ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 21.06.2005, 6:48
روشن‌فكری متوهم، جمعیت خاموش و سقط قیصرگرایی

سعید عظیمی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
سه‌شنبه ٣١ خرداد ١٣٨٤

تهران، در این یكی دو روزِ پس از اعلام نتایج، شاهد به اجرا درآمدن «پرده»ا‌ی دیگر از تراژدی روشن‌فكران «تحریمی» است. تراژدی تو در توی انتخابات، اما، در پرده‌ی جدیدش به طنز تلخی بدل گشته است. تحریمی‌های روشن‌اندیشِ ما، این روزها، یا به لكنت افتاده، مشق سكوت می‌كنند یا ترسان و هراسان، دست‌پاچه نجوا می‌كنند و فریاد می‌زنند كه به هاشمی رای دهیم.
بگذریم از دوستی كه دیروز در خیابان «انقلاب» دیدم‌اش. خواستم احوال‌اش را بپرسم كه نگاهی عاقل اندر سفیه به من انداخت و بی‌مقدمه گفت كه دور اول رای نداده، مثل همیشه (و این «مثل همیشه»‌اش را با تاكید مضاعفی تكرار كرد) و دور دوم می خواهد كه به احمدی‌نژاد رای دهد. می‌گفت «تا عوام‌الناس فلان‌شده ذله شوند و كار حكومت را یكسره كنند». روز به خیری گفت و رفت و من ماندم و هیاهوی خیابان «انقلاب».
دوستان «تحریمی» ما كه عرصه‌ی «سیاست» را با پیست فرمول یك و «رادیكالیسم در نظر» را با «شتاب‌زدگی در اندیشه» اشتباه گرفته‌اند، این روزها ترمز می‌كنند و آماده می‌شوند كه با دنده‌ی عقب حركت كنند. این «دوستان»، البته، منحصر به طیف سنی و سیاسی خاصی نمی‌شوند و میان‌شان نوجوانان نوزده بیست‌ساله‌ی عضو تشكلی چند هزار نفره و پیرمردهای شصت هفتادساله‌ی عضو جبهه‌ای چند ده نفره را می‌توان یافت.
نوشته بودم (در «مرده‌ریگ تاریخی و شیوه‌ی تفكر ما») كه روشن‌نگری و روشن‌فكری (در معنای كانتی‌اش) با «مسئولیت‌پذیری» و «مسئولیت‌شناسی» پیوند خورده است. توهم روشن‌فكرِ متوهم در مورد جامعه و نیروهایش، ‌اراده‌ی تصمیم‌گیرنده و خروجی ذهنی سرنوشت‌سازش را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. نوشته بودم همان‌جا، كه « بسیاری از آن‌ها كه در انتخابات شركت نمی‌كنند (همین‌طور بسیاری از آن‌ها كه شركت می‌كنند) یا نظریه‌ای ندارند (منظور، یك طرح جامع فلسفی نیست، مقصود یك دید حداقلی است از آنچه «می‌خواهند») و یا اگر دارند آنچنان جزمی و درونی است كه به كار برقراری یك نظم دموكراتیك نمی‌آید». این‌ها جمعیت «خاموش‌»اند. «خاموش» نه تنها در معنای این‌كه ایده و خروجی فكری منطقی و مدونی ندارند، بلكه به علاوه به این معنا كه نه می‌خوانند، نه می‌نویسند و نه حتی می‌اندیشند. و این «واقعیت» جامعه‌ی ماست. واقعیتی كه توجه می‌خواهد نه تحقیر. واقعیتی كه می‌بایست درك‌اش كرد، اما نباید آن را پذیرفت. باید كه برای تغییر‌اش كوشید. حرف بر سر این نیست كه شهروند «انتخاب»‌گر ما، به فلان یا بهمان فرد رای داده یا اصلاً در انتخابات شركت كرده یا نكرده است، موضوع این است كه «انتخاب» او و رفتارش، بر پایه‌ی كسب اطلاعات و تفحص و تدبری حداقلی (یعنی مدلل) بوده، یا كه نه، از سر تعصب و تخیل و تنفر گرفته شده (یعنی معلل بوده).
خاموشی چراغ می‌خواهد. روشنی می‌خواهد. خاموشی تاریك‌خانه‌های حكومت را واكاویدن به نورِ افشاگری، البته نا‌به‌جا و بی‌هوده نیست. لازم است اما كافی نیست. تاریكی در ذهن‌مان هم می‌تواند لانه كند. زدودن تاریكی از ذهن، زمان‌بر است و نیاز به آرامش دارد.
در «مرده‌ریگ تاریخی و شیوه‌ی تفكر ما» نوشته بودم كه اصل، پی‌گیری مداوم و پیوسته‌ی پروسه‌ی دموكراتیزاسیون، بیرون از حاكمیت است، اما «جامعه‌ی مدنی نوپای ایران برای تقویت مایه و پایه‌اش، نیاز به فرصت و آرامش دارد. از این رو می‌بایست از هر تاكتیك اخلاقی كه «احتمال» رسیدن به فرصت و آرامش را فراهم می‌كند، استقبال نمود» و رای به معین تاكتیك «همدستی» و توافق «روشن» و «اخلاقی» با بخش‌هایی از حاكمیت بود برای كسب احتمالی فرصت و آرامشی حداقلی جهت ایجاد و تحكیم بدیل دموكراتیك. رای به رقیبِ كاندیدای نظامی انتخابات، در دور دوم، نه به قصد «همدستی» و نه از سر همفكری است، ‌اما می‌تواند «روشن» و «اخلاقی» باشد.
معین با چهار میلیون رای ارزشمنداش،‌ كه رای به تشكیل بدیل دموكراتیك است، از گردونه‌‌ی رقابت خارج شد. ثمره‌ی هم‌آغوشی «سیاست تحریم» و «كیاست تشكیلاتی راست افراطی»، انعقاد ‌نطفه‌ی «قیصر‌گرایی» و «بناپارتیزم» بود و رای علیه كاندیدای راست افراطی، اگرچه سلبی است و نه ایجابی، تلاشی است برای «سقط قیصر‌گرایی»(١).
قیصرگرایی و بناپارتیزم به برقراری فضای خشونت و بازگشت به نقطه‌ی صفر ختم می‌شود و گرفتن فرصت و آرامش است از بدیل دموكراتیك.
به یاد داشته باشیم كه خشونت‌پرهیزی روشن‌فكر در نظر، همیشه در عمل با خشونت‌گریزی شهروندانی كه از او ایده می‌گیرند، همراه نمی‌شود. بنابراین، «توصیه» به پرهیز از خشونت كافی نیست. هر شهروند و هر روشن‌فكر ـ شهروندی می‌بایست عملاً در ایده و عمل خود،‌ از احتمال بروز و ظهور خشونت پرهیز كند.
این‌ها كه گفتم، نه سرزنش بود و نه گروكشی.
سرزنشی اگر هست ما نیز سزاوارش هستیم. «ما»یی كه نتوانستیم در «ایجاد» و «بسط» فضای گفت و گو میان دو دسته از دموكرات‌های وطنی، حول موضوعی مشخص، چندان موفق باشیم.
نظریه‌های سیاسی ـ اجتماعی در جوامع پیشاتجددی از جمله ایران (نظریه‌هایی كه كم نبوده‌اند و می‌توانستند منشاء و مبداء تحولات مباركی باشند) به جای آن‌كه در دیالوگ‌های انتقادی به چالش گذاشته شوند، در نبود چنین فضایی (فضایی كه نقادی را به موتور محرك جامعه‌ی مدنی تبدیل می‌كند) در دوقطبی‌های خصومت‌جویانه و عصبی میان حاكمیت و نظریه‌پرداز (به عنوان شخصیتی حقیقی یا حقوقی) و یا میان نظریه‌پرداز و نظریه‌پرداز، شرحه‌شرحه شده‌ و ابتر مانده‌اند.
باشد كه نهال نوپای جامعه‌ی مدنی درایران، نیرو گیرد و جانِ تازه‌بازیافته‌اش را از دست ندهد.

تهران ـ ٣٠ خرداد ٨٤
..........................
پی‌نوشت:

(١) عبارت «سقط قیصر‌گرایی» را از گرامشی وام گرفته‌ام. لفظ قیصرگرایی را گرامشی برای توضیح نوع خاصی از فاشیزم به كار می‌برد. فاشیزمی كه در شرایط «تعادل فاجعه‌انگیز» میان یك نیروی مترقی و یك نیروی ارتجاعی ظهور می‌كند. لفظ قیصر اشاره به سزار یولیوس (١٠١ تا ٤٤ قبل از میلاد) دارد كه در شرایطی مشابه این، در روم به قدرت مطلقه رسید و البته بیشتر در حكم استعاره‌ای بود برای موسولینی، كه طرفداران‌اش در تبلیغات او را با قیصر قیاس می‌كردند.
عبارت بناپارتیزم كه در ایران بیشتر رایج است نیز اشاره به چنین مسلكی دارد و برگرفته از نام خاندان بناپارت و در واقع ناپولئون اول و برادرزاده‌اش لویی فیلیپ یا همان ناپولئون سوم است. هر دو در چنین «تعادل فاجعه‌انگیزی» بود كه جمهوری اول و دوم را در فرانسه به حكومت مطلقه تغییر دادند، یكی در ٩ نوامبر ١٧٩٩ و دیگری در ٢ دسامبر ١٨٥١ . نگاه كنید به:
آنتونیو گرامشی/ «دولت و جامعه‌ی مدنی»/ ترجمه‌ی دكتر عباس میلانی/ نشر اختران/ ١٣٨٣
كارل ماركس/ «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»/ ترجمه‌ی باقر پرهام/ نشر مركز/ ١٣٧٧