iran-emrooz.net | Thu, 10.03.2011, 22:27
گام بعدی خامنهای؟
محسن حیدریان
خامنه ای پس از طرد اصلاحطلبان و سرکوب مخالفان و منتقدان، با زندانی کردن موسوی و کروبی و سرانجام برکناری هاشمی رفسنجانی از ریاست مجلس خبرگان، گام بزرگی بسوی تمرکز هرچه بیشتر قدرت در دست خود برداشت. او که از سالها پیش ایدئولوژی و نقشه مدل حکومتی مطلوبش را که یک خلافت شیعی ستیزهگر و ضدغربی است، در رویا پرورانده بود، با حذف رفسنجانی، آخرین هماورد و رقیب احتمالی خود را از بازی قدرت کنار گذاشت. معنای سیاسی تصمیم خامنهای این است که همه راههای گفتگو برای تغییر سیاست مسدود است و جمهوری اسلامی در وضع موجود هرگونه توانایی مصالحه و سازگار شدن با افکار عمومی را از دست داده است.
این وضعیت به این معنی است که سرکوب و خشونت و کوشش برای نابود کردن جنبش سبز باز هم افزایش خواهد یافت. به این ترتیب خامنهای همراه با سپاه و احمدینژاد تصمیم خود از ابتدا تا پایان و فرجام کودتای انتخاباتی و سرکوب جنبش سبز را گام به گام به پیش بردهاند. اینک با حذف رفسنجانی نه تنها تصمیم خامنهای بلکه نقشه راه و پروژه سیاسی او به یک واقعیت در دسترس تبدیل شده است. اما اصلیترین ابزار این نقشه راه، کاربرد خشونت و حذف رقباست. ابزاری که کاربرد آن در ایران امروز، هزینه گزافی در بر دارد. هیچ حکومتی در شرایط صلح نمیتواند بطور نامحدود و طولانی مدت، برای بقای خود تنها روی خشونت و حذف حساب کند.
خامنهای که در نبرد سیاسی و اخلاقی در افکار عمومی و حتی در میان هواداران رژیم هم همچون هدایت کننده تمام حوادث بعد از کودتا، به شدت بیآبرو شده است، در اساس، تنها با اتکا به قدرت سپاه و ارگانهای امنيتی قادر به حفظ سلطه سياسی خود است. او شخصا از سپاه بعنوان حزب وفادار به خود سود میجوید و در سیاستگذاریهای کلان و گماردن فرماندهان سپاه و سازمان اطلاعات آن و تصفیه های درونی آن نقش کلیدی بازی میکند. اما در شرایط بحرانی کشور و چالشهای بزرگی که که از هر سو در برابر رژیم قرار دارد، در آینده نزدیک دیگر نه گوش شنوانی برای شنیدن پیامهای خامنهای و نه گلولهای در تپانچه او برای شلیک وجود خواهد داشت. بنابراین با زندانی کردن موسوی و کروبی و سرانجام برکناری هاشمی رفسنجانی از ریاست مجلس خبرگان، نقش خامنهای همچون ولی فقیه در صحنه سیاسی ایران، در ظاهر تحکیم ولی در واقع دچار یک دگرگونی و زوال بازگشت ناپذیر شده است.
اما زوال سیاسی خامنهای هنوز به معنای پایان نظام جمهوری اسلامی و یا پیروزی جنبش سبز نیست. زیرا هنوز طرح جابجایی مستقیم قدرت سیاسی در جمهوری اسلامی، بازی کردن در زمینی است که پرهزینهترین و خونینترین خشونت حکومتی را در پی دارد. هنوز اکثریت بزرگی از ایرانیان، با وجود بیاعتمادی به حکومت، بدنبال عادی شدن زندگی خود هستند و از هر کس که در جهت عادیسازی مسائل داخلی و خارجی ایران قدم مثبتی بردارد، بدون آنکه هزینه خونین و سنگینی در پی داشته باشد، حمایت خواهند کرد. علاوه براینها نیروی مقتدر سپاه که به یک نهاد بزرگ اقتصادی هم مبدل شده و خود را وارث انقلاب و نزدیکترین متحد خامنهای و حافظ بیت او میداند، برای پر کردن خلا قدرت، از نظر خامنهای و بخش مهمی از روحانیت بیشترین مشروعیت و آمادگی روانی را دارد. در چنین وضعی بهترین گزینه خامنهای زمینهسازی برای نظامیانی است که تا کنون با وجود عملگرایی و مخالفت به برخی از سیاستهای او، خود را وفادارترین و نزدیکترین متحد او نشان دادهاند. نظامیان عملگرا اما از سوی گفتمان شناخته شدهای نمایندگی میشوند که مشائی و احمدینژاد موسوم به ايرانيت اسلاميت طراحی کردهاند. این طرح در گفتار و رفتار در مخالفت با روحانيت سنتی و از روی شناخت از روانشناسی جامعه کنونی ایران که از حکومت دینی خسته شده، شکل گرفته و در پی ایجاد تغییراتی در روبنای حاکمیت سیاسی بعنوان ناجی بزرگ و بهترین مدافعان امنیت، ثبات و توسعه کشورند. بنا به این طرح فشارهای اجتماعی کاهش مییابد، آزادیهای فردی افزایش مییابد و برقراری مناسبات عادی با امریکا و جلب گروههائی از کارفرمايان و طبقه متوسط جامعه، همچون راه تحول کشور بسوی دوران تازه و نظم سازی مدرن قلمداد خواهد شد. این راهی است که دیر یا زود بعنوان آلترناتیو و رقیب نرمافزاری جنبش سبز در برابر حکومت لرزان و بیثبات خامنهای قرار میگیرد.
بنابراین ماه عسل خلافت شیعی خامنهای با از دست دادن مشروعیت سیاسی او به احتمال قوی طولانی نخواهد بود. اما همه تلاشهای او در عمل با حذف همه مردان و زنان سیاسی مستقل و منتقد اصلاحطلب و رقیب، به ظهور سریع نظامیانی در عرصه قدرت منجر خواهد شد که با درفش نوگرایی و عملگرایی تازه با گفتمان ايرانيت اسلاميت و برخلاف روحانیت سنتی با روی مثبت به تکنولوژی جدید و ابزارهای تازه کشور را به سوی یک دیکتاتوری نظامی نرم افزاری سوق خواهند داد. به سخن دیگر همه نقشه راه خامنهای بسوی خلافت شیعی ستیزهگر و ضدغربی، در واقعیت همچون تخته پرش و قدرتسازی برای یک دیکتاتوری نظامی نرم افزار و خواهان رابطه با امریکا میتواند عمل کند.
در چنین وضعی جنبش سبز برای پاسخ به این پرسش که بیشترین نیروی ممکن را برای دست یابی به دمکراسی و آزادی، در کجا باید متمرکز کرد، راهی جز این ندارد که بر اساس منشور خود بر پایه یک گفتمان دمکراتیک از یک سو به چالش صریح اما مسالمتآمیز با خلافت شیعی خامنهای که ضد قانون اساسی است بپردازد و از سوی دیگر با نرمش و فکر استمرار جویی، در جستجوی مصالحه با هر نیروی مخالف دیکتاتوری بکوشد. اما خطری که بطور بالقوه جنبش سبز را تهدید میکند، رفتار واکنشی در برابر افزایش خشونت حکومت در فضای دو قطبی کنونی است.
چالش با حکومت خامنهای به معنای رادیکالیسم بیشتر و بازی کردن در زمین آنها نیست. در نبرد برای کسب اعتماد شهروندان، جنبش سبز تا کنون بسیار موفق بوده، اما با پیچیدهتر شدن صحنه سیاسی، هر گونه اشتباه تاکتیکی یا روی آوردن به رادیکالیسم و نیز طرح خواست بیموقع تغییر قانون اساسی و چشم بستن بر روند فرسایشی مبارزه، میتواند به سود در کمین نشستگان دیکتاتوری نظامی در لباس نرمافزاری قرار گیرد.