iran-emrooz.net | Sun, 23.01.2011, 11:34
بازهم درباره نامه فرخ نگهدار
اسفندیار طبری
با توجه بحثهایی که نامه فرخ نگهدار به خامنهای به راه انداخته است، من هم لازم میبینم که به چند نکته اشاره کرده باشم.
تجربه تلخ انقلاب و جنبشهای اجتماعی در ایران، همه ما را نسبت به هر جنبش و حرکت انقلابی بدبین و بیزار کرده است. در نشریههای غربی میخوانیم، که مردم ایران «خسته از انقلاب» هستند. با توجه به تجربه تلخ انقلاب بهمن ۵۷ و شکست مقطعی جنبش سبز این پدیده قابل درک است. اما چه نقشی روشنفکر ایرانی در این میان دارد؟ آنگونه که من از تاریخ ایران آموختهام، روشفکر ایرانی متاسفانه در شرایط حساس اجتماعی قادر به فاصله گیری از خود نبوده است. در اینجا من از روشنفکر از مفهوم کلی آن استفاده میکنم: روشنفکر به عنوان فردی که با عقلانیت شفاف به تحلیل قضایا میپردازد.
شفافیت عقلانی فرخ نگهدار همیشه مورد تحسین من بوده و هست. بر پایه این شفافیت عقلانی و صداقت اخلاقی «برخاسته» از این عقلانیت، تاثیر افکار و نوشتههای او، چه در بافت مقابله و انتقاد و چه در بافت پذیرش، بسیار زیاد است. اما عقلانیت و شفافیت به هیچ وجه به مفهوم درست بودن آن اندیشه نیست. عقلانیت بر خلاف خردمندی همواره بر اصلی شخصی استوار است که میتواند درست یا غلط باشد. شفافیت میتواند خطری در ترویج اندیشه اشتباه باشد. فرخ نگهدار میتواند خرسند باشد، که افکار او بحث و هیجان تازهای میان روشنفکران در این فضای راکد سیاسی به میان آورده. اما بنگریم به این پرسش که بر فرای این دنیای کوچک روشنفکران، این افکار چه پیامدهایی در درون جنبش ترقیخواهی دارد یا میتواند داشته باشد.
پس به نامه فرخ نگهدار میپردازم: این نامه از جهت محتوا خصلتی مثبت و انسان دوستانه دارد که به نظر من هر روشنفکردمکرات دیگری به آن معتقد است. اما این نامه پیامهای سیاسی دیگری دارد:
۱) جنبش اجتمأعی نمیتواند یک راه حلی برای رسیدن به دمکراسی در شرایط ایران باشد.
۲) میتوان حتی به انسانی همچون خامنهای و بیت او امیدوار بود، که خود را عوض کند و به درد ایران و ایرانی برسد.
۳) طرح آشتی ملی که در نوشتههای دیگر او به آن اشاره شده است، امکانی است برای گریز از بحران.
در اینجا خیلی مختصر به بررسی این سه مورد میپردازم:
۱) همانگونه که در نوشتههای گذشته اشاره کرده بودم، جنبش سبز در اوج موفقیت خود، فرصتهای مهمی را از دست داد. پوسته التزام به قانون، هسته تغییر و تحول در درون این جنبش را خفه کرد. شعار التزام به قانون در ارتباط با انتخابات آزاد به عنوان یک ابزار درست بود، اما هدفسازی این ابزار به تضاد جدی با آرمانهای جنبش انجامید، تا حدی که حتی برای برگزاری یک مراسم عزاداری نیز در انتظار مجوز قانونی شد. دلیل اصلی این شکست به نظر من تا به امروز به خوبی ارزیابی نشده است. به نظر من یکی از دلایل ریشهای آن، همان انقلابزدگی نسل ما است که رهبری این جنبش سبز را نیز به عهده داشته و دارد. انقلاب بهمن ۵۷ یک انقلاب از پایین بود که در آن اقشار میانی نقش کلیدی نداشتند. آنگونه که تجربه دیگر کشورها نشان میدهد، چنین جنبشهایی به یک سیستم دمکراتیک نیانجامیدهاند. اما جنبشهایی که در آن قشر میانی نقش اصلی را بازی میکند، که برای جنبشهای کنونی خصلتگراست، پتانسیل بسیار قوی برای رسیدن به دمکرسی دارند.
انقلابهای مخملی و انقلاب تونس این تز را تایید میکنند: اصلاحات صنعتی بنعلی در تونس به رشد این قشر در جامعه سرعت بخشید. قشر میانی دو خصلت دارد: رفاه نسبی از یکسو و سواد و دانش از سوی دیگر. قشر میانی تنها در یک سیستم دمکراتیک و بازار اجتمأعی تضمینی برای حفظ مالکیت و پیشرفت خود در جامعه میبیند. خلاصه کنم: اگر انقلاب پرولتری در تز مارکسی به دیکتاتوری میانجامد، انقلاب قشر میانی به دمکرسی!
بنابر این، این جنبشزدگی، پدیدهای است که پایه آن تجربیات تلخ نسل ما است. به نظر من بدون یک جنبش اجتماعی، که در آن قشر میانی نقش کلیدی دارد، دورنمای دمکرسی در ایران بسیار مبهم و ناممکن به نظر میآید.
۲) این که خامنهای اصلاحپذیر است یا نه، نباید هیچ نقشی در تحلیلهای سیاسی ما داشته باشد، زیرا تحلیل سیاسی به دنبال فاکتها و نه توهمها است. تاکنون در رفتارها و گفتارهای خامنهای نشانهای از اصلاح پذیری موجود نیست. کاملا به عکس: انتشار مصاحبههای اخیر او نشان میدهد، که تا چه حد او به اصول خود پایبند است. او حتی نسبت به دولت وفادار خود، منشی دیکتاتورانه دارد. به موازات آن، این امکان وجود دارد که حسین موسوی یا مهدی کروبی نیز خود را در مسیر دیگری تغییر دهند همانگونه که خمینی خود را یک سال پس از انقلاب تغییر داد. ما باید به عنوان روشنفکر به آرمانهای جنبش وفادار باشیم و آن را به طور شفاف به مردم عرضه کنیم. ولایت فقیه با اختیاراتی که در حکومت دارد، نمیتواند در راستای منافع دمکراتیک مردم باشد. بنابر این، به عقیده من توهم در تغییر و تحولات فردی کاملا بیپایه، خام، غیر جدی است و جای نقد و بحث ندارد.
۳) بحث «آشتی ملی» واقعا بحث عجیبی است که باید اقرار کنم برای من قابل فهم نیست:
جنبش سبز تا به امروز جنبشی صلح آمیز بوده است و تمامی خشونتها از سوی حکومت وارد شده است. طرح آشتی ملی از سوی اپوزیسیون در وهله نخست به آن مفهوم است، که این جنبش تا به امروز رفتار نامناسبی داشته و باید از پیش دوریها دوری کند و برخوردی صلحآمیز و آشتیجویانه پیشه کند. اما همه ما میدانیم که تا به امروز این حکومت است که رفتارهای آشتی ناپذیر دارد و حتی حاضر نیست قاتلهای جوانان را به محاکمه بکشاند. علاوه بر این فرخ نگهدار یا حتی اپوزیسیون خارج از کشور در «جایگاهی» نیست که به دنبال چنین چیزی باشد! حسین موسوی یا مهدی کروبی چنین جایگاهی دارند، اما اگر آنها چنین چیزی در چنین شرایطی عنوان کنند، مفهومی جز پذیرش بی چون و چرای شروط خامنهای و اهل بیت او نیست و جنبش به دنبال رهبران دیگری خواهد رفت.
در مجموع به نظر من بحث جاری که از سوی فرخ نگهدار در نامهاش به خامنهای عنوان شده است، کمکی در تقویت مواضع تاکنون درست حسین موسوی و مهدی کروبی نیست بلکه به عکس!