iran-emrooz.net | Fri, 19.02.2010, 8:08
جنبش سبز و شمشیر داموکلس «پان ترکیسم»!
س. حانملوی
سخنی با کوشندگان جنبش سبز به بهانهی مقالهی بامداد ایرانی*
"... بر دست و پایش غل و زنجیر زدند...
از گیسهایش گرفته آنرا بر روی زمین کشیدند...
و تنش را تکه پاره کردند...»
ناظم حکمت
جنبش سبز با رهبران فعلیاش حالا حالاها کار دارد تا ناف خود را کاملاً از «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» ببرد. پس هنوز زمان تقسیم غنایم!! نرسیده است که شما از حالا سهم شیر را برای خودتان میخواهید. دورانی که مرکز (بخوان تهران) برای آذربایجان (و ملیتهای غیر فارس) تعیین تکلیف میکرد، در حال به سر آمدن است. مدرن بودن، تهمت زدن و کف بر دهان آوردن نیست. اگر واقعاً مدرن و دمکرات هستید، پس تکثر را نه در حرف، بلکه در عمل بپذیرید.
وقتی که به وضعیت امروزی آذربایجان میاندیشم یاد مرثیهای از شاعر بزرگ ترک ناظم حکمت میافتم که سالها فبل آنرا سروده است: "بر دست و پایش غل و زنجیر زدند... از گیسهایش گرفته آنرا بر روی زمین کشیدند... و تنش را تکه پاره کردند...» در هفتاد سال اخیر در چهارچوب کشور ایران نیز با آذربایجان همان رفته است. بعد از اینهمه سرکوب سیستماتیک سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جغرافیائی، آذربایجان «اگر هم بخواهد»، کی میتواند برای ایران بپا خیزد؟...
اخیراً مقالهای را تحت عنوان «معمای گسست تبریز از جنبش سبز» که توسط آقای (یا خانم؟) بامداد ایرانی (امان از دست این اسامی مستعار) قلمی شده بود، در سایت اخبار روز خواندم. مقاله که گویا در جواب مطلبی از آقای آراز افشار نوشته شده بود، با لحن گزنده، عصبی، کینه توزانه و تحقیر آمیزش نسبت به آذربایجانیها و مردم تبریز، باعث حیرت و رنجش شدید دمکراتهای آذربایجانی و بخصوص تبریزی شده و به نوبهی خود به نگرانیها و عدم اعتماد موجود بین جنبش ملی- دمکراتیک آذربایجان و جنبش سبز دامن زد. نویسندهی ناشناس (؟) که خود گویا از کنشگران جنبش سبز میباشد، مطلب آقای آفشار را بهانهای برای تسویه حساب با فعالین ملی- مدنی آذربایجان کرده و بدون ارائهی هیچگونه دلیلی، ادعاهای رنگارنگی را مطرح کرده است که به سادگی نمیتوان از کنار آنها گذشت. چون آقای ایرانی در حاشیهی تسویهی حساب با جنبش ملی – دمکراتیک آذربایجان از نیش زدن به نیروهای سیاسی دیگر از جمله چپهای سنتی - که خود از درک مسائل آذربایجان عاجز بوده و با آن مشکل دارند- نیز غافل نبوده است، من در اینجا فقط به نکات کلیدی نوشتهی او خواهم پرداخت. البته قصد من از نوشتن این مطلب بیشتر روشن کردن نکات افتراق و اشتراک ما بین جنبش ملی آذربایجان و جنبش سبز میباشد. چرا که تا این نکات بدرستی روشن نشوند، امکان نزدیکی و عمل مشترک ما بین این نیروها به سختی میسر خواهد شد. امید آن دارم که نوشتهی من نیز به حل معمای سکوت فعالین سیاسی آذربایجان (به ادعای آقایان!) کمک کوچکی به نماید. چرا که سردرگمی نیروهای مرگز گرا در رابطه با مسائل آذربایجان نشانهای از بی خبری این نیروها از روند حوادث در این منطقه میباشد.
به علت طولانی بودن نوشته آنرا به سه قسمت تقسیم کرده ام، که بصورت مسلسل به نشر آن اقدام خواهم کرد.
قبل از وارد شدن به اصل مطلب باید متذکر بشوم که بر خلاف ادعاها، تهمتها و کنایههای آقای ایرانی، فعالین ملی آذربایجان که خود در نبردی بی امان با دیکتاتوری اسلامی حاکم بر ایران درگیر هستند، مبارزهی کنشگران جنبش سبز را (که بخش بزرگی از آنها اصلیت آذربایجانی دارند) با تحسین دنبال کرده و در هر فرصتی هرگونه سرکوب، شکنجه و زندان علیه این افراد را به شدت محکوم کرده و با خانوادههای قربانیان رژیم ابراز همبستگی نمودهاند.
آقای ایرانی در نوشته شان دلایل گست تبریز (بخوان آذربایجان) از جنبش سبز را اینگوه ذکر میکند:
۱- تبریز (آذربایجان) از فعالیتهای مدنی دور افتاده است. این شهر در این رابطه از شهرهائی همچون تهران، اصفهان و شیراز 20 سال عقب مانده است.
۲- شالودهها و مولفههای یک جنبش سبز در شهر تبریز شکل نگرفته است.
۳- تبریز (آذربایجان) در رهائی از واپسگرائی مذهبی و مدرن سازی جامعه عقب مانده است.
۴- بسیاری از تکنوکراتهای آذربایجانی به سبب فشارهای طاقت فرسای حکومت بر زندگی خصوصی آنها به تهران مهاجرت کردهاند.
۵- تبریز در حال آموختن از تجربهی تهران، اصفهان و شیراز میباشد.
۶- آذربایجان دیگر از نظر سیاسی موقعیت دوران انقلاب مشروطیت و حتی انقلاب بهمن را ندارد.
۷- آفتی به نام «فعالیتهای پان ترکیستی» مانع پیوستن تبریزیها به جنبش سبز است.
۸- رژیم برای شکست جنبش سبز، «پان ترکیست»های تبریزی را تقویت میکند تا صدای کوشندگان «شریفی» که در آذربایجان دلشان همراه با جنبش سبز است، شنیده نشود.
آقای بامداد ایرانی هر چند در نوشته شان انگشت روی بعضی نکات درست گذاشتهاند، ولی نتایجی که از آن میگیرند- همانند تهمت همکاری فعالین ملی آذربایجانی با رژیم برای شکست جنبش سبز!!- به راستی حیرت آور است.
نویسنده به درستی به سطح بالای فعالیتهای مدنی در تهران اشاره کرده و آنرا یکی از دلایل گسترش جنبش سبز در این شهر میداند. هر چند که تهران با جنوب شهرش و با جمعیت میلیونی حاشیه نشیناش و بیکاران و عناصر بی طبقهاش کمتر شباهتی با چهرهی فریبائی و رویائی که آقای ایرانی از این شهر ترسیم کرده اند، دارد، ولی من دلایل ایشان را در کل میپذیرم. فقط همینجا باید اشاره بکنم که چون یک پنجم جمعیت و امکانات کشور در تهران متمرکز شده است، تمرکز فعالیتهای مدنی در این شهر نیز نمیتواند چندان تعجب آور باشد. فقط منِ آذربایجانی نمیتوانم با ذوق زدگی آقای ایرانی در رابطه با تهران شریک بشوم. چرا که اگر امروزه در جیرفت و آذرشهر از فعالیتهای مدنی چندان خبری نیست، دلیل اصلیاش همین تمرکز امکانات در تهران است. تاوان این رشد ناموزون را نه فقط نسل فعلی، بلکه نسلهای بعدی نیز به نحوی از انحا خواهند پرداخت.
بدین ترتیب تا اینجای مطلب من اختلافی با آقای ایرانی ندارم. ولی وقتی نویسنده (که خود را خبرهی مسائل آذربایجان جا میزند) سطح فعالیتهای مدنی شهر تبریز را با شهرهای اصفهان و شیراز مقایسه کرده و به تبریز نمرهی ردی میدهد، با عرض معذرت از خوانندگان و خود آقای ایرانی باید بگویم که حرفهایش بی مایه و بی پایه هستند. همینطور مقایسهی شهر تبریز با شهر محافظه کاری مثل مشهد نیز از بیخ و بن غلط است (چون در ایران پژوهشهای اجتماعی قبل اعتمادی وجود ندارد، اظهار نظر این چنانی حتی در مورد شهر مشهد نیز جای سئوال دارد).
آقای ایرانی دانسته و ندانسته تلاش سبزهای شهرهای اصفهان و شیراز را نتیجهی فعالیتهای مدنی قلمداد میکند. در حالیکه هر کسی که از وضعیت این دوشهر اطلاعات مختصری داشته باشد، میداند که روحانیت طرفدار جنبش سبز در این شهرها یعنی آیت اللهها طاهری (اصفهان) و دست غیب (شیراز) در بسیج مردم این شهرها به نفع جنبش سبز نقش اساسی داشتهاند. در حالیکه اگر آیت الله زنجانی را استثا بکنیم (او هم تا آنجائی که صاحب این قلم خبر دارد، ساکن آذربایجان نیست) روحانی صاحب نفوذی که طرفدار جنبش سبز باشد، در آذربایجان وجود ندارد. اگر از امام جمعهی تبریز آیت الله مجتهد شبستری- که نقش چماق رژیم را در تبریز و آذربایجان بازی میکند- بگذریم، اصولاً سالهاست که در آذربایجان روحانی صاحب نام و نفوذی چه دولتی و چه مخالف آن وجود ندارد. کسانی مانند آیت الله اردبیلی و دادستان سابق موسوی تبریزی – که اکنون در صف اصلاح طلبان سینه میزنند- بخاطر شرکت در سرکوبهای سابق، در سرتاسر آذربایجان بکلی منفور هستند. چماق بدست سابقهادی غفاری که در انتخابات اخیر مجلس، کاندیدای اصلاح طلبان از تبریز بود!! (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)، حتی از کاندیداهای اصول گرایان نیز رای کمتری آورد. در حالیکه تعداد آرای اصولگرایان انتخاب شده نیز بخاطر شرکت کمتر از سی درصد واجدین شرائط در انتخابات در سطح بسیار نازلی قرار داشت. اساساً بعد از سرکوب خونین جنبش طرفداران آیت الله شریعتمداری در آذربایجان، سکولاریزه شدن جامعهی آذربایجان شدت پیدا کرده، بخش مدرن آن به حرکت ملی- مدنی آذربایجان پیوسته و بخش سنتی آن نیز با کنار کشیدن از هر گونه فعالیت سیاسی و دوری گزیدن از روحانیان طرفدار رژیم، راه خود را میرود. بدین ترتیب بر خلاف نظریات آقای ایرانی مردم آذربایجان و تبریز سکولارترین بخشهای اپوزیسون کشور را تشکیل میدهند. بر خلاف شهرهای استانهای فارس نشین، روحانیت در آذربایجان نقش سیاسی خود را برای همیشه از دست داده و بعد از سرکوب جنبش فوق الذکر بخش کوچکی از آن به حرکت ملی- دمکراتیک آذربایجان پیوسته و بخش اعظم آن به امور شرعیه و پول در آوردن مشغول میباشد. دلیل این ادعاها اسنادی همچون «آذربایجان سخن میگوید»، «مطالبات حرکت مدنی آذربایجان»، « نامهی سرگشادهی جمعی از روزنامه نگاران، نویسندگان، روشتفکران و ... به خاتمی»، «نامهی سرگشاده به سید محمد خاتمی... با صدها امضا»، « بیانیهی جمعی از تشکلهای دانشجوئی در آذربایجان» و « بیانیهی شورای هماهنگی فعالان ملی آذربایجان» میباشد که علیرغم خطرات بسیار برای تهیه کنندگان و امضا کنندگان آنها همانند مشتی نمونهی خروار در فواصل معینی در داخل کشور منتشر شدهاند. در خارج از کشور نیز قطع نامهی همایش بزرگ آذربایجانیها که اخیراً با شرکت بیش از ۲۰۰ نفر از فعالین ملی- مدنی آذربایجانی در شهر بروکسل تشکیل یافت، دلیل روشن دیگری بر این مدعاست. در این همایش نیز فعالین ملی- مدنی آذربایجانی و ترکهای خراسان و قشقائی که به احزاب و جریانهای مختلفی وابسته هستند، در عین پای فشردن بر حق آذربایجانیها برای تعیین سرنوشت خود، خواهان مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی – که آنرا سمبل شوونیزم مسلط در ایران میدانند- ، ایجاد سیستمی سکولار، تامین برابری حقوق زنان با مردان، آزادی بدون قید و شرط دين، وجدان، مطبوعات، سنديكاها، احزاب سياسی، لباس و طرز زندگی و همچنین ممنوعیت مجازات اعدام شدند.
از نقش معممهای طرفداران جنبش سبز که بگذریم، مکلاهای طرفدار این جنبش نیز در آذربایجان نفوذی ندارند. صرف آذربایجانی بودن آقای موسوی دلیل محبوبیت او در آذربایجان نیست. آقای موسوی میتواند در منطقهی زادگاهش خامنه و شبستر محبوب باشد، ولی به جرئت میتوان گفت که در انتخابات اخیر رغبت به آقای کروبی - بخاطر نظریات تا حدودی روشنش نسبت به حقوق ملتهای ساکن ایران- در میان بخشهائی از مردم آذربایجان بیشتر از موسوی بود.
آقای ایرانی از بیاعتنائی مردم آذربایجان به اعلامیههای آقای حسن شریعتمداری (پسر آیت الله شریعتمداری) ناله میکند. ولی به نظر من از اینکه مردم آذربایجان و تبریز- انگار که سربازانی باشند- با یک سوت آقای حسن شریعتمداری به خط نشدند، را باید به فال نیک گرفت. و بر خلاف آقای ایرانی باید آنرا به حساب برخورد عقلانی و عقل پرسشگر مردم آذربایجان (حداقل بخش پیشرو آن) گذاشت. اصولاً آن دوران که مردم آذربایجان با فتوا و اعلامیهی معم و مکلائی به خیابانها میریختند، چندی است که سپری شده است.
آقای ایرانی! امروزه در شهرهای بزرگ آذربایجان (حتی بعضی شهرهای کوچک و قصبهها) دهها و صدها نفر فعال ملی- مدنی زندان رفته و شکنجه شده که مورد وثوق جوانان هستند، وجود دارند. مردم آذربایجان خط این افراد را بیشتر از هر آخوند و یا خارج نشینی مثل آقای شریعتمداری میخوانند.
هنگامی که به گواهی اعلامیههای کمیتهی دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان در ایران (آسمک) و انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان در ایران (آداپ) همه روزه چندین نفر در شهرها، قصبات و حتی روستاهای آذربایجان دستگیر، شکنجه و زندانی میشوند، آقای ایرانی بدون احساس کوچکترین مسئولیتی با زبان بی زبانی فعالین ملی- مدنی آذربایجانی را به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی متهم میکند. آیا آقای ایرانی خبر دارند که رژیم برای محدود کردن دایرهی نفوذ این فعالین، عدهای از آنها را به تهران تبعید کرده و ورود آنها را به خاکهای آذربایجان ممنوع اعلام کرده است؟ البته ممنوع الورود بودن بعضی از فعالین مدنی آذربایجانی به خاکهای آبا و اجدادیشان، سنتی طولانی دارد و در این زمینه نیز رژیم جمهوری اسلامی نخواسته است از رژیم پهلویهای پدر و پسر عقب بماند.
آقای ایرانی در مقایسهی شهر تبریز با شهرهای اصفهان و شیراز، فاکتور وابستگی ملی (برای شما قومی) را عامداً نادیده میگیرد. هنگامیکه اکثریت اهالی شهر تبریز ترک آذربایجانی هستند، اکثریت مردم شیراز و اصفهان دارای ملیت فارس میباشند. لذا وقتی از فعالیتهای مدنی اهالی این شهرها سخن میگوئیم باید به این تفاوتها نیز توجه داشته باشیم. آقای ایرانی مینویسد که: «تبریز در بخشهایی مانند فعالیتهای ورزشی یا گروههای کوه نوردی و گردشگری فعال است، اما در زمینه سازمانهایی که در حوزه حقوق زنان، حقوق بشر، مطالعات فرهنگی و میراث فرهنگی و به ویژه پژوهشهای تاریخی و بازشناسی تاریخ بسیار ضعیف است.»
در رابطه با فعالیتهای مربوط به حقوق زنان تا آنجائیکه صاحب این قلم خبر دارد، بعد از تهران فعالین زن آذربایجانی و بخصوص تبریزی در کمپین یک میلیون امضا نسبت به دیگر شهرهای ایران فعال تر بودند. منتهی چون در این رابطه آمارهای قابل اعتمادی وجود ندارند و با توجه به این که نمیدانم حرفهای آقای ایرانی نیز در رابطه با فعالیتهای حقوق زنان در اصفهان و شیراز چقدر مستند هستند، وارد این بحث نمیشوم. فقط قید این نکته لازم است که این ضعف، اساساً مشکل جامعهی مرد سالار ایرانی است. در خود تهران نیز با جمعیت پانزده میلیونیاش که قاعدتاً نصف آنها را زنان تشکیل میدهند، فعالیتهای مربوط به زنان قطرهای در مقابل اقیانوس هستند.
در رابطه با «پژوهشهای تاریخی و بازشناسی تاریخ» هم هر کسی که نداند افرادی مثل آقای ایرانی بخوبی میدانند که از زمان شاه این بخش از فعالیتها در آذربایجان جزو خطوط قرمزی هستند که گذشتن از آن فوراً جنبهی امنیتی بخود پیدا میکند. آقای ایرانی بخوبی میدانند که «پژوهشهای تاریخی و باز شناسی تاریخ» در آذربایجان اگر از منظر ««اندیشهها و باورهای آریائی ایرانی» باشد نه تنها وقفهای در این زمینه بوجود نیامده، بلکه حتی بعد از سر کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی شاهد «رنسانس» این فعالیتها نیز بوده ایم. لذا در این رابطه برای فعالین آذربایجانی کار زیادی برای انجام دادن نمانده است!! ولی وقتی جوانان آذربایجانی با شک و تردید به تاریخ «رسمی» (تعجب نکنید، در کنار زبان رسمی کشور که «طبیعتاً» فارسی میباشد، تاریخ رسمی نیز داریم) نگاه کرده و با امکانات محدودشان به دنبال پژوهش تاریخ رسمی ملت آذربایجان میروند (این نوع تاریخ را شما تاریخ «نمادهای اسطورهای ترکان صحرا نشین» مینامبد!!)، آن موقع مسئله جنبهی امنیتی پیدا میکند. ضمناً هنگامی که آثار باستانی معدود شهر تبریز همانند ارک علی شاه و مسجد کبود با سیاستهای کاملاً برنامه ریزی شده کم کم نابود میشوند، هنگامی که تنها تالار تاریخی تئاتر شهر به بهانهی ایجاد مصلی ویران میشود و هنگامی که آثار تاریخی موزهی آذربایجان به تهران منتقل میشوند (رجوع کنید به مصاحبهی سکه شناس آذربایجانی استاد سید جمال ترابی طباطبائی با مجلهی آذر- تورک شمارهی 9) صحبت از پژوهشهای تاریخی بیشتر شبیه شوخی و مزاح است.
وقتی صحبت از فعالیتهای مربوط به حقوق بشر میشود، میتوان پرسید که مردم اصفهان و شیراز کدامین فعالیت حقوق بشری را کردهاند (چشم آدم بخیل کور) تا تبریزیها نیز از آنها بیاموزند؟ فعالیت برای حقوق بشر در هر نقطهی ایران که باشد باعث خوشحالی همهی عاشقان عدالت و آزادی است. پس فعالیت اصفهانیها و شیرازیها در عرصهی حقوق بشر نیز بیشتر از هر کسی میتواند به نفع تبریزیها باشد. فقط به شرطی که مثل دیگر عرصهها اینجا نیز حقوق بشر درجه بندی نشود. میتوان از آقای ایرانی پرسید که آیا دفاع از حقوق زندانیان سیاسی آذربایجان، دفاع از حقوق بشر نیست؟ فعالین کمیتهی دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان در ایران (آسمک) نزدیک یک دهه است علیرغم دستگیریها، شکنجه و تضییقات گزمههای رژیم، قهرمانانه در داخل کشور از حقوق زندانیان سیاسی آذربایجان دفاع میکنند. فعالین منسوب به «آداپ» (انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان در ایران) هم در داخل و هم در خارج از کشور در دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان کاری کردهاند کارستان. آیا این گونه فعالیتها در آمارهای ادعائی آقای ایرانی و دوستانش جائی دارند؟
آقای ایرانی عمداً چشم بر فعالیتهای وسیع مردم آذربایجان در زمینهی موسیقی، رقص آذربایجانی، آموزش زبان مادری (نه زبان فارسی) به بزرگسالان و جوانان، گروههای تئاتر، چندین انجمن ادبی نویسندگان و شاعران آذربایجانی، صندوقهای قرض الحسنهی زنان محلات تبریز (با صندوقهای قرض الحسنهی وابسته به رژیم اشتباه نشود) جمعیت مبارزه با تکدی و همیاری اجتماعی بازاریان تبریز (که تبریزیها به حق به آن افتخار میکنند) میبندد. چرا که بیشتر این فعالیتها نه در راستای اهداف ادعائی آقای ایرانی بلکه برای احیا و حفظ هویت ملی آذربایجانیها هستند.
ضمناً برای فعالیتهای مدنی مگر وجود روزنهی هر چند کوچکی لازم نیست؟ شما که خود را خبرهی مسائل آذربایجان میدانید (که نیستید)، چرا شرائط امنیتی را در آذربایجان با شهرهائی مثل شیراز و اصفهان یکی میگیرید؟ یک نفر خبرهی مسائل آذربایجان باید بداند که رژیم اینگونه فعالیتها را در تهران، اصفهان و شیراز تا حدودی تحمل میکند، ولی نوبت آذربایجان که میرسد، از چنین «ناپرهیزیها» خبری نیست. بعضی بخشنامههای امنیتی به مسئولین رژیم در استانهای آذربایجان -که به هر دلیل به مطبوعات راه پیدا کرده اند- نشان میدهند که مقامات امنیتی رژیم در رابطه با آذربایجان میخواهند که «آب را از سرچشمه خشک بکنند.» با اینکه در کشور، انقلابی به نام انقلاب اسلامی -که ظاهراً میبایستی تمامی مظاهر رژیم شاهنشاهی را از بین ببرد- اتفاق افتاده است، ولی سیستم ترور و وحشتی که از سال 1310 شمسی در سرتاسر آذربایجان حکمفرما بوده – و از سال 1325 شمسی تشدید شده است- هنوز هم با شدت و ضعف ادامه دارد. جنبش دانشجوئی که در تهران صدها حامی و پدر خوانده دارد، در آذربایجان یتیم میباشد. در سرکوب دانشجویان دانشگاه تهران در سال 1378 شمسی گزمههای رژیم بعد از تهران در هیچ دانشگاهی به اندازهی دانشگاه تبریز مرتکب جنایت و قساوت نشدند. ولی همانهائی که سرکوب دانشجویان در تهران را به حق به یک مسئلهی بین المللی تبدیل کردند، نوبت دانشگاه تبریز که رسید، چون «آذربایجان منطقهی ویژهای است»، در بارهی آن سکوت کردند. آیا آقای ایرانی خبر دارند که بعد از شهریور بیست تا کودتای 28 مرداد (به غیر از یک سال برقراری حکومت ملی)، انجمنها، سازمانها و احزابی که در تهران فعالیت آزادانه داشته و صاحب دفتر و دستک بودند، در آذربایجان قدغن بوده و طرفدارن آنها مورد پیگرد قرار میگرفتند؟ آیا از تعداد اعدامیها، زندانیها و تبعیدیان بعد از کودتای 28 مرداد در آذربایجان خبر دارید؟ همانطوریکه گفتم در زمان آن پدر و پسر ورود تعداد زیادی از فعالین مدنی آذربایجان به خاکهای آذربایجان ممنوع بود. فعال ملی- مدنی آذربایجانی زنده یاد محمد علی فرزانه که خود جزو این افراد «ممنوع الورود» به آذربایجان محسوب میشد، به نگارندهی این سطور گفت که: " بازجوهایم به من میگفتند که فعالیت سیاسی و فرهنگی در تهران آری، در تبریز هرگز." شما از سیستم ترور و وحشتی که بعد از سرکوب جنبش طرفداران آقای شریعتمداری توسط همین اصلاح طلبان طرفدار جنبش سبز در آذربایجان حاکم شد، خبر دارید؟ آیا شما از سرکوبهای بعد از قیام اول خرداد 1385 تبریز خبری دارید؟ اصفهان و شیراز کی شاهد این همه تجاوز عریان رژیم و نیروهای امنیتیاش به تمامی زوایای زندگی مردم بوده اند؟
به عنوان شاهد زندهای که در هر دو رژیم علیه استبداد جنگیده است، میگویم که آقای ایرانی یا از شرائط تبریز (آذربایجان) بی خبر است و یا با عرض معذرت خود را به تجاهل زده است.
ادامه دارد...
---------------
* دوستانی که این نوشته را قبل از نشر خوانده اند، میدانند که این مطلب قبل از ۲۲ بهمن نوشته شده است. به خاطر حساسیت به حق نسبت به این روز و برای جلوگیری از بعضی سو تفاهمها و ادعاهائی از این دست که «پان ترکیستهای وطنی با چماق نامرئی به تن جنبش سبز میکوبند»، نشر آن عمداً به عقب انداخته شد.
نظر کاربران:
آقای حاتملو!
میتوانید بگویید چه بر "ملت" ترک در این هفتاد هشتاد سال رفته که بر "ملت" فارس نرفته. رهبران و دولتهایی فساد و وابسته به بیگانگان و دینی که ایدئولوژی دینی خود را فراتر از هر ملیتی میدانند بر "ملت" شما همان را آورده اند که بر "ملت" فارس و هر قوم دیگری در ایران آورده اند. در کجای این هفتاد هشتاد سال یا حتی هزار سال وقتی ترکان اقلیت بر ایران حاکم بلامنازع بوده اید برخوردها و جنگهای قومی در ایران روی داده و مردم نسبت به هم کینه ورزی کرده اند؟ کی و کجا مردم به اسم قوم و نفرت قومی به جان هم افتاده اند، بویژه در این هفتاد هشتاد سال گذشته؟ ما همه در یک کشتی بوده ایم و دولتهای ما که اغلب ترکیبی بوده اند از ترکان غیور و فارسی زبانهای دیگر قومها و مردم، همه بجان ملت یگانه ی ایران افتاده اند و حقوق هر کدام از ما را نقض کرده اند. خمینی از خمین است و خامنه ای از سرزمین غیور آذربایجان. منتظری از نجف آباد بود و مشکینی از آذربایجان. خوئینی ها و رفسنجانی از مناطق مرکزی بودند و خلخالی و حسنی از مناطق آذربایجان و از قضا همه نیز شیعه. پیش از آن هم مگر کم داشته ایم دولتمردان و ارتشیان آذری در کنار دیگران. شما میخواهید حقوق قومی خود را داشته باشید حقتان است. من هم بی تردید از حقوق قومی شما و دیگر اقلیتها دفاع میکنم، چنانکه خود من هم از اقلیت زرتشتی هستم؛ اما خواهش میکنم انسان هم باشید و درد و رنجی را که این دولتهای فاسد و دیکتاتور بر همه ی مردم ایران وارد کرده اند، ببینید. دشمنی شما با آنانی که در خیابانهای تهران کشته میشوند از سر چیست؟ یعنی بصرف تنفری که در شما میجوشد دیگر قادر نیستید با مردم زجردیده مناطق دیگر کشور همدردی کنید. آیا شما دشمن مردم هستید یا دشمن نقض حقوق انسانی؟
*
هرکشوری اگرکشور است باید یک زبان رسمی و فراگیرداشته باشد تا همه ی مردم درون مرزهای آن بتوانند با هم امکان ارتباط فرهنگی و اقتصادی و سیاسی داشته باشند. درایران زمان ساسانی زبان پهلوی یا فارسی میانه زبان مردمانش بود. درآن زمان از مردم ترک زبان در آتورپاتگان یا آذربایجان خبری نبود، ونیز از مردم عرب زبان. پس از چیره گی عرب ها برایران دویست سالی زبان عربی زبان حکومتی و خلافت اسلامی بود، ولی مردم ایران، برخلاف مردم مصر و سوریه و شمال آفریقا عرب زبان نشدند تا این که سامانیان و طاهریان و صفاریان در خاورایران پیدا شدند و درپی آن ها تاخت و تاز مردم ترک زبان آسیای میانه به این پهنه آغاز شد و خکومت های سلجوقی و غزنوی مغول و تیموری و ایلخانانی و افشاری و قاجار که همه ترک زبان بودند برایران و مردم فارس زبان فرمان راندند. ولی زبان فارسی به دلایل تاریخی ای زنده ماند و به دست فردوسی و خیام و عطار و نظامی و سعدی و خافظ و ده ها سخنور دیگر پرمایه تر و کاراتر شد. زبان آذری مردم آذربایجان هم که گویشی بود هم خانواده با زبان فارسی از شش صد سال پیش رفته رفته براثر فزونی گرفتن مردم ترک زبان دراین پهنه ازبین رفت و زبان ترکی جایگزین اش شد. و اما اکنون چه باید کرد؟ راه و روش دموکراتیک آن است که همه ی مردم این مرز و بوم زبان فارسی را همچون زبان رسمی و ملی کشور بیاموزند و تحصیلات رسمی کشوری به این زبان انجام شود و درکنارش امکان این هم پدید آید که مردم غیر فارس زبان بتوانند زبانی که درخانه بدان گفت و گو می کنند را نیز بیاموزند. سامان ایرانی
*
من به شخص بی نامی که پرسیده است: «آنانی که به فارسی تکلم میکنند قوم فارس نگییم پس چه نام دارند؟» راهنمایی می کنم که از بزرگترهایش بپرسد که در آمریکا زبان ملی چیست؟ وقتی شنید که انگلیسی است، بپرسد که آیا مردمی که در آمریکا انگلیسی زبان هستند از چه قومی می باشیند؟ به او راهنمایی خواهند کرد که زبان انگلیسی زبان ملی آمریکا است نه زبان قومی. زبان فارسی زبان ایرانی است نه زبان مردم فارس یا قوم فارس. هرکه به فارسی سخن میگوید ایرانی فارسی زبان است و ممکن است به مانند من از نژاد عرب باشد ولی زبانش فارسی باشد. من از قوم عرب هستم ولی زبان پدر و مادرم و خودم و خانواودهام همه فارسی است. من عربتبار فارسی زبانِ ایرانی هستم. ولی از قومی به نام فوم فارس نیستم زیرا قوم فارس در کشور ایران وجود ندارد بلکه استان فارس در ایران وجود دارد. هرکه زبانش فارسی است اگر شامل حکم شما شود تاجیکهای تاجیکستان و افغانستان هم باید نام فارس بگیرند. از بزرگترها بپرس.
دکتر پارسانژاد
*
چشممان روشن! باید اذعان کنم که از برکت جمهوری اسلامی صاحب ملیت دیگر شده ام. تا امروز من و خانواده ام و حتی فامیلم که یکی ار بزرگترین خاندان آذربایجانی هستند خود را متعلق به قوم آذری و ملیت ایرانی میدانستیم. آنچه بظاهر پیداست اینست که این مدعیان ملیت آذربایجانی از فهم ملیت و قومیت عاجزند. حالا طرح مساله ملیت بدون توجه به شرایط زمانی کدامین هدف را دنبال میکند پرسشی است که باید نام آوران ملیت طلب آذزبایجان جواب بدهند. اگر بمصداق دزدی یک طناب که به نوعی قابل بخشش است ته طناب در مکانی خارج از دید به اسبی بسته شده باشد، چه عکس العملی را بایذ اتخاذ کرد.
تراب مستوفی
*
آقای دکتر پارسا نژاد
درست است ما در ایران استان ی داریم به نام استان فارس، ولی اگر آنانی که به فارسی تکلم میکنند قوم فارس نگییم پس چه نام دارند؟ اگر نامی دارند چرا فاش نمیکنید؟ نکنه شماها از مردمان منتخب خدا هستید. وانگهی خودت در ادامه همان سطر مینویسی اقوم ساکن ایران. پس تورک قوم است، عرب قوم، کرد و بلوچ و .. قوم میباشند اما فارس زبانها کیها میباشند حتا خود دکتر علوم سیاسی هم جواب
ندارد.
*
هموطن گرامی ما شکسته نفسی فرموده و ما ایرانیان را به آلزهایمر مبتلا میداند. لابد فراموش کرده اند که رهبر انقلاب از هم قبیله ای ایشان هستند. لابد فراموش کرده اند که هم قبیله ایهای ایشان زمانی با غرور، رئیس جمهور محبوب را از "ترکان گرمسار" میدانستند. لابد از محل تولد آقایان صانعی، گلپایگانی، خلخالی، حسنی، خوئی، شبستری و.... و .... را فراموش کردهاند. لابد فراموش کرده اند که بازار تهران را مردم محترم ترک زبان در دست دارند. لابد فراموش کرده اند که حتی بازارهای مناطق غیر ترک زبان مانند اصفهان نیز در دست اقلیت محترم ترک زبان است. لابد نمیدانند که سپاه پاسداران را ترک زبانان در دست دارند. سری به اداره گذرنامه زده اید ای هموطن "غیر پانترک"؟ به ادارات چی؟ مگر در همین "سایت ایران امروز" سال پیش خبر ننوشتند که گروهی از فعالان مدنی از "قومی شدن" ادارات گله میکنند و قوم بخصوصی فقط به قوم خود اجازه رشد نمو در ادارات را میدهد؟. به قول "مش قاسم": لابد آنچه شما میگویید صحیح باشد"!
*
من از همکشوریهای عزیز پان فارس که این قدر حساس شده اند و به هر کس که از حق تحصیل به زبان مادری خود دفاع میکند براحتی تهمت پان ترکیستی میزنند میپرسم که حتی اگر اتهامشان درست باشد چرا پان فارسیست بودن خوب است ولی پان ترکیست بودن بد است؟ اصولا در ایران کسی نمیتواند پان ترکیست باشد حتی اگر یک عده ای معدودی هم خواهان تجزیه آذربایجان از ایران باشند. چون که اصولا "پانیسم" از طرف دولت و قدرت حاکم تبلیغ و اعمال میشود نظیر "پان ژرمنیسم" در آلمان هیتلری و یا "پان اسلاویسم" روسیه تزاری توسط دولتهای مربوطه و نه ملت و یا قوم مغلوب و تحت ستم . در ایران هم قدرت حاکمه دست ترکها نیست که بخواهند پان ترکیست هم باشند. در ایران امروز پان فارسیسم تحت لوای پان ایرانیسم جو قالب و حاکم هست.
سهند سهندی
*
در قبال پانترکیسم موجود در ایران، چپ ایرانی مسئولیت بخصوص و سنگینی را بر دوش خود میکشد. بررسی اجمالی پرونده پانترکیسم ایرانی (نه هر پانترکیسمی) نشان میدهد که این افراد به طرز ناباورانه ای در دامان چپ ایرانی پرورش یافته و رشد و نمود یافته است. بسیاری از عناصر پانترکیسم ایرانی از اعضای قدیمی احزاب و گروههای چپ ایران هستند. بد نیست در مورد این تعلق تحقیقاتی انجام شده و تصمیماتی گرفته شود تا چپ ایرانی نشان دهد که قادر به تجزیه تحلیل وجود خود نیز میباشد.
*
من می خواهم به نویسنده تذکر بدهم که اندکی هم جامعه شناسی سیاسی بخوانند تا با برخی مفاهیم آشنا شوند. مثلا وقتی عبارتی همچون «استانهای فارس نشین» مینویسند معلوم میشود که نمیدانند که یک قومی بهنام «فارس» در کشور ایران وجود ندارد بلکه «فارس» یک استان در ایران است. وقتی عبارت «ملتهای ساکن ایران» مینویسد معلوم میشود که نمیداند «ملت» چیست وگرنه مینوشت «اقوام ساکن در ایران». دیگر اینکه من دکترای علوم سیاسی هرچه فکر کردم نتوانستم که معنای «خاکهای آذربایجان» را درک کنم. ایشان وقتی از «ملیت فارس» یاد میکنند نیز معلوم میشود که معنای «ملیت» را نمیداند. آیا مردم هرات و دوشنبه و بلخ و بخارا نیز «ملیت فارس» دارند؟؟ گمانم که منظور ایشان از «ملت آذربایجان» ترکان آذربایجان باشد. شاید هم منظورش ملت آذربایجان مستقل باشد که یک کشور است. شاید هم به آن سبب که معنای «ملت» نمیداند «ملت آذربایجان» نوشته است. ایشان چونکه از حکومت پیشهوری با نام «حکومت ملی» یاد کرده است معلوم میشود که پان تورکیست است. زیرا سند نوکری پیشهوری برای استالین و تلاش او برای جدا کردن آذربایجان از ایران و الحاق آن به روسیه شوروی که دیگر قابل انکار نیست. نامۀ پیشه وری به استالین که سایتهای پان تورکیستها منتشر کردهاند را بخوانید.
دکتر پارسانژاد
*
شایسته بود که آقای حاتملو به روشنی به فهرست کردن برنامه پان ترکهای آذربایجان میپرداختند تا تلاشی نا موفق برای پیچیدن حقوق مدنی آذربایجان در ورق پلاستیکی مبارزات دموکراتیک علیه رژیم. اشاره های جا به جای ایشان به ملت ترک چیزی جز بر افراختن پرچم پان ترکیزم نیست. باور به یک ملت جز در درون مرزهای ملی و سیاسی تعریف شده موضوعی است نا مربوط و فقط میتواند به اهداف کسانی در ارتباط باشد که در پی ایجاد چنین واحد سیاسی یا ملتی باشند و اگر آنرا با هویت ترکی در آمیزیم همان است که به پان ترکیزم می شناسیم.
حقوق مردم آذربایجان، ا گر از حقوق دموکراتیک چیزی بدانیم و اگر واقعاً خوستار آن باشیم ، با حقوق مردم دیگر نقاط ایران پیوندهای ناگسستنی دارد. حقوق منطقه ای، محلی و ملی نیز فقط در چهارچوب یک سیستم سیاسی آزاد و دموکرا تیک قابل پی گیری جدی است. جنش سبز و یا هر حرکت دموکراتیک دیگری هم در ماهیت و هم در روش و گفتمان به این اصول پایبند است. دشمنی آشکار آقای حاتملو با ایران، ایرانی، زبان فارسی، و ملت (جعل شده) فارس، ایشان را کسی جز یک پان ترکیست کمی عصبی به ما نمی شناساند. گفتار، پندار و رفتار ایشان و رفقا هیچ کمکی به تامین هیچ گروهی از ایرانیان نخواهد کرد. به علاوه این روشی است غیر دموکراتیک و خطرناک که در سیاست دشمن تراشی خود درون مرزهای ایران به مبارزات آزادیخواهانه مردم آسیب های جدی وارد خواهد کرد.
*
هموطن عزیز من جنبش سبز را (و سرانش) را با یک چوب میزنن. در بسیاری مواقع منطق خودشان قیاس "تشبیه" است ولی وقتی دیگران با همان روش "قیاس" سعی در توضیح نظراتشان میکنند به باد شامتت گرفته میشوند. نویسنده میخواهد لحن مودب داشته باشد ولی از تمام کلامش بوی بد خلقی و نفرت از ایرانیها میآید. و این باعث میشود حتا اگر این جا یا آن جای مقاله حرف درستی هم بزند در سایهٔ ضد ایرانی بودنش گم میشود. شکنجهها، باتومها یا زندانهای رژیم از تو نمیپرسند ترکی؟ فارسی؟ عربی یا کردی؟ در خیابانهای تبریزی ؟ تهرانی؟ اصفهانی یا........؟
امروز تمام نیروهای ازدیخوا هان در هر لباسی، هر عقیده أی یا مرامی باید در حمایت از جنبش سبز باشد. بخصوص آزادی خواهان در خارج از کشور. تنها در ایرانی آزاد و محیطی سالم میشود به بحثهای ایدئولوژیک دامن زد.
به امید بحث آزاد راجع به مسائل آذربایجان در ایرانی آزاد، بدون هیجان و چماق. سهند بدون دماوند سهند نیست و دماوند بدون سهند دماوند نیست.
هموطن، هموطن حمایت.
*
این خانم و یا آقای حاتملو کیست؟ چرا بُعد فکری ایشان در این شرایط سخت از محدوده قومی در ایدئولژی فکری ایشان فراتر نمیرود؟ ایشان فقط از "ملت" ترک صحبت میکند؟ آیا ایشان از ترکیه هستند؟ تعریف ایشان از "ملت" ایران چیست؟ آیا اصولا در محدوده فکری ایشان چیزی به نام "ایران" میگنجد؟ آیا باید هرگونه فعالیت و کمک به بسیج مدنی در ایران، مشروط به ارفاق بیشتر به "ملت" ساکن ترک در ایران باشد؟ مگر کمک به کشور و ملت ایران، شرط و شروط میپذیرد؟ آیا هر که ایران را دوست داشت، پان ایرانیست است؟
*
آقای حاتملو، خیلی از حرف ها و نکته ها درست است اما نتیجه گیری های آن تا اینجا نامنظم و گاها نامربوط است، بهتر بود بجای گلایه ها و هل من مبارز طلبیدن، مقاله ساختاری هدفمند می داشت که متاسفانه ندارد.
محمد حسن صفورا