ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 18.02.2010, 21:08
«آقای سروش و فقدان تئوری انقلاب؟»

محسن نصیری

"اندیشه یا تئوریک است یا پراتیک" (کانت)

در روزهای گذشته دکتر سروش در سخنانی در لندن انقلاب اسلامی را فاقد تئوری معرفی نمود و اظهار داشت که «در آن هیچ فیلسوف در بطنش نبود و اصولا از فکر و فلسفه بریده بود، در آن از تئوری خبر‌ی نبود»(۱) امریکه باعث تعجب گردید، کاش بیشتر توضیح می‌دادند، که این سخنان یعنی انقلاب اسلامی در خلاء انجام شد؟!! انقلاب، در خلاء منطقی بنظر نمی‌آید. شاید کشفی جدید کرده‌اند؟

بر خلاف آنکه ابتدای انقلاب گروههایی شایع کردند "مردم ایران نمی‌دانستند چه می‌خواهند ولی می‌دانستند چه نمیخواهند" مردم در شعارهای اصلی "استقلال - آزادی - جمهوری اسلامی" نشان دادند که چه می‌خواهند، که هر سه شعار پیام خودرا داشت، سه شعاری که حاصل یکصد سال مبارزه‌ی روشنگرانه و روشنفکرانه بود که از انقلاب مشروطه آغاز می‌شد. اگرچه هنوز "کلی" بود شاید مشکل اصلی "کلی"گرایی بود که تعهدی ایجاد نمی‌کرد. بهمین دلیل انقلاب چنانکه انتظار می‌رفت نشد. وهنوز شعارها پابرجاست. اگر احزابی و روزنامه‌هایی و.... داشتیم چنین گرفتار کلی‌گرایی و سردرگمی از ابتدا نمی‌شدیم، از اسلام آن روز "اخلاق" منظور نظر بود، که شاهد بداخلاقی‌ها شدیم، استقلال و آزادی تکلیفش معلوم بود که آزادی یک "حق" است، واستقلال یک هدف در برابر مصیبتهای وابستگی که ما تا ملی شدن نفت غارت می‌شدیم، بعد هم کودتای ۲۸ مرداد که با شروع جنگ سرد ما اولین قربانی بودیم که نسلی با هزارامید وآرزو تحقیر شد که مجددا استبداد حاکم گردید - همین عملی که در انتخابات امروز با نسل جدید شده است، که "انقلاب" حاصل یک عقده‌ی تاریخی بود که در حافظه تاریخی نسل جوان آنروز مانده بود، تا جاییکه شاد روان بازرگان گفت "انقلاب رامحمد رضا پهلوی کرد".

کانت دو قرن قبل گفت "اندیشه یا تئوریک است و یا پراتیک" باقی همه کلام است که به توهم سرباز می‌کند، چه "اگر ایده معطوف به عمل نباشد" در بهترین حالت "شعر" است (۲).

در مورد جمهوری هم یعنی "میزان رای مردم است" که در پاریس تحت القائات روشنفکران اظهار شد. وگرنه واژه جمهوری متعلق به روحانیت نبود، بویژه که شصت سال قبل از آن مراجع حاضر رضاخان راکه می‌خواست رییس جمهور شود منع نمودند.

دررابطه با شعار آزادی فلسفه بافی‌های فراوان داشته‌ایم، ولی در عمل بجایی نرسیدیم، که هنوز هم با چندین انقلاب نرسیده‌ایم. چه عده‌ای آن را در مقابل "جبر" مطرح کرده که همیشه در بازی‌های کلامی گم شده است (مصاحبه‌های تلویزیونی اول انقلاب با بهشتی و مصباح یزدی و آقای سروش واحسان طبری). با بحثهای انحرافی که به مبانی می‌پرداخت، ولی ضرورت انقلاب نبود که انقلاب متعلق به همه بود... .تا جاییکه با اعتراض یکی از حاضرین با اصطلاح "کلاهبرداری سیاسی" به پایان رسید. هدف از آزادی در انقلاب آزادی سیاسی و"دموکراسی" بود. بررسی مبانی یعنی "تفتیش عقاید" که نیاز آن روز در تلویزیون نبود، شاید نیت عده‌ای را در رژیم نشان می‌داد.

دموکراسی امروز دیگر نیاز به فلسفه بافی ندارد، چه, دموکراسی یک عمل سیاسی و اجتماعی ست که با انسان "کنش‌مند" سروکار دارد ودر سیاست و اجرا "یک متدولوژی" است(۳) که عبارتست از انتخابات آزاد، صندوق رای و صیانت آرا و آزادی بیان و کاندیدا و حتی رقابت گروهها و کاندیداها..... با ناظرینی مورد اعتماد مردم توسط هر کس که مردم تعین کنند، نه آنکه هر کس که دراین رابطه حرفی زد "انگ خارجی بخورد...." (کیهان) امری که در نهایت به "دموکراسی اجتماعی می‌رسد"(۴) که حاصلش "سوسیال دموکراسی" در اروپای امروزست. چه " درباره آن به اندازه کافی فلسفیدن شده است" (ریچارد روروتی).


درباره " تئوری" که فرمودند لازم بیادآوری است، تئوری برآیند حوادث تاریخی و اجتماعی است که فارغ از جزییات زمان و مکانی با نقب زدن به جوهر مشترک تحولات اجتماعی تبدیل به جریان و کم کم نهادینه گردیده و جریان‌ساز شده است. جریانهایی که درهر صورت قبل از انقلاب تعدادی داشتیم. وهمه نظریه پردازانی داشتند. که شاید با نظرات آقای سروش موافق نباشند. ولی در هر صورت بوده، که مدت یک قرن در برابر استبداد ودیکتاتوری مقاومت کرده بودند. بعلاوه از کلی گرایی فراتر رفته و به جزیی رسیده بودند. هم در حوزه‌ی دین هم غیر دین، بهمین دلیل مغضوب ویا به حاشیه رانده گردیدند.

چه روحانیت وجود هیچکدام را برسمیت نشناخته ونمیشناسد. چون غالب روحانیون طرفدار تک صدایی درسیاست وجامعه بودند. " دیگری " بویژه غیر روحانی درفرهنگشان جایی نداشت که فورا هر حرف وسخنی را به " شرع وتخصص" ربط می‌دهند که به اصطلاح از سوی " خداوند " سخن می‌گویند. ولی درسیاست که می‌رسند هرطلبه‌ای " علامه دهر " است. دراین مرحله سیاست تخصص نیست.

از نظر منطقی و روانی بسیاری وقتی از "خدا" بویژه از قدرت او سخن می‌گویند خودرا خدا و دیگری را بنده فرض نموده و"هرچه می‌خواهد دل تنگش گفته" حتی تهدید جهنم به طرز وحشتناکی چنانکه ملک عذاب است. توهماتی نا آگاهانه که بسیاری بهنگام خشم بدان مبتلا می‌شوند، و وقتی کسی برعکس از رحمان و رحیمی خدا سخن گفته در ذهن خود و شنونده امید ایجاد می‌نماید. بدینگونه است که روحانیت ما همیشه یک پارچه نبوده، گروهی این و گروهی آنرا انتخاب کرده است. یک گروه در جستجوی قدرت و بعد امام جمعه‌ها را "عمله ظلم" داریم و یک گروه طرفدار مردم که تاریخ ما تضاد این دوگروه را نشان می‌دهد.

این امرغالبا به شرایط خصوصی "فرد" هم بر می‌گردد، و عقده‌های سرکوفته که ممکن است کسی داشته باشد. بازتابهایش در سیاست و جامعه بیشتر خودرا نشان می‌دهد. بویژه بهنگام قدرت که ترس از دست دادن آن هم "مزید بر علت" می‌گردد. بدین گونه انقلابیون غالبا بعد از انقلاب اگر به قدرت برسند حاصلش فاشیسم و خشونت بوده. هیچ انقلابی دموکراسی نیاورده است. بویژه که هر انقلابی با مطلق کردن یک نفر فیلسوف یا ایدئولوگ انجام می‌گردد، در کشور ما این بار با کاریسما نمودن یک روحانی انجام شد.

از نظری "یک زعیم روحانی خودرا بخودی خود زعیم می‌داند، به اعتبار اینکه روحانی است وعالم دین، نه به اعتبار رای ونظر وتصویب جمهور مردم، بنابراین یک حاکم غیر مسئول است.واین مادر استبداد فردی ودیکتاتوری فردی است چون خودرا سایه خدا ونماینده خدا می‌داند برجان ومال وناموس همه مسلط است واز هیچگونه ستم وتجاوزی تردید بخود راه نمیدهد، بلکه رضای خدارا در آن می‌پندارد، گذشته از آن برای مخالف، برای پیروان مذاهب دیگر، حتی حق حیات قائل نیست، آنهارا مغضوب خدا، گمراه، نجس ودشمن راه دین وحق می‌شمارد، وهر گونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی می‌کند"(۱۴).

دراین مورد بنظر من باید فراتر رفت، به ریشه‌ها پرداخت، همه کسانی که در حوزه‌ی اندیشه "فلسفه و حکمت" دستی دارند، با کلی‌نگری به مسایل می‌نگرند، بدینگونه مطلق اندیشده، معمولا جایشان در مراکز آکادمیک و نظریه پردازی است.در حوزه‌ی اجرا وارد نمی‌شوند، که کار تخصصی می‌طلبد. گاهی این دیدگاهها به حوزه روانشناسی ارجاع داده می‌شود، که از زیست افراد، تربیت و...هم ناشی می‌گردد.

بازتابهای اجتماعی چنین نگرشی در کشورهای عقب افتاده وفضاهای بسته به ظهور "کاریسما" و استبداد می‌انجامد. ولی درغرب اینها با برخورد آرا و عقاید به "راهنما " ونظریه پرداز تبدیل می‌شوند، مورد مشورت قرار می‌گیرند، در مراکز پژوهشی و آکادمیک از این اندیشمندان بخوبی استقبال می‌گردد. کتابها و سخنان اینها در جامعه آزادانه منتشر شده تا برای مردم امور "شفاف‌تر" گردد. بویژه که بعد‌ها هگل ومارکس وهایدگررا داریم و دیالکتیک، هرمنوتیک و....که هر کدام تخصصی‌تر می‌گردد. دراجرا سروکارمان بیشتر با فلسفه علمی و خرد جمعی است. دوره‌ی فلسفه‌های کلی و...گذشته است، مهم تکنیک کار است، حتی درکنار هر ایدئولوژی یک دموکراسی اضافه کرده‌اند.
ابتدای انقلاب هم مهندس بازرگان پیشنها دکرد که بجای جمهوری اسلامی "جمهوری دمکراتیک اسلامی" مورد رفراندوم قرار گیرد که قبول نشد. از همین زمان در شرایط انقلابی در جامعه عقب افتاده روند حوادث دیگر شد، و از دست انقلابیون اولیه خارج گردید و کاری "واکنشی" و تحریک آمیز، علیه دولت موقت انجام گردید که هنوز تاوانش را می‌پردازیم. (گروگان گیری)

امروز "دین و شرع" در کشور ما بیشتر سیاسی. مادر استبداد به بهانه "مصلحت" است. وگرنه در اسلام " فبشر عبادی الذین و....را داریم " ولی یک شب در تفسیر همین آیه " فبشر عبادی الذین..." توسط یکی ازروحانیون بلند پایه سیاسی که از تلویزیون پخش می‌شد گفته شد "منظور از عبادی الذین –بندگان خدا – بندگان صالح خداست وگرنه نمی‌توان هرکسی را مجاز به سخن نمود.(تفسیر به رای)


در قرن گذشته گروههای فراوانی با ایدئولوژی‌های متفاوت که ممکن است در تضاد با هم با شند، فعال بوده، که هر کدام دارای برنامه و ایدئولوژی یعنی نه تنها "ایده" بوده، بلکه ایدئولوژی‌هایی که ازیک آبشخور فلسفی و عقیدتی بعلاوه برنامه و مدل مایه می‌گرفت. اگر چه بعضی از اینها مطلق‌نگر و مطلق‌گرا بودند. امروز همه لیبرال شده‌اند. که جای خوشوقتی است چه برنامه‌شان معطوف به "رای" مردم شده است.

سروش خاطرنشان نموده "در این انقلاب همواره رهبران ادعا می‌کردند که می‌خواهیم اسلام را پیاده کنیم و این اسلامِ مورد ادعای آنها، هیچ چیزش بر همگان روشن نبود و فقط در کلام می‌آمد؛ و اگر سوال می‌شد این اسلامِ مورد ادعا چه چیزی برای اقتصاد و آموزش و پرورش و سیاست ارائه می‌دهد، هیچ جواب روشنی وجود نداشت و روحانیون و رهبران جامعه که انقلاب را در دست گرفتند و مخاطبین اصلی این سوالات بودند، تا کنون نیز جواب آنرا نداده‌اند."

چنین چیزی "برنامه عمل" که دکتر سروش از اول نقلاب ضروری دانسته، در ایدئولوژی‌ها نهفته بود که همه نوعی برنامه داشتند، برنامه‌هایی که بعد‌ها در اروپا به سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی و...منجر شد. متاسفانه دکتر سروش و همفکرانی چون او تا بحال به تاریخ ایران معاصر بی‌توجه بوده، و بیشتر آغاز آن را از انقلاب اسلامی معرفی می‌نمودند. یا دوره‌های گذشته رانادیده می‌گرفتند. وبه تاریخ پر فراز و نشیب ما توجه نکرده‌اند، وگرنه مطالعه تاریخ معاصر ایران بیانگر مبارزات فراوان و اندیشه‌های مختلف است. وبالاتر آنکه به تاریخ اسلام هم توجه نکردند که همیشه از بستر آن معاویه‌ها بر آمده است. اگر به تاریخ اندکی می‌پرداختند متوجه می‌شدند که بخاطر نتایج حاصله "انقلاب مشروطه از انقلاب اسلامی انقلاب تر بوده است"(۱۵) که "تمام قوانین مدنی و قضایی از قوانین انقلاب اسلامی مترقی‌تر وانسانی‌تر و حتی اسلامی‌تر بود، زیرا که تحت نظر مدرس که رییس کمیته قضایی مجلس بود تصویب شده است."(نقل به مضمون) او که مجتهد هم بود از همان هنگام انقلاب قوانین مورد تصویبش کنار گذاشته شد.

امروز معلوم شده "انسان" بیشتر آرمان‌گراست اگرچه گاهی "اوتوپیک" است، ولی نمی‌تواند بدون برنامه باشد، آقایان دیگران را قبول نداشتند هنوز هم ندارند مشکل ما از همین جاست. حتی درمورد اسلام، چه خودرا بخاطر دیدگاه فلسفی و دینی فراتر از دیگران دیده، بعلاوه که جای خدا، نماینده پیامبر هم دانسته‌اند. اصولا هر فیلسوفی غالبا دید گاه خودرا "مطلق" دانسته و"دشمن جامعه باز بوده است" (پوپر)(۵)

روحانیت ما غالبا خودرا فیلسوف و بالاتر "حکیم" می‌دانند، و حکومت وحکم حکومتی تا فتوا حاصل چنین نگاهی است. درحالیکه مدیریت امروز نگرش علمی می‌طلبد که روحانیت از ابتدا مخالف آن بود، بهمین دلیل امروز بر آموزش دیدگان علوم انسانی می‌آشوبد.

در مجموع شعارها‌ی اول انقلاب که به "آزادی وعدالت" منتهی می‌شد. از همین مطالبات ایدئولوژیک مردم ایران در طی یک قرن ناشی می‌گردید که هردو مبانی فلسفی داشت، حتی روحانیت مدعی نگرش حکیمانه و فلسفی بود که بیشتر از طریق امثال "خواجه نصیرالدین طوسی – فارابی و..." مورد توجه بود، دنباله آن به افلاطون وگاهی ارسطو می‌رسید که به "ولایت فقیه" منجر می‌شد و شد، چه ارسطو دموکراسی را حکومت عوام معرفی کرده که در برابرش شهر را داریم و سوفسطاییان که بحثی دیگر می‌طلبد.

الگوهای مدیریتی اینها بروز نبود. "روح زمان" را نشناخته با یک نظام "هیرار شیک" قرون وسطایی می‌خواستند حکومت کنند، والبته رادکالیسم کور و بچگانه هم از سوی گروههایی این عمل آنان را توجیه می‌نمود. تا جاییکه بالاخره رهبر فقید انقلاب صادقانه فرمود "هدف قدرت بوده است" و گفت می‌تواند حج و نماز را تعطیل کن." (نقل به مضمون) و آذری قمی فراتر رفت گفت "می‌تواند توحید را تعطیل کند" در حالیکه قران کریم هشدار داده بود "کلا ان الانسان لیطغی ان راه.استغنی.. ". آذری قمی هم خودش در آخرعمر چوب استبداد دینی را خورد و مرد، کتابخانه‌اش غارت شد و به خانه‌اش حمله شد، که فاشیسم بدینگونه آغاز گردید. "نگرش افلاطونی بشدت توهم زاست".

البته چنانکه گفتم استثناهایی داشته‌ایم چون روحانیون مشروطه خواه و یا هم اکنون روحانیون ارزشمندی که با جنبش سبز بوده و می‌باشند، خوشبختانه این استثناها غالبا تعین‌کننده بوده‌اند. وگرنه اخلاق اجتماعی بیشتراز این امروز آسیب می‌دید. بویژه در کشوری که هرگز قانون حاکم نبوده است.

برخلاف نظر آقای سروش ما تئوریسین فراوان داشتیم اگر چه مورد قبول حکومت وحتی ماهم نبودند ولی قرار شده بود آزادی اندیشه باشد که قبل از همه تعطیل شد. ما نیاز به برخورد آرا وعقاید داشتیم تا از عقب ماندگی فرهنگی گذر کنیم.


دکتر سروش در این زمینه به درستی می‌گوید "تاکید رهبران کشور پس از سی سال- بر تجدیدنظر در دروس علوم انسانی و لزوم تدوین مجدد این دروس از متون قرآن" را مثال زده و آنرا دلیل آن دانست که "آقایان لاجرم دریافته‌اند کاری در خور و نتیجه بخش طی این سالها صورت نگرفته است."

ایشان در ادامه بحثِ «بی تئوری بودن انقلاب ایران» خاطرنشان کرد "نزد رهبران انقلاب واضح و مسلم بود که همه چیز وجود دارد و آنچه را که عالمان دینیِ گذشته نوشته و گفته‌اند، جواب همۀ مشکلات را خواهد داد و کافیست قوۀ مجریه تحت کنترل قرار گیرد."

نا گفته نماند که آیت اله طالقانی "شورای انقلابی" دیگر از تمام گروهها ترتیب داده بود(۶)، که بیکباره متوجه شد روحانیت برنامه خاص خودرا داشته و اورا هم بدانجا دعوت نمودند، امری که اورا غافلگیر کرد، ولی هرگز او با روی باز باعملکرد آقایان روبرو نشد، چه در مجلس چه در شورای انقلاب و.... تا ربودن فرزندانش که به قهر او انجامید. ازهمان زمان انحصارگری دشمن انقلاب شد. اگرچه طالقانی بعدا بازگشت ولی بعد از چندی به نظرمن از شرایط حاصله "دق" کرد. معروفست طالقانی حتی به مهندس بازرگان که "چرا تشکیل دولت را قبول کرد؟" معترض بود.


در جبهه ملی و گروههای دیگر حقوقدان، فیلسوف، سیاستمدار و...هم بودند ولی روحانیت فقط طایفه خودرا قبول داشت بعدا روحانیون دیگراندیش هم تصفیه شدند که شاهد نوعی روش‌های حذفی شدیم. حتی راه حل آرام کردن گروههای افراطی دادن نقشی حداقل در مجلس بود که با انتخابات دومرحله‌ای مانع شدند، در نتیجه طرفدارانشان دوبار رای دادند و جامعه شهری از ابتدا به حاشیه رانده شد زیرا که هنوز روستاها اکثریت داشتند. بدین گونه مهاجرت به خارج آغاز شد و بسیاری تکنوکراتها مهاجرت نمودند که "بیش از دودرصد" از چهار صد هزار نفر باقی نماندند. (۱۷)


ما قبل از انقلاب حتی "کمیته حقوق بشر ایران" را بریاست مهندس بازرگان داشتیم، ولی هرگز به این کمیته واعتراضاتش کسی توجهی نکرد. کمیته‌ای که از سنجابی - بازرگان - دکتر سحابی، کاظم سامی - عبدالکریم لاهیجی - حسن نزیه و.... تشکیل می‌شد. چنان نبود که هیچکس نباشد.

سروش دراین زمینه خاطرنشان کرد که تمام رهبران انقلاب –حتی امام خمینی- معتقد بودند که "همۀ قوانین از قبل وجود دارد و فقها تمام قوانین مربوط به معاملات و مملکت داری و سیاست را نوشته‌اند و چیزی در این زمینه نقصان ندارد" و در باب قوه قضائیه هم کتابی فقهی بنام «کتاب قضا» در دست آنها بود و این رهبران فقط نیاز به مجری برای پیاده کردن موارد فوق را حس می‌کردند و تسلط بر قوۀ مجریه، خواستِ رهبران انقلاب بود و بعد از سالها اگر به نقصان و مشکلات پی بردند، به خاطر جبر زمان بود و جبر حکومت بر جامعه و سوالاتی که جامعه پیشِ روی آنها قرار داد.

مشکل ازاینجا بود که اینها حقوق مدرن را نه می‌دانستند ونه حاضر بودند بپذیرند. در حالیکه آیت اله دکتر گلزاده غفوری یک کتاب بنام "نقد قصاص" نوشت و بعد هم مغضوب شد، او دکترایش را از دانشگاه سوربن گرفته بود... بعدها در مجلس اول بخاطر تعداد مجتهدان حاضر گفت "دراین مجلس بیست نوع اسلام داریم" وبعد از چند‌ی خودرا خلع لباس نمود. روحانی‌ای که مجلس ترحیمش راهم اجازه ندادند."

در مجلس اول لایحه قصاص مطرح شد وبه کمیسیون رفت و بعد هم اجرا گردید. در صورتیکه از نظر بعضی وهن اسلام بود، و باید به مجلس بازمی‌گشت و تصویب می‌شد.

از ابتدا چون خواجه نصیر در فکر حکومت با "ترس و وحشت" بودند، حکومتی متعلق به در حدود ۷۰۰- ۸۰۰ سال قبل، از هر وسیله‌ای ابزار وحشت ساخنتد؛ درحالیکه لایحه قصاص متعلق به اسلام نبود واز دین یهودیت گرفته شده بود. چه از نظر اسلام گناهانی چون زنا نیاز به چهار شاهد داشت که هرگز در مجرمین زنا در هیچ کدام اجرا نشد. اینها هیچکدام قبل از انقلاب مطرح نشد. حتی روشنفکران دینی قبلا بدین موارد توجهی نداشتند، شاید اسلام خودشان را داشتند و شناختی از فقه و روحانیت نداشتند. بدینگونه بود که مهندس بازرگان در نهایت گفت "دین متعلق به خدا و آخرت است" (نقل از مصاحبه با مجله کیان)


مردم ایران با اعتماد به روحانیت و رهبر فقید انقلاب گرد این شعارها "استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی" آمده، آرمان‌های خودرا دراین شعارها بدرستی بازتاب می‌دادند. ولی رهبری وقتی به تهران آمد با رجوع به روحانیت از نظر اجتماعی و فرهنگی به "پایگاه طبقاتی" خود بازگشت، وتحت فشارهای اینها " افلاطونی "شد. درحالیکه شعارهای روشنفکران مدرن و بروز بود. البته روشنفکرانی که در پاریس اطراف ایشان را گرفته بودند بعضی روحانی زاده و با همان دیدگاههای روحانیت و مدعی، تا روشنفکر مذهبی و...حتی روشنفکرانی لاییک هم داشتیم که انقلاب را باور کرده بودند، و بی توجه به دیگاههای اصلی ایشان، ییرو آقا بوده، چه بیشتر به فکر رهایی از وضع موجود "دیکتاتوری و اختناق" بودند، امری که امروزهم شاهدیم. منتها گردش اطلاعات، و نسل تحصیلکرده اوضاع را دیگر کرده است که غالبا علوم سیاسی تا روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی وتاریخ و مهمتر "فلسفه تاریخ " خوانده و به تحلیل‌های جدید مجهزند.

بعلاوه که هنوز روحانیت ایران غالبا سنتی است "غیر از دانشگاه دیده‌ها" که مابقی بخاطر تماس با عوام عوام زده شده است (آیت اله مطهری) انقدر خودرا قبول دارد که هنوز حاضر نیست یک اشتباه حتی یک خیانت بزرگ تاریخی را محکوم کند (در کودتای ۲۸ مرداد). البته رهبر فقید انقلاب چند بار به اشتباهات خود اعتراف کرد، و حتی شهامت آنرا داشت که مسئولیت‌ها را بپذیرد و"جام زهر" را بنوشد. درصورتیکه حداقل مسئول ادامه جنگ نبود. اگر همه رهبران شهامت قبول "اشتباه" را داشتند بسیاری مشکلات تاریخی مکرر نشده و شاید حل می‌شد.

این طبقه منسجم با یک نظام تقریبا سلسله مراتبی اداره می‌شود. طلبه‌های حقوق بگیر غالبا از روستاها دارد، مقلدین فراوان از جامعه‌ی آنروز ایران که هفتاد درصدش در روستا بود داشته، و شهری‌ها هم هنور مقلد بودند و هیچکدام نیروهای روشنفکر‌ی این پایگاه اجتماعی را نداشتند، وشهر هم هنوز روستا بود و "ام القراء". ولی امروز شهر است و جامعه "جامعه مدنی" و نیازمند "اخلاق مدنی" که هر کس حق دارد "من و ما و...." بگوید. در چنین شرایطی حتی " دیگری وغیر" هم امنیت می‌خواهد، مهم آنکه "فرد حقوقی" در جمع مطرح است. بهمین دلیل دولت "مدیریت جامعه " در اجرا از دین، وهر نوع ایدئولوژی جداست، که علمی و تکنیک خاص خودرا دارد. و ایدئولوژی و دین را هر کس و هر گروه برای خود می‌تواند داشته باشد و حتی تبلیغ کند. اینها حاصل یک پروسه تاریخی و تجربه بشری است. که امروزبه "نئو کانتیسم" معروف شده است. روزگارانی ایدالیسم کانت و افلاطون همه جا به استبداد رسید، که حاصل اندیشه‌های "فیلسوفانی" بوده که همه را برده و رعیت تا "لا یشعرون" دیده‌اند، ولی امروز دیگر مطرح نیست. چه انسان دیگر با "ایده" تعریف نمی‌شود با حقوق تعریف می‌گردد وگرنه "حیوان سیاسی، حیوان....است که از نظر فیلسوف باید "تربیت و رام" گردد !!

در نگرش افلاطونی آزادی خطرناک دانسته شده، هیچ حرکتی متصور نیست، در جستجوی ثبات وسکون است. نگرش افلاطونی بشدت توهم زاست متعلق به بیش از دوهزار سال قبل بوده است. تعریفی از انسان ندارد، شهرک آرمانی او"Cite" متعلق به او "شاه فیلسوف" بود و او طرفدارحکومت نخبگان بود، مابقی برده بودند. با شهرهای امروز تفاوت ماهوی و شکلی دارد "Vill" که متعلق به همه است، درنظر او غیر فیلسوفان بنده بودند. فاصله شهر و شهرک و انسان امروز با انسان دیروز غیر قابل تصور است. بهمین دلیل روحانیت امروز در تمام دنیا "شهرک" خودرا دارد - پاپ و....واتیکان، و ما قم را داشتیم. و آیت اله خمینی ابتدا به قم رفت، چه کسی اورا مجددا به تهران آورد؟

در دموکراسی حکومت اکثریت است، حکومت نخبگان هم حتی نیست، هرکس به اندازه یک ر‌ای حق دارد، انتخاب شود و انتخاب کند و... تا جامعه چنین افسرده نشود نهادهای مدنی فعالند، نه آنکه یکنفر همه را در خود منحصر کند چه ببهانه دین، چه ببهانه حتی رییس جمهور که هرکس جایگاه قانونیش مشخص است.

در دموکراسی همه‌اش شور و حرکت و خلاقیت آزاد است. دولت کوچک و وظایفش معین است. مطالبات امروزی نسل جوان و جنبش سبز از اینها ناشی می‌شود. مهمتر از همه امروز سروکار ما با "جامعه اطلاعاتی" است که اگر "اوباما" در امریکاعطسه کند در ژاپون روی بورس اثر می‌گذارد، و اگر دیوانه‌ای در کشوری عقب افتاده "بلوف" بزند دنیا احساس عدم امنیت کرده ممکن است واکنش شدید منفی نشان دهد (جنگ عراق) اینها را پیران قوم و حاکمان ایران هنوز نفهمیده‌اند. و زندانی توهمات عقب افتاده خود هستند. فسیل‌هایی که مشاورانشان امروز لومپن‌هایی اسلحه بکمر شده‌اند که با درآمدهای رانتی مست گردیده‌اند، حاصلش بازداشتگاه کهریزک و وحشیگری در سر کوبهاست که آبرویی برای نظام و کشور نگذاشت.

مبنای علم گفتم تجربه است ولی ما همه دیدگان خود به گذشته بستیم، و دستپاچه شدیم،که هدف گریز از دیکتاتوری شاهانه بود، ولی به "توان نیروی جایگزین" نیندیشیدیم، نتیجه به استبدادی بدتر رسیدیم چه تحلیل نداشتیم ولی نسل امروز غالبا تحلیلگرند..... استبدادی که برای روحانیت هم دراصل لازم بود تا به آسیب شناسی طبقه خود پرداخته وبداند راه حل بازهم دمکراسی است اگر چه بعضی آزادی‌ها رانمی پسندد.

البته شاید بدرستی مدعی شویم روشنفکرانی گرفتار ایدئولوژی‌های مطلق‌گرا بودند که استثناهایی هم از همین‌ها داریم منجمله بازرگان و سحابی و....که مورد حمله آقایان و چپها که می‌گفتند اینها "لیبرال‌اند" که امروز افسوس‌شان را می‌خورند... بعلاوه شریعتی که همیشه مورد لطف آقای سروش بوده است!!، درحالیکه اوهمیشه چون مصدق از فقدان آزادی نالید و فراتر رفت، که او از جبهه ملی - سوسیالیستهای خداپرست - نهضت آزادی و.. بود که نظرش دراجرا به "سوسیال دموکراسی" معطوف می‌شد که درغالب کشورهای اروپایی در حال تجربه است. و منتقدینی که مارکس و مارکسیسم را نشناخته اورا مارکسیست دانسته، به پاپگاههای فکری که از آنها بر آمده است توجه نداشتند. چون در دوره‌ای مارکسیسم هم نوعی "چماق" بود و اینها هنوز از این چماق استفاده می‌کنند. درحالیکه شریعتی خود بیشترین انتقاد را به خود و... در کتابهای گفتگوهای تنهایی کرده آیا منتقدین هم حاضرند چنین کنند.


روشنفکرانی در حوزه‌های فلسفی "هگلی، مارکسی،‌ هایدگری و..." هم داشتیم، منتها این روشنفکران غالبا "گذشته‌گرا" بوده، یا به تاریخ قبل از اسلام و یا اسلام نظر داشتند که فورا شبیه سازی می‌نمودند، رمانتیکهایی که حتی بعضی اگر ایدئولوژی گرا نبودند "عرفان‌گرا" بوده که عرفان با فلسفه "مرید و مرادی" ضد توسعه و دموکراسی است اگرچه در حوه‌ی خصوصی مثبت و عامل وارستگی است. ایدالیسمی نافردگرا، وحدت وجودی که اگر به قدرت برسد خطرناکتر می‌شود که خود را" خدا" می‌بیند ودارای "ولایت تکوینی" که دردید گاههای آیت اله خمینی گاهی می‌بینیم.(۷) گفتم هر فیلسوفی "مطلق گراست" و فقط خودرا قبول دارد (۲). که بسرعت افلاطونیان "روحانی" با انقلاب ناگهانی ایران قدرت را دردست گرفته و استبداد عقیدتی را القا نموده که زمینه هم داشت. کم کم با رادیکالیسم "کور" نسل جوان، چپ و انقلابی که به گروگان گیری رسید، دولت لیبرال را کنار زدند.

نقش مارکسیستها و حزب توده که بیش از همه بازی خوردند در این مرحله مهم است، که انها هم توهم نیروهای دهه بیست خودرا داشته در جامعه‌ای سنت زده، مذهبی، عقب افتاده... که اگر روز اول هم "سلیمان میرزا به درست یا به غلط تظاهر به مذهب نمی‌کرد، طبقاتی محروم به حزب توده نمی‌پیوستند"، اینها هم دنباله روی انقلاب شدند و تا مدتها دنباله رو.... تا کم کم طبقه جدید و باندهای مافیایی و نفتی استبداد دینی کامل گردید. تجربه شوروی و نومانکلاتورها‌ی وطنی هم پیدا کردیم.

درهرصورت اینها هم برای خود فلسفه خاص خودرا داشتند. پس همه "تئوری‌ها، فیلسوف و... دراین کشور بود که روحانیت بفکر القاء ایدولوژی خود همه را حذف نمود، البته شرایط اجتماعی – فرهنگی و سیاسی ما با دیگران متفاوت و بنفعش بود.

بعلاوه تسریع انقلاب توسط شاه "خواسته یا ناخواسته" بخاطر آن بود که همه چی خراب شود تا آب رفته به جوی باز آید با (۹) و حماقت نظامیانی که می‌خواستند چهار بعد از ظهر کودتا کنند. که کودتا با همافران و چریک شهری و جنبش طلبه‌های روستایی به رهبری رهبر فقید انقلاب به ضد کودتا و انقلاب تبدیل شد، بهمین دلیل مهندس بازرگان گفت "انقلاب را شاه کرد". شایدآنهم پیش بینی نمیکرد.

ولی ریشه‌ی انقلاب را باید درنسل "دهه بیست" جست که اندک مدتی آزادی را تجربه کرد، وفراتررفته برای عدالت برنامه داشتند، امری که با حمایت گروهی روحانیون آنروز بر باد رفت. "کاشانی وفداییان اسلام و...که اگر اینها بویژه کاشانی با کودتاچیان نمی‌شد کودتا بار دوم هم شکست می‌خورد (۱۰).

درعین حال که باید توجه داشت دوره‌ی ایدالیسم و رمانتیسم که همه به استبداد آنهم از نوع قرون وسطایی منجر می‌شد گذشته است. بدین گونه نظام بعد از سی سال از درک زمان وشرایط اجتماعی غافل مانده است، غفلتی که با قانون اساسی پر از تناقض که از اول مشکلساز بود تداوم یافت و به سفارشات بازرگان، سامی، سحابی و امیر انتظام و...که "این قانون اساسی ره به استبداد می‌برد" بی توجه ماند. وبیش از همه طراحانش امروز آسیب‌هایش را متحمل می‌شوند.

اطرافیان جوانتر رهبر فقید انقلاب از فرصت بر آمده بدترین بهره برداری را با سرکوب، خفقان و...نمودند، در صورتیکه اگر از روز اول به شعارها پایبند بودند چنین نمیشد(۱۱)، بویژه که امروز نه تنها دوره‌ی ایدئولوی‌ها نیست، بلکه دوره فلسفه بافی هم گذشته است که "دموکراسی اینک یک متدولوژی است"(۳) عبارت است از انتخابات آزاد و.....که امروز هر کس نامش را ببرد می‌گویند عامل بیگانه است.حتی اخلاقی که روحانیت بدان متظاهر بود توسط خودشان ازدست رفته است(۱۲).

از فلسفه هگل علیرغم نظر و نیت او، فاشیسم آلمان بر آمد، از مارکسیسم استالینیسم، از لیبرالیسم ورشکستگی نظام سرمایه دار‌ی "چند بار" بخاطر سیستم بانکی و بهره و ربا، واز اسلام هم امروز دیدگاههای بنیاد گرا و "طالبانی" که ما هم بطریقی دیگر بدان مبتلاییم. زیرا که "قدرت" ویژگهای خودرا دارد که نباید گذارد متمرکز به هر نام و بهانه شود، اینها همه نیازمند " تکنیک " کار است ربطی به ایده وفلسفه ندارد. که هرایده‌ای در جستجوی " اوتوریته " بوده(۸) و حاصلش استبداد و در کشوری چون ما زمینه دارد. "هرایده‌ای در جامعه عقب افتاده سیاسی شده وعامل فاشیسم می‌شود"(آلن تورن)

الگوهای دموکراتیک غربی به اشکال مختلف بر عدم تمرکز بنا شده. در اول انقلاب گروههایی از ملی مذهبی بر نظام شورایی نظر داشتند، ابتدا طرح آنرا به آیت اله طالقانی وبعد به آیت اله خمینی داده، و مورد تایید واقع شد، ولی وقتی به مجلس خبرگان رفت بیش از اندکی مورد توجه و تصویب قرار نگرفت که کارآ نیست. تا فراتر رفته ولایت فقیه که بازهم افلاطونی بود را در قانون اساسی جای دادند، به بهانه "حق وتو برای روحانیت"(۱۳) که درپاسخ به مردم وخبرنگاران گفته شد.

گروههای ایدئولوژیک مذکور بالا همه برنامه اقتصادی، سیاسی و...داشتند، منتها مشکلشان آن بود که در اقلیت، با هم در تضاد مداوم و.... که از نشانه‌های عقب افتادگی اجتماعی و سیاسی است که مهندس بازرگان گفت " دموکراسی یاد گرفتنی است" - وگرنه دولت ورییس جمهور ابتدا از روشنفکران درهر صورت بوده، وقانون اساسی اولیه "پیش نویس" مورد تصویب روحانیت حاکم قرار گرفت، ولی در مجلس خبرگان اول که پیران شهرستانها و روستاها جمع شدند همه چی عوض شد. به علاوه فضای "انقلابی" که گروهی جوانتر با رادیکالیسم کور که هنوز معلوم نیست از کجا تحریک می‌شدند، گروگان گیری خلاف منافع ملی، انقلاب و...نمودند، تا بدین جا رسیدیم، باشد که درآینده اینها روشن شود. و امروز همان رادیکال‌ها بسیاری‌شان فهمیده‌اند، انقلاب نیاز به جراحی دارد، ولی "درد" هم دارد که قدرت بر نمی‌تابد. چه کوخ نشینان کاخ نشین شده و نسلی دیگر در جستجوی تغییر که هدفها متحقق نشده، وآرمانها بر جای مانده است، به اضافه تجاربی که بدان اضافه شده است. بدین خاطر اصلاحات جبر زمانه ماست که ممکن است اندکی بتاخیر افتد.

مهمتر از همه - ما روشنفکری که تحلیل شرایط کند نداشتیم تا در دام نیفتد، که هنوز هم گروههایی می‌گویند "کار روشنفکر نقد است" در کشوری که دموکراسی نیست نقد چگونه؟ از اینجا انقلابی، رادیکال و ایدالیست شده و به کمک روحانیت فاجعه آفریدند، و اول از همه خود قربانی شدند، چه گروهی از جوانان کم کم واکنشی در دام رادیکالیسم فرو رفته بودند. ولی نسل امروز بخاطر آگاهی و اطلاعات اهل حساب وکتاب و نه "ایده" یعنی هزینه فایده است، ودربزنگاه تاریخ ضربه را وارد می‌کند که بیکباره "۸۵ درصد در انتخابات شرکت کردند" که قدرت غاصب بر نتابید، حتی بسیاری روشنفکران مدعی، فیلسوف در انزوا تعجب نمودند... که هرکدام در عالم خودشان متوقف شده بودند.
تاریخ ما در این یکصدساله چند بار بجای زایش "سقط" شده است، که اکثریت هنوز در روستا بوده، و روشنفکرانی خیال می‌کردند با الهام از کار لنین می‌شود آنرا زودتر"زایاند" (حزب توده) شریعتی گفت انقلاب بدون آگاهی فاجعه است، و روحانیت با تسریع انقلاب گرفتار دامی شد که پیش بینی نمی‌کرد " بدین خاطر آبرو بر سرآن گذارد"(۱۲)

امید که امروز که اکثریت که شهری است فرزندش "دموکراسی و توسعه" سالم به دنیا بیاید، امریکه نیاز به زمان و استقامت و تدبیر و سیاست یعنی "مدیریت" دارد که آنروز نداشتیم، گرفتار بچه طلبه‌هایی شدیم اطراف رهبر فقید(۱۲) که هیچکدام نه مجتهد بودند و نه فقیه، و فقیه عالیقدر هم که خود در آخر عمر متوجه شد چه ریسکی کرده است "که ولایت فقیه در قانون اساسی کار اوبود" و از خدا طلب مغفرت و از مردم معذرت خواست، و البته در آخر عمر کاری و انقلابی دیگر در حوزه‌ی دین نمود، که جبران مافات کرد. "اجتهاد در اصول" که بر حقوق شهروندی صحه گذارد، در قران حقوق مومن مطرح است. یادش گرامی وشهامتش پایدار باد. که ما در شهر بسر می‌بریم و روحانیت ما علیرغم آنکه همیشه گفته، با سیاسی کاری از توجه به زمان ومکان طفره رفته تا "قدرت دنیوی" که همیشه نفی‌اش می‌کرد ادامه یابد. امید که از توهمات رها شود. چه در جامعه عقب افتاده "هر مدعی فلسفه واندیشه اول درمورد خود فلسفه بافی می‌کند" (۱۶) و اطرافیان متملق و چاپلوس با الهام از او با غلو وآب و رنگ این توهمات را افزایش می‌دهند. نگاهی به سخنان سردارها در گوشه وکنارکه نا مسئولانه گاهی تا " فتوا " هم می‌رسد!! درحالیکه اینها طبق قانون اساسی ونظر رهبر فقید انقلاب نباید درسیاست دخالت کنند. می‌بینیم در چنین شرایطی انتظار قانونمداری بیهوده است، هرکس هر جاهست تا انجاکه بتواند بی قانونی می‌کند. در صورتیکه دراین یک قرن مبارزه ودعوا بر سر آن بود که قدرت قانونمدار شود که گام اول رسیدن به توسعه است. بحران امروز نتیجه قانون شکنی‌ها وبیشتر از بالاست.

------------------
پانوشت‌ها

۱. بخشی ازاین سخنرانی در سایت "راه سبز" با عنوان "وظیفه جنبش سبز تحقق هدفهای انقلاب ۵۷ است و..." است.
۲.‌هاینری ویسمن – فیلسوف آلمانی.
۳. مارسل گوشه فیلسوف سیاسی مدیر مجله "DEBAT" پاریس
۴. آلن تورن جامعه شناس فرانسوی
۵. کتاب جامعه باز ودشمنانش ترجمه فولادوند
۶. مجله ایران فردا
۷. از کتابهای ولایت فقیه وکشف الاسرار آیت اله خمینی
۸. از‌هاینری ویسمن فیلسوف آلمانی در دانشگاه "سنت پترزبورگ" سال ۲۰۰۲
۹. نامه شاه در مورد تولد آیت اله خمینی به روزنامه اطلاعات توسط داریوش همایون که مردم را به خیابانها کشاند و...
۱۰. کودتای اول ۲۵ مرداد بودکه شکست خوردوامریکایی‌ها به کرومیت روزولت گفتند برگردد ولی عوامل داخلی منجمله روحانیونی " کاشانی وبهبهانی و..." گفتند نرود، کودتای دوم را با اجامر واوباش وبعد ارتش کردند از "کتاب اسناد سخن می‌گویند" ترجمه دکتررجایی
۱۱. به کتاب " عبور از بحران "‌هاشمی رفسنجانی رجوع کنید.
۱۲. از آیت اله خمینی که من آبروی خودرا بر سر این کار گذاشتم وجام زهررا خوردم " نقل به مضمون.
۱۳. از آیت اله منتظری در مجلس خبرگان درپاسخ به خبر نگاران.
۱۴. از ابراهیم یزدی در کتاب "روشنفکری دینی وچالشهای جدید"
۱۵. از مهندس سحابی درهمایش مشروطه سال ۱۳۸۲
۱۶. از فیلسوف آلمانی "هاینری ویسمن"
۱۷.‌هاشمی رفسنجانی – روزنامه اطلاعات