ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 05.09.2010, 7:44
دروغ اول

میرحمید سالک

خود خداپنداری شاه ییما، "دروغ اول" بود، ورود به جدالی جهانی در صف اهریمن*


ماجراهای چند شب گذشته در مقابل خانۀ "شیخ اصلاحات" باعث یادآوری کلام و توصیه‌ای شد که کروبی در شب‌های مناظره انتخاباتی در اختیار موسوی گذاشت. او به رقیب خود گوشزد کرد که اگر وارد این رقابت انتخاباتی شده‌ای باید تا آخر بایستی. کروبی سرد و گرم چشیده، که به خلاف موسوی تا همین اواخر با عوامل قدرت دست به گریبان بود، می‌دانست که این بار نبردی دشوارتر در پیش دارد. در انتخابات سال ۸۴ او در نامه‌ای گلایه‌آمیز به رهبر، فرزند او را مورد خطاب قرار داده بود. اما این بار گویا مطمئن بود که باید پدری را که در هستۀ قدرت خزیده مورد عتاب قرار دهد. این رویارویی با خامنه‌ای در گذشته‌ای نه چندان دور هزینه‌هایی سنگین تر به بار می‌آورد. نظیر آن چه که بر سر سعیدی سیرجانی و بسیاری از روشنفکران رفت و یا رفتاری که با مرحوم منتظری صورت گرفت. اما امروز، که به واسطۀ اعتراضات مردم، فشارهای خارجی و درگیری‌های درونی "یاران بریدۀ رهبر"، پایه‌های قدرت سست تر شده، هزینه‌ها کاهش یافته اما از بین نرفته است. به ترتیبی که خانم کروبی را واداشته تا در نامه‌ای به رهبر به او گوشزد کند که: "اختلاف همسرم با جنابعالی در مسائلی که همگان بر آن واقفند چه ارتباطی با حق زیستن خانواده و آسایش و آرامش همسایگان ما دارد؟ آقای کروبی بارها گفته‌اند که آماده پرداخت هر هزینه‌ای بابت این اختلاف در نگرش هستند." (سایت بی بی سی ۱۰ شهریور) کسانی که در مقابل خانۀ کروبی به دنبال حکم جهاد از طرف مولای خود می‌گردند، می‌دانند رهبرشان، هم به لحاظ حقوقی و هم از نظر حقیقی، روز به روز ضعیف تر و در مانده تر گشته است. آنها این همه سینه به تنور می‌چسبانند که شاید اقتداری برای مقتدای خود دست و پاکنند. اما برای کسی که در گزارش‌های تصویری می‌دیدیم مردم در صف ایستاده بودند تا دستش را ببوسند، چه پیش آمده که امروز ناچار شده است عده‌ای را اجیر کند تا با چنین رفتارهایی وحشیانه تاج و تختش را مراقبت نمایند؟ آیا خامنه‌ای هنگامی که به رهبری رسید، نظیر موقعیتی را داشت که خمینی در سال ۵۷ از آن بهره مند بود؟ خاموش شدن ستارۀ بخت او امری تدریجی بود و یا از ابتدا چندان تشعشعی نداشت؟ به نظر می‌آید که از ابتدا این تاجر بازار قدرت برای عرضه کردن، متاعی در چنته نداشت. اما آن چه را که به مرور زمان، بنا بر مجموعه‌ای از دلایل پیدا و پنهان، از بقیه تجار به عاریت گرفته بود، از سر ندانم کاری به طرفة العینی، به افرادی فرومایه تر و دغل تر وانهاد تا امروز از او ورشکسته به تقصیری بیش باقی نماند. مروری بر تاریخ این چند ساله به روشن شدن این مطلب کمک خواهد کرد.

در میان کسانی که در همان روزهای اول شکل گیری بنیان‌های حکومت تازه، از جمله شورای انقلاب، نامشان مطرح می‌شد، ذکری از سید علی خامنه‌ای در میان نبود. گرچه دوستی او با رفسنجانی باعث شد تا به تدریج صاحب مقام و منزلتی شود. تا سال ۵۸ بالاترین مقامی که به دست آورده بود معاونت وزارت دفاع بود. امامت نماز جمعۀ تهران اولین نشانۀ اعتماد خمینی به وی بود. بعد از آن هم نمایندۀ رهبر در شورای عالی دفاع شد. ترور وی در ششم تیرماه سال ۱۳۶۰ و به دنبال آن کشته شدن بهشتی، باهنر و رجایی، او را از نمایندگی مجلس به ریاست جمهوری رساند و هم چنین باعث شد به دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی برسد. اما هیچ یک از این دو اتفاق نتوانست گرهی از مشکل ریاست طلبی وی بگشاید. چرا که در حزب وجود شخصیتی چون رفسنجانی او را در سایه قرار می‌داد. در ضمن این حزب عمری چندان طولانی نداشت و در خرداد 1366 به اشارۀ خمینی، به خاطر اختلافات درونی، که یک پای ثابت آن دبیر کل بود، تعطیل شد. از سوی دیگر در قانون اساسی اول جمهوری اسلامی، ریاست جمهور از اختیارات زیادی برخوردار نبود و بیشتر به یک مقام تشریفاتی شبیه بود. امری که چندان با شخصیت قدرت طلب و خود شیفتۀ خامنه‌ای این همانی نداشت و به طور مرتب او را در میدان‌های نزاع قرار می‌داد. بزرگترین تشویش ذهنی او، یعنی انتخاب نخست وزیری که با منویات او نزدیک باشد، او را به سوی تقابل با رهبری نزدیک می‌کرد. این مواجهه با خمینی او را وادار می‌کرد که سر خود را مرتب به مانعی سخت بکوبد. دستآورد دیگر جنگیدن با چنین حریفی قدرتمند و شکست‌های متوالی، تضعیف موقعیت سیاسی و اجتماعی او در میان سایر همپالکی‌هایش بود. شاید باز به دلیل همین رو در رویی با شخص اول کشور بود که در زمان جنگ به فرماندهی کل قوا نرسید. چرا که خمینی رفسنجانی را به او ترجیح داده بود. خامنه‌ای در آن هنگام رئیس جمهور و نمایندۀ رهبر در شورای عالی دفاع بود. از سوی دیگر رئیس جمهور، در برخی موارد، خط قرمز‌ها را پشت سر می‌گذاشت و همین امر موجب انزوای بیشتر او در دستگاه دیپلماسی رهبر وقت می‌شد. آن چنان که شنیده شد در زمان انتشار نامۀ معروف به "نامۀ نود و نه نفر"، خامنه‌ای گفته بود "نگویید نود و نه نفر، بگویید صد نفر". در طی این نامه مخالفین موسوی در مجلس از حمایت تام و تمام خمینی از موسوی گلایه کرده بودند. در سایه بودن خامنه‌ای تا زمان مرگ خمینی ادامه داشت. مرگ خمینی فرصتی پیش آورد، تا در رابطه‌ای پر ابهام و معامله‌ای پر ایهام، شخصیتی مبتلا به خود شیفتگی، اما محروم از توجهات لازم، به رهبری برسد. او با در اختیار گرفتن قدرتی بلامنازع، مبتنی بر قانون اساسی جدید، تلاش کرد همراه با تحکیم پایه‌های قدرت خود، عقده‌های گذشته را نیز التیام بخشد.

رسیدن به رهبری برای خامنه‌ای فضایی را ایجاد کرد تا فنری را که سال‌ها تحت فشار قرار داده بود آزاد کند. رهبر جدید در اولین اقدام، گروهی را که در زمان خمینی، به واسطۀ تمایل رهبر پیشین به جناح چپ، در انزوا بودند به دایرۀ قدرت نزدیک کرد. از سوی دیگر آن افرادی را که در همراهی با سیاست‌های خمینی، از منظر او، در تحقیر شدنش شریک بودند، از اریکۀ قدرت دور کرد. حتی به رفسنجانی، رئیس جمهور وقت که مؤثرترین عامل به رهبری رسیدن او بود و به راست‌ها نزدیک تر شده بود، رحم نکرد. او در آن زمان تنها توانست برادر رئیس حمهور را از رأس دستگاه تبلیغات حکومتی براند. وی تلاش می‌کرد با این اقدامات به دو نتیجۀ مهم برسد. اول آن که قدرت بی حد و حصر خود را به رخ بقیه بکشد. دوم این که رقبای احتمالی را، برای باز پس گیری قدرت، از میدان به در کند. اما او یک نکتۀ مهم را در نظر نگرفته بود. یکی از عوامل توفیق رهبر اول جمهوری اسلامی، افزون بر سایر مشخصاتی که در محاسبات قدرت مهم بودند، توانایی او در ایجاد تعادل و برقراری توازن میان رهبران سیاسی بود. خمینی به خوبی می‌دانست اگر بخواهد به عنوان یک رهبر جناحی عمل کند، مقدمات سقوط خود و حکومت مطلوب نظر خود را فراهم کرده است. چرا که از ابتدا با تکیه بر تشکیلات و یا حزبی واحد به قدرت نرسیده بود. او به درستی می‌دانست عمود مرکزی خیمه‌ای است که در زیر آن دسته‌ای بزرگ از آدم‌های کثیرالنظر به شیوه‌ای هیئتی، مشغول ادارۀ امور هستند. در نتیجه این ستون باید بار را درست تقسیم کند و از همۀ گوشه‌های این چادر حمایت کند. اما خامنه‌ای به علت فقدان این هنر در وی، نمی‌توانست وارد این بازی شود. از سوی دیگر بنا بر دلایلی که قبلاً به آن اشاره شد، نمی‌خواست به این کار تن دهد. او قصد کرده بود پروندۀ جناح چپ را هر چه سریع تر مختومه کند.

اما این پشتیبانی بی دریغ از یک جناح و، نظیر سایر خود شیفتگان، احساس "همه چیز دانی" باعث شد پای خامنه‌ای به هر جنگ و جدلی، چه خرد و چه کلان باز شود. او لازم دید که در مورد کلیه امور اظهار نظر کند. او حتی از مهندسان شهر ساز خواست که شهر اسلامی بسازند. نتیجۀ این کار هم آن شد که معاون وزیر مسکن تحت این رهنمودها از مردم بخواهد که دیگر "آشپز خانۀ اوپن" نسازند و در آپارتمان‌های کوچک خود به فکر "اندرونی" و "بیرونی" باشند. این مداخلات موجه و غیر موجه که معمولاً از درون آنها دستورالعمل‌های مضحکی، نظیر نمونۀ فوق، به دست می‌آمد، او را بیش از پیش به رهبری نا مطمئن تبدیل می‌کرد. این دخالت‌ها همیشه برای او کم هزینه نبود. یکی از این مداخلات که هزینۀ زیادی به او تحمیل کرد، دخالت در تشکیلات روحانیت و حوزه بود.

از زمانی که خمینی به قدرت رسید، به رغم آن که از مراجع بزرگ شیعه بود و بسیاری از حوزویان از شاگردهای او بودند، تلاش کرد حساب و حرمت حوزه و روحانیت را نگه دارد. احمد قابل در محاسبه با بی بی سی ادعا می‌کند هر زمان که از آقای خمینی درخواست می‌شد در کار حوزه دخالت کند، وی به بهانۀ حضور مرحوم گلپایگانی در رأس تشکیلات حوزه، از این کار سر باز می‌زد. هر چند در همان زمان شاهد بودیم که ایشان با بخشی از روحانیون عالی مقام، نظیر روحانی، قمی و صدر، درگیر بود، همت بسیار داشت تا درگیری‌ها رسانه‌ای نشود. از سوی دیگر موقعیت علمی و میزان نفوذ خمینی در میان مردم باعث می‌شد تلاش‌های احتمالی مراجع معترض هم بی ثمر شود. اما در طرف دیگر خامنه‌ای به هیچ وجه صاحب چنین مقام و مرجعیتی نبود. او از موقعیت و جایگاه خود در حوزه به خوبی مطلع بود. او می‌دانست بر اساس سلسله مراتب موجود در حوزه، کالایی جهت عرضه ندارد. بنابراین جهت پیدا کردن موقعیت مناسب با تکیه بر خزانۀ کشور دست به یار گیری زد. با واگذاری برخی امتیازات ویژه به بعضی از کسانی که در حوزه از او سرآمدتر بودند، نظیر حوالجات شکر و چای و بهره برداری از معادن و کارخانجات، تلاش کرد تا از حمایت آنها برخوردار شود. از سوی دیگر با پخش کردن پول از جیب ملت در میان طلاب به عنوان شهریه، پولی که باید از محل وجوهات شرعی پرداخت شود، شروع به تأمین سیاهی لشکر و سرباز پیاده نظام در میان "ملاهای تازه کار" کرد. برای آن گروهی که هیچ یک از این راه‌ها افاقه‌ای نبخشید، اعمال خشونت در دستور کار قرار گرفت. همان نکته‌ای که کروبی از آن به عنوان "حرمت‌شکنی و تعرض به مراجع و آیات عظام" یاد کرد. (چهارشنبه ده شهریور سایت رادیو دویچه وله) حکایت‌هایی که بر سر آیت الله منتظری رفته و هم اکنون نیز برای اعضای خانوادۀ او مستدام است. روایت‌هایی که از مقابل منزل مسکونی آیت الله صانعی شنیده می‌شود. همان حالی که در مقابل مسجد قبای شیراز شاهد هستیم. چرا که دستغیب نظیر کروبی ایستاده است و حاضر نیست در مقابل کج روی‌های حکومت در مجموع و شخص خامنه‌ای، به طور اخص، سکوت کند. این اتفاقات که با ناشیگری از پشت صحنه اداره شده، تنها باعث می‌شود فاصلۀ رهبر با حوزه، مهم ترین تکیه گاه و پایگاه اجتماعی او، بیشتر و بیشتر شده، در نتیجه ارتباط وی با خاستگاهش امروز به سردی کامل گراییده است. اما همیشه اتفاقات در پشت پرده اتفاق نمی‌افتد. گاهی سوء مدیریت‌های رهبر علنی می‌شود که دو مورد از آن‌ها به عنوان نقاط عطفی در مسیر کاهش اتوریتۀ "جانشین امام زمان" نقش بازی کرده‌اند.

اولی انتخابات دوم خرداد ۷۶ بود و دومی انتخاباتی بود که به قدرت گرفتن احمدی نژاد منجر شد. رهبر کنونی از پیشوای قبلی خود نیآموخته بود که نباید اجازه دهد تا نظرش در مورد کاندیدای دلخواهش علنی شود. چرا که در چنین شرایطی در شکست‌های کاندیدای مطلوبش شریک خواهد شد. اما چون خامنه‌ای درس نگرفته را نادرست به کار بست، سال ۷۶، اولین باری بود که از میزان نفوذ خود، به عنوان شخصیتی حقیقی، در میان مردم، بر اساس آمار و ارقام، مطلع می‌شد. نکته‌ای که در پیش چشم مردم هم عیان شد. در حقیقت نتیجۀ انتخابات دوم خرداد، نه نشانۀ شکست ناطق نوری، که رونمایی فضاحت باری از میزان علاقه مندی مردم به رهبر بود. اما به قدرت رسیدن احمدی نژاد و سیاست‌های او به عنوان شخص مورد تأیید رهبری، ضرباتی چبران ناپذیرتر به پیکرۀ حاکمیت در قدم اول و موقعیت خامنه‌ای در مرحلۀ بعد زد. به ویژه اوضاع وقتی بدتر شد که در سال ۸۸ رهبر وادار شد به عنوان پشتیبان جدی نظامیان وارد درگیری‌ها شود. خشونت بیش از حد "ولی امر مسلمین" و اطرافیانش موجب ریزش جدی در میان هواداران قبلی او شد. نمونۀ نوری زاد یک استثنا در مجموعۀ حاکمیت نبود. سیاست‌های غلط و خانمان برانداز احمدی نژاد باعث شد که به اعتراف مرتضی نبوی کسی از یاران رهبر به این سادگی حاضر به دفاع از وی نباشد. سیل نامه‌های علنی و سرگشاده از هر سو، حتی از درون زندان، بر علیه رهبری جاری شد. رفتاری که در گذشته عقوبتی سخت با خود به همراه داشت. فشار بر آن بخش از فعالین سیاسی که در زندان هستند، برای درخواست عفو از رهبری، بی حاصل ماند. چرا که این اسیران به درستی دریافته بودند حتی اگر به چنین اشتباهی تن دهند هیچ بعید نیست، به دلیل موقعیت متزلزل رهبری، چیزی عایدشان نشود. نهایت این فشارها و احساس خطر از دست دادن همه چیز از سوی "ولی فقیه" باعث شده تا وی به اقداماتی شتاب زده دست بزند. رفتارهایی که او را در دایره‌ای معیوب گرفتار ساخته است. یکی از این عملکردها فتوایی است که اخیراً صادر شده تا نقاط ضعف او در امر مدیریت جامعه بیشتر هویدا شود. وی در تبیین نشانۀ التزام به ولایت فقیه، حکومت خود را ادامۀ حکومت انبیا ارزیابی کرده، می‌افزاید:" همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است." آیا به راستی نمی‌توان این فتوا را به نوعی نشانۀ احساس ضعف مطلق ارزیابی کرد؟ او اگر احساس می‌کرد جامعه برای لبیک گفتن به او آماده است، چه نیازی به صدور چنین دستورالعملی داشت؟

اگر بین مراسم تشییع جنازۀ سیاسی آیت الله خمینی در سال ۶۸، تقریباً بعد از نه سال رهبری، با مراسم تشییع جنازۀ سیاسی جانشین وی در سال ۷۶، بعد از نزدیک به هشت سال زعامت، مقایسه‌ای بکنیم، در می‌یابیم که دومین رهبر جمهوری اسلامی به هیچ وجه نتوانست، به لحاظ نفوذ کلام و اثر در میان مردم، پا جای پای سلف خود بگذارد. دلیل این امر کاملاً روشن است. خمینی با قدرتی که خود موجد آن بود مهار حکومت را دراختیار گرفته بود. بنیانگذار جمهوری اسلامی نه مرهون بلکه واضع و موزع قدرت بود. او وازعی بزرگ در مقابل سایر منابع قدرت‌های اضافی و فرعی در جامعه بود. اما خامنه‌ای با قدرتی که دیگران به او تفویض کرده بودند بر تخت حکومت تکیه زد. در ادامه هم تلاش کرد با تکیه بر قدرت نفت در امر حکومت مطلق العنان شود. وی برای این که قدرت اهدایی را بتواند حفظ کند، به چند دلیل، که از حوصلۀ این بحث خارج است، به سوی مردم نرفت وتلاش نکرد با آنها شراکت کند. به عکس با ایشان فاصله گرفت و ناچار شد به عواملی موجود در دایرۀ قدرت پناه ببرد و همین امر موقعیت او را متزلزل تر ساخت. خامنه‌ای نمی‌توانست در کاریزمای خمینی شریک شود تا از این راه قدرتی متکی به خود، برای خود بیآفریند. در مقابل تصور می‌کرد، با توجه به خود شیفتگی که از او سراع داریم، با تکیه بر کیش شخصیت خواهد توانست به "قدرت قرضی" خود بیافزاید. اما درنوردیدن این راه به نوشیدن جام زهری می‌ماند که آن را به شهدی گوارا آغشته کرده باشند. سم مهلکی که آثار مسمومیت آن، هر روز بیشتر هویدا می‌شود. همان مسمومیتی که دامان شاه را گرفت. بیش از او هم در تاریخ سلاطین مستبد ایران و جهان، از آثار این بلا، بسیار دیده ایم و خوانده‌ایم.

میرحمید سالک 2010-09-04
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

----------
* اندیشیدن..... هنوز، شناخت شناسی اصلاحات، شیرین دخت دقیقیان (ص-122)