طلبان دولتی نیز چون دیگر گرایشها حق دارند شورای خود را تشکیل و به شورای ملی نهایی بپیوندند.
به باورمن، ما باید به گامهای محکم و استوار آقای موسوی و آقای کروبی در این مبارزه احترام بگذاریم، و در عین حال گوناگونی نظامهای ارزشی جنبش را نیز بازتاب دهیم. این دو هیچ منافاتی ندارند و بسیار هم سودمندند.
حذف اصلاح طلبانِ به قول شما دوم خردادی، که من آنها را اصلاح طلبان دولتی مینامم، روش درست برخورد با دگراندیش نیست. آقای خاتمی نتوانست - یا نخواست - آنچه را که میگفت تحقق بخشد، اما برای نخستین بار در این نظام، ایران را از آن همۀ ایرانیان برشمرد و این خواست برآمده از دل جامعۀ جوان ایرانی بود که از زبان او بیان میشد.
هیچ اندیشهای نباید از جامعه و از مبارزه حذف شود، و در نهایت تنها انتخابات آزاد تعیین میکند که کدام اندیشه به قدرت میرسد و کدام اندیشه میپذیرد در اقلیت بماند.
م. ز- حضور هماهنگ کنندۀ «راه سبز امید»، با اندازههایی از نزدیکی- در گذشته وگاه اکنون- به لایههایی از حکومت، در درون کشور، پذیرفتنی، وگاه کارآمد بود. با توجه به اینکه لایههایی از شورای هماهنگی راه سبز امید، به ویژه در درون، با احتمال مسئولیت پذیری بیشتر، نمیتواند از میزان سهم گزاری خود سخن گوید، چگونه میتوان به بحث، پرسش یا نقد پیرامون تصمیمهایی نشست، که هیچ روشن نیست توازن نیروهای نظامهای ارزشی گوناگون در آنها چگونه بوده است؟
مهدی خانباباتهرانی- از همان سال نخست خیزش سبز ایران، من و زنده یاد داریوش همایون- یکی از برجستهترین متفکرین این دوران از تاریخ ایران که درگذشتش ضربهای بزرگ به جنبش سبز ایران بود- در میزگردهای گوناگون گفتیم که جنبش سبز ایران یک جنبش رنگین کمانی ملی است و ما کنار آن میمانیم و از آن پشتیبانی میکنیم؛ راه سبز امید را هم به حال خود میگذاریم تا آنچه از دستش برمی آید انجام دهد. یعنی ما پشتیبان کامل جنبش سبز ایران بودهایم، بیآنکه هوادار و همراه راه سبز امید باشیم.
چندی پیش آقای همایون مطلبی با عنوان «همکاری بر اصول، نه با کسان» نوشت که تعریف دیگری از همین سخنان است؛ اندیشههای داریوش همایون همیشه به پویایی فضای سیاسی در خارج از کشور، و این اواخر به مبارزات جوانان در داخل کشور کمک میکرد.
به نظر من، حرکتهایی مانند نوشتن منشور اتاق فکر که پنج تن از آقایان ارائه دادند، و تلاشی در راستای رنگ اسلامی بخشیدن به جنبش سبز ایران بود، راه به جایی نمیبرند. جنبش سبز ایران جنبشی جوان است و جوانان ایران رهبری میخواهند که سخنگو و ارائه دهندۀ خواستهای آنان باشد و دستکم بتواند هماهنگ با گامهای آنان حرکت کند و از آنان عقب نماند.
حرکت آقایان اتاق فکر و تلاشهای دیگری مانند آن، تلاش برای ارائۀ خواستها و دیدگاههای آن افراد است، که غالبا از بیشتر لایههای بدنۀ جنبش عقب ترند. چنین جریانهایی میآیند و تمام میشوند و جای نگرانی ندارد.
مردم ایران از خواست تجدد، عدالت اجتماعی، آزادی و دمکراسی کوتاه نخواهند آمد و به محدودیتهای فکری گروههایی خاص تن نخواهندداد.
نیروهای گوناگون در بدنۀ جنبش باید با حفظ یکپارچگی بدنۀ جنبش، پیرامون چگونگی پیش بردن جنبش سبز، راه رسیدن به برگزاری همه پرسی در باره قانون اساسی و برگزاری انتخابات آزاد برای تاسیس مجلسی که به بازنویسی قانون اساسی بپردازد، بحث و گفتوگو کنند و در این راه از مبارزه با استبداد دینی و ولایت فقیه فاصله نگیرند. این شیوۀ متمدن و مسالمت آمیز تغییر بنیادی وضع موجود است.
جامعۀ مدنیِ مدرن جامعهای چندگراست که بدون رواداری و مدارا با دگر اندیشان و برابر شمردن حق فردی و شهروندی همۀ نظامهای ارزشی پانمی گیرد.
م. ز- حملۀ نظامی غرب به لیبی، هشداری است به قدرتهای واپس مانده و خودکامۀ دیگر از جمله حکومت اسلامی ایران، به ویژه شخص ولی فقیه.
اگر نیروهای نظامی امنیتی رژیم اسلامی با بستگیهای مالی و ایدئولوژیک به نظام و ولی فقیه، همچنان راه هر گفتگو، بلکه شکل گیری تصویر جامعه مدنی را، با خشونت و سرکوب ببندند، و رویکردهای حکومت اسلامی به بحرانهای داخلی و بین المللی نیز همین سان برهنه از خرد و منطق پیش رود؛ راهبرد واقع بینانه و انجام پذیر جنبش آزادی خواهی ایران، که بتواند بر پایۀ هوشمندی و خرد سیاسی، از این شرایط بهره برد و این مرحله از مبارزه را به درجاتی از سازماندهی و انسجام نیرومندتر صداهای گوناگون درون جنبش برساند، و بر فراز همۀ اینها کشور ایران را از خطر حملۀ نظامی دور نگاه دارد، چیست؟
مهدی خانباباتهرانی- تا چندی پیش سیاست غرب و به ویژه آمریکا در برخورد با چنین شرایطی حملۀ نظامی تمام عیار بود، که متاسفانه مورد استقبال برخی ایرانیان نیز قرارداشت. بخشهایی از اپوزیسیون در خارج از کشور فکرمی کردند حملۀ نظامی غرب به ایران، حتی حضور نیروهای نظامی بیگانه در کشور، از سوی مردم بیپاسخ میماند و به براندازی ولایت فقیه و برقراری دمکراسی در کشور میانجامد.
البته افراد و لایههایی از مبارزان هم، در تمام این سالها، سخت و قاطع در برابر چنین ذهنیت عقب ماندهای ایستادگی کردهاند و دفاع از تمامیت ارضی ایران را بر همه چیز ارجح دانسته اند- اینجا میباید باز هم از آقای همایون یادکنم که از استوارترین این افراد بود.
باور من و آقای همایون همیشه این بود که هر حملۀ نظامی به ایران، مردم ایران را یگانهتر خواهدکرد و زیر پرچم میهن دوستی گردخواهدآورد- و میباید هم چنین باشد- و مسئلۀ مبارزه با جمهوری اسلامی را، چنان که در دوران جنگ با عراق دیدیم، به حاشیه خواهدراند و خرابیهای ناشی از جنگ جز به ویرانتر شدن و عقبتر رفتن کشور نخواهدانجامید.
به نظر من در تمام سالهای پس از پیروزی انقلاب، غرب تلاش داشته است با دولت ایران روابط عادی برقرارکند اما همیشه بخشی از صاحبان قدرت در نظام اسلامی، که هویت خود را در غرب ستیزی، به ویژه در دشمنی با آمریکا تعریف میکنند، باورداشتهاند که اگر پرچم ضد آمریکایی خود را زمین بگذارند، بسیاری کشورهای مسلمان جهان آنها را نماد یا رهبر ایستادگی در برابر آمریکا تلقی نخواهند کرد. اینها ترجیح میدهند که به جای تفاهم با خانوادۀ بزرگ جهانی، به ستیز و ضدیت با آن شناخته شوند؛ که تا اندازهای هم موفق بوده اند- لایههایی از مردمان برخی کشورها مانند مصر یا ترکیه، حقیقتا فکرمی کنند ایران یک پایگاه ضد آمریکایی است و همان اعتمادی را به اقتدارگرایان نظام اسلامی دارند که مثلا به ناصر داشتند. تبلیغ این مسئله تا آنجا پیش رفته بود که برخی ایرانیان، حتی در خارج از کشور نیز، تنها به همین دلیل از آقای احمدینژاد حمایت میکردند و هنوز هم قشر نازکی در چنان خیالهایی هستند.
امروزه دوران کلونیزاسیون- به معنای اشغال و حکومت کردن بر یک کشور– به سرآمده و غرب حتی در حملۀ نظامی به یک کشور دیگر، ناچار است بپذیرد که در نهایت سرنوشت هر کشوری را مردم آن کشور رقم میزنند.
یادمان هست که آقای اوباما، به رغم شعار «اوباما، یا با اونا، یا با ما»، که از سوی لایه هائی از جامعۀ ایرانی مطرح میشد، بسیار با احتیاط با مسئلۀ جنبش سبز ایران برخوردکرد. اوباما در برابر دو گرایش- در داخل کشور و بیرون و از سوی ایرانیان و سیاستگزاران آمریکایی- قرارداشت. برخی معتقد بودند با در نظر داشتن موقعیت بسیار مهم ژئوپلتیک ایران، بهتر است نهایت تلاش دولت آمریکا بر گونهای راضی کردن دولت ایران بدون فشار نظامی تمرکزیابد؛ و برخی بر حمله نظامی اصرارداشتند.
دربارۀ ایران، تردید یا نگرانی مردم ایران بر این بود که آیا منابع کشور، غرب را به سمت چشم بستن بر استبداد مذهبی و دوستی با جمهوری اسلامی میکشاند.
پس از تجربۀ تلخ غرب، به ویژه آمریکا، در افغانستان و عراق، برخورد به بحران کنونی خاورمیانۀ بزرگ، با استراتژی تازهای پی گیری میشود. پرسش پیش روی غرب در این روزگار این است که چگونه به جنبشهای دموکراسی خواه منطقه کمک کند تا با کمترین هزینه برای همۀ طرفهای درگیر، از جمله غرب، به پیروزی برسند.
قذافی فردی بسیار عقبتر از زمان و کاملا مجنون است؛ و مزدورانی دارد مجذوب پول و ایدئولوژی عقب ماندهای که تبلیغ میکند. مزدوران او چون برخی نیروهای نظامی امنیتی رژیم اسلامی ایران، حاضرند مردم خود را سرکوب یا شکنجه کرده و بکشند.
در هم کوبیدن نقاط حساس نظامی و منابع کشور لیبی به فرماندهی ناتو، پیامی است به همۀ دیکتاتورهاف به این معنا که استراتژی جدید جهان برای مقابله با سرکوب و جنایت در درون یک کشور، آسیب رساندن به پایههای اقتصادی و نظامی امنیتی حکومت است، بدون آنکه نیازی به ورود نیروی نظامی به آن کشور باشد.
من امیدوارم اقتدارگرایان ایران این پیام را دریافت کنند و با اندکی خردمندی، پیش از آنکه کار به دخالت نیروهای خارجی برسدف به ارادۀ مردم خود تسلیم شوند.
به نظر من یکی از دلائل ترس آقای خامنهای از تظاهرات خیابانی معترضان این است که میداند نیروهای نظامی امنیتی حکومت در برخورد با مردم خود حد و مرزهایی را رعایت میکنند و اگر کار به فرمان کشتارهای بزرگ خیابانی برسد، یا مانند آنچه در برخی دیگر از کشورهای در بحران میبینیم، در هر تظاهرات، دهها نفر کشته شوند، شکاف میان این نیروها تشدید شده و پیوستن بخشهای بزرگی از آنان به مردم، پایان کار آقای خامنهای را رقم خواهد زد.
یادمان باشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج، هشت سال برای دفاع از تمامیت ارضی ایران، در کنار لایههای گوناگون جامعه با هر باور و عقیده، جنگیدند. اینها سپاهیان روز نخست انقلاب نیستند که دلیل وجودی خود را بستگی ایدئولوژیک مطلق به حزب الله بدانند. بسیاری از سپاهیان خود را بخشی از نیروی محافظ امنیت کشور میدانند و آقای خامنهای تردید ندارد که اگر شرایط به همین گونه پیش رود، بخشهایی از اینان به لایههایی از جنبش سبز و رهبران نمادین آن نزدیک شده، در برابر او میایستند.
البته خردمندانهترین برخورد نیروهای نظامی یک کشور نیز پیوستن به مردم به هنگام قیام آنان است تا از خطر دخالت خارجی در امور عمومی کشور جلوگیری کنند.
سرکوب و فشار بیمنطق حکومت اسلامی به منتقدان و مخالفان خود، در تمام سالها و فشار مضاعف بر بدنۀ جنبش سبز در دو سال گذشته، به خارج شدن بسیاری از روزنامه نگاران و فعالان سیاسی از کشور انجامید- مهاجرتهایی که حکومت آن را تشویق و در شرایطی حتی امکان آن را فراهم میکند تا به خیال خود از شر مزاحمان خلاص شود. غافل از اینکه بسیاری از این افراد در واقع برای ساختن امکان و فرصت مبارزۀ مؤثرتر و رساندن صداهای در بند ماندۀ داخل کشور به گوش جهان از کشور خارج میشوند.
شناخت امروز غرب از ملت ایران و حکومت جمهوری اسلامی به همت تلاش همین مهاجران جوان تغییر کرده است. بسیاری از جوانان میهن دوست کوشندۀ جنبش سبز در خارج از ایران، در رسانهها یا در مراکز پژوهشی، تمام تلاش خود را بر شناساندن چهرۀ واقعی ملت ایران به غرب متمرکزکردهاند، و به نظر من غرب امروز از نظر و خواست جنبش سبز در زمینۀ سیاست خارجی آگاه است و همین است که رئیس جمهور آمریکا در پیام خود به مردم ایران که طبیعتا به گوش مردمان و به ویژه سیاستگران جهان میرسد، از شعر سعدی به شعر خانم بهبهانی میرسد؛ از زندانیان سیاسی نام میبرد، و مردم ایران را مردمی بزرگ و متمدن میخواند که قطعا پیروز خواهندشد.
تلاشهای ایرانیان برون مرز، که بسیار هم مهم و ضروری است، بر تصمیم گیریهای جهانی نیز اثر خواهدگذاشت. اما این واقعیت نیز نباید فراموش شود که رژیم هائی که محصول انقلابند، تنها از درون فرومی ریزند نه از طریق اعمال قهر از بیرون. این رژیمها در اثر پیکار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مردم سرانجام به جائی میرسند که نیروی مقاومت خود را از دست میدهند و چون بادکنک میترکند.
آن بخش از نیروهای اپوزیسیون دمکرات و ترقی خواه ایرانی که نمیخواهد ایران به صحنه درگیریهای خونین و مزرعه کشت بمب بدل شود و به راستی به حق تعیین سرنوشت ایران به دست ایرانی پای بند است، نیک میداند که دمکراسی و آزادی با فروریختن بمبها بر خاک ایران نارل نمیشود از این روی وظیفه دارد با هر حرکتی که به خشونت و قهر در جامعه میانجامد، به مخالفت برخیزد و خواهان راه حل مسالمت آمیز دشواریهای جامعه باشد.
پیشبرد این سیاست و تحقق آرمان گذار صلح آمیز جامعه از برزخ کنونی به مرحله آزادی و مردم سالاری و عدالت اجتماعی وابسته به میزان رشد و شکوفائی پیکار همه جانبۀ سیاسی اجتماعی و فرهنگی شهروندان و نیروهایهای ترقی خواه و دمکرات اپوزیسیون ایرانی است.
با اتکا به این پیکار و جنبش رنگین کمانی درون میهن است که میتوان بندهای اختناق را سست کرد و بالاخره آن را گسست.
به باور من ملت ایران زودتر از دیگر کشورهای در تلاطم آزادی خواهی در منطقه به نتیجهای شایسته خواهدرسید. جوانان خردمند ایران پشتوانۀ عظیمی از مبارزات آزادی خواهی- از مشروطه تا ملی شدن نفت و تمام سالهای عمر جمهوری اسلامی- در فرهنگ سیاسی خود دارند که درستترین درسها را از آن آموختهاند و با سربلندی به دیگران نیز نشان دادهاند.
هیچ گروه- اصلاح طلب دولتی، یا عرفی گرا- سخنگوی تام جنبش سبز نیست و جنبش سبز نه قربانی یک سازش متعفن از بالا میشود، نه بخشهایی از بدنۀ خود را از خود میراند.
سی و یکم مارس دو هزار و یازده میلادی