iran-emrooz.net | Wed, 18.11.2009, 21:09
نگرش هنری، نگرش سیاسی
دکتر محمد برقعی
آقای تقی مختار به نقد کوتاه من که به صورت یادداشتی برای هفته نامه «ایرانیان» واشنگتن فرستاده بودم پاسخی مفصل دادند و در ضمن در چند سایت اینترنتی هم گذاشتند. اما انگیزه من برای این نوشتار نه پاسخ به آن مطالب و نادرستی محل پاسخگویی است بلکه بیان کج فهمیها و نادرستیها است که حاصل خشم به حق مردم نسبت به حکومت است و میرود که بار دیگر خشمی کور ما را از چاهی به چاهی دیگر بیندازد. در این نوشته نخست خلاصهای از نقد اولیه خود را میآورم و بعد شواهد آن کج فهمیها را از جوابیه آقای مختار میآورم.
خلاصه مطلب پیشین: من در نقد مطلب «خان دایی ناامیدم کردی» که در ایراد به مطالب گفته شده توسط آقای عطاءالله مهاجرانی در واشنگتن بود، نوشته بودم: فرق است میان شیوه نگاه احساسی و هنری با شیوه برخورد سیاست عملی به مسایل. اولی برای بیان دردها و نابسامانیها و تحریک عواطف مردم بسیار مفید و کارآ است اما همین ابزار نیرومند فکری و زبانی در عرصه سیاست عملی ناکارآ است زیرا سیاست هنر عمل به ممکنها و چارهجویی برای نابسامانی است. لذا از بسیاری از محدودیتهای گفتاری و عملی برخوردار است که هنرمند و روشنفکر از آن آزاد است. و از همان مطلب ایشان شاهد آورده بودم که تا وقتی که آقای مختار از ستم جمهوری اسلامی و بیدادی که بر جامعه میرود میگویند بسیار خوب و توانا مینویسند اما وقتی به راه حل سیاسی میرسند این شیوه برخورد به پراکنده گویی و تضاد میرسد. در آنجا از دو قیصر سخن میرود: یکی قیصری که میرود «ریشه این حکومت و نظام را بخشکاند» و حتی بر آن است که گامی فراتر از قیصر فیلم بردارد که به کشتن «بد کارانی چون علی خامنهای و احمدینژاد» راضی شود. اما قیصر دوم کسی است که به دنبال آن است که «بهتر است کسی بر سر قدرت باشد که زندگی در این زندان بزرگ را کمی قابل تحملتر کند؛ دقیقا همین، کمی قابل تحملتر.» و گفته بودم که این دو قیصر ایشان در زبان سیاسی دو عملکرد متفاوت، دو خواسته سیاسی متفاوت، و دو تاکتیک متفاوت خواهند داشت، از جمله این که اولی در هیچ انتخاباتی در این حکومت شرکت نمیکند زیرا همه را فرمایشی و دعوای خانگی برای حفظ حکومت میداند و دومی رای میدهد و با شعار «رای من کو؟» به دنبال اصلاح تدریجی این نظام و مبارزه قانونی در همین چهار چوبه هست بی آن که لزوما هم همه اینان در خواسته نهایی این شکل نظام را قبول داشته باشند. و این همه را بدون داوری و گزینش یکی بر دیگری مطرح کرده بودم و نتیجه گرفته بودم چون آقای مهاجرانی مرد سیاسی و دولتمرد است شیوه درست برخورد با ایشان از همین زاویه است و اگر ایرادی بر او دارید از همان زاویه سیاست عملی آن را بیان کنید که مثلا آیا برای بیان نظراتشان که چاپ میشود و همه میخوانند باید به یک موسسه دست راستی به شدت زیر نفوذ اسراییل بروند، آیا شعار «جمهوری اسلامی، نه کمتر و نه بیشتر» شعاری است که پاسخگوی خواسته اکثر مردم است و مهمتر آن که آیا شرایط سیاسی اجازه میدهد که گامی تندتر برداشته شود.
اما آقای مختار پیام این نوشته را نگرفته و باز به همان راه خود رفتهاند که بالاخره این شیوه اندیشیدن و عمل ایشان به سالها است و برای آن که نشان دهم این شیوه نگرش چگونه در سیاست عملی که زبان دقیق و حساب شده میخواهد دچار اشکال میشود دو شعاری را بررسی میکنم که آقای مختار در مقالهشان بسیار با اطمینان و با احساس در موردشان داد سخن دادهاند و برای صحت آن شاهد آوردهاند و در حقیقت هم این دو شعار بر زبان بسیاری به ویژه در خارج از کشور جاری است ولی در حقیقت دو شعار انحرافی و خطرناک است که نافهمیده بر زبان عامه جاری شده یا جاری کردهاند.
۱ ـ «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی»
این شعار هیچ معنی ندارد؛ نه تنها در هیچ متن علوم سیاسی یا جامعهشناسی وجود ندارد بلکه در ایران هم کسی از آن تعریفی به دست نداده است؛ جز آن که یعنی جمهوری اسلامی نیست. ولی دادن یک شعار بیمعنی و نامشخص دو خطر اساسی دارد. یکی بلایی که در انقلاب به سرمان آمد و شگفتا هنوز نیاموختهایم زمانی که آقای خمینی «جمهوری اسلامی» را به رفراندم گذاشت و مردم هیجانزده همه پای صندوقها رفتند آقای علی اصغر حاج سید جوادی نوشت «امام بفرمایید ما به کدام جمهوری اسلامی باید رای بدهیم زیرا دهها تعریف از سوی دهها نفر از آن شده است.» ولی جمعیت به خروش آمده، شامل عموم روشنفکران و احزاب سیاسی، به این هشدار بزرگ توجهی نکردند و ۹۸ درصد به حکومت اسلامی رای دادند و هر کس تعریف خودش را از آن داشت. دیری نگذشت که کم کم مردم متوجه شدند که هر کس از ظن خود یار امام خمینی شده بود و به شوق نجات از سلطنت جابر و ستمگر از چاله در آمده و به چاه افتاده است. و بسته سربستهای را پذیرا شد که از محتوای واقعی آن خبری نداشت.
نقل قولی که آقای مختار در تجلیل و تایید این شعار به تفصیل از مقاله آقای شهابالدین شیخی در سایت «روز» زیر عنوان «شعار جمهوری ایرانی» شاهد آوردهاند خود بیانگر همین مشکل است. آقای شیخی فرمودهاند «این شعار دقیقا کپی همان شعاری است که در سال ۵۷ اوج گرفت: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»، چون معادل بهتری برای خواسته انقلابی ۳۰ سال پیش خود نیافتهاند همان شعار را تکرار میکنند منتها بدون تاکید بر وجه اسلامی آن. این شعار بیش از آن که تهاجمی باشد وجه دفاعی دارد.»
ثانیا اگر آنطور که عموم از این شعار میفهمند و آقای مختار هم چنین میاندیشند و شاهد از مقاله آقای شیخی آوردهاند این صفت «ایرانیت» نه تنها یک شعار عکسالعملی و گنگ و بیمعنی است بلکه نشان میدهد که این خواستهای نادرست و خطرناک است و بعدها میتواند مثل همان شعار جمهوری اسلامی بسیار مورد سوء استفاده قرار گیرد. آقای شیخی خطاب به حکومت و مدعیان اسلام نوشتهاند: «چرا میترسید، ملت مسلمان هستند و اگر قرار است نوع حکومت در ایران جمهوری باشد و مبتنی بر آرا و خواستههای همین مردم، قاعدتا ریشههای قوانین و فرهنگ حاکم سیاسی نیز برگرفته از عرف همین مردم خواهد بود» که باید ایشان بگویند با کدام عرف؛ عرف ملتی که به دلیل زیست دو هزار و پانصد ساله در حکومت استبدادی و دیکتاتوری , استبداد در آن درونی شده است و به قول آقای احمد شاملو در وجود هر یک از ما ایرانیان «آریامهری» کوچک هست و یا عرفی که مردسالاری در آن حاکم است و نسبت به اقلیتهای قومی، به ویژه در اثر آموزشهای دوران پهلوی، بسیار تنگ نظرانه و اجحافگرانه است. ایران فرهنگی بسیار شکوهمند و زیبا دارد و عرفان دستآورد بزرگ آن برای بشریت است اما مثل هر فرهنگی عیبهای بسیار بزرگی هم دارد که با استفاده از دستآوردهای مهم بشری چون حقوق بشر میبایست اصلاح اساسی شود و حکومت آینده نه بر بنیان تنها عرف مردم بلکه بر بنیاد عرف اصلاح شده و با تفکر روز پاک و شسته شده و استفاده از مفاهیم پیشرفتهای که در عرف و فرهنگ ما نبوده و نیست پایهریزی شود.
و باز وقتی همانطور بیحساب شعاری تعریف نشده را میدهیم معلوم نمیشود از چه میگوییم، حتی بهترینهای در این مورد یعنی آقای شیخی مینویسند و آقای مختار مثل عموم ما که در موقع دادن شعار جمهوری اسلامی متوجه عیب کار نشده بودیم نقل میکنند که این جمهوری ایرانی «به احتمال فراوان غلظت اسلامی بودن و شیعی بودن آن بسیار بالا خواهد بود.» آیا همین جمله نباید مو بر تن آقای مختار راست کند که ای وای احتمالا به کجا خواهیم رفت؟ و یا «چرا شما از ایرانیت آن میهراسید، نکند در ذهن شما ایرانیت تباین با اسلامیت دارد؟ اگر چنین است که از دید من نیست»، آیا واقعا نظر آقای مختار و تصور بسیاری از ایرانیت همین است. به عبارتی بار دیگر در عکسالعمل به یک حکومت به گرد یک شعار ناشناخته و بیمعنی دیگر جمع شدن که به احتمال زیاد میتواند ما را به بیراهه وحشتناک دیگری بکشاند.
۲ ـ «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»
این شعار را که آقای مختار هم مثل خیلیهای دیگر بسیار پسندیدهاند شعار بسیار ارتجاعی و خطرناک و غیرانسانی است. ایشان در تایید این شعار به تفصیل به مقاله آقای نجات بهرامی در سایت «روز» زیر عنوان «زمزمههایی که فریاد شدند» مراجعه کردهاند. جان کلام آن نوشته همان است که بهطور بسیار پختهتر و تندتر توسط آقای مهندس محمد توسلی، دبیرکل نهضت آزادی ایران، در ایران، نه در خارج، شرح داده شده است. یعنی ملت وقتی میبیند که خرمشهر هنوز پس از بیش از دو دهه بازسازی نشده است و شهر بم با آن فاجعه بزرگی که بر سر مردم آن آمد و بیش از صد هزار نفر در آن مردند هنوز ویرانه است اما در مقابل جنوب لبنان بهتر از روز اولش بازسازی شده است، میدانند که شعارهای حکومت در دفاع از لبنان همه ریاکارانه و فرصتطلبانه است لذا بهطور طبیعی این اعتراض خود را در این شعار بازگو میکنند. اما ضمن قبول دلیل خشم مردم و اعتراض به حق آنان به حکومت باید بگویم این شعاری است منفی و جوشیده از یک حس خام که به احتمال زیاد مورد بهرهبرداری عوامل اسراییلی قرار گرفته زیرا قسمت اول این شعار ملت ما را از تمام نیروهای مترقی جهان جدا میکند یعنی در زمانی که تقریبا تمام دنیا جنایات اسراییل را محکوم میکنند تا جایی که اسراییل و حامی آن آمریکا سخت نگران آن هستند که آن دولت به عنوان جنایتکار جنگی در سازمان ملل محکوم شود ما میگوییم زجر مردم غزه و لبنان به ما چه ربطی دارد. و جالب است ملتی این شعار را میدهد که افتخار میکند شاعر بزرگ آن سعدی بیش از هشتصد سال قبل شعری را سروده که حالا در ساختمان سازمان ملل حک شده است
«بنی آدم اعضای پبکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار»
کسانی که این شعار را تایید میکنند غافل هستند که وقتی برای محکومیت جمهوری اسلامی به دولتها، مجامع حقوق بشری و و جدان مردم جهان مراجعه میکنند و میگویند به خاطر منافع خود با این ستمگران نسازید و انسانیت را بر منافع مادی ترجیح دهید چه جوابی خواهند داشت اگر آن فرد یا سازمان به آنان بگوید مگر شما با این شعارتان چنین عمل میکنید و مگر خواستههای شما انسانی است که از دیگران توقع انسانیت دارید؟
بگذرم که من شک دارم که آنچنانکه ایشان می گوینداین شعار خودجوش باشد زیرا حداقل کسانی در همین آمریکا با افتخار ادعا میکنند که آنان از طریق صدای آمریکا و دیگر وسایل ارتباط جمعی این شعار را به مردم القا کردهاند ولی بر فرض آن که این شعار خودجوش باشد بیشتر مایه شرمساری است و نشان دهنده خشمی کور که تحت تاثیر زشتترین ویژگیهای فرهنگی ما چنین تجلی کرده است؛ بخش خودخواهی و خودپسندی فرهنگی ما که از زمان رضا شاه حاکم شد؛ بخشی که بهطور مریض گونهای عرب ستیز است و به دیده حقارت بر همسایگان خود مینگرند؛ حتی بر افغانها که بخش بیشتر فرهنگ مورد افتخار ایرانی ما از دیار آنان است. گفتنی است که خوش بختانه مردم ما با شعوری که در این سالها کسب کردهاند همین که آگاهان سیاسی و رهبران جنبش در مورد نادرستی این دو شعار توضیح دادندمردم در ۱۳ آبان از دادن این دو شعار خودداری کردند"
هم چنین مگر به حکم آن که مردم بهطور خودجوش شعاری را میدهند دلیل میشود آن شعار درست باشد و قابل تحسین و تایید؟ مگر عموم ملت ما در زمان انقلاب شعار نمیدادند «میکشم، میکشم، آن که برادرم کشت» و یا آهنگ محبوب و فراگیر آن زمان آهنگی نبود که استاد شجریان بر روی شعری از شاعر بزرگ اما خشونتطلب مشروطه، فرخی یزدی، خوانده بود که «دامن محبت را گر کنی به خون رنگین / میتوان ترا گفتن پیشوای آزادی» و این در نقد و سرزنش آقای خمینی بود که در آن موقع میگفت به سربازان گل بدهید و تاکتیک «گل بر گلوله پیروز است» را برگزیده بود.
بله، آقای مختار این دو شعار هر دو احساسی و مردمپسند هستند اما همانگونه که گفته شد انحرافی و خطرناک می باشند و حداقل یکی از آن دو میتواند تلقین شده از سوی بیگانگان باشد لذا در اینجا است که به هنر سیاست نیاز میافتد تا سیاستمداران مسئول و آگاه بتوانند شعاری تهیه کنند که هم آن خشم و اعتراض به حق مردم را بازگو کند هم عوارض غیرانسانی و ویرانگر آنها را نداشته باشد و مهمتر ان که به این دو خواسته با توجه به امکانات سیاسی و توان عمل کردن برسد و این از عهده نگرش احساسی و عاطفی و مباحث روشنفکری آرمانگرا بر نمیآید. آنها به موقع خود بسیار لازم و مفید هستند اما میدان عمل سیاسی میدان ویژه خودش است و زبان خود را میخواهد از جمله این که قیصر شما چگونه میخواهد «ریشه این حکومت را بخشکاند» آیا این کار را همین حالا عملی میداند باچه سیاستی و چه شیوه عملی به آن می خواهد برسد و اگر در حال حاضر عملی نمیداند آیا میخواهد در چهارچوب قانون عمل کند یا امکان آن را دارد که در داخل کشور، نه در جزیره امن خارج از کشور، نوع دیگری شعار بدهد و عمل کند.
جنبش سبز
اگر در نوشته قبلی جایی برای تعیین موضع نبود در اینجا بیان میکنم که بله من به مبارزه قانونی اعتقاد دارم و به آن تفسیری از جنبش سبز ایمان دارم که در شرایط کنونی به همین خواستههای حداقلی بسنده میکند و میخواهد انتخابات تقلبی لغو و انتخابات سالم برقرار شود. گام بعدی این حرکت را هم لغو نظارت استصوابی و محدود کردن قدرت ولایت فقیه در قالب همین قانون اساسی جمهوری اسلامی میدانم و با آن که از سالها پیش از آن که شما نشریه خود را دایر کنید من طی مقالات بسیاری با جمهوری اسلامی و به ویژه ولایت فقیه مخالفت کردهام ـ از آن جمله مقالات «انقلاب اسلامی در نامسلمانترین کشور اسلامی» و "سکسی ترین انقلاب جهان"ـ اما من به شیوه عمل مهندس مهدی بازرگان احترام بسیار میگذارم در زمانی که همه به دنبال امام خمینی بودند و کمتر کسی حتی نیروهای سکولار در رد ولایت فقیه مینوشتند ایشان به عنوان دبیرکل نهضت آزادی ایران کتاب «ولایت مطلقه فقیه» را نوشت و تا وقتی زنده بود به شدت این نظر را انحرافی و غیراسلامی و زیانبار میدانست اما چون به مبارزه قانونی اعتقاد داشت با وجود عدم ایمان به ولایت فقیه خود را «ملزم» به آن میدانست زیرا این اصل قانونی مشروعیت خود را از رای مردمبدست آورده بود و جزو قانون اساسی کشور است. و همین نظر و سیاست نهضت آزادی ایران در تمام این سالهاست.
من بر این باورم که رقمی در حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد جامعه به آقای خامنهای باور دارند و سیاست یعنی امکان زیست همه نیروهای جامعه در کنار یکدیگر و الا میشود سیاست لغو و سرکوب و جوی خون و بار دیگر تکرار انقلاب و رها کردن عنان خشم و انتقام. اگر ما خواستار خشونت نیستیم باید حق دیگران را، هر چقدر هم کجاندیش باشند، پاس بداریم و این یعنی مبارزه قانونی و حتی تغییر در یک نظام و دگرگون کردن آن هم میبایست از طریق مبارزات قانونی و ناگزیر گام به گام باشد. اما در عین حال، بر عکس آن که شما شیوه مرا سرزنش کرده و زشت شمردهاید من به هیچ عنوان با شیوه انقلابی شما اشکالی ندارم جز آن که میگویم آب در هاون میکوبید و تجربه سی ساله براندازان نشان داده است که ره به جایی نمیبرند اما با این وجود همین زیادت خواهی ها و تندرویها اگر با نام مستقل و مشخص خود انجام شوند مفیدند زیرا به پیروزی مبارزات قانونی کمک میکنند و حکومت را به پذیرش مبارزات قانونی علاقمندتر میکند، اما به شرط آن که از نام «جنبش سبز» سو استفاده نکنند و به فکر حراج دست آوردهای آن به نفع خودشان نیفتد.
بله آقای مختار، قیصر شماره یک شما که مقالهتان را با آن به پایان بردهاید جنبش سبز ومبارزه رهبران آن را یک جنگ زرگری و یا حداکثر دعوای قدرت میداند که هدف نهایی آن «حفط وضع موجود» است اما امثال من برآنیم که هدف آن نه حفظ وضع موجود که «تحول در وضع موجود» است، یعنی همان که قیصر دوم شما میخواهد، یعنی ایجاد فضایی برای نفس کشیدن یا شکافی در دیوارهای این دخمه ایجاد کردن. زیرا عمیقا بر این باوریم که آبی که در پشت این سد جمع شده با پیدا شدن رخنه در سد یا اندک اندک تمام ارکان نظام را بر هم میریزد یا ماهیت نظام را دگرگونه می کند و آن را مردمسالار و رو به پیشرفت میکند که در آن صورت هم برای امثال من مورد قبول است زیرا برای ما نام یک نظام مهم نیست عملکرد آن است که اهمیت دارد.
کلام پایانی
از پاسخگویی به حملات شخصی دوستم آقای مختار در میگذرم. ازجمله این که تلویحا مرا طرفدار حکومت جمهوری اسلامی دانستهاند و برای این نظر خود هیچ مدرکی از نوشتههای من ارایه نکردهاند و فقط به دنبال توسن خیال روانه شدهاند و فرض کردهاند چون من در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدهام پس باید چنین موضع سیاسی هم داشته باشم میگذرم زیرا اولا دفاع شخصی من به فهم مطلبی اجتماعی کمک نمیکند ثانیا کارنامه فکری و قلمی و سیاسی من نشان میدهد که برای ارایه نظراتم هیچ گاه پسند عمومی را در نظر نگرفتهام و آنچه را درست دانستهام بیپروا از سرزنشها بیان کردهام و لذا از ایشان سپاسگزارم که این انحراف فکری مرا از سر صداقت دانستهاند.
اما در نوشتهای دیگر به خودمداری بسیاری از نیروهای لاییک خواهم پرداخت و این که خشم کور آنها نسبت به حکومت دینی موجود سبب شده است که چوب خلافهای حکومت را بر سر نیروهای مذهبیای که در صف اول مبارزه با این نظام ایستادهاند میکوبند و نشان خواهم داد که این بیانصافی حدود یک قرن است که زیر نفوذ فرهنگ رضاشاهی ـ تودهای روشنفکران لاییک جامعه را به انحراف و بیانصافی در داوری کشانیده است.
نظر کاربران:
مقایسه این شعارها با همه پرسی سال ۵۸ درست نیست ، در شعار ها كه نباید چند صد صفحه تعریف و قانون را گفت . آن دقتی كه شما به دنبال آنید در هیچ شعاری یافت می نشود. مهم روح قالب بر یک شعار در یک برش زمانی مشخص است. با آنکه همه از شعار " جمهوری ایرانی"، "نه غزه ، ..."، "مرگ بر روسیه " ، "مرگ بر اصل ولایت فقیه" و " مرگ بر دیکتاتور" دریافت یکسانی ندارند ، اما.سوی برداشت همه کم و بیش در یک راستاست. آنچه یقین است پیام این شعارها چیزی خلاف شعارهای " مرگ بر آمریکا "، "مرگ بر اسراییل" و" مرگ بر انگلیس" و "مرگ بر ضد ولایت فقیه" است . به دید من شعار های دسته نخست دهن کجی به سیاست های است كه بر پایه شعارهای دسته دوم بنا شده است.
آقای دکتر برقعی به شعار "نه غزه، نه لبنان ، جانم فدای ایران" می تازد و به یاد شعر زیبای سعدی می افتاد و آن شعار را مخالف آن شعر می داند. در صورتیکه به نظر من تناقضی میان آن شعر و این شعار نیست ، اگر قرار باشد زبانزدی را به میان آوریم ، زبانزد "چراغی كه به خانه رواست ، به مسجد حرام است" در اینجا شایسته تر است. البته با شنیدن واژه "میوه" می توان "سیب" یا " زیتون " را تجسم کرد.
فرزان
*
سلام! من به نویسنده مطلب بالا،آقای برقعی احترام زیادی قاللم. درحال حاضر در رابطه با بسیاری مشکلات سیاسی جامعه ما وشیوه برخورد برای حل این مشکلات با ایشان همسویی دارم. لذا آنچه که میگویم نه درتقابل باایشان بلکه بحثی دوستانه برسر روشن کردن پاره ای مسائل است. بروم سراصل مطلبی که میخواهم بیان کنم و نکته ای است شاید فرعی نسبت به هدف اصلی نوشته ایشان که من هم باایشان توافق دارم. ایشان مینویسند:
"بلایی که در انقلاب به سرمان آمد و شگفتا هنوز نیاموختهایم زمانی که آقای خمینی «جمهوری اسلامی» را به رفراندم گذاشت و مردم هیجانزده همه پای صندوقها رفتند آقای علی اصغر حاج سید جوادی نوشت «امام بفرمایید ما به کدام جمهوری اسلامی باید رای بدهیم زیرا دهها تعریف از سوی دهها نفر از آن شده است.» ولی جمعیت به خروش آمده، شامل عموم روشنفکران و احزاب سیاسی، به این هشدار بزرگ توجهی نکردند و ۹۸ درصد به حکومت اسلامی رای دادند و هر کس تعریف خودش را از آن داشت. دیری نگذشت که کم کم مردم متوجه شدند که هر کس از ظن خود یار امام خمینی شده بود و به شوق نجات از سلطنت جابر و ستمگر از چاله در آمده و به چاه افتاده است. و بسته سربستهای را پذیرا شد که از محتوای واقعی آن خبری نداشت."
استنباط من از نوشته بالا این است که گویا یک بسته ای کاملا پوشیده وسربسته از محتوی "جمهوری اسلامی" در جایی وشاید زیر عبای آقای خمینی وجود داشته که کسی از آن با خبر نبوده و بصورت فریب کارانه سعی شده که از مردم پنهان نگاه داشته شود. تصور من بر این است که محتوی جنبش ها یا بهتر بگویم، انچه که پس از فرو پاشی یک نظام و استقرار یک نظام جدید بوقوع میپیوندد،بصورت کامل درید قدرت این یاآن فرد یا حتی رهبری جنبش و نظام جدید ـبا وجود تاثیرات فراوان آن ـ قرار نمیگیرد. محتوی یک جنبش و نظام برآمده از ان بستگی به شرائط تاریخی در لحظه معین و توانایی ها و قدرت نیروهای شرکت کننده در آن برای پیشبرد و تحمیل به حق یا ناحق خواسته های آنان دارد. کشمکش بسیار طولانی بر سر محتوی " جمهوری اسلامی" که تا کنون نیز ادامه دارد و اینروزها کار بر سر تعیین این محتوی به خیابانها و تیر و تفنگ کشیده است ، شاهد حی و حاضر جنگ بر سر این "بسته" و محتوی آن است. بر سر این که " جمهوری اسلامی چه باشد یا نباشد همیشه دعوا بوده و هست و در آینده هم بفرض نبود جمهوری اسلامی و غلبه شعار جمهوری ایرانی و یا هر شعار ونظام دیگری این دعوا و کشمکش خواهد بود. البته من هم بمانند آقای برقعه ای دوست دارم که این دعوا ها از طریق مسالمت آمیز و با رای مردم و نا با تیرو تفنگ حل شود.
مردم در زمان انقلاب خواهان رفع استبداد وبدست آوردن ازادی سیاسی و ادراه مملکت بر اساس منافع ملی و نه خواست و سیاست کشورهای قدرتمند خارجی و برقراری عدالت اجتماعی بودند. و این محتوی و خواست پیش از سقوط شاه از سخنرانی ها و اعلامیه های آقای خمینی و دیگر چهره های مطرح در جنبش بصورت کلی وجود داشت. امروز دیگر بر اساس گفته های انسانهای خوشنامی مثل آقای سحابی که در آنزمان عضو شورای انقلاب و از فعالان سیاسی بود روشن گشته است که آقای خمینی پیش نویس قانون اساسی را که در آن هیچ سخنی از ولایت فقیه و قدرت مطلقه آن نبود پذیرفته بودند. روند حوادث و کشکمش نیروها کار را بدان جا رساند که چنین اصلی در قانون اساسی با با کوشش ادمهای مشکوکی مثل حسن آیت و با همیاری نا آگاهانه شخص صادق و وارسته ای مثل آیت الله منتظری و دیگران جا افتاد. انسان صادقی مثل آقای بازرگان در تصویب نشدن انجام رفراندم بر سر همان پیش نویس ، گرچه با نیت خیر تشکیل مجلس موسسان و سر آخر قبول پیشنهاد آقای طالقانی با تشکیل مجلس خبرگان، بی تاثیر نبود. شورای نگهبانی که آقای منتظری منادی آن شد اساسا با آنچه وی از محتوی آن در نظر داشت، دگر گونه شدو امروز مانعی بر سر راه حق آرادی مردم گشته است. مطالب بسیاری در این زمینه میتوان گفت که نشان میدهد محتوی هر نظامی با هر نامی بستگی به توازن قوای نیروهای موثر در جامعه و سیاست دارد و از قبل به صورت قالبی نمیتواند تعیین شود. و این خاص کشور ما نیست و در همه جا صادق بوده و هست. حوادث بسیاری از قبیل 8 سال جنگ، ترور ها، چپ روی ها،راست روی ها، منازعات قومی ملی،بی توجهی این یا آن گروه به قانون، علائق طبقاتی و سیاسی اجتماعی و شیوه های عمل هر یک از آنها را نباید در پیدایش شرائط کنونی نادیده گرفت.
ضمنا این را هم بگویم که در انزمان هیچ یک از جریانات منتسب به چپ که پر آوازه ترینشان فدائیان بودند، به قانون اساسی رای مثبت ندادند. تنها حزب توده ایران بود که رای داد و آن هم با اعلام نگرانی نسبت به بعضی اصول مندرج در قانون اساسی و بویژه اصل ولایت فقیه، با ذکر کوشش در تغییر این اصل در اینده و ازطریق مجاری قانونی. بنظرم این طور هم نبود که ملت گله وار رفته و به قانون اساسی رای داده باشند. هم قانون اسای مواردمترقی مثبت زیاد داشت و هنوز هم دارد و به همین دلیل عملی کردن بی تنازل آن از جانب موسوی و کروبی بعنوان هدف مشترک اعلام گشته است و هم مردم تصوری که از ولایت و نهادی مثل شورای نگهبان چنان که امزوز هست نداشتند. قرار بودشورای نگهبان از تقلب و یا دست اندازی دولت و قدرتمندان بر انتخاب مردم جلو گیری کند نه برعکس و چنانچه اکنون شده است و مستبدین و مخالفین آزادی محتوی این نهاد را مصادره به مطلوب کرده اند.
نکته دیگری که میخواستم بدان اشاره کنم و راستش از آقای برقعی با توجه به سن و سال و تجربه وصداقت ایشان اتظار نداشتم، کنایه ای است که به حرب توده ایران میزنند. آقای برقعی مینویسند:
"خشم کور لائیک ها نسبت به حکومت دینی موجود سبب شده است که چوب خلافهای حکومت را بر سر نیروهای مذهبیای که در صف اول مبارزه با این نظام ایستادهاند میکوبند و این بیانصافی حدود یک قرن است که زیر نفوذ فرهنگ رضاشاهی ـ تودهای روشنفکران لاییک جامعه را به انحراف و بیانصافی در داوری کشانیده است."
آقای برقعی! حزب توده ایران یک حزب غیر مذهبی و نه ضد مذهبی بوده است و خصوصیت غیر مذهبی خود را با وجود شرائط شخت فعالیت در یک جامعه کما بیش مذهبی و قدرت فراوان نهادهای ارتجاعی مذهبی، هرگز لاپوشانی و مخفی نکرده است. اما به شهادت تاریخ ازهر نیرو و آدم مترقی که در جهت استقلال و آرادی ایران عمل کرده ، صرف نظر از مذهبی و عیر مذهبی، دقاع فعالانه کرده است. حمایت شجاعانه ای که حزب توده ایران بویژه در طول بثمررسیدن انقلاب 57 و پس از ان، علیرغم نا جوانمردی که در حقش روا شد، از مذهبیون مترقی کرده وهنوز هم میکند،بر هیچکس و از جمله شما هم پوشیده نیست.
من کینه و دشمنی علاقمندان استبداد سلطنتی و ولایت فقیهی را نسبت به حزب توده ایران میتوانم بفهمم. ولی واقعا گاهی از درک دشمنی کور بعضی دوستان منتسب به لائتیسته و مذهبی نسبت به حزب توده ایران وفدایئان اکثریت، شگفت زده میشوم. امروز وارد هر محفل سیاسی یا اجتماعی یا ادبی و حتی هنری کسانی که خود را لائیک مینمامند میشوی، حتی در جایی که ظاهرا بحث ادبی یا هنری است، فحش و ناسزا به حزب توده ایران،بدلیل حمایتش از مذهبیون مترقی و ملی، ودفاع کنونیش از جنبش سبز، یک فریضه انقلابی گشته است.
آقای برقعی عزیز! شما دیگر چرا؟ ایا چنین برخوردی با حزب توده ایران اجر اخروی دارد؟ شما هم اکنون در اتحاد جمهوری خواهان فعال هستید. انصافا بگوئید کسانی که به نام حمهوری خواهان لائیک ودمکرات بعنوان بدلیلی در برابر شما صف آرایی کرده اند، آیا مدام حزب توده ایران را بدلیل دفاع از امثال شما لحظه ای بی دشنام به حال خود گداشته اند؟ آیا مدعیان چپ دو آتشه که امروز به راست غلطیده و هرچه را که در ان مملکت است و نشان از عزت ومنافع ملی دارد بعنوان مبارزه با مذهب به تمسخر میگیرند، کم با حزب توده ایران دشمنی میکنند؟
در پایان باز هم احترام خود را بشما یاد آور میشوم. .... بهرام