iran-emrooz.net | Sun, 23.05.2010, 22:34
در ایران مبارزه بر سر چیست؟
ملیحه محمدی
پس از آنکه انقلاب بهمن «پیروز» شد، (بخوان سلطنت سقوط کرد؛ این قطعیترین اتفاقی بود که افتاده بود) تضادهایی که زیر چتر مبارزه با استبداد سلطنتی، پنهان شده بودند، باید اندک اندک خود را آشکار می کردند و همینطور هم شد. به نظر می رسید این اولی ترین حق مبارزین جبهه واحد باشد. طرفداران حکومت ملی لیبرال، هواداران جامعه بی طبقه دینی، حامیان اسلام فقاهتی عدالتخواه، و باورمندان به حکومت کارگری، تا کی و چگونه می توانستند یک پارچه بمانند؟
هدف هایی که آنها را واداشته بود تضادهای دشواری را میان خود نادیده بگیرند، ظاهراً به دست آمده بودند.
آن هدف ها چه بودند؟ هدف عدالت بود و مبارزه با استبداد سلطنتی که به علت دشمنی تاریخی حکومت و ملت در ایران، فقط در شکل سقوط استبداد سلطنتی میسر بود و شد.
این اهداف هر دو به یکسان ممکن و دست آمدنی بودند؟ سقوط سلطنت و عدالت؟ سقوط استبداد سلطنتی حکم تاریخ بود و فقط دیر و زود داشت و البته ضروتاً انقلاب اجتماعی طلب نمی کرد. تا آن زمان هم ساختار اجتماعی و فرهنگی در جوامع مختلف شیوه و شدت و حدت مبارزه با این مشکل را تعیین کرده بود. تحول اجتماعی در فرانسه به فروپاشی نظام حکومتی و در انگلستان به اصلاح آن رأی داده بود و پس از آن جوامع کوچک و بزرگ دیگر از یکی از این راهها یا شیوه های نزدیک به یکی آنها عبور کرده بودند و گویا مقدر بود ما آخرین نمونه ی یکی از انواع باشیم.
باری! سقوط و سرنگونی حاصل شد اما «عدالت» هدفی نبود که دستیابی به آن لحظه مشهودی از تاریخ چون فروپاشی این یا آن حکومت باشد. عدالت در ذهن هر یک از نیروهای دخیل در انقلاب تعریف خود را داشت که بعضاً نه با مال آن دیگری تفاوت داشت که در تضاد بود!
وباز درست از همین دست بود مفهوم شعار مهجور و غریب «آزادی» که فقط در پناه شعارهای بزرگ دیگر قابل طرح و به زمزمه ای شبیه بود. برخلاف سقوط سلطنت برای نیروهای شرکت کننده در انقلاب بهمن آزادی نیز همچون عدالت اصل توافق شده ای نبود. اما همان جذبه و شور ِ عدالت را نیز نداشت گرچه هر گروهی از آن یادی می کرد.
منظور آقای خمینی و هوادارن اسلام فقاهتی از آزادی رفع محدودیتی بود که شاه برای علمای دین و حوزه نفوذ آنان در جامعه ایجاد می کرد . مجاهدین خلق و کمونیست ها آزادی مستضعفان و کارگران را اتفاقاً برای سلب آزادی ِ اغنیا و برقراری دیکتاتوری طبقه کارگر طلب می کردند و ملی یون آزادی را در رهایی بورژای نحیف ملی از چنگال کمپرادور ها که عموماً اصحاب دربار بودند، می دیدند.
چه آن آزادی که مسلمانان سنتی، یعنی همان پیروان اسلام فقاهتی با « استقلال» و «جمهوری اسلامی» عجین اش می خواستند، چه آن آزادی که بدنبال «نان» و «مسکن» می نشست و چه آن مفهومی از آزادی که ملی گرایان و ملی مذهبی ها از آن سخن می گفتند، هیچکدام نه به معنای درک و دریافتی بود که امروز از آزادی های فردی و اجتماعی وجود دارد و نه حتا در جریان شعارهای هر روز توفنده تر انقلاب عبارتی در باره حقوق بشر و زن و کودک و ......یافت می شد.
به شهادت خاطرات ما و اسناد و آثار باقی مانده، مجموعه سازمان های چپ ِ دینی و کمونیستی، جریان های ملی و نواندیشان دینی در آن روزگار، این اندازه که مهدی کروبی از آزادی اندیشه، آزادی مطبوعات، حقوق زن، حقوق، اقلیت ها و آزادی های مدنی دفاع کرده است، سخن نگفته و حمایت نکرده است، تنها امری که در مجموعه حقوق شناخته شده از آن سخن می رفت، حقوق اقوام یا خلق ها ، یا ملیت ها بود با پس زمینه تند و مغلوط حکومت شوراها.
اما وقتی به تاریخچه گشوده شدن و رویارویی تضادهای نهفته در روند انقلاب بهمن برمی گردیم این واقعیت را می بینیم که هیچکدام از این طیف ها ناگهان بر روی حکومت انقلابی که با فرادستی هواداران اسلام فقاهتی عدالتخواه شکل گرفت، تیغ نکشیدند بلکه همه آن گناهکاران آتی که معصومانه و در غیاب تجربه تاریخی به هم پیوسته بودند، در آغازاصل را بر سعی بیهوده ای گذاشتند، که میخواست اثبات کند ایده و اندیشه آنان راهبر و به ویژه به مقصد «عدالت» نزدیکتر است.
و ایضاً اسلام فقاهتی نیز که به علت کثرت مطلق بدنه اجتماعی خود، رنگ و آهنگ خود را در تاروپود انقلاب دمیده بود، هم روندهای طی شده از کف خیابان تا پشت بام ها را تأییدی بر تشکیل حکومت شرعی می دید و هم به واقع توان آن را داشت. اما او نیز از آغاز بر گرایش های دیگر خنجر نکشید. اصلاً گمان نمی برد که آنها خار راه اندیشه ها و اراده او باشند. اصلاً گمان نمی برد که آنها در کمیت و کیفیتی باشند که او ناچار به مقابله با آنان باشد. اکثریت داشت؛ در این شکی نبود یا امروز حداقل نیست. اما اکثریت را «تمامیت» پنداشته بود. تمامیت خواهی امروزش شاید از همان گمان آن روز برخاسته است.
باری! شاید در آغاز کسی در پی حذف دیگری نبود بلکه اثبات خود را چشم داشت. اما اندیشه و قصد و اراده فقط زمانی روند ها را تعیین می کنند که بر معنای واقعیات شکل گرفته باشند؛ در حالیکه تصورات حاکمیت دینی پس از انقلاب و نیروهای دگر اندیش شرکت کننده در انقلاب، هیچیک بر پایه واقعیات موجود نبود. حکومت دگر اندیشان را هیچ پنداشته بود و دگر اندیشان درک واقعی از پایه های اجتماعی و توان مادی خود نداشتند.
اینجا به هیچ عنوان قصد ندارم در درستی یا نادرستی مدعای هیچیک از اینان وارد شوم. بسیاری رازها امروز گشوده شده و بسیاری پرسشها در باره هر یک از این مدعیان پاسخ عیان گرفته است و البته رمز و رازهای بسیار باقی است و راه هنوز یکی و یگانه نیست.
من قصدم از وارد شدن دوباره ـ و دریغا آزار دهنده ـ به روند های گذشته، تلاش برای یافتن پاسخ به این پرسش بود که جدال بر چه چیز بود تا از آنجا بلکه به این برسیم که امروز مضمون مبارزه جاری در ایران چیست؟
آیا نیروهایی که در آن روز گذشته از سرنگونی نظام، بر اصولی چون عدالت و آزادی وحدت کرده بودند؟ می توانستند بعداً در مقابل یکدیگر قرار نگیرند؟ تلاشم این بود که به گویم درک واحدی از عدالت و آزادی ئی که به نظر می رسید همه خواهان آنند وجود نداشت تا از این راه بتوانم بگویم که امروز هم نمی تواند وجود داشته باشد! نمی تواند وجود داشته باشد اگر همچنان از آزادی و عدالت شعار بسازیم و تمامیت آن را ستایش کنیم. اما امروز آن ابهام و تداخل پیش نمی آید زیرا میثاق های حقوق بشر وجود دارند وپروتکل های الحاقی و.. بسیار پیمان ها و توافقات بین المللی وجود دارند که مبارزان و آزادیخواهان جامعه ایران نیز آنها را طرح و دنبال می کنند. یعنی مطالبات معین وجود دارند که بر سر آن می توان توافق های منطقی کرد وپیمان های روشن بست. یعنی جنبش های اجتماعی بلوغ یافته ایران بویژه جنبش زنان ایران! « مطالبه محوری » را مبنای حرکت خود و توافق و همکاری میان نیروها قرار داده است.
و از همه اینها می خواهم به این دستاوردهای مهم برسم که: خواسته های معلوم و معین هدف تغییر و نیز نیروی تغییراند؛ نه آرمان ها و ایده آل های مکتبی و ایدئولوژیک. پس طرح بحث سکولاریسم و دینمداری بحث موهومی و بی ارتباط به واقعیات موجود در جامعه ایران است.
این ادعا را نه همین بحثی که در این روال می کنیم، باید اثبات کند، بلکه رویدادهای جامعه در حال مبارزه ایران آن را گواهی می کند. زندانیان دیندار و سکولاری که در اوین و گوهر دشت و سراسر ایران نه تنها زیر فشار و ستم همسانی نشسته اند، که به جرائم یکسانی متهم می شوند بر این مورد شهادت می دهند. آنچه بر یکی از بزرگترین مراجع شیعه آیت الله منتظری و بر تشییع جنازه او و همسرش گذشت، آنچه در حمله به مساجد و حسینیه ها و آرامگاه روحانیون سرشناس روی می دهد، نه در هدف و نه در شیوه از آنچه با سکولارها می کنند متفاوت نیست، همچنان که از آغاز انقلاب نبود!
تفاوتی در شیوه برخورد با آیت الله شریعتمداری و رهبران حزب توده نبود. در اعدامهای دهه شصت نیز ماشین سرکوب میان کمونیست ها و سکولارها با مذهبیون فرقی قائل نشد. می توانیم وقتی بیرون از ضربات بی امان و دردناک آرامشی داریم، گفتمان های متفاوت مان در مصاف یکدیگر قرار بدهیم اما پیروزی و شکست در کجا تعیین می شود و میان کدام نیروها با هم؟
ملیحه محمدی
دوم خرداد هزار و سیصد و هشتاد و نه
نظر کاربران:
پاسخی به کامنت یک "زن": فکر میکنم قدیمها اصطلاحی داشتیم شبیه این که لعنت به کسی که این تخم لق را در دهان مردم کاشت. نپرسید تخم لق چیست که نمیدانم. حال این تخم لق سکولاریسم را در دهان مردم کاشته اند و سر مردم را به آن گرم کرده اند و کسی هم نمیخواهد بداند که فایده و ضرر آن چیست؟
نمیدانم اگر ما به جای اینکلمه سکسی و دهان پر کن ، که تخم تفرقه، بین مذهبی و غیر مذهبی و ضد مذهبی و لا مذهبی و ملی مذهبی می اندازد ، خواهان مراعات و بر قراری اصول بین المللی حقوق بشر که شامل همه این خواسته ها میشود باشیم چه ضرردارد؟ فکر میکنم ضررش آنست که دیگر سکسی و جالب و مد روز نیست. به عبارت دیگر “امل” است. جواب، خانم محترم، مراعات کامل اصول بین المللی حقوق بشر است. احتیاجی به سکولاریسم نیست که خود در این اصل مستتر است.
*
خانم محمدی، تحلیل خوبی ارایه دادید و پیش درامد را خوب ساختید. ولی نتیجه گیریتان گنگ و مبهم است. بدرستی میگویید "خواستههای معلوم و معیّن هدف تغییر و نیروی تغییرند، نه آرمانها و ایده آلهای مکتبی و ایدئولوژیک"، ولی بعد بجز "نفی" بحث سکولاریسم و دینمداری هیچ اندیشه دیگری ارائه نمیدهید. بسیار خوب، بنده با ضابطه خود شما سوالی را مطرح میکنم. کاری به مفاهیم کلی سکولاریسم و دینمداری نداریم، و اصلا کلمات "سکولار" و "سکولاریسم" را در این بحث بکار نمیبریم. حالا لطفا یک مورد مشخص از "خواستهای معلوم و معیّن" مورد نظرتان را برای ما روشن فرمایید. به عنوان یک زن ایرانی من بخشی از "خواستهای معلوم و معیّن" خود را خدمتان عرض میکنم و شما بفرمائید آیا اینها در مجموعه مورد تایید شما قرار میگیرند یا نه. اصلا هم سخنی از "سکولاریسم و دینمداری" نمیاورم.
من میخواهم با برادر و همسرم در تمام حقوق اجتماعی و مدنی مساوی باشم. میخواهم برای مسافرت و کار و هر عمل اجتماعی دیگر درست مانند مردان نیاز به اجازه همسر ناداشته باشم. میخواهم ارث مساوی ببرم. میخواهم "دیه" مساوی داشته باشم. میخواهم شهادتم در دادگاه دقیقا برابر با شهادت یک مرد باشد. میخواهم حق حضانت فرزندانم را درست مانند همسرم داشته باشم. میخواهم قوانین طلاق من با همسرم هیچ تفاوتی ناداشته باشد. میخواهم دختر و پسرم به یک اندازه حق تصمیم گیری در مورد ازدواج داشته باشند (نه اینکه یکی به اجازه پدر نیاز داشته باشد و دیگری نه). میخواهم محدودیت چند همسری برای من و شوهرم یکسان باشد. برای کوتاه کردن سخن، اجازه میخواهم که موارد "خاص" را در همین حد نگاه دارم و عرض کنم که بطور کلی زن بودن من بطور طبیعی و خود به خود در روابط فردی و اجتماعی جایگاه مرا با مردان تعیین میکند، نمیخواهم که در قوانین مملکتم جنسیت من تعیین کننده حقوق انسانی و مدنی باشد. میخواهم از لحاظ حقوقی و مدنی صرفاً بصورت یک "انسان" به من نگریسته شود.
آیا این خواستها از نظر شما قابل قبول است؟ توجه بفرمایید که من نه یک کلمه از "دین" گفتم نه از "سکولاریسم". البته میدانید که سخنان من از دید دینمداران "سکولاریسم" به حساب میاید، و باید هم بیاید، زیرا این خواستهای مشخص در ظل یک نظام سکولار متجلی میشوند. ولی امیدوارم که سرکار این خواستهای مشخص را به حساب بحث "سکولاریسم و دینمداری" ننویسید، وگرنه آنچه فرمودید به همان اندازه مبهم و نا ملموس است که شعارهای "آزادی و عدالت" در سی سال پیش.