iran-emrooz.net | Thu, 07.10.2010, 7:49
«شهر من محکم ایستاده است»
ماندانا زندیان
«پشت بامها سربلند لبخند میزنند
آی تمام شهرهای جهان
به تهران
قلب خاورمیانه
تعظیم کنید
شهر من محکم ایستاده است
با تمام زخمهای زیرزمینیاش»*
چشمهای ما به عاطفۀ برگ خو گرفته است، و پاییز دیگر فصل تاراج نیست، روزگارِ رنگهای گرم است- رنگهایی که میدانند در نخستین باران بهار سبز زاده شدند تا بمانند و ببالند و رنگین کمان شوند، چونان ما که سبز شدهایم و رنگین کمان.
رؤیاهای ما سالها با خاک پوشیده بود، انباشته بود؛ عمری ندانستیم این خاک از کجا آمده است، عطشِ پرسش نداشتیم، بحثی اگر دیده بودیم- در نسل پیش از خود- بیشتر برای بی رنگ کردن دیگری بود، تا بالیدن این یا آن سو؛ مانند رؤیای انباشته از خاک که رنگ نداشت؛ ما خاک را به زمین باغ بردیم، پرسش میتوانست از خاک بروید، و ما میتوانستیم بر درخت جوانه زنیم و بهار پژمرده را به شوق آوردیم که گل دهد و میوه دهد- بهار باشد، چون ما که میخواهیم ایرانی باشیم.
شاملو میگفت:«نسل گذشته در رؤیای مبارزه میزیست، نسل جوان در میدان واقعی جنگ به دنیا آمده است. تفاوت همین است.» نسل ما بر خاکی بالیده است که شاعرانش همیشه از عشق گفتهاند و عشق همیشه در آن ممنوع بوده است- عشق به آزادی، عشق به برابری، عشق به زیبایی- عشق به انسان و انسانیت در معنای فراگیر آن. ما در رنگها و موسیقیها، لباسها و نوشیدنیها، اسمها و صداها، و چهرهها و واژههای ممنوع شکل گرفته ایم؛ تردیدها، پرسشها، انتخابها و پیکارهای ممنوع- دشوارترین میدان پیکار تا ته ظرفیت این واژه چنان که شاملو میگوید. در دستهای ما بهاری بود که نمیگذاشتند فاش شود، آرزویی ناب که تنها در نگاه ما رخ میداد.
هژدهم تیر هفتاد و هشت ما برای نخستین بار صدای خود را میان بهت گازهای اشکآور شنیدیم، و چهرۀ خود را زیر دستهایمان که صورتهای ممنوعمان را میپوشاند دیدیم، و تردیدها و پرسشهایمان را به خیابانهای شهر بردیم و دیگر بازنگشتیم- یک تنهایی ژرف تاریخی میخواست رها شود و خود را ببیند.
ده سال بعد نسلی تازهتر در آیینۀ خیابانهای شهر این تنهایی را دریافت و فریاد زد: «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم.» و دیگر بازنگشت.
معجزه رخ داده بود، امید بر بامها و خیابانها شعر میشد و ما مانند ساکنان همۀ سرزمینهای استبداد دیده گسترهای امنتر و نیرومندتر از واژه برای بودن و شدن نمییافتیم- حاکمان مستبد سخت در برابر واژه زبونند، نه میتوانند آن را بسازند، نه میتوانند مجروح، ناتوان یا اشغال کنند. حاکمان سرزمین ما سرسختترین دشمنان واژهاند. (آقای موسوی جنبش سبز را کلمهای سبز تعریف کرده است پر از خواستهای دست نیافته، نخستینش خواستهای بر زمین ماندۀ انقلاب مشروطه.)
در سرزمین ما، حنجرۀ آزادی بارها در مشتهای استبداد پاره پاره شده است، ولی صدای آزادیخواهی- از بابک تا ستارخان، و از فرخی و قمر تا ندا و آریا آرامنژاد - از دستهای واژههای فارسی آب خورده و باز به خیابان پرکشیده است؛ واژه گسترهای است که زورگویان هرگز نتوانستهاند بر آن چیره شوند. این را، فکرمی کنم، نسل ما در میدان واقعی پیکار آموخته است و حرمت میگزارد. ما همۀ عمر در همسایگی واژۀ جراحت، سایههای درختان گلوله خورده را به همدیگر تعارف کردهایم تا زخمهای خود را ببینیم و آگاه باشیم؛ دشواریهای ما کم نبود، گم بود؛ سفرههای ما سالها کنار سفرهای بمبهای سیاه پر از هفت سین شدند، تا نوروز، که همیشه شبیه خودش بود، سالهای مسافر را با لبخند به آینه تحویل دهد. ما در زبان و واژه ایرانی ماندیم و باشکوهترین جنبش اجتماعی نوین را مزین به نام عزیز ایران آفریدیم.
آنان که میگویند جنبش ملی سبز، رنگ باخته است و تودۀ مردم از خیابانها به گرفتاریهای روزانۀ خود بازگشته اند، و کوشندگان سرکوب شدهاند و منتقدان ناامید، راز واژه را در پیکار نسل ما درنیافتهاند. اینان هر حرکت آزادی خواه را بر متن قدرت که با سیاست یکی میانگارند تعریف میکنند و هر خواست دگرگونی را تنها در تغییر سرتاسری نظام حاکم، و نه فرهنگ سیاسی جامعه؛ و در پیش روی خویش، و نه آیندهای که همیشه از آنِ کشور ما خواهد بود- از آنِ اندیشهای باشکوه که همراه نام پر از دلالتهای کشور ایران میآید.
محمود درویش- شاعر فلسطینی- میگفت: «جوان که بودم فکر میکردم، هدف شعر تغییر بنیادی جهان است و شاعر خوب جهان را تغییر میدهد. سنم که بالاتر رفت گفتم، شعر فقط خوانندگانش را تغییر میدهد. و حالا وقتی میخواهم از شعر بگویم مینویسم شعر فقط شاعر را تغییر میدهد.»
در ماههایی که رفت، ما ایرانیان- جوان ترها به ویژه- مبارزه را به میدان واژه کشانیدیم- میدان واقعی پیکار برای پالایش فرهنگی که استبداد، هر چه رواداری را در آن آتش زده بود. ما، همۀ ما، در واژههای خود رشدکرده ایم، دگرگون شده ایم، هر چه بیشتر گفتیم، خوبتر و درستتر پیش رفتیم- این ما رنگین کمانی از هموطنان سکولار تا باورمندان به اصلاح پذیربودن جمهوری اسلامی و هر چه در این میان را در خود دارد. ما با یاری واژه توانستیم کنار همدیگر بایستیم.
سینماگران ما در برابر سخنان و نامهها و اعلامیههای طولانی و حقیر معاون سینمایی وزارت ارشاد، که از نماد ارزندۀ سبز بر قامت هنرمندان درون بر آشفته است، با پشتیبانی از مدیر عامل خانه سینما در یک جمله ابدی شدند:«برای حفظ سینمای ارزشمدار ایران و جامعهی اصناف سینمایی دركنار مدیرعامل منتخب خود(خانه سینما) ایستادهایم.»
خانم رهنورد، در برابر یادداشتهای سراسر اهانت کیهان و دروغ پردازیهای دولت و حملات خیابانی بی خردان؛ به دیدار خانوادههای زندانیان سیاسی، اعتراض به حکم زندان در تبعید و مخالفت با تصویب لایحۀ به اصطلاح حمایت از خانواده برخاست و گفت: «قرار نبود و نخواهد بود موسوی به قدرت برسد، قرار بود مردم به قدرت برسند. قرار نبود و نخواهد بود باز هم فردی به قدرت برسد.»
آقای موسوی میگوید: «جنبش سبز یک جنبش آزادیخواه و رهائیبخش کاملا معاصر است و نگاه به سنت و گذشته درآن به شیوهای است که دست و پای آن را نبسته و امید به آینده هم به نوعی نیست که آن را دچار خیالپردازی کرده باشد.» و از «کوتاه شدن دست کشور در استفاده از نیروهای کارآمد برای مدیریت بحران در سطح سیاسی و اقتصادی و اجتماعی» ابراز نگرانی میکند. (یک دو نسل باید میگذشت تا ملامت خردمندان کوشنده در سیاست به دلنگرانی از نبودن اندیشه و خرد در سیاست برسد.)
فضای انگاری باهم بودن ما در برخورد به طرح زشت و حقیر «نمایش اقتدار نیروهای انتظامی»، با آن حرکات سزاوار خویشتن خودشان، با یک عبارت به میدان واقعی پیکار آمد: «نمایش وحشت از اقتدار مردم توسط نیروی انتظامی»
ما در این فضاهای انگاری بسا انسانها را از خشونت بندها و سنگهای واقعی رهانیدیم، بسا دروغها و پلیدیها و جنایتها را مانع شدیم، بسا خوبیها را قدرگزاردیم؛ ما بر این فضا از هر چه ممنوع، از تظاهرات خیابانی و اعتراضهای شبانه بر بامهای شهر و ساختن آرامگاه خاوران تا ایجاد پیوند و گفتگو میان درون و برون مرز و برپایی نمایشگاه هنرهای تجسمی چیره گشتیم؛ واژههای نویسندگان ایرانی سپهر سایبر، صدای اعتراض و پیکار سرزمین ما شدهاند. این فرصتها، این فضاها، یگانهاند؛ حرمت دارند.
ما با واژه، با نوشتن، با سخن گفتن، خود را دریافتیم و کوشیدیم و میکوشیم تا هر که را میتوانیم به واژه دعوت کنیم، نه برای خاموش کردن صدایی چند در بحثی که شکل میگیرد، که تا بالیدن هر کس و هر بحث و هر واژه- پالوده شدن فرهنگی که با کشور ما خواهد ماند.
سیاست، هنرِ سامان دادن جامعه است، برخوردها، سخنان و نوشتههایی که در اندیشۀ سرکوب پارههایی از جامعه اند، شاید به محوکردن صدایی چند برسند، از پایان دادن به ذهنیتهای شکل گرفته برنمی آیند؛ ذهنیتها در واژهها و با واژههای میمانند و سبزمی شوند. نیرومندی سیاست در حذف تفاوتها نیست، در سامان دادن، بلکه یاری رساندن به رشد دیگرگونیهاست.
چند نسل، چند سده، مبارزه لازم بود تا ما به چنین رواداری برسیم که در گفت و شنود و نقد، در بسته شدن روزنامهها یا سامانهها و انحلال احزاب، با آتش زدن شهر، یا ناسزا گفتن به مخالفان شبیه آنان نشویم؛ خرد را به میان آوریم و خود را و آنان را چالش کنیم.
نسل ما پناه رؤیای زخمی نسلهایی است که خردمندترین انسانهایش کوشیدند واژههای آزادی و برابری را تا دستهای ما ادامه دهند؛ ما میخواهیم این واژهها را مانند زندگانی به آبِ روان روان سازیم.
سیزده روز است نسرین ستوده در زندان اوین در اعتصاب غذاست؛ حسین رونقی ملکی- نویسندهای از همین فضاهای انگاری- و ضیا نبوی- دانشجو- هر یک به پانزده سال حبس در تبعید محکوم شدهاند؛ شیوا نظرآهاری به شش سال حبس در تبعید و هفتاد و شش ضربه شلاق و بسیارانی دیگر به محرومیت از ادامۀ تحصیل و اسارت در زندانهای تبعید محکومند؛ سران نهضت آزادی به جرم برپایی بیمجوز نماز جماعت، و آریا آرامنژاد به دلیل اهانت به یزید و معاویه، در بندند؛ اقتصاد کشور در فشار تحریمهای بیرون و بی کفایتیهای درون پاک از هم پاشیده است، نادانی و بی درایتی احمدی نژاد بحرانهای درون کشور را ژرفتر و احتمال هر خطر از بیرون را ممکنتر میسازد، پیکرۀ نظام سخت ترک خورده است، رئیس دولت، هیچ نیروی دیگر، حتی مجلس و قوۀ قضاییه را برنمیتابد، سامانههای مراجع تقلید فیلتر میشود، آقای موسوی خواستار برگزاری رفراندم برای سیاستهای کنونی دولت و دادستان کشور خواستار محاکمۀ سران راه سبز امید است. سپهر سایبر لبریز از تلخیها و دشواریهایی از این دست است؛ از آگاه بودن و بیتفاوت نماندن ما بسا کارها برمیآید؛ و امید از واژه آغاز میشود، هر واژه یک باور است و هر باور به هزاران نگاه امید میدهد. ما میتوانیم پیروز شویم و ادامه یابیم، در دورانها و نسلهای دیگر، در کشوری که نام سربلند ایران را بر خود دارد؛ راه پیش بردن و پیشتر رفتن پیکار با جمهوری اسلامی، گسترش آگاهی، رواداری و خردورزی در لایههای گوناگون جامعه ایرانی برای ساختن یک جامعۀ شهروندی است؛ در این مسیر کنار همدیگر بمانیم، هیچ کوتاه نیاییم و هرگز بازنگردیم.
ماندانا زندیان
مهر یکهزار و سیصد و هشتاد و نه خورشیدی
---------
* سرودۀ سارا محمدی اردهالی