iran-emrooz.net | Thu, 18.11.2010, 18:07
آچمز
کاظم علمداری
«جمهوری اسلامی به یک دو راهه رسیده است. نه بدون اصلاحات سیاسی میتواند زنده بماند، و نه با اصلاحات سیاسی.» (فخرالدین عظیمی، خواست دمکراسی در ایران: یک قرن مبارزه علیه حکومت اقتدارگرا، ۲۰۰۸، متن انگلیسی، ص.۴۱)
درحالیکه اقتصاد بحران زده جمهوری اسلامی رو به وخامت و سراشیبی نهاده است؛ احمدینژاد به دروغ بافی و شعبدهبازیهای خود ادامه میدهد، و اصولگرایان را نیز به گروگان گرفته تا سرنوشت نظام را به سرنوشت ریاست جمهوری او گره بزنند؛ و سرداران نظامی با سلطه بر دستگاه امنیتی و قضایی میکوشند جامعه را به سکوت قبرستانی بکشانند؛ خامنهای برای ترمیم پای شکسته شده نظام، یعنی روحانیت، بطور بیسابقه و برای سومین بار پیاپی ظرف هفتههای اخیر به قم سفرمی کند. به احتمال زیاد او به حوزههای علمیه در شهرهای دیگر نیر سفر خواهد کرد.
هدف اصلی او آن است که آن دسته از روحانیونی که از وضعیت مفتضح و شکننده کنونی ایران نگران و شرمناک شده و از او فاصله گرفتهاند را از خطر سقوط نظام بترساند تا پشت او بمانند. خامنهای با زبان تشویق، تهدید، و تمنا به روحانیت و حوزهها هشدار داده است که اگر پشت ولایت فقیه او را نگیرند، درصورت سقوط رژیم، همه روحانیت و در پی آن اسلام (تشیع) نیز خواهد رفت.
خامنهای برای توجیه این ترفند خود افزود که نظام اسلامی فرزند حوزه است و روحانیت نباید در شرایط بحرانی کنونی فرزند خود را تنها بگذارد. اوهمچنین اضافه کرد که نگران آخوند حکومتی خوانده شدن نباشند، پول گرفتن از دولت به معنای وابسته بودن نیست. روحانیت به دولت کمک میکند، دولت هم به روحانیت! آیا این ترفند خامنهای میتواند روحانیت بریده از دولت کودتا را برگرداند و رژیم را نجات دهد؟
واقعیت این است که روحانیت سنتی با مشاهده نارضایتی گسترده مردم، نظام را در خطر سقوط میبینند و برای حفظ خود در صدد کنار کشیدن از نظاماند. آنها به نتیجه اسفبار ادغام دین و دولت، که هر دو را یکجا فاسد کرده، پی بردهاند. آنها میدانند که در طول تاریخ دولتها سقوط کرده و حکومتها جا به جا شدهاند، ولی نهاد دین و روحانیت در پناه پشتیبانی مردم در شدیدترین شرایط با احترام باقی ماندهاند. اما در این سی سال که دین و دولت در هم ادغام شدهاند، پس از گذشت چند سال از انقلاب، روحانیت به دلیل مشارکت در فساد و جرم و جنایت حکومتی اعتبار و احترام خود را از دست داد تا به امروز که دیگر جز موارد استثنایی اعتباری برای آنها باقی نمانده است.
زمانی که روحانیت بخشی از حکومتی باشد که ولی فقیه آن شخصا دستور شکنجه، قتل و اعدام مخالفان را صادر کند، و دست مآموران خود را برای اجرای هر جنایتی باز بگذارد، سقوط آن، روحانیت وابسته به خود را نیز خواهد برد. و به دلیل همین ترس، نه ترسی که خامنهای میکوشد به آنها القا کند، روحانیت سنتی از حکومت فاصله گرفته است. آنها برخلاف خامنهای که میخواهد حکومت خود را نجات بدهد، میخواهند دین و آبروی باقی مانده خود را نجات بدهند. با جدایی روحانیت از حکومت، برای خامنهای که دست به ریسک بزرگی زده و خود فرمان آتش صادر کرده است، راهی نمیماند که بیش از پیش خود را گروگان سردارانی که تازه اشتهای قدرت و ثروت اندوزیشان باز شده است، گرفتار کند.
روحانیت سنتی میخواهد سرنوشت خود را از سرنوشت خامنهای و آخوندهای حکومتی که ازتریبونهای نماز جمعه فرمان قتل و شکنجه صادر میکنند، جدا کند. آنها درست وارونه خامنهای میاندیشند. آنها میدانند که طی ۱۴۰۰ سال نه تنها اسلام (تشیع) از بین نرفت، بلکه قدرتمندتر و گستردهتر نیز شد؛ نه به دلیل آنکه با حکومت بود، یا از حکومت پول میگرفت، بلکه به دلیل آنکه در بسیار موارد با مردم و بر حکومت بود. بدین ترتیب خامنهای قادر نخواهد بود مشروعیت از دست رفته رژیم را باز سازی کند. آخرین شانس خامنهای، ریاست جمهوری موسوی بود. اما طمع یکه تازی و انحصار بیشتر قدرت با توسل به تقلب و کودتا سبب شد نظامی که از اصلاحات گریزان بود، به یک جراحی بزرگ نیاز پیدا کند.