ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 04.09.2009, 12:47
گسترش امکانات مبارزه در جنبش سبز

م. ضیاء
بحثی که در سطح جنبش سبز بین اکبر گنجی از یک طرف و مخالفین نظرات او از طرف دیگر تحت عنوان پرچم یا نماد رنگ سبز مطرح شده است بدون شک ریشه در یکی از مشکلات جدی این جنبش دارد، مشکلی که در آکسیون‌ها و همایش‌های بخصوص خارج از کشور اینجا و آنجا نمود پیدا کرده است و جا دارد که در آن به گونه‌ای ویژه تعمق شود. بحثی که ریشه در سنت مبارزه سیاسی ما دارد، سنتی که به دلایل فرهنگی نخواسته یا نتوانسته است به طور جدی با مسئله تنوع نظرات (پلورالیسم) در جنبش درگیر شود.

بافت نیروهای شرکت کننده در جنبش نوین از یک طرف پتانسیل نگرشی نوین را در خود دارد که می‌تواند وجه تمایز آن با جنبش‌های قبلی شود و از طرف دیگر به دلیل تنوع نیروهای شرکت کننده در آن طرح موضوع مورد بحث را بیش از هر زمان دیگر ضروری می‌کند.

نگارندۀ این مقاله بر این تصور است که اگر این بحث از دایرۀ تنگ بحث‌های پلمیک خارج نگردد و به یکی از دیسکورس‌های جنبش تبدیل نشود می‌تواند خصومت و تفرق را در این جنبش دامن زده و تبدیل به یکی از آفات آن گردد. از طرفی در صورت تبدیل آن به دیسکورسی سازنده و مبتنی بر روش‌های دمکراتیک توان آن را دارد تا به عنوان نقطۀ قوتی وحدت‌بخش نمود پیدا کند.

هدف این مقاله پرداختن به این معضل است که با بررسی گذرای جنبش‌های اجتماعی معاصر ایران و مقایسۀ آن‌ها با جنبش سبز سعی در یافتن ریشه‌های آن دارد و اینکه چرا ضروری است تا با این مشکل درگیر شویم و از طرح کلی‌گویی شعار «وحدت» بدون در نظر آوردن تنوع موجود نیروهای شرکت کننده در این جنبش احتراز کنیم و در نهایت با ارایه چند پیشنهاد برای هماهنگی بیشتر نیروهای متنوع شرکت کننده در آکسیون‌های هواداران جنبش سبز خاتمه می‌یابد.

از خوصوصیات جنبش‌های اجتماعی معاصر ایران

وجود گرایشات متضاد در جنبش‌های اجتماعی یکی از خصوصیات این حرکت‌ها به طور عموم و در جوامع در حال پیشرفت حالتی خاص‌تر می‌یابد که از توابع آن گسترش تفرق و خصومت است. در این جوامع گرایشات مختلف در برخورد با یک معضل واحد اجتماعی نمود پیدا می‌کنند، اما آنان به گونه‌ای متضاد و با درجات مختلف در چالش با معضل واحد، وجه وحدت خود را با یکدیگر از دست می‌دهند، به طوری که گاها" انرژی خود را صرف مقابله کینه‌توزانه با خود می‌کنند.

دلایل مختلف از جمله گرایشات طبقاتی و دیدگاه‌های اجتماعی مختلف در این حرکت‌ها از یک طرف و سطح نازل پراگماتیسم سیاسی که بر اساس عدم درک روشن و منطقی از برآورد نیروی خود و توانایی دشمنان سیاسی خود از طرف دیگر تا نهادینه نشدن حرکت‌های مدنی و بالاخره نداشتن سنت گفتمان را می‌توان از دلایل وجودی این نقیصه به شمار آورد. اما تجربه‌های موفق بر بستر دموکراتیک در جوامع پیشرفته می‌تواند راه‌حلی برای بست وحدت در عین وجود اختلاف باشد که دست‌اندرکاران این جنبش‌ها علی‌رغم ادعای خود ظاهرا" از درک آن عاجزند.

آنچه که ما در جوامع پیشرفته تحت عنوان پلورالیسم مشاهده می‌کنیم، از پس سال‌ها تجربه، به خصوص جمع‌بست تجربه جنگ جهانی اول و دوم در این جوامع شکل گرفته است، که با گذر زمان اکنون تبدیل به خردی نهادینه گشته است. پس از گذشت بیش از نیم قرن این نهاد قانونی آن چنان با منطق عمومی جامعه پیوند خورده است که تبدیل به یک عادت و رفتاری اجتماعی گشته است. سنتی که کارکرد مثبت و توانایی خود را در سال‌های بحرانی دهه شصت و پس از آن بارها ثابت کرده است. سنتی که از آن به عنوان الگویی تجربه شده در جوامع در حال رشد می‌توان و باید استفاده کرد.

راجع به نقد مدرنیته و انتقادات وارده بر آن و عیان سازی تضادهای درونی آن در جوامع دموکراتیک می‌توان با استناد به بحث‌ها و نظرگاه‌های فلسفه مدرن به تفصیل صحبت کرد. اما علی‌رغم این‌ها شیوه گفتمان در این جوامع را می‌توان بهترین و انسانی‌ترین هدیه آنها به فرهنگ انسانی برشمرد که ارزش تحصیل و تعمیم را داراست.

مروری گذرا در تحولات و جنبش‌های اجتماعی-سیاسی از مشروطه به بعد در ایران، دو نیروی درگیر با قدرت سیاسی حاکم را نشان می‌دهد. در یک سو نیروهای متاثر از سنت مذهبی و از سوی دیگر نیروهایی که خواستار تغییراتی در ساختار سنتی جامعه به سود مدرنیته می‌باشند. اما درک مکانیکی از این تفکیک بدان گونه که تصور شود در یک سو این نیرو و در سوی دیگر نیروی مخالف وجود دارد، ساده کردن موضوع است. تغییرات اجتماعی-اقتصادی در جامعه که متناسب با ضرورت‌ها صورت گرفته است، تحولی در گرایشات مختلف اجتماعی ایجاد کرده است، به طوری که این تحول در قدرت سیاسی حاکم (رژیم شاهنشاهی و حکومت جمهوری اسلامی)، در نیروهای سنتی (مثل مجاهدین خلق، شریعتی، نهضت آزادی و اکنون اصلاح طلبان) و نیروهای عرفی (ملیون و احزاب چپ) قابل مشاهده می‌باشد. در واقع منطقی ان خواهد بود که هیچ‌گونه لایه‌ای از جامعه را عاری از این تحول قلمداد نکنیم.

اما صحنه مبارزه سیاسی در تاریخ معاصر ایران تنها به مبارزه اپوزیسیون با حاکمیت مقتدر محدود نبوده است بلکه در کنار آن و به موازات با آن همواره در عرصه‌ای دیگر، جنگ و تضاد اپوزیسیون با خود جریان داشته است.

این تضادها و درگیری‌های متاثر از درک‌های مختلف از روند مدرنیزاسیون در جامعه گاها" به مراحل دردناکی رسیده است که چه از دیدگاه بعضی از تحلیل‌گران مستقل تاریخ معاصر ایران و چه وابستگان به یکی از این جناح‌های درگیر،گاهی نتیجه برگرفته شده از کل جنبش را تحت تاثیر قرار داده است. تضاد میان مشروطه‌خواهان و مشروعه‌خواهان باعث شد که صف مبارزان عرفی (مشروطه‌خواهان) و مبارزان مذهبی که عمدتا" نیروی رهبری خود را در صفوف روحانیون دارا بودند (مشروعه‌خواهان) از هم جدا شود و این دو طیف پس از آن در کنار بده و بستان‌های سیاسی همواره به عنوان رقیب و با سؤظن به همدیگر بنگرند.

درگیری‌های سیاسی در سال‌های ملی شدن نفت عرصه مبارزه بین اپوزیسیون و افتراق ناشی از آن را آشکارتر کرد. تضاد مصدق ملی با روحانیت به رهبری کاشانی از یک طرف و تضاد مصدق،کاشانی و نیروهای دیگر مثل حزب توده، حزب زحمتکشان از طرف دیگر صحنه مبارزه سیاسی در ایران آن روز را حداقل به اندازه بخش مبارزه برای ملی شدن نفت به رهبری مصدق پررنگ کرده است.

گرچه همراه با روند رو به رشد جامعه ایران به طرف مدرنیزاسیون، جنبش عرفی در ایران همواره سقم و ثبات بیشتری گرفته و نیروهای مذهبی را نیز متغیر کرده، که خود در واقع می‌توانست دلیل بایسته‌ای برای همسویی این دو نیرو با همدیگر باشد، اما با پیروزی انقلاب ۵۷ و گرفتن قدرت سیاسی توسط نیروهای مذهبی، این تضاد که در سال‌های قبل از انقلاب به شکل مزمنی وجود داشت را بعد از آن به مبارزه رو در رو و گاها" خشن تبدیل کرد.

بی‌اعتنایی و انکار وجود مبارزین عرفی غیرمذهبی و سهیم ندانستن آن‌ها در مبارزه ضداستبدادی توسط آیت‌الله خمینی در سال‌های قبل و بعد از انقلاب آشکارا تضاد این دو نیرو را نشان می‌دهد که در نهایت منجر به نفی سیستماتیک کل نیروهای عرفی در جمهوری اسلامی شد. اما انکار نیروهای عرفی و به عبارت بهتر غیرمذهبی از سوی حاکمان مذهبی یک طرف معادله است گرچه این طرف بعد از سال ۵۷ در کشمکش‌های سیاسی طرف تعیین‌کننده و دارای قدرت بوده است. اما طرف دیگر معادله نیز وضعیت بالقوه مشابهی را دارد.

نیروهای غیرمذهبی بعد از قیام سال ۴۲ رقیب خود را در عرصه مبارزه سیاسی، نیروهای مذهبی قلمداد کردند و از این تاریخ به بعد به طور کلی به آن‌ها با دیده شک و تردید همراه با سؤظن می‌نگریستند. تقسیم نیروی اپوزیسیون به مذهبی و غیرمذهبی چه در دانشگاه‌ها و چه در زندان‌های زمان شاه مؤید این ادعاست. در عرصه تشکل‌های سیاسی نیز تولد تقریبا" هم‌زمان دو سازمان (چریک‌های فدایی و مجاهدین خلق) و تحولات درون سازمان مجاهدین و تغییر ایدولوژیک بخشی از سازمان و استفاده از شیوه‌های خشن و ارتکاب جنایت علیه اعضای مذهبی ماندۀ سازمان حکایت از تمایز و رقابت ناسالم بین این دو نیرو در عرصه اپوزیسیون را دارد.

نیروهای غیرمذهبی همواره به عدم صلاحیت و ناتوان بودن تفکرات مذهبی در عرصه سیاسی تاکید کرده و مبارزه سیاسی رقبای مذهبی خود را عقیم و مبارزه آن‌ها را به نداشتن پتانسیل کافی برای نبرد با ارتجاع و امپریالیسم ارزیابی کرده‌اند.
اما این منش غیردموکراتیک و اقتدارگرایانه تنها بین رقبای اپوزیسیون خلاصه نمی‌شود بلکه در داخل هر یک از این جبهه‌ها نیز تضاد و تلاش برای استیلای گونه‌ای خاص از تفکر به همان شدت و یا کمتر در جریان بوده است که در واقع نشان‌دهنده نداشتن یا دشمنی با فرهنگ دیالوگ در عرصه اجتماعی است. مثلا" در بین نیروهای مذهبی تضاد بین روحانیون سنتی با نهضت آزادی، شریعتی، مجاهدین و اکنون اصلاح‌طلبان از یک طرف و در طرف مقابل حزب توده با چریک‌های فدایی، مائویست‌ها و سایر جریان‌های چپ مؤید این موضوع است.

بعد از انقلاب ۵۷ نیز در مقابل حاکمیت مذهبی صفی از نیروهای رقیب ایجاد شد که هر گونه دیالوگ و گفتگو میان آن‌ها تابو بود و تهمت و افترا تا دشنام‌های سیاسی جای هر گونه گفتگو را پرُ کرده بود. در بین آن‌ها که یا تمایل به حاکمیت را داشتند یا مخالف آن بودند،استفاده از صفت خائن و دشمن قلمداد کردن دیگری امری رایج و شیوۀ غالب اخلاق سیاسی بود. گرچه تحولات بعدی نشان داد که همه آن‌ها بیش و کم در مقابل اقتدار رژیم مبتنی بر ولایت فقیه مورد سرکوب قرار می‌گیرند و از این نظر فرق ماهوی بین آن‌ها نیست.

سرکوب زمینه‌ساز اختلاف

بدون شک در کنار عدم فرهنگ دیالوگ، سرکوب نیروهای مختلف اپوزیسیون توسط دولت‌های مختلف جمهوری اسلامی در سال‌های بعد از انقلاب باعث به وجود آمدن طیف‌های مختلفی در جنبش سبز شده است که نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت. گرایشاتی که در پی سرکوب‌های مختلف در ایران شکل گرفته است با حافظه‌های مختلف نسبت به گذشته و حال می‌اندیشند. گرایشاتی با تعلقات مختلف به سال‌های سپری شده بعد از انقلاب ۵۷ ، در ضمن و به تبع از این امر آماج‌های مختلف را در جنبش سبز باعث شده است که عرصۀ جدیدی از سؤظن و تخالف در درون نیروهای جنبش سبز است. اما این گرایشات مختلف همه در مواردی نیز دارای اشتراکات می‌باشند.

۱- این که همه آن‌ها تحت سرکوب سازمان یافته ولایت فقیه جمهوری اسلامی هستند.
۲- همه آن‌ها سال‌ها فرصت آن را داشته‌اند تا راجع به این سرکوب‌ها اندیشه کنند (به اجبار و به شکل نسبی). در واقع همه متاثر از شکست‌های خود و دیگر نیروها بوده‌اند.

وجود نسل جدید و جوانان درگیر در جنبش سبز در ایران و در خارج از کشور با تعلقات مختلف نشان از تنوع در اپوزیسیون را به همراه دارد که وجود آن واقعی است. نسلی با تمایزات مختلف که همه تحت تاثیر حاکمیت سی ساله جمهوری اسلامی بوده‌اند. بعضی از آن‌ها از درون این حاکمبت سی ساله و با ایده‌آل‌های طرح شده بانیان جمهوری اسلامی در تضاد با ادامه این حاکمیت قرار گرفته‌اند و بعضی دیگر متاثر از اپوزیسیون‌های سرکوب شده‌اند.

* * *

راست آن است که موضوع انقلاب در شکل سنتی آن در سده گذشته در جوامع پیشرفته و پیرامونی و البته تحت تاثیر ایده‌های چپ همیشه استیلای رهبری جنبش بوده است. انچه آن را سال‌ها مارکسیست‌ها «نیروی هژمونیک» قلمداد می‌کردند که در حزب طبقه کارگر تبلور پیدا می‌کرد و یا می‌بایست پیدا کند.

این نحله فکری، یا گرایش‌های مختلف در جنبش‌های اجتماعی را نادیده می‌گرفت و یا روند تغییرات اجتماعی را تنها به یک گونه و دامنه تنوع را غیرواقعی و حتی مضر برای جنبش قلمداد می‌کرد. و هم از این رو هر کجا که امکان می‌یافت دیگر نیروها را نفی و در صورت داشتن قدرت قلع و قمع می‌کرد. که البته در این گرایش مثل هر گرایش اقتدارگرایانه دیگر تنها مارکسیست‌ها معرکه‌داران میدان سیاست نبوده‌اند. بلکه همه نیروهای اقتدارگرای دیگر نیز با آن‌ها همانندی داشته‌اند (مثل شاه و جمهوری اسلامی). اما موضوعی قابل بحثی خواهد بود که چقدر این نیروها از همدیگر متاثر بوده‌اند؟ و تا کجا این نیروها با ریشه‌های سنت در جهان قبل و بعد از مدرنیته با هم همسویی داشته‌اند؟

تجربه اما نشان داده است که جنبش‌های اجتماعی با خواست‌هایی که تغییرات را در بالاترین سطح سیاسی یک کشور مدنظر دارند (در مقایسه با خواست‌های صنفی) از تنوع بیشتری برخوردارند. هر گاه این تنوع نادیده گرفته شود و امکان بازتاب در جامعه و جنبش را نداشته باشد، عواقب ویرانگرانه و مستبدانه‌ای در پی خواهد داشت که در نهایت هر گونه تغییرات جدی و ساختاری را در جامعه مانع خواهد شد و بعد از استیلای بر قدرت سیاسی خود این نیرو تبدیل به نیرویی ارتجاعی و مخل تغییرات اجتماعی خواهد شد.

جنبش سبز، آغازی نو؟

نیروهای درگیر با حاکمیت جمهوری اسلامی زیر رهبری ولایت فقیه به طور کلی ریشه در همان دو نیروی قدیمی عرفی و مذهبی دارند. اما ظاهرا" تحولات ملی و جهانی هر دوی این نیروها را چنان تغییر داده است که با حضور خود و طرح اندیشه‌های نو (هر چند تثبیت نشده) گویی پتانسیل خاصی را به این جنبش نوپا عرضه می‌کنند که تنها با ذکاوت و دوراندیشی از جانب آنان می‌تواند مبارزه اجتماعی-سیاسی در ایران به مرحله بالاتری از کنش دموکراتیک ارتقا بیابد و بدین طریق خط فاصل روشنی با گذشته برقرار کند.

علی‌رغم تمام توهمات باید اذعان داشت که نیروی مذهبی در ایران (منظور نیروی پیشرو و اندیشمند آن) در این تحول به مرحله کیفی جدیدی رسیده است که نادیده گرفتن آن به معنی از دست دادن فرصتی مهم در مبارزه سیاسی است. فاصله گرفتن آن‌ها از خشونت و ایدولوژی سازی حاکمیت بعد از انقلاب، جدایی دین از سیاست (سکولاریسم)، نفی ولایت فقیه، آشکارا از نواندیشی این نیرو نسبت به سال ۵۷ و قبل از آن حکایت دارد که بحث‌های فلسفی و جزئی‌تر آن و برداشت مدرن از مذهب در بین متفکرین آنان به شدت و حدت در جامعه و بخصوص بخش روشنفکری جنبش در جریان است.

نیروهای عرفی و اندیشه چپ نیز در مجموع خود پس از تحولات بین‌المللی و تجربه داخلی اهداف خود را از یک مبارزه ایدولوژیک به مبارزه‌ای برای تعمیق دموکراسی در ایران تعدیل داده و به طور کلی از خشونت در مبارزه فاصله گرفته است.

با رشد تفکر روشن‌فکرانه در ایران اکنون همه جریان‌های ذیربط چنان می‌نمایند که از استقلال اندیشه و بکارگیری آن برخوردار باشند؛ که به طور کلی می‌توان از آن به عنوان بستری جدید و غنیمتی یاد کرد که می‌توان از آن برای تعمیق و گسترش دیسکورس‌هایی به تعویق افتاده در جامعه ایران استفاده کرد.

چنین به نظر می‌آید که جنبش سبز با طرح مبارزه عاری از خشونت و گسترش مبارزه مدنی از توانایی لازم برای ایجاد تفاهم و همفکری بین طرف‌های درگیر با ولایت فقیه برخوردار باشد. گرچه مبارزه عاری از خشونت در این مرحله از جنبش بیشتر به عنوان شکلی تحمیل شده از مبارزه بخصوص در شرایط ایران جلوه می‌کند که برای نیروهای درگیر با حاکمیت در ایران تمکین بر آن اجباری به نظر می‌رسد. و در واقع هنوز نباید از آن به عنوان درکی همه جانبه و تثبیت شده از مبارزه مبتنی بر عدم خشونت ارزیابی کرد و راه به افراط برد. اما قبول آن و طرح آن در سطح جنبش زمینه مناسبی است تا از آن استفاده کرده و الزامات ناشی از این نوع مبارزه را به بحث گذاشت و تعمیق کرد.

مهمترین الزام در این نوع از مبارزه قبول تنوع در مبارزه و گسترش روحیه تفاهم و همیاری نیروهای درگیر همراه با حفظ تفاوت‌هاست. باید بر اساس آن درک مدرنی از وحدت و مبارزه را به دست داد که در درون خود تنوع را بازتاب داده و از این طریق بیشترین نیرو را گرد خود متمرکز کند. نباید از «وحدت» با تصوری که خمینی و ادامه ولایت فقیه هم اکنون در ایران از آن دارد کنار آمد.

آنان وحدت را در «وحدت کلمه» خلاصه می‌کنند. «اما وحدت کلمه» با منطق شناخته شده آن یعنی ندیدن و نفی تمایلات و آرزوهای مختلف در نیروهای درگیر مبارزه و مبتنی بر منطق اقتدار در امر مبارزه سیاسی است. در منطق مدرن نباید ترس از این تنوع داشت و تصورات را به جای واقعیت‌های موجود نشاند. باید پیشاپیش توجه داشت که هر فرد شرکت کننده در مبارزه با تجربه خود و فانتزی خود از آینده در آن شرکت می‌کند. تنها منطق مکالمه و گفتمان می‌تواند بهترین فانتزی را مستدل و قابل قبول کند والا در ابتدا هیچ‌گونه مزیتی بین فانتزی‌های مختلف نیست.

با توجه به این نیروی بالقوه در جنبش سبز فرصت آن خواهد بود تا تمرین مدارا و تفاهم را هر چه بیشتر گسترش دادو نه این که آن را به سال‌های بعد حواله دهیم. اگر اکنون با قبول منطق تنوع مبارزه را پی بگیریم در آتیه بعد از تحقق شرایط مناسب‌تر، از زمینه‌ای بهتر برای همکاری و تفاهم بیشتر برخوردار خواهیم بود. در این شرایط سخت می‌بایست تمرین مدارا و گفتمان را به عادتی مدنی تبدیل کرد تا از آن به عنوان سرمایه‌ای برای آینده استفاده گردد، تا توابع آنچه را که جامعه ایران بخصوص در سده گذشته از آن رنج کشیده است و جامعه مدنی از آن ضربه خورده است را تقیلیل دهیم، تقلیل خطر «استیلای بلامنازع نیروهای برآمده از حرکت اجتماعی و شروع یک دیکتاتوری جدید در فرمی نو».

از همین‌رو جنبش سبز فرصت خوبی است تا مشکلات خود را (از قبیل مشکل پرچم و یا شعار) از محدودۀ واکنش‌های عصبی خارج و به یک دیسکورس عمومی تبدیل کنیم تا گسترۀ همه نیروها را شامل شود. این که گفته می‌شود جمهوری اسلامی در این لحظه از این موضوع سواستفاده می‌کند و انشقاق در صفوف مبارزه ایجاد خواهد شد، از منطق وزینی برخوردار نیست، چرا که این تفکر در پی یافتن راه‌حل برای این مشکلات نیست و تمایل آن را ندارد تا با انعکاس این تنوع و از پس آن به وحدت برسد بلکه شیوه او درز گرفتن و نادیده انگاشتن آن است، تا برای سواستفاده نکردن نیروی مقابل (جمهوری اسلامی) که در وحدت اپوزیسیون همان نیروی مخرب را می‌بیند که در تنوع آن، همه چیز یک‌دست جلوه کند.
اگر معتقد باشیم که مبارزۀ عاری از خشونت (پلورالیسم در مبارزه) بر انواع دیگری از مبارزه رجحان دارد آن گاه در عمل می‌بایست به الزامات آن پایبند باشیم و برای مشکلات ناشی از مبارزه راه و شیوه دموکراتیک را ارجح بداریم. نباید از «وحدت کلمه» چماقی درست شود تا نیروهای دیگر را در امر مبارزه نادیده بگیریم. اتکا بر این منطق که با استفاده از این شیوه «زمان مبارزه تا پیروزی» را کوتاه می‌کنیم به معنی مبارزه نکردن و درگیر نشدن با مشکلات در زمان مناسب است، به پشت گوش انداختن مبارزه مبتنی بر گسترش اندیشه است. نیروهای درگیر باید با گسترش گفتمان‌هایی از این دست عادات خود را تغیر داده و بیاموزند.

این که آیا جنبش سبز از توان کیفی جدیدی برخوردار است یا نه و تا چه اندازه؟ تنها با گسترش عیار «گفتمان» متمدنانه بین نیروهای درگیر در این جنبش قابل محاسبه است. به جای نفی دیگری و داشتن «تنها یک رنگ و یک شعار» باید در رنگ «سبز» تنوع رنگ‌ها را دید و مُبلغ رنگ‌های مستتر در رنگ سبز بود.

باید گفتگوها را باب کرد و سمینارها و دیسپودیم‌های مختلف برای تبادل اندیشه تشکیل داد و سعی در گسترش گفتمان‌های دموکراتیک بین نظرات مختلف کرد.

* * *

ما در مبارزه سیاسی دهه‌های پیش از انقلاب و تا مدتی بعد از آن بنابر سنت اقتدارگرایی در جامعه‌مان «بهترین؟» مبارزان را تحویل داده‌ایم. مبارزانی که از ضعف اندیشه سیاسی در مواجه با تنوع مبارزه برخوردار بودند که یا خود در نهایت قربانی این ضعف شدند یا این که عاملین سیاستی گردیدند که نتیجه‌اش اقتدار و خودکامگی بود.

اما اکنون در شرایطی جدید و با توجه به امکانات موجود جنبش نوین این امکان وجود دارد تا با عرصه جدیدی از مبارزه عاری از خشونت مواجه شویم. بدون شک در جامعه‌ای که عادت اقتدار و توسل به زور در آن نهادینه شده است، یادگیری و ترویج فکر تنوع‌گرایی و تبدیل آن به عادتی عمومی، احتیاج به صبر، حوصله و گذشت روزافزون دارد. نباید از سختی تحقق آن دلسرد شد. اما باید کار را از هم اکنون شروع کرد و راجع به آن اندیشید.

پیشنهادها

این پیشنهادها را می‌توان تنها به عنوان افکاری اولیه در رابطه با حل این مشکل تلقی کرد. دست‌اندرکاران مسایل سیاسی (ایوزیسیون) می‌توانند فکرهای بدیعی به آن بیافزایند و یا چیزهایی از آن کاهش دهند.

۱- پیشنهاد می‌شود بانیان هر آکسیون و حرکت سیاسی، اهداف خود را به شکل روشن در اطلاعیه‌های خود ذکر کنند تا همه با دید روشنی در آن شرکت کنند.
۲- تهیه پرچم‌های اصلی در این آکسیون‌ها به عهده بانیان آن آکسیون می‌باشد.
۳- حدالمقدور تلاش شود تا امکاناتی برای افرادی که طرح شعارهای دیگری دارند فراهم شود. مثل امکان گذاشتن میز در کنار آکسیون یا جمع‌های جنبی.
- اما این کار توسط تماس با گردانندگان این آکسیون (قبل از برگزاری) از طریق تماس تلفنی یا ایمیل با گردانندگان آن (تلفن و ایمیل در اطلاعیه برای این منظور نوشته شود) هماهنگ شود.
- طبیعی است که شکل نهایی ادغام نظرات و چگونگی طرح آن توسط برگزارکننده‌گان آکسیون در نظر گرفته می‌شود.
۴- تشکیل جلسه‌ای عمومی قبل از شروع آکسیون برای طرح شعارها و برنامه‌ریزی آکسیون تا افراد دیگری که نظرات تکمیلی دارند در آن شرکت کنند و نظرات خود را مطرح کنند.
۵- باید در کنار آکسیون‌های خیابانی که لازم و ضروری است نیروی بیشتری صرف ایجاد بحث و نظر (سمینار) شود تا افراد با نظرات و دیدگاه‌های مختلف در آن شرکت کنند و با طرح نظرات خود دیدگاه‌های مختلف در جنبش سبز را به تبادل نظر بگذارند. هم چنین می‌توان از میهمانان خارجی در این سمینارها دعوت به عمل آورد.
طبعا" این کار کمک به طرح گفتمان‌های جدید در جنبش می‌کند و در نهایت حس تفاهم و همیاری را گسترش می‌دهد. ضمنا" به علت وقت زیادتر در برگزاری آن در محیط‌های سربسته باعث می‌شود تا امکان گذاشتن غرفه‌هایی برای نظرات دیگر بیشتر فراهم آید.

م. ضیاء