iran-emrooz.net | Mon, 15.03.2010, 15:56
صدای آشنا
سحر دلیجانی
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود.
هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینیست
که مزدِ گورکن
از بهای آزادیِ آدمی
افزون باشد.
احمد شاملو
عباس کيارستمی، فيلمساز نامی ايران و برندهی جايزههای معتبری بخاطر فيلمهايی چون "نمای نزديک"، "طعم گيلاس"، "زير درختان زيتون"، سينمای ايران را به جهانيان معرفی کرد. او از طريق فيلمهايش پيکار ايرانيان را به نمايش گذاشت که با وجود تمام سختیها و عليرغم همه تلاطمهای سياسی، اقتصادی، و اجتماعی، ايمان خود را به زندگی، طبيعت، زيبايی، مهربانی و عشق از دست ندادهاند و هرگز از دست نخواهند داد. او به سهم خودش فرهنگ پربار ايران زمين را احياء کرد.
عباس کيارستمی سخنور نيست؛ و اين فيلمهايش بودند که از آن سرزمين پنهان زيتون و فرش و خاک و بقاء و اميد که ايرانش میناميم صحنهها آراست.
از آن به بعد، بسيار بودند کسانی که کيارستمی را يکی از تواناترين فيلم سازان سينمای اخير خواندند و نام او را در کنار نام سينماگرانی پرآوازه چون اينگمر برگمن، برناردو برتلوچی و جان ـ لوک گدار در تاريخ سينما حک کردند. عباس کيارسمتی نه تنها زبان سينمايی جديدی برای رنج ايرانيان، روياهايشان، اميدها و دردهايشان آفريد، بلکه او برای خود سينما هم زبان جديدی خلق کرد.
همه چيز با مصاحبهای با روزنامهی "ناسيونال" چاپ ابو ذبی آغاز شد، آن هنگام که از اوعقيده اش را دربارهی تصميم بهمن قبادی که ايران را ترک میگويد جويا شدند، کيارستمی اينگونه پاسخ داد:
"آنچه از ايرانیهايی كه كشور را ترک كردهاند مشاهده كردهام، پيامد چندان مثبتی نبوده است... من هيچ انتقادی از آنهايی كه ايران را ترک میكنند، ندارم. اگر بهمن قبادی فكر میكند درخارج از ايران شرايط بهتری برای ساخت فيلم دارد به او تبريک میگويم.... اما در مورد خود من، شخصا اعتقادی به ترک ايران ندارم. جايی كه شبها میتوانم آرام بخوابم خانهام است. ما فيلم میسازيم تا زنده بمانيم. صرفنظر از اينكه چه شرايطی وجود دارد خانه من در انتهای يك كوچه بنبست، جايیست كه در آن زندگی میكنم و هيچچيز مرا برای ترک آن متقاعد نكرده است."
سپس گفتگويی خصوصی بين کیارستمی و قبادی است که آنطور که خود قبادی میگويد: "همه چیز از آن شب لعنتی شروع شد. شبی که بازویم را گرفتی و به کناری کشیدی ام و گفتی که فیلمم [گربههای ايرانی] را دوست نداری."
آن مصاحبه و اين گفتگو منجر به يک سری حملات غير منتظره بر عليه کيارستمی شدند.
به نظر میرسد که بهمن قبادی از اين دو اتفاق استنباطی توهين آميز به شخص خود کرده است. او به عنوان پاسخ نامهی سرگشادهای با لحنی خشمگين نوشت و در آن از اينکه چرا کيارستمی در برابر رژيم سرکوبگر نايستاده است به شدت انتقاد کرده و حتی تا آنجا پيش میرود که سعی میکند با استفاده از انواع و اقسام واژهها نوعی همکاری بين کیارستمی و رژيم را تلقين کند و بويژه به سکوت کيارستمی دربارهی حوادث پس از انتخابات تأکيد زياد میورزد و غيره و غيره:
«آنچه حق شما نیست، بیان حرفهایی است که تیتر روزنامههای حامی دولت ایران میشود و رژیم ایران را خشنود میکند. بر چه اساس به خود اجازه میدهی تلاش فیلمسازان برای همراهی با مردم ستمدیده را با کلمات ناپسند به مسخره بگیری و بد تر از آن هم زبان با دیکتاتورهای دینی به نهی از منکر روی آوری؟ چه باعث شده تا حرفهایی که پیش از این تنها از زبان مسئولان حکومتی سینما و روزنامه نویسان کیهان شنیده بودیم را این بار از زبان شما بشنویم؟»
مطمئن هستم که خود قبادی هم متوجه شده که زياده روی کرده است. مشخص نيست چرا قبادی اينگونه خشمگين شده، به چه دليل چنين واکنشی قهرآميزی از خود نشان داده و به اين شيوهی عاری از هر گونه مسئولیتی کيارستمی را آماج تهمتهای بی اساس خود قرار داده است. همچنان مشخص نيست که چرا او همان کاری را نکرده که کيارستمی انجام داده و او را به گوشهای فرانخوانده و حرف دلش را به طور خصوصی به خود کيارستمی نگفته، و به جايش اقدام به نوشتن نامهای سرگشاده کرده است.
بگذريم.
متأسفانه نامهی او باعث شد که افراد زيادی بر اين باور شوند که کيارستمی مخالف جنبش سبز است و در نهايت از عوامل رژيم، و صدها خيالات باطل ديگر. تحليلهایی که نتايجش خاک بر سر بصيرت مردم ريختن است.
اکنون سالهاست که جمهوری اسلامی اجازهی نمايش فيلمهای کيارستمی را در ايران نداده است. همچنین سالهاست که او هيچگونه هزينه و کمک مالی از طرف دولت برای ساختن فيلمهايش دريافت نکرده است و بنا بر گفتهی خودش با درآمد ناشی از عکاسی، فيلمهای کوچک و کم هزينه میسازد.
کيارستمی تا به حال نظری دربارهی بحران پس از انتخابات نداده است که اين خود به آتش خشم بسياری دامن زده است. چندين روز پيش نامهی ديگری خواندم که سکوت او را در مورد دستگيری جعفر پناهی به باد انتقاد گرفته بود.
ولی آيا اين حق انسانی کيارستمی نيست که هرگاه که میخواهد سخن بگويد و هرگاه که میخواهد سکوت کند؟ آيا نبرد شجاعانهی مردم ايران برای آزادی، اين ظريفترين حقها، حق سکوت را نيز در بر نمیگيرد؟
آيا اين منصفانه است که به کيارستمی انواع و اقسام تهمتهای وحشتناک بزنيم فقط به اين دليل که مچبند سبز نبسته و عقيدهای ابراز نکرده است؟
به نظر من اين بوی استبداد میدهد. اگر نبرد، نبرد بخاطر حقوق دموکراتيک و تحقق اعلاميهی حقوق بشردر ايران است پس عدم علاقه به فعاليت سياسی هم بايد ملحوظ شود و شخصيت کسی بخاطر عدم همکاری با فعاليتهای رايج سياسی لگدکوب نگردد. اگر نبرد بخاطر آزادی است پس نبايد حق ديگری را به علت احساسات زبانه کش خود پايمال کرد.
کيارستمی يک هنرمند است. نه يک فعال سياسی. نه يک رزمنده. او از طريق هنرش، فيلمهايش، و عکسهايش سخن میگويد. گوش دادن را میبايست فرا گرفت. تنها راه ارتباط کلمات نيستند. راه کيارستمی راه هنر است. از اين راه است که به کشور و مردمان خود خدمت میکند. از اين راه است که خويش را بيان میکند و آنچه در دل دارد به گوش ايرانيان و جهانيان میرساند.
تقريباً تمام فيلمهای کيارستمی درباره وضعيت ايران و ايرانيان است. او با شيوهی ظريف خود پرده از عميق ترين سختیها و غمهای مردم ايران برداشته است و به آنانی که هرگز صدايی نداشتهاند صدا داده است. به نظر میرسد آنان که به او تهمت میزنند که کيارستمی اهمیتی به سرنوشت ايران نمیدهد يا فيلمهايش را نديدهاند و يا توجه نکردهاند. بس است که فيلم "ده"، "نمای نزديک"، "مشق شب"، و يا "طعم گيلاس" را ببينند تا صدای کيارستمی را روشن و واضح بشنوند.
کيارستمی با کلمات آشکار و عمومی سخن نمیگويد. او کسی نيست که با صدای بلند دم از شجاعت و فداکاریهای خود بزند. ولی فيلمهای او، به شيوهای شاعرانه ، سالهاست که از بی عدالتیهای اجتماعی سخن میگويند که زنان و مردان و کودکان ايرانی هر روزه با آن دست و پنجه نرم میکنند.
کيارستمی اينگونه سخن میگويد. اگر گوش دادن برايمان مهم است.
زير، نامهی کيارستمی که خواستار آزادی جعفر پناهی شده است را میتوانيد بخوانيد.
[متن اصلی اين نامه از روزنامهی نيويورک تايمز گرفته شده است.]
آرزوی محال
نمیدانم این نامه را خطاب به چه کسانی مینویسم، اما میدانم چرا مینویسم و باور دارم که نوشتن آن
در این وضعیت ضروری و اجتناب ناپذیراست، چرا که دو فیلمساز ایرانی ، دو فیلمساز وابسته به جریان سینمای مستقل ایران در بندند.
به عنوان یک فیلمساز، از همین جریان سینمای مستقل، سالهاست که دیگر امیدی به نمایش فیلمهایم درکشورم ندارم و سالهاست که با ساختن فیلمهای شخصی و کم هزینه، به کمک و همراهی وزارت ارشاد به عنوان متولی سینمای ایران چشم امید ندارم. من برای گذران زندگی به عکاسی روی آورده ام و از در آمد آن، فیلمهای کوچک و کم هزینه میسازم و به پخش غیر قانونی نسخههای تکثیر شده فیلمهایم اعتراضی نمیکنم چرا که این تنها راه ارتباط من با مخاطبان هموطنم است. دیگر سالهاست حتی به این بی توجهی وزارت ارشاد و مسولان سینمایی اعتراض هم نمیکنم، حتی اگر نپذیریم که سالهاست مسولان سینمایی کشور به عنوان بازوی فرهنگی دولت بین فیلمسازان خودی و غیر خودی فرق میگذارند، بر این باورم که آنها به هیچ روی به سینمای مستقل عنایتی ندارند. این گناه ما نیست که فیلم سازیم و تنها از طریق فیلم سازی است که میتوانیم زندگی کنیم. این نه فقط یک انتخاب که برای ما یک ضرورت حیاتی است. من برای حل این مشکل راه حلهای خود را یافته ام. بی حمایتهای مرسوم و رایج که غالب اهل سینما در ایران از آن بهره مند هستند، فیلمهای مستقل و کوچک خود را میسازم و به این دلخوشم که نام و اعتباری برای کشورم و مردمی که دوستشان دارم کسب میکنم وتنها ضرورت کار کردن است که فیلمی در خارج از کشورم میسازم که در نهایت سلیقه یا انتخاب من نیست. اما جعفر پناهی و دیگران سالهاست میکوشند تا از نهادهای رسمی و دولتی یاری بجویند و راههای رفته و شکست خورده را بارها میآزمایند و هم چنان به در بسته میخورند. او نیز سالهاست به امید نمایش عمومی فیلمهایش و به امید همراهی و مساعدت قانونی نهادهای مسول سینما در ایران به دنبال یافتن راه حلهایی است. او هنوز باور دارد به خاطر اعتباری که فیلمهایش برای کشورش به ارمغان آورده است، میتواند راه حلهای قانونی بطلبد. مسولیت آنچه که بر جعفر پناهی رفته است و بر سر همه جعفر پناهیها به طور مستقیم بر عهدهی وزارت ارشاد است. اگر خبط و خطایی از او سر زده مسولیت آن متوجه سو مدیریت و سیاست غلط مسولین سینمایی وزارت ارشاد است که آنچنان راهها را بستهاند که راهی دیگر جز این باقی نمانده است که برای ساخت فیلم این چنین خود را به مخاطره بیاندازد. او هم از طریق سینما زندگی میکند. فیلم سازی برای او ضرورتی حیاتی است.او باید خود را بیان کند و انتظار داشته باشد که نهادهای مسول سینما سدها و موانع موجود را از پیش پای او بر دارند نه آن که خود به بزرگترین مانع تبدیل شوند. شاید مسولین وزارت ارشاد امروز نتوانند کمکی موثر در حل مشکل جعفر پناهی باشند ولی باید بدانند که مسوولیت عواقب وخیم و بازتاب زشت و غیر فرهنگی جهانی آن متوجه مدیریت سو و سیاستهای غلط این ارگان در همه این سالهاست. من شاید مدافع شیوههای تند و جنجالی جعفر پناهی نباشم اما میدانم آنچه او را به این بند انداخته نه یک انتخاب که یک اجبار نا گزیر بوده است. او چوب مسولانی را میخورد که طی همه این سالها راه را بر او بستهاند و تنها کوره راهها و راه حلهای انحرافی و گاه حتی بیراههها را باز گذاشتهاند. مشکل جعفر پناهی سرانجام حل خواهد شد اما کم نیستند جوانانی که اکنون هنر سینما را به عنوان شیوه بیان و راه زندگی خود بر گزیدهاند. اینجاست که وظیفه دولت و وزارت ارشاد به عنوان بازوی اجرایی و فرهنگی دولت خطیرتر میشود. چرا که با گروه عظیمی از جوانانی روبه رو است که میخواهند مستقل و به دور از تکلفهای اداری ، موانع رسمی و تبعیضهای موجود فیلم بسازند. جعفر پناهی و محمد رسول اف دو فیلم ساز سینمای مستقل ایران هستند. سینمایی که در ربع قرن حاضر به عنوان مهمترین عامل فرهنگی نام این کشور را در جهان پر آوازه کرده است آنان به کلیت فرهنگ جهان تعلق دارند. آنان بخشی از فرهنگ سینمای بین الملی هستند. آزادی آنان را از بند آرزو میکنم و با توجه به آن که میدانم آرزوی محال آرزوی محال نیست، آرزوی قلبی من این است که دیگر هنرمندی به خاطر هنر در این سرزمین در هیچ بندی نباشد و دیگر سینمای جوان و مستقل ایران با موانع ، بی عنایتیها و تبعیضها روبه رو نباشد. این مسولیت شماست و تعریف غایی و نهایت موجودیت شما
عباس کیارستمی
۱۳۸۸.۱۲.۱۸ تهران