iran-emrooz.net | Tue, 08.06.2010, 23:39
خامنهای سرنوشت علی را برای خود رقم میزند!
حسین باقرزاده
سهشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹ – 8 ژوئیه 2010
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
کار شبیه سازی در حکومت ایران به اوج رسیده است. روحانیان حاکم بر ایران از حد مجتهد و نایب امام به مراتب فراتر رفتهاند. اگر روزی آیت الله خمینی نایب امام زمان بود و به نام او حکومت میکرد، در طول زمان او از این مرحله گذشت و به سر حد امام معصوم رسید. لقب امام که در ابتدا مفهوم «پیشوا» را برای او به ذهن میآورد کم کم جایی برای او در ردیف امامان شیعه باز کرد و احکام او، حتا در ارتکاب جنایت و خشونت، لازم الاتباع تشخیص داده شد. او خود تا آنجا پیش رفت که حفظ حکومت اسلامی را از هر چیز واجبتر شمرد و اعلام کرد که به خاطر آن میتوان احکام اولیه و ثانویه اسلامی و حتا ضروریاتی مانند نماز و روزه و حج را تعطیل کرد. یکی از روحانیان برجسته به نام آذری قمی (که در گذشته است) در روزنامه رسالت ۱۹ تیر ۱۳۶۸ نوشت که ولی فقیه میتواند حتا توحید را نیز تعطیل کند. ولی فقیه در قالب شخص خمینی از امام و پیامبر گذشته بود و به مرز خدایی میرسید.
پس از مرگ خمینی و جانشینی سید علی خامنهای در مقام ولی فقیه، کار شبیه سازان ادامه یافت و تلاش برای برکشیدن خامنهای از سوی متملّقان او دنبال شد. او باید ابتدا آیت الله و سپس آیت الله العظمی میشد تا بعدا بتواند جا پای جای سلف خود بگذارد و در ردیف امامان بنشیند. در طول دو دهه حکومت او این مراحل طی شده و اکنون مدتی است که «ذوب شدگان در ولایت» در باب مقام قدسی و لاهوتی خامنهای از هیچ مبالغهای دریغ نمیکنند. آنان دست کم او را یک خمینی دوم میدانند و در عین حال از رفتار «پیامبر گونه» او سخن میرانند و او را با امام همنامش علی ابن ابیطالب همتراز میشناسند. این شبیه سازی اگر از سوی پیروان علی خامنهای شروع و به آن دامن زده شده ، اما به آنان محدود نشده است. اکنون تواضع آقای خامنهای به حدی رسیده است که خود او نیز از این مبالغه ابایی ندارد و به آن رسما و علنا اشاره میکند.
علی خامنهای در نماز جمعه این هفته خود را با امام اول شیعیان علی ابن ابیطالب مقایسه کرد و مخالفان جداشده از حکومت خود را طلحه و زبیر نامید. او صحنه سیاسی ۳۰ سال گذشته جمهوری اسلامی را به 30 سال اول ظهور اسلام شبیه کرد. خمینی را در جای پیامبر محمد گذاشت و خود را جای علی نهاد که، از دید شیعیان، خلیفه بر حق محمد بشمار میرفت. سپس برای تخطئه مخالفان خود که روزی از یاران خمینی بودند و اکنون علیه خامنهای موضع گرفتهاند به نمونههای طلحه و زبیر دو صحابی نزدیک پیامبر که بعد با علی به مخاصمه برخاستند اشاره کرد. از دید او که اکنون جای علی نشسته است کروبی و موسوی همان طلحه و زبیرند - طلحه و زبیری که به رغم خدمات ارزنده آنان در زمان پیامبر به دلیل مخالفت با علی از دید شیعیان مردود و مطرود بشمار میروند و در فرهنگ شیعی جایی ندارند.
تحمل شبیهسازی خامنهای با امام اول شیعیان که اکنون از سوی خود او نیز عنوان میشود برای شیعیان ارادتمند به علی البته بسیار سخت است. از دید اینان، علی مظهر شجاعت و فتوت و انسانیت و دلسوزی و شفقت بشمار میرود و این همه با صفات و رفتار خامنهای کاملا بیگانه است. از دید اینان علی در فرمان معروف به مالک اشتر یا توصیه به بازماندگان خود در باره رفتار عادلانه با قاتلش و مانند اینها تجلی پیدا میکند - خصوصیاتی که حتا متملقترین افراد نزدیک به خامنهای نیز نمیتوانند در او سراغ دهند. در عین حال، دستگاه حکومتی و شخص خامنهای از شبیهسازی خمینی و خامنهای به پیامبر و علی و صحنه سیاسی صدر اسلام باکی ندارند و به این ترتیب سعی میکنند مشروعیتی برای خامنهای بتراشند و موقعیت سیاسی مخالفان او را که زمانی از نزدیکان خمینی بودهاند در انظار هواداران خود لکه دار کنند. در این شبیهسازی، اما، خامنهای و نزدیکان او بیش از هر چیز از شکست سیاسی محتوم خود خبر میدهند!
واقعیت تاریخی این است که هر چه محمد پیامبر اسلام سیاستمدار بود، علی امام اول شیعیان به عکس او در سیاست توفیقی نداشت. سیاست، علم مردمداری است و محمد به این معنا یک سیاستمدار واقعی بود. او توانست در فاصله ده سال حکومت خود (از هجرت تا مرگ) اقوام مختلف و متخاصم عرب را حول خود جمع کند و در این فاصله نسبتا کوتاه از هیچ یک قدرت جهانی بسازد. توانایی او در قدرت جذب او بود - قدرتی که میتوانست ابوسفیانها را نیز در طیف نیروهای خود جا دهد و از بسیاری از دشمنان دیروز خود متحدان جدید بسازد. این کار را محمد در جامعهای به انجام رساند که جنگها و برخوردهای قبیلهای و طایفهای رابطه عادی مردمان آن بود و تخاصمهای تاریخی کار همبستگی آنان را به شدت دشوار میکرد. دوران حکومت محمد هر چه که بود و هر خشونتی را هم که به همراه داشت (از جمله قتل عام یهودیان بنی قریظه) یک موفقیت بزرگ سیاسی و کم نظیر یا بینظیر در تاریخ پیدایش قدرتهای جهانی بشمار میرود.
دوران زندگی و حکومت علی، به عکس، نمایانگر یک شکست سیاسی است. علی هر چه که بود یک سیاستمدار نبود. او در رقابت در جانشینی محمد به حریفان خود باخت و در سه دوره متوالی از آنان شکست خورد. بعد از ۲۵ سال هم که بخت سراغ او آمد و به خلافت رسید دوران پر تلاطمی داشت. پنج سال حکومت او به درگیریهای داخلی گذشت و با هر درگیری شکاف جدیدی در حکومت او رخ داد و جمع بیشتری از حول او پراکنده شدند. جنگهای جمل، صفین و خوارج یکی پس از دیگری او را به انزوای سیاسی بیشتری میکشاندند و به ریزش نیروهای اطراف او منجر میشدند. دور شدن طلحه و زبیر از علی بیش از آن که دلیلی بر انحراف آنان باشد از ناتوانی علی در حفظ این نیروها حکایت میکند. محمد ابوسفیانها را به خود جلب میکرد و علی اصحاب نزدیک پیامبر را (که حتا بمانند طلحه روزی از حق حکومت او در برابر خلفای راشدین حمایت میکردند) از خود طرد مینمود. خشونتی هم که او با قتل عام خوارج به کار انداخت به تثبیت قدرت او کمکی نکرد. علی نه فقط نتوانست بیش از پنج سال به حکومت پر تلاطم خود ادامه دهد و بلکه پس از قتل به دست ابن ملجم نیز قدرتی قابل حفظ برای بازماندگان خود بر جای نگذاشت. بیسیاستی علی، او و خاندانش را برای همیشه از حکومت اسلامی محروم کرد - مصیبتی که شیعیان چهارده قرن به عزایش نشستهاند.
اکنون که روحانیت حاکم با تشکیل جمهوری اسلامی خواسته است این شکست تاریخی را جبران کند، شبیهسازی خامنهای و اطرافیان او نیز بیمناسبت به نظر نمیرسد. در این شبیهسازی خمینی جای پیامبر نشسته است - کسی که همانند او توانست با جلب نیروهای مختلف و پراکنده جامعه قدرتی به هم زند و نظام سلطنتی ایران را ساقط کند. او همچنین در حفظ نیروهای خودی توانایی خاصی داشت و با اتکای به آن میتوانست در قلع و قمع نیروهای مخالف هر گاه لازم باشد با شدت عمل کند، بدون این که به قدرت خود او صدمهای بخورد. از این رو، شرایط خمینی همان طور که در این شبیهسازی آمده به وضع پیامبر بسیار شبیه است. او نیز ده سال بیشتر حکومت نکرد و وقتی رفت حکومتی مقتدر را بر جا گذاشت و به دست جانشینان خود سپرد.
در این مورد در جانشینی خمینی اختلافی بروز نکرد و علی خامنهای به راحتی به جای او نشست. این البته «موفقیت» خامنهای نبود و بلکه عوامل دیگری (و مهمتر از همه نقش رفسنجانی) در این برآمد تأثیر داشته است. ولی منهای این تفاوت، خامنهای پس از این که کاملا بر قدرت مسلط شد (و به خصوص پس از هشت سال اول) سیاستی را در پیش گرفت که همان نقش علی ابن ابیطالب را تداعی میکند. خامنهای نشان داد که قدرت جذب و حفظ نیروهای خودی را ندارد و هر از چند گاه نظام خود را با بحران تازهای روبرو مینماید. خامنهای ابتدا اصلاحطلبان را از خود راند و آنان را به مقابله با خود کشاند. سپس و پس از حمایت از احمدینژاد، او نیروهای عمده بیشتری را که در طیف اصولگرایان و یا هاشمی رفسنجانی قرار داشتند به تدریج از دور خود پراکند. امروز او اقرار میکند که طلحه و زبیرهایی که در به قدرت رسیدن او سهم داشتند اکنون در برابر او ایستادهاند. خامنهای نشان داده که هرچه که خمینی در حفظ نیروهای خودی موفق بوده است او به همان اندازه توانسته آنان را از خود دور کند.
خامنهای با شبیهسازی حکومت خویش به حکومت علی این ابی طالب میخواهد خود را در حد امام اول شیعیان بالا بکشد، ولی عملا از سرنوشت محتوم حکومت خود سخن میگوید. او هم چون علی نشان داده که قدرت جذب و حفظ نیروهای خودی را ندارد و سیاستی را دنبال میکند که به برخوردهای داخلی و هرز رفتن این نیروها منجر میشود. او ممکن است حتا بمانند علی دست به خشونت وسیع بزند و «خوارج» زمان خود را از دم تیغ بگذراند، ولی این سیاست هم همانند سیاست علی او را تنهاتر خواهد کرد. میماند شعار کر کننده حزب الله که «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند». ولی مگر اهل کوفه نیز شعارهایی مشابه برای خوشآمد علی سر ندادند، و یا فرزند او (حسین) را به حمایت خود مطمئن نکردند؟ هرچه آن شعارها و وعدهها در روز تنهایی علی و حسین به دردشان خورد امروز نیز علی خامنهای میتواند به این شعارها دل ببندد و دل خوش کند. خامنهای از یک نظر به درستی خود را با علی مقایسه کرده است - و به سرعتی مشابه، سرنوشت علی و حکومت او را (با یا بدون خشونت) برای خود و نظام سیاسی ولایت فقیه رقم میزند.