iran-emrooz.net | Tue, 16.11.2010, 22:52
در عَرَبستیزی ما
مزدک بامدادان
سخنان شیخ حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان بازتاب گستردهای در میان ایرانیان درون و برون مرز یافت و در درون سپهر رسانههای پارسی زبان خیزابهای از واکنشهای خشمآلود هم میهنانمان برانگیخت که هنوز سر آرام گرفتن ندارد. در جهان رسانهسالار امروز نمیتوان هر دیده و شنیدهای را به آسانی پذیرفت و باور کرد. اینکه آیا نصرالله چنین سخنانی را براستی بر زبان آورده است یا نه، پرسش این نوشتار نیست. میخواهم در اینجا به واکنش بخش بزرگی از ایرانیان بپردازم، که بی گمان هیچ انسان خردمند و آزادهای نمیتواند با خواندن آنها بر خود ببالد و شادمان شود. رودربایستی را کنار بگذاریم، بخش بزرگی از این واکنشها آغشته به بوی آزاردهنده "عَرَبستیزی" هستند.
خود را فریب ندهیم، سخنانی بسیار زشتتر و بیپایهتر از این، روزاروز بر زبان سران جمهوری اسلامی نیز جاری میشوند و کیستی ایرانی ما از همان روز نخست برپائی این رژیم خاری در چشم سردمداران این حکومت بوده است. کسانی که نشان باستانی ملت ایران، یعنی شیروخورشید را از روی پرچم ما برداشتند و بجایش واژه الله را نشاندند، همان کاری را کردند که سرانجامش سخنان امروز حسن نصرالله است: ما مردمان این سرزمین نخست شیعه جعفری هستیم، سپس شیعهایم، سپس مسلمانیم، سپس بخشی از امت بزرگ اسلامیم و آنگاه اگر جایی ماند و نیازی بود، "ایرانی" هستیم. تا بدینجای کار و با نگاه به کردار و گفتار سران جمهوری اسلامی، حسن نصرالله هیچ سخن گزافهای بر زبان نیاورده است. ولی آنچه که مرا سخت آزار میدهد، ناسزاهایی است که در پیوند با تبار "عربی" نصرالله بر سر او باریده میشود. اگر میپذیریم که سخنان نصرالله نابجا و گزاف است، چرا آن را به نژاد و زبان او بازمیگردانیم و نه به اندیشه واپسماندهاش؟ بدیگر سخن اگر کس دیگری که عرب نباشد و ترک نباشد و چینی نباشد و اروپائی و روس و امریکائی، و از زهدان مادر بر خاک همین مرز پرگُهر افتاده باشد و باز چنین سخنان یاوهای سر دهد، آنگاه گریبانش را چگونه خواهیم گرفت؟ آیا باز هم در جای جای نوشتههایمان جانوران خزنده و کوهان دار را بیادش خواهیم آورد، و به رُخش خواهیم کشید که در هزار و اندی سال پیش نیاکان ما چند بودند و پدران او چون؟
علی لاریجانی ایرانیان پیش از اسلام را مردمانی "بیتمدن و جاهل که بضرب شمشیر اعراب روشنفکر از تاریکی بسوی نور هدایت شدند" میخواند، شجونی در باره کوروش میگوید: «همین کوروش که حالا به او فخر میکنند، در تاریخ آمده که اولین کسی که ازدواج با محارم رو شروع کرد کوروش بوده دخترش آتاشا و رخشانا رو به عقد پسرش کمبوجیه در آورد»، خزعلی میگوید: «عيد غدير بايد به بزرگترين جشن در كشور تبديل شده و بيش از عيد نوروز مورد تاكيد و اهتمام مردم قرار گيرد»، خامنهای در دیدار از نمایشگاه کتاب تهران دستور به برچیده شدن تندیسهای هخامنشی میدهد، صادق الحسینی در روزنامه شرق الاوسط کوروش را آدمکش و ایرانیان پیش از اسلام را خونخوار مینامد، مطهری ایرانیان را تنها به بهانه برپاداشتن جشن چهارشنبه سوری در یک سخنرانی دو دقیقهای "نُه بار" احمق و خَر میخواند و نوروز را "روز نحس" مینامد.
در سرزنش این گروه چه خواهیم نوشت؟ اگر عرب بودن نصرالله را دستاویزستیز با او میگیریم، با این "خودی"ها چه خواهیم کرد و کدام تبار و نژاد و زبانشان را به باد ناسزا خواهیم گرفت؟ مگر نصرالله سخنی زشتتر از این یاوهها بر زبان آورده است؟
برخوردهایی چنین، نشان میدهند که قبیلهگرائی در تاروپود و جان و روان ما ایرانیان چنان ریشه دوانده که رهائی از دست آن به این سادگی شدنی نیست. قبیلهگرائی میگویم، چرا که تاختن به تبار عربی حسن نصرالله به بهانه سخنان ایران ستیزانهاش به هیچ روی برخاسته از فرهنگ و منش شهروندی نیست. کسی در جایی سخنانی یاوه و ناروا در باره قبیله ما بر زبان آورده و ما نیز بجای آنکه بر او و سخنانش بتازیم، قبیلهاش را خوار میشماریم و دشنام میدهیم، بی آنکه دمی اندیشه کنیم حسن نصرالله در نگاه نخست یک کاربر جمهوری اسلامی است، سپس یک مسلمان بنیادگرا است، سپس یک روحانی است، سپس رهبر حزبالله لبنان است، سپس هموندی از جامعه شیعیان لبنان است، سپس شهروند کشور لبنان است و پس از همه اینها یک "عرب" است. پس سخنان او نیز برخاسته از همین جایگاه اویند و باید در نگاه نخست آنها را برخاسته از یک نگرش بنیادگرایانه اسلامی با گرایش شیعی-ولایت فقیهی دید، تا برخاسته از نژادپرستی عربی او!
*****
عربستیزی ما نه امروز آغاز شده و نه آنگونه که قبیلهگرایان ترک و عرب میگویند، با برآمدن خاندان پهلوی. این عربستیزی حتا دستآورد دهههای روشنگری پیش از انقلاب مشروطه و سخنان کسانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و جلال الدین میرزای قاجار هم – با همه گرایشهای تند عربستیزانه آنها – نیست. عربستیزی ما گذشتهای بدرازای مسلمان بودنمان دارد. من که در یکسال گذشته بدنبال واکاوی گوشههای تاریک تاریخ سرزمینم بودهام و در این رهگذر بیش از هر چیز به سراغ دو سده نخست پس از اسلام رفتهام، برآنم که این عربستیزی از همان دهههای نخست برآمدن اسلام در تاروپود فرهنگ ما ریشه دوانده است.
به گمان من اسلام نه در بیرون از مرزهای شاهنشاهی ایران، که در درون آن پدید آمد و شاید بخشهایی از مردم ایران در آغاز خودخواسته بدان گرویده بوده باشند. اما همچون انقلاب اسلامی که از پشتیبانی بیشینه بزرگی از مردم ایران – بویژه فرهیختگان و فرزانگان و بخش بسیار بزرگی از مارکسیستها و بیدینان و پیروان دینهای دیگر- برخوردار بود، در اندک زمانی کارد بر گلو و تسمه از گُرده مردم کشید و دست به ویرانی دستآوردهای فرهنگی هزاران ساله آنان، وکشتارهای گسترده برای گستراندن خود گشود. واکنش مردمانی که دیگر چندین دهه یا سده بود که "مسلمان" - با هر اندریافتی - شده بودند، نمیتوانست اسلام را نشانه بگیرد، همانگونه که حتا تا به امروز بخشی از کنشگران انقلاب اسلامی گناه همه کاستیها را به گردن کسانی میاندازند که آنرا به بیراهه کشاندهاند و بر این باورند که این انقلاب بخودی خود از کاستی و کژی بدور بود و "هر عیب که هست، از مسلمانی ماست". پس برای نیاگان ما در هزار و اندی سال پیش از این که تباهی فرهنگ و زبان و منش و آئین و دستآوردهای خود را به چشم میدیدند، ساده ترین کار این بود که گناه را نه بر گردن اسلام، که بر گردن "اعراب" بیندازند. (این تنها یک انگاشت تاریخی است و غم نان اگر بگذارد، با بپایان رسیدن پژوهشهایم آنها را به چاپ خواهم رساند). نیاگان ما نمیتوانستند بر اسلام، بر دینی که زمان درازی با آن خو گرفته بودند، بتازند، پس گناه بر گردن اعراب افتاد و اینچنین بود تخم عربستیزی بر خاک فرهنگ این آب و خاک افتاد. در این میان بی گمان نمیتوان برتری جوئیهای نژادی و زبانی اعراب درون ایران را نادیده گرفت.
راستی را این است که ما از تاریخ دو سده نخست پس از برآمدن اسلام هیچ نمیدانیم. نخستین کتابهای تاریخی نزدیک به دو سده پس از آغاز اسلام نوشته شدهاند و اگر سخن طبری، یکی از سرشناسترین تاریخنگاران این دوره را بپذیریم که مینویسد: «بینندۀ کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آورده ام و گفته ام بر راویان بوده است و نه حجت عقول و استنباط نفوس، به جز اندکی، که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، وخبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند، از من نیست، بلکه از ناقلان گرفته ام و همچنان یاد کرده ام» خواهیم دید این "تاریخنگاران"ی که رخدادهای دوسده پیش از زمان خویش را فرونوشته اند، خود نیز در راستی و درستی گزارشهایشان گمانه بردهاند و پیشاپیش از خوانندگان خود پوزش خواستهاند.
کوتاه سخن اینکه دانستههای ما در باره دو سده نخست پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان نزدیک به "هیچ" است و هیچ کتاب یا سند تاریخی همزمان با پیدایش اسلام و فروپاشی شاهنشاهی ایران در دست نیست. قرآن نیز که تنها سند همزمان با رخدادهای آغاز اسلام بشمار میرود، به جز یک بار (جنگهای ایران و روم از ۶۱۱ تا ۶۱۴ در سورهای به همین نام) به این رخدادها نپرداخته است. خوشبختانه همسایگان ما از نبشتن بازنمانده بودهاند. با نگاه به تاریخنگاریهای بیرون از پهنه فرهنگی ایرانی (و سپس تر اسلامی) میتوانیم دریابیم که "عربها" یا مردمانی که در آنروزگار بدین نام خوانده میشدند (اینها امیختهای فراگیر از آسوریان، کلدانیان، بازماندگان ملت بابل و سریانیان میبودند) نه تنها بیگانه نبودند و بخشی از مردمان "اِرانشهر" بشمار میآمدند، که در دهههای پایانی شاهنشاهی ساسانی به جایگاهی فراز در دستگاه سیاسی و ارتشی ایرانشهر دست یافته بودند. نگاهی به نقشه زیر نشان میدهد که "عربان" در گسترهای از خلیج پارس تا دریای مدیترانه میزیستند (۱). فرمانداران و شاهکان عرب ایرانی از خاندان "بنو لخم" و از پیروان کلیسای نستوری (۲) – تنها کلیسای مسیحی پذیرفته شده در ایران ساسانی - بودند. در برابر آنان خاندن "بنوغسان" جای گرفته بود که پیرو کلیسای یعقوبی (کلیسای سریانی یا سوریایی) (۳) بودند و از امپراتور بیزانس فرمان میبردند. اینان در جنگهای پایانی ایران و روم نقش بسیار برجستهای داشتند و آنچه که شایان نگاه موشکافانه است، باور آنان به گونهای یکتاپرستی یا تک-گوهری (۴) عیسا مسیح است. دیگر آنکه این "عربان" با آن پندارهای که ما از اعراب آغاز اسلام در سر داریم، هیچگونه همانندی و خویشاوندی نداشتند. اینان که شهروندان دو شاهنشاهی بزرگ روزگار خود بودند، در شهرها میزیستند و از خود فرهنگ و هنر داشتند و خود نیز در ستیز هرروزه با اعراب بیابان نشین حجاز میبودند که اگرچه تا اندازهای همزبان آنان بشمار میآمدند، ولی از نِگَر فرهنگی و زبانی و دینی بسیار واپسمانده بودند و جز برای بدست آوردن کاچال و بَرده تن به جنگ نمیدادند.
بدین گونه و با پژوهش در نوشتههای همسایگان آنروزمان و بدور از داستان پردازیهای "تاریخنگاران" مسلمان، که نزدیک به دو سده پس از برآمدن اسلام و فروپاشی ایرانشهر تازه آغاز به گردآوری (یا درستتر بگوییم "برساختن") گزارشهای تاریخی شده بودند، میتوان دریافت که این دو سده نخست در چادری از تاریکی پیچیده شدهاند و بر فرزندان فرهیخته این آب و خاک است که بر آنها نور بتابانند. تا نمونهای آورده باشم، از میان هشت خلیفه نخست، تنها میتوان به هستی معاویه و مروان، آنهام برپایه سنگنبشتهها و سکههای همزمانی که نام آنان بر آنها نبیسانده شده است، باور داشت. از آن شش تن دیگر هیچ بازمانده همزمانی در دست نیست و هر چه که از آنان میدانیم، گفتههای همان "تاریخنگاران" پیش گفته است.
پس دور نیست که اسلام، در میان همین عربان (مسیحیان یکتاپرست سریانی، آرامی، کلدانی، آسوری) پدید آمده باشد که از سال ۶۲۲ میلادی (آغاز تاریخنگاری اسلامی) و شکست سنگین ایران از بیزانس و آغاز فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان، و در پی ناتوانی گسترده سرورانشان (خسروپرویز در ایران و هراکلیوس در بیزانس) کم کم خود را از وابستگی به این دو کشور رهانیده بودند و خود پروای فرمانروائی بر دو کشور را داشتند. بیهوده نیست که سکههای برجامانده از معاویه یکم، در همین سبک و آئین سکههای خسروپرویز زده شدهاند و بر روی آنان بزبان پهلوی گزاره "معاویه امیر ی ولویشنیکان" (امیر یک هزوارش آرامی است) نقش بسته است (۵). نخستین جنگهای معاویه نیز با بیزانس و در دنباله جنگهای ایران و روم بودهاند و او بخش بزرگی از سرزمینهای کناری بیزانس (از سوریه و فلسطین گرفته تا شمال افریقا) را از چنگ رومیان بدرآورد و نه مکه و مدینه (خواستگاه اسلام) که دمشق را به پایتختی برگزید.
به عربستیزی ما بازگردیم. همانگونه که آوردم، از چند و چون گرایش ایرانیان به اسلام گزارش درست و باورپذیری در دست نیست. همین اندازه میدانیم که دست کم بروزگار معاویه و جانشینانش کشتارها و ویرانگریهای هراسناکی برای گسترش این آئین انجام گرفتهاند که نه تنها یادمان تاریخی ایرانیان، که نوشتههای کسانی چون ابن خلدون در باختر، و بیرونی در خاور سرزمینهای اسلامی نیز از آنها آکندهاند. در جایی که اسلام را نمیشد آماج گرفت و نگونبختیها و سیاهروزیها را به گردن آن افکند، ایرانیان کسانی را یافتند که نامشان با اسلام پیوند جاودانه خورده بود: "اعراب". از همان زمان بود که عربستیزی جایگزینی شد برای اسلامستیزی (که ناشدنی میبود).
در این میان ما به آسانی از یاد میبریم که این عربستیزی روی دیگر سکه ایرانستیزی ما است. ایرانستیزی از آن رو میگویم، که نوشتههای مسلمانان باورمند حتا اگر چون دکتر علی شریعتی آگاه و جهاندیده و پیشرو باشند، سرشار است از ستایش دلاوریهای مسلمانان و خوارشماری ایرانیان. افسانه پشت افسانه برای نشاندادن نیروی نهفته در باور اسلامی و پوسیدگی باورهای کهن ایرانی ساخته شد و بخورد ما داده شد. ما در باور اسلامیمان چارهای جز این نداشتیم که دست به خوارشماری گذشته پیشا-اسلامی خود بزنیم، واگرنه کدام انسان باخردی میپذیرفت که گروهی با شمشیر به کشوری درآیند و مردم آن را یا بکشند و یا به بردگی بفروشند و آن مردمان همچنان شیفته آئین این دشمنان ویرانگر باشند و دل به دین آنان بسپارند؟ پس میبایست راه اسلام و اعراب را از هم جدا میکردیم و یکی را دوست و آن دیگری را دشمن میداشتیم. بدینگونه و بیآنکه لختی بیندیشیم، اسلام را دین بخشش و گشایش و سربلندی و آسایش دانستیم، ولی آورندگان و نخستین گروندگان به آنرا مردمانی دژخو و ددمنش و ویرانگر و آدمکش خواندیم و از این راه گناه "مسلمانان" را بر گردن "اعراب" افکندیم. این مرده ریگ تا به امروز دست از گریبان یادمان گروهی ما ایرانیان برنداشته است.
****
نگاه شهروندانه به سخنان نصرالله، تنها و تنها خود او را نشانه میگیرد و نه تبار و نژاد و زبان و نیاکانش را. من جنبش سبز را بیشتر از آن رو ستوده و بدان امید بستهام، که آن را گام بزرگی در شهروند شدن ایرانیان و درهم شکستن ساختارهای اندیشه قبیلهگرا میدانم. واکنشهای گروهی از همین سبزها به سخنان نصرالله چهره عریان فرهنگ قبیله گرای ما را لخت و بی پرده در برابر چشمانمان بنمایش میگذارد. اگر این چنین شیفته و دلباخته فرهنگ خویشیم که از چنین سخنانی برمی آشوبیم، دست کم سری به شاهنامه بزنیم و ببینیم فردوسی بزرگ در بازگوئی جنگهای ایرانیان حتا از کسانی چون ضحاک ماردوش و افراسیاب تورانی با چه زبانی سخن میگوید. یا بسیار بازپس تر رویم و ببینیم نیاگانمان در باره دیگران (دشمنان؟) چگونه میاندیشیدند، آنگاه که در نیایشهایشان مردمان سرزمینهای همسایه را نیز از یاد نمیبردند و به آواز میخواندند:
فروهرهای مردان پاکدین سرزمینهای ایران را میستاییم، فروهرهای زنان پاکدین سرزمینهای ایران را میستاییم.
فروهرهای مردان پاکدین سرزمینهای توران را میستاییم، فروهرهای زنان پاکدین سرزمینهای توران را میستاییم.
فروهرهای مردان پاکدین سرزمینهای سئیریم را میستاییم، فروهرهای زنان پاکدین سرزمینهای سئیریم را میستاییم. (۶)
اگر سر آن نداریم که از گذشتگان خود نیک و بد کارها و سرانجام آنها را بیاموزیم، چه نیازی به اینهمه دم زدن از فرهنگ سه هزار، هفت هزار سال و ده هزار ساله داریم؟ راه شهروند شدن از خرده گرفتن بر خویش آغاز میشود و با یادگیری از دیگران دنبال گرفته میشود و آنگاه به ساختن آن خویشتن راستین میآنجامد. به زاده شدن "من"، منی که دربند قبیله و تبار نیست و سرزمین و کشور و نژادش را در آرمانها و اندیشههایش میبیند و هم میهن همه کسانی است که جدای از نژاد و زبان و سرزمینشان پایبند به همان آرمانها هستند. کشور ما اندیشه جستجوگر ما، و نژادمان آرمان رهائی و سربلندی و آسایش مردمان – مردمان همه کشورها – است. ما آزادگی خود را که برترین ویژگیمان بود و خود را نیز بدان مینامیدیم از یاد برده ایم. ما گنجینههای گرانسنگ فرهنگ و اندیشه نیاگانمان را یا از دست باختهایم و یا به پشیزی فروختهایم و دیرگاهی است که خویش-کاوی را از یاد بردهایم و در پوستین دیگران افتادهایم، تا یا باران ناسزا بر سرشان بباریم و یا کردار و رفتارشان را ریشخند کنیم.
هزاروچهارسد سال از روزگاری که گفته میشود اعراب (و نه مسلمانان) ویرانگر و ستیزه جو دست به کشتار مردم و ویرانی شهرهای ما گشودند میگذرد. امروزه نیز عربان همچون روزگار ساسانیان بخشی از شهروندان ایرانزمین و هممیهنان مایند. همان اعرابی که از گوشت و پوست و استخوان خود در سرتاسر خوزستان در برابر ارتش همزبانان بعثی خود دیواری بلند ساختند تا ما در تهران و تبریز و شیراز و اصفهان و مشهد و یزد و کرمان و زاهدان آسوده سر بر بالین خواب بگذاریم. چگونه میتوانیم از ملت یکپارچه ایران سخن بگوئیم و با شنیدن و خواندن چنین سخنان عربستیزانهای در برابر این هم میهنانمان از شرم سر بزیر نیفکنیم؟
هزار و چهارسد سال است که بر لب این خلیج جاودانه پارس نشستهایم و به ریش رهگذران میخندیم، گاه آن است که اندکی نیز بر روزگار پریشان خویش بگرییم.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
-----------------------
http://sitemaker.umich.edu/mladjov/files/sasanidpersia.jpg .۱
Nestorian Church .۲
Syriac Orthodox Church .۳
Monophysitism .۴
http://www.memo.fr/Media/Moawiyya.jpg .۵
ولویشنیک از ریشه "ووروییستن" پهلوی به معنی "پناه یافتن" یا "پایبند بودن" است.
MAAWIYYA Amir-i wlwyshnyk´n
۶. بند 143 از تیر یشت
نظر کاربران:
با سلام. عزیز من متاسفانه ایرانی جماعت خود را در دنیا از هر کس بالاتر میپندارد. چه ازنظر نژاد و مذهب و اندیشه و ...و باز هم متاسفانه حاضر نیست که بپذیرد که فرقی با دیگران ندارد. چند نفر خارجی در سفری به ایران چند سال پیش به خانه آقای شاملو رفته بودند یکی در آنجا میگوید شاملو در دنیا از نظر شعر رقیب ندارد. یکی از خارجیها میگوید تو اثر چند شاعر دنیا را خوانده ای که چنین اظهار نظری میکنی و این حکایت ماست.