iran-emrooz.net | Fri, 28.08.2009, 12:47
درسی از رخدادهای سیاسیِ صدرِ اسلام
دکتر امیرحسین خنجی
http://www.irantarikh.com
چهگونه شیوهی حکومتگریِ امیرالمؤمنین عثمان بهشورش برضدِ او و کشتنِ شدنِ او انجامید؟
روزی که عمر ابن خطاب درگذشت شورای انتخاب خلیفه تشکیل شد. اعضای شورا هفت تن از برجستهترین یاران پیامبر بودند بهاضافه عبدلله پسر عمر. عبدالرحمان عوف در یک تدبیرِ بسیار پیچیده که عمرو عاص نیز سهم نامرئییی در آن داشت عثمان را بهعنوانِ امیرالمؤمنین و ولیِ امرِ مسلمین جهان معرفی کرد، و همهی اصحاب پیامبر با او بیعت کردند.
مطیعپروریِ عثمان و کم بها دادن به کاردانانِ باسابقه
برخلاف ابوبکر و عمر که بههمهی اصحاب پیامبر و مردان کاردان و کارآمد بها میدادند و شیوهئی در پیش گرفته بودند که اصحاب پیامبر احساس میکردند که شریکانِ واقعی قدرتِ حاکمیتاند، عثمان مردی سلطانمآب و مطیعپرور بود. او در خلال دو-سه سال همهی کاردانانِ بزرگِ دستگاهِ خلافت که سرزمینهای ایران و عراق و مصر را برای مدینه گرفته و بهعنوان «امیر» (فرماندهِ جهادگران و فرماندار) در پادگانشهرهای کوفه و بصره و فسطاط مستقر بودند را برکنار کرد و فرمانبران خودش را بهجای آنها گماشت که مردان درخورِ ذکری نبودند و نزد سران قبایل عرب احترام و وجههئی نداشتند.
مغیره ابن شعبه ثقفی که از قهرمانان قادسیه و از سهامداران اصلی فتوحات عراق بود را او از حاکمیت کوفه برکنار کرد و ولید ابن عقبه اموی را از شام طلبیده بهحاکمیت کوفه فرستاد. ولید سهمی در فتوحات عراق و ایران نداشت و تا پیش از این یک سپاهیِ معمولی در شام بود. چند ماه بعد عبدالله ابن مسعود که از یاران برجستهی پیامبر و رئیس بیت المال کوفه بود بهعثمان گزارش نوشت که ولید مبالغ هنگفتی بهبهانهی وام از بیت المال برداشت کرده است و حاضر به بازدادن و پاسخگویی نیست. عثمان به عبدالله مسعود نوشت که ولید عقبه مورد اعتماد ما است و تو نباید که با او مخالفت ورزی. عبدالله مسعود از این پاسخ عثمان رنجید و بهاو پاسخ نوشت که «من میپنداشتم که خزانهدار مُسلِمینام؛ اکنون که خزانهدارِ شمایم حاضر بهادامهی کار نیستم»؛ و از ریاست بیت المال استعفا داد. چونکه عثمان بهصددِ دلجویی از او و بازگرداندنش بهریاست بیت المال برنهآمد او در مسجد کوفه مینشست و میگفت که عثمان مردان خُرد را به کارهای بزرگ گماشته است و اگر وضع بهاین منوال باشد اسلام تضعیف خواهد شد. ولید بهعثمان گزارش فرستاد که عبدالله مسعود مردم را از امیرالمؤمنین بدبین میکند. عثمان او را به مدینه طلبید. عبدالله بهمدینه رفت ولی با عثمان دیدار نکرد؛ و روز جمعه که بهمسجد رفت میان او عثمان سخنانی رد و بدل شد و عثمان با سخنانی او را تحقیر کرده از مسجد بیرون کرد. علی بهنزد عثمان رفته بهاو گفت که چرا براساس گزارش ولید عقبه یکی از اصحاب پیامبر را تحقیر کرده است؟ و عثمان گفت که من خودم مأمور بهکوفه فرستاده بودهام تا دربارهی عبدالله تحقیق کند؛ و مأمورم برایم خبر آورده که او سخنان ناروا میپراکنَد و حرمت امیرالمؤمنین را بهزیرِ سؤال میبَرَد؛ و چونکه سخنانش باعث تفرقه در میان مسلمین میشود من از او ناخرسند شدهام.
این ولید عقبه در زمان پیامبر خطائی کرده بود و وحی آمده او را فاسق نامیده بود (که داستانی دارد)؛ لذا نزد اصحاب برجستهی پیامبر منفور بود. او که در شام زیر دست معاویه آموزش دیده بود میخواست که با عربهای کوفه همان شیوهی مطیعپروری را بهکار گیرد که معاویه با عربهای شام داشت؛ ولی چونکه از سهامداران فتوحات عراق و ایران نبود هرچه میکوشید که سیطرهاش را مستحکمتر کند نارضایتی از او بیشتر میشد. عربهای کوفه از اینکه یک مرد شامی حاکمشان شده است ناخشنود بودند؛ ولی نمیتوانستند خطای بزرگی بر او بگیرند که باعث برکناریش شود. ولید مردی از عربهای شام را با خودش بهعنوان مشاور آورده بود. این مرد از سخنسُرایان بذلهگو بود و گفته میشد که مسلمان نشده است و مسیحی است. در کوفه زمزمه افتاد که ولید شبها در خانهاش خمر مینوشد و این مردِ شامی ندیم بزمِ شبهای او است و یک میفروشی از حیره برایشان خمر میآورَد. خبر میگساری ولید بهمدینه رسید و در مدینه شایع شد که ولید در نماز بامدادی که پیشنماز شده مست بوده و وقتی سلام نماز داده رو به مردم کرده و گفته اگر دلتان میخواهد دو رکعتِ دیگر هم برایتان بخوانم. در کوفه پیرمردی که معروف به پارسایی بود شبی چند تن را برداشته بهخانهی ولید رفتند و بهدروازهبان ولید مبالغی رشوه دادند و وارد خانهی ولید شدند تا بتوانند برضد او گواهی دهند که خمر نوشیدنش را دیدهاند. آنها انگشتر فرمانداری را از دست ولید بیرون کشیده بهمدینه رفتند و بهعثمان گفتند که ولید مست بوده و ما در حال بیهوشی این را از دستش بیرون کشیده و بهعنوان گواه باده نوشی او آوردهایم. عثمان بهآنها نهیب زد که شما بهولید تهمت میزنید. یکیشان گفت «من بهچشم خودم دیدم که او آنچه نوشیده بود را بالا آورده بود و ریشش با آن خیس بود. من انگشتر را با این دستهای خودم از دستش بیرون کشیدم و خبر نشد». عثمان از آنها نپذیرفت و بیرون شانکرد. آنها بهنزد علی رفته موضوع را بهاو گفتند. علی باور کرد و بهنزد عثمان رفته گفت «گواهان را راندهای و از اجرای حدِ شرعی خودداری ورزیدهای!» عثمان گفت «میگوئی چه کنم؟» علی گفت «ولید را بهمدینه بطلب؛ اگر گواهان در برابر او گواهی دادند او باید تازیانه بخورد». عثمان یکی دیگر از امویان بهنام سعید ابن عاص را از شام طلبیده بهحاکمیت کوفه فرستاد و ولید را بهمدینه فراخواند و گواهان را در برابرش حاضر آورد. چون بادهنوشیِ او ثابت شد علی او را کشیده بهمیدان شهر برد تا در حضور مردم بهاو تازیانه بزند. ولید بهعلی دشنام داد و دوید که بگریزد. علی او را گرفته بر زمین زد و شروع بهزدنِ تازیانه کرد؛ و او در زیر تازیانه بهعلی دشنام میداد. در آینده هیچگاه معلوم نشد که این اتهام تا چه حدی صحت داشته است.
سعید عاص که به جای ولید عقبه گماشته شده بود نیز مثل ولید عقبه از عربهای شام بود، و سران قبایل کوفه خوششان نمیآمد که مردی رئیسشان باشد که سهمی در فتوحات عراق و ایران ندارد. بعلاوه، او نیز رفتار با قبیلهها را در شام از معاویه آموخته بود، و نمیدانست که در کوفه اوضاع بهگونهئی دیگر است. بهزودی زمزمههای انتقاد بهاو در کوفه آغاز شد، و چونکه او بهآن توجه نمیکرد اندک اندک زمزمهها برای مطالبهی برکناریِ او بالا گرفت. او برای آنکه سران قبایل را در برابر خودش بهتسلیم بکشاند ماهبَهرِ (مستمریِ ماهانۀ) برخی از آنها را کاهش داد، ولی این نه تنها آنها را مرعوب نکرد بلکه خشمشان را باعث شد. یکروز چند تن از سران قبایل کوفه -ازجمله مالک اشتر رئیس قبیلهی یمنیِ نخع- بهدیدارش رفتند. این یک دیدارِ معمولی بود. وقتی آنها نشسته بودند و بر سرِ مقایسهی زمینهای عراق و درآمدهایش سخن میگفتند، رئیس پلیس سعید که از شرکتگنندگان در گفتگوها بود ضن اشاره بهیکی از این زمینهای پردرآمد به سعید گفت «شایسته است که تو آنرا بهنامِ خودت کنی». معلوم بود که او این سخن را با اشارهی سعید گفته تا اگر مخالفتی ایجاد نکرد سعید آنرا بهتصرفِ خودش درآورَد. مالک اَشتَر بهاو گفت «سعید با چه حقی میخواهد زمینی که ما گشودهایم را بهتملکِ خودش درآورَد؟» سعید گفت «این زمینها باغستان قریشیها است، و قریشیها هرگونه که دلشان بخواهد در آنها و تصرف خواهند کرد». اشتر گفت «چهگونه زمینهائی که ما بهشمشیر و نیزهمان گرفتهایم و الله بهما بخشیده است را باغستان قریشیها میپنداری؟ بهالله سوگند که هرکه بخواهد اینها را از ما بگیرد چنان بر سرش کوبیده خواهد شد که برای همیشه سرافکنده بماند». رئیس پلیسِ سعید نیز سخنان تندی به اشتر گفت، و اشتر و یارانش بر سرش ریختند و پاهایش را گرفته بر زمین کشانده از کاخ بیرون اشافکنده چندان زدند تا از هوش رفت. سپس خشمگین بهخانههاشان برگشتند. پس از آن سعید بهعثمان نوشت که «تا وقتی مالک اشتر و یارانش در کوفه باشند برای من اختیاری نخواهد ماند». عثمان بهاو نوشت که «آنها را بهشام تبعید کن»؛ و نامهی تشرآمیز و نصیحتگری به مالک اشتر نوشت و تأکید کرد که همینکه این نامه را دریافت کردی بهشام برو و در میان مردم کوفه تفرقه ایجاد مکن. مالک اشتر و چند تن از سران قبایل کوفه که از سعید عاص اتنقاد میکردند بهشام نزد معاویه تبعید شدند. عثمان بهمعاویه نوشت که اینها تفرقهانگیزند و باید برآنها سخت گرفت تا سربهزیر شوند. چند تن از سرانِ قبایلِ یمنی کوفه از این کار عثمان رنجیدند و نامه بهعثمان نوشته او را بهخاطر آنکه کوفه را بهمردی ناشایسته سپرده است و بهجای آنکه بهخواستهای مردم برای گماشتن شایستگان پاسخ مساعد بدهد فرمان سرکوب و آزار مردم را داده است مورد انتقاد قرار دادند؛ ولی از بیمِ آنکه عثمان مجازات شانکند نامهاشان را زیرِ نامه ننوشته بودند. عثمان از نامهبَر خواست که نویسندگانِ نامه را معرفی کند، و او خودداری نمود. عثمان او را بازداشت کرد تا زیر فشار بگذارد و نامهای نویسندگان را بشنود؛ لیکن علی پادرمیانی کرده بهعثمان گفت که این مأمور است و نباید که مورد آزار واقع شود.
مالک اشتر و دیگر تبعیدیان بهشام چند ماهی در دمشق زیر اقامت اجباری بودند، ولی سران شاخههائی از قبایل اینها که از عربهای شام بودند از معاویه خواستند که آزادشان کند و بهعراق برگردانَد. معاویه احساس کرد که وجود اینها در دمشق به صلاح او نیست، و آنها را به نزد عبدالرحمان پسر خالد ولید فرستاد که فرمانده پادگانشهری در منطقهی حران بود. عبدالرحمان نیز چندماه بعد احساس کرد که نگهداریِ اینها به صلاحش نیست و آنها را بهکوفه بازفرستاد تا حاکمِ کوفه آنها را سربهراه کند.
در بصره نیز وضعیتی شبیه کوفه پیش آمد. ابوموسا اشعری که صحابیِ پیامبر بود و از زمان جنگ قادسیه قهرمانِ برجستهی فتوحات بود، و خوزستان و بخشی از پارس را برای مدینه گرفته بود، از فرمانداری بصره برکنار کرده شد و به جایش جوانی اموی بهنام عبدالله عامر منصوب گردید. چیزی نگذشت که در بصره شایع شد که عثمان پیرو سنت پیامبر نیست و بدعتهائی آورده است که خلاف سنت پیامبر است. عثمان خانههای اطراف مسجد پیامبر را خریده و مسجد پیامبر را نوسازی کرده و گسترش داده بود. در بصره گفته میشد که عثمان آثار پیامبر را از میان برده و مسجد او را از حالت اصلیش بیرون برده است. عثمان به حج رفت، و چونکه در مکه خانه داشت نماز ظهر و عصر را کوتاه نمیکرد و چهار رکعت میخواند. در بصره شایع شد که عثمان سنت پیامبر و ابوبکر و عمر را زیر پا نهاده و نماز مسافر نخوانده است. عبدالله مسعود حدیثی را از زبان پیامبر بر سر زبانها افکنده بود که میگفت: کُلُّ مُحدَثٍ بِدعَةٌ، و کُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةٌ، و کُلُّ ضَلالَةٍ فى النّار (یعنی هر نوآوریئی بدعت است، هر بدعتی گمراهی است، و فرجام هر گمراهیئی دوزخ است). این حدیث در بصره بر سرِ زبانها افتاد و کسانی میگفتند که عثمان مصداق این حدیث است. یکی از فقیهانِ خوشنامِ بصره بهنام عامر ابن عبدِ قیس با شنیدن شایعاتی که نشانهی دور شدنِ عثمان از سنتِ پیامبر و ابوبکر و عمر بود شروع به سخن گفتن دربارهی سلوکِ ایمانیِ عثمان کرد. بهعثمان گزارش رسید که عامر ابن عبدقیس سخنان تفرقهافکنانه در میان مسلمین پخش میکند. عثمان به عبدالله عامر نوشت که عامر عبدقیس را به مدینه بفرستد. عامر بهمدینه رفت و عثمان فرمود تا بهاو تازیانه زدند، و او را بهبصره بازفرستاد تا عبدالله عامر او را زیر نظر قرار دهد. عامر عبدقیس با ناخرسندی بهبصره برگشت و اینبار انتقادهای سختی بهعثمان میکرد. از آنجا که او نزد بسیاری از مردمِ بصره احترام داشت سخنانش در مردم اثر میکرد و نسبت بهعثمان بدبینی بهوجود میآورد باز عبدالله عامر بهعثمان نوشت که عامر ابن عبدقیس سخنان تفرقهانگیز میپراکَنَد و مردم را دربارهی امیرالمؤمنین بدبین میکند. عثمان بهاو نوشت که او را بهدمشق تبعید کند. او بهدمشق تبعید شد. ولی معاویه نمیخواست که چنین مرد خوشنامی در دمشق باشد؛ زیرا زُهد و تقوای او مردم را بهاو جلب میکرد، و معاویه میدانست که سخنانش بر مردم اثر میگذارد و نارضایتی نسبت بهوی ایجاد میکند، لذا او را بهبصره بازفرستاد.
حُکیم ابن جبله از قبیلهی عبدالقیس نیز از خُردهگیران بر عثمان در بصره بود. او را بهراهزنی متهم کردند و عثمان به عبدالله عامر نوشت که او را زیر اقامت اجباری قرار دهد.
رنجاندن و تحقیر کردن و سر دواندنِ عامر عبدقیس و حُکَیم ابن جبله سبب شد که در میان بنیتمیم و عبدالقیسِ بصره نارضایتی از عثمان گسترش یابد.
در فسطاطِ مصر نیز وضعیتی شبیه بصره پیش آمد. عمرو عاص در زمان عمر خطّاب مصر را برای مدینه گرفته بود و فرماندار مصر بود. عثمان او را از ریاست مصر برکنار کرد و جایش را بهبرادر همشیرِ خودش عبدالله ابن سعد ابن ابیسرح داد. عبدالله سعد از سپاهیان سادهی مصر و تا کنون زیر فرمان عمرو عاص بود. این عبدالله سعد نیز نزد اصحاب پیامبر منفور بود، زیرا در زمان پیامبر وحی آمده دربارهاش گفته بود که با ادعای دروغینِ بزرگی بهالله افترا زده است (و داستانی دارد).
عمرو عاص پس از آنکه از فرمانداری مصر برکنار شد بهمدینه رفت تا عثمان را مجاب کند که حاکمیت مصر را بهوی بازدهد؛ ولی عثمان بهاو توجهی ننمود. عَمرو عاص پس از آن در مسجد بهمردم میگفت که عثمان یک مردی را بر گُردهی مُسلِمین مصر سوار کرده که الله و پیامبر از او در خشم بودهاند؛ و اصحاب پیامبر را تشویق میکرد که برای برکنار کردن عبدالله سعد بهعثمان فشار آورند. ولی عثمان برای آنکه عبدالله سعد را تقویت کند و دستش را برای خریدن مردان وفادار باز بگذارد یک میلیون درم از بیت المال مصر را بهخودِ او بخشید.
ریخت و پاش کردن اموال عمومی توسط عثمان
عثمان پسر عمویش مروان حَکَم را که همراه پدرش توسط پیامبر بهطائف تبعید شده بود و ابوبکر و عمر نیز او را برنگردانده بودند بهمدینه آورد، او را داماد خویش کرده دخترش را بهاو داد و مشاور ویژهی خویش کرد، مبلغی مال از بیت المال مدینه برداشت کرده بهاو داد و بههرکدام از برادرانِ او ده هزار درم از بیت المال بخشید. نیز یک گله شتر که برای خلیفه فرستاده شده بود و میبایست که تحویل بیت المال شود تا در میان اصحاب پیامبر تقسیم شود را به او بخشید.
این بذل و بخششها که با هزینه کردن اموال بیت المال مدینه انجام میگرفت مردم مدینه ستم بهخودشان و حیف و میلِ اموالِ عمومی تلقی کرده شروع بهانتقاد از عثمان کرده گفتند که تبعیدیِ پیامبر را بهمدینه آورده در حمایت گرفته است. در کنار چنین بذل و بخششهائی عثمان سالبَهرِ (مستمریِ سالانۀ) کسانی که عمر برایشان مقرر کرده بود را کاهش داد، و حتی سالبهرِ عائشه که عمر دوازده هزار درم مقرر کرده بود را پائین آورد و عائشه را نیز از خودش رنجاند. مردم مدینه شنیدند که عثمان به چند تن از اصحاب پیامبر که از مطیعانِ اویند هرکدام صد هزار درم از بیت المال بخشیده است. نیز شنیدند که دخترش را عروس کرده و از بیت المال بصره ششصد هزار درم بهدامادش بخشیده است. اینیکی را ابوموسا اشعری چندی پس از آنکه عثمان ویرا از فرمانداری بصره برکنار کرده بود برسرِ زبانها افکنده بود؛ زیرا چندی پیش در بصره اتفاق افتاده بود. نیز مردم مدینه شنیدند که عثمان از یک سبد جواهرات که بهمدینه رسیده بوده چیزهائی را برداشته و بهیکی از زنانِ خانوادهی خودش داده است. همهی اینها حیف و میل در بیت المال مسلمین شمرده میشد.
اصحاب پیامبر میخواستند بدانند که چه مقدار مال برای بیت المال بهمدینه میرسد و چه مقدارش را عثمان بهاین و آن میبخشد؛ ولی عثمان حاضر بهپاسخگویی نبود، و میگفت که امامْ اختیاردار بیت المال است. یکروز علی و عبدالرحمان عوف و طلحه و زُبَیر و سعد ابیوقاص بهنزدِ عثمان رفته گفتند که نباید اموال مُسلِمین را بیجهت بهاین و آن ببخشد. او پاسخ داد که من صلهی رحم میکنم. آنها گفتند: مگر ابوبکر و عمر خویشاوند نداشتند که صلهی رحم کنند؟ او گفت: ابوبکر و عمر ترجیح میدادند که با ندادن بهخویشانشان الله را از خودشان خشنود کنند، و من ترجیح میدهم که با بذل و بخشش بهخویشانم الله را خشنود کنم. آنها ناراضی از نزدِ او رفتند.
روزِ جمعه که عثمان خطبه میکرد ابوذر برخاسته گفت: «ما راضی نیستیم که تو در اموالی که متعلق بهما است بهمیلِ خودت دخل و تصرف کنی». عثمان که میپنداشت سخنانِ علی از دهان ابوذر بیرون آمده است گفت: «ما هرگونه که صلاح بدانیم در این مالها دخل و تصرف میکنیم و کاری با سخنانِ این و آن نداریم». علی نیز برخاسته گفت: «اگر چنین کنی مردم جلوت را خواهند گرفت». و عَمّار برخاسته گفت: «الله گواه است که من نخستین کَسام که راضی به کارهائی که از تو سر میزند نیستم». عثمان از عمّار بهخشم شده فرمود تا او را از مسجد بیرون انداختند.
عائشه که پیش از این از بهخاطر کاسته شدنِ سالبهرِ خودش از عثمان رنجیده بود اهانتِ عثمان بهعمار را بهانه کرد و جامه و نعلین پیامبر را برسر دست گرفت و از دروازهی خانهاش که در حیاطِ مسجد باز میشد بیرون کرده جنباند و بهعثمان بانگ زد که «هنوز جامه و نعلین پیامبر پوسیده نشده شما سنت او را پوساندهاید». عثمان بهعائشه پاسخ داد که «تو را بهاین مسائل چهکار؟ تو باید در خانهی خودت بمانی و کاری بهکار مردم نداشته باشی». کسانی در مسجد گفتهی عثمان را تأیید کردند؛ و کسانی گفتند: «چهکسی برتر از عائشه برای دخالت در این مسائل؟» و برسرِ این موضع با هم جدال لفظی کردند سپس بهخشم آمده با نعلین بهجانِ هم افتادند.
از این روز آن عده از مردم مدینه که از شیوههای سلطانی و مطیعپرورانهی عثمان ناراضی بودند -و البته در مدینه انگشتشمار بودند- راهشان را از راه موافقانِ او جدا کردند. ولی اختیارِ بیت المال در دست عثمان بود، و منتقدان مجبور بودند که بهخاطر آنکه سهمشان را بیدردِ سر و بیکاستی دریافت کنند ساکت بمانند.
مرعوب داشتن منتقدان
ابوذر غِفاری درمیان مخالفان عثمان از همه زباندرازتر بود. او مردی تندزبان و تندگو و تندخو بود. وقتی گزارشها را دنبال میکنیم متوجه میشویم که ناراضی شدگانی چون عبدالله مسعود و عَمرو عاص و سعد ابیوقاص و ابوموسا اشعری که خودشان نمیخواستند با سخنانشان خشم عثمان را برانگیزند بهکسانی چون ابوذر و عَمّار خوراکِ اعتراضی میدادند. ایندو نیز آمادگیِ آنرا داشتند که برای آنچه که اجرای عدالت میپنداشتند و در انتقاد بهآنچه که بیعدالتی میشمردند اعتراض آشکار کنند. ابوذر در مسجد که مینشست و ضمن بازگویی داستانهائی از زندگی پیامبر و ضمن تمجید از سنتهای ابوبکر و عمر، دربارهی عثمان و خویشاوندانِ امویش که کارگزارانِ او بودند سخنان برانگیزنده میگفت. مثلاً میگفت: «کارهائی رخ میدهد که برای من ناشناخته است. والله اینها که من اکنون میبینم نه در کتاب الله توجیهی برایش آمده است نه در سنتِ پیامبر. والله من میبینم که حقْ خاموش میشود، باطل احیاء میگردد، راستگفتاری تکذیب میشود». کسانی هم برای آنکه سخنانی را از زبان او بیرون بکشند دربارهی این یا آن شخصیتِ اموی از او پرسش میکردند که مثلاً پیامبر دربارهشان چه گفته بوده است (و اینها البته مربوط بهدورانِ مخالفت ابوسفیان با پیامبر بود). ابوذر نیز چیزهائی که در آن زمان از پیامبر شنیده بود را با آب و تاب بازمیگفت. و وقتی مردم برای نماز در مسجد جمع میشدند او بر درِ مسجد میایستاد و بهبانگِ بلند میگفت: «خدا لعنت کناد کسانی که مانع امر معروف و نهی منکر میشوند». و منظورش عثمان و کارگزارانش بودند که مطالبات عدالتطلبانهی برخی از اصحاب پیامبر را بهچیزی نمیگرفتند و مانع سخنان انتقادیشان میشدند.
برای آنکه سخنان ابوذر تأثیر بیشتری داشته باشد کسانی بهنزد علی رفته از او دربارهی ابوذر پرسش میکردند، و علی نیز چیزهائی میگفت که تأیید گفتههای ابوذر بود. مثلا میگفت که پیامبر دربارهی ابوذر گفته «بر روی زمینِ خاکی کسی رُکگوتر و حقیقتگوتر از ابوذر آفریده نشده است»؛ و راست هم میگفت. وقتی کسانی ناخشنودی عثمان از سخنانی که ابوذر گفته بود را بهگوش ابوذر میرساندند، ابوذر به سخن علی و این حدیث پیامبر اشاره کرده میگفت «من فکر نمیکنم که پس از آنکه پیامبر دربارهی من گفته ابوذر راستگفتارترین انسانِ روی زمین است کسی بهخودش جرأت دهد که آنچه من میگویم را تکذیب کند».
چونکه ابوذر مردمِ مدینه را برضد عثمان برمیآغالید عثمان ویرا بهشام نزد معاویه تبعید کرد. ولی او در شام نیز به سخنپراکنی در مسجد ادامه داد، و میگفت که معاویه مال مُسلِمین را بهعدالت تقسیم نمیکند؛ و میگفت که ثروتمندان باید هرچه دارند در میان تهیدستان تقسیم شود زیرا الله در قرآن گفته کسانی که زر و سیم بیندوزند زر و سیمشان روز قیامت تبدیل به سیخِ داغی میشود و پیشانی و پُشت و پهلویشان را در جهنم با آن داغ میکنند. معاویه کوشید تا از او دلجویی کند شاید زبانش را بربندد. اما او بهمعاویه گفت «چرا تو ادعا کردهای که مالها ازآنِ الله است و تحویل من است؟» معاویه گفت «مگر نه اینکه مالها ازآنِ الله است؟ مگر نه اینکه مردم بندگانِ و فرمانبرانِ اویند؟» ابوذر گفت «تو حق نداری که مال مُسلِمین را مالِ الله بنامی و هرگونه که دلت بخواهد در آنها دخل و تصرف کنی». چونکه سخنانی که او در مسجد میگفت برانگیزنده بود معاویه بهعثمان نوشت که «ابوذر مردم را برضد من میشورانَد». سپس بدون آنکه منتظر نظر عثمان بماند او را بر پشت شتری روی رحلِ چوبینِ بیپوشش نشاند و بهمدینه بازفرستاد، و ابوذر تا بهمدینه رسید پوست رانهایش سابیده شده بود. او را در این حال بهمسجد و نزد عثمان بردند، و اصحاب پیامبر او را دیدند و از آنچه که بر سرش درآورده بودند آزردهدل شدند.
ابوذر خشمگینتر از پیش بهانتقاد برضد عثمان و بنیامیه در مدینه ادامه داد؛ و این بار عثمان او را به بیابان رَبَذه در شمال حجاز تبعید کرد که جایگاهِ سابق قبیلهی او بود؛ و اعلام داشت که چون ابوذر از مدینه بیرون شود کسی نباید او را بدرقه کند. علی و پسرانش و عَمّار یاسر برای بدرقهی او بیرون شدند. مروانِ حَکَم چند تن را با خود برداشته رفت تا مانعِ بدرقهی آنها از ابوذر شود. علی با مروان درگیر شد و کار بهپرخاش متقابل کشید، و علی تازیانه به سرِ اسپ مروان زده بهمروان دشنامِ سخت داد. مروان شکایت بهعثمان برد. وقتی علی بهمسجد رفت عثمان او را بهخاطر بیتوجهی بهممانعت مروان سرزنش کرده گفت «من فرموده بودم که کسی نباید ابوذر را بدرقه کند». علی گفت: «مگر قرار بوده که هر فرمانی تو بدهی ما فرمان الله تلقی کنیم و اطاعت نمائیم؟ ما هرگز چنان نخواهیم بود که تو انتظار داری». سپس میانِ علی و عثمان تندزبانی رفت، و علی -خشمگین- بهخانهاش برگشت.
ابوذر در تبعید ماند و چندماه بعد همانجا درگذشت. عَمّار یاسر که از دوستانِ دیرینهی ابوذر بود از درگذشتِ ابوذر در آن تنهایی بیابانی بهخشم شد. پس از آن چند تنی از اصحاب پیامبر نامهئی گلایهآمیز و انتقادی بهعثمان نوشتند و با هم رفتند که بهعثمان بدهند. نامه را عَمّار در دست داشت. آنها تا بهکنارِ خانه رسیدند یکییکی از عَمّار جدا شدند و عَمّار بهتنهایی وارد خانهی عثمان شد و نامه را بهعثمان داد. عثمان از او پرسید «کسان دیگری نیز با تو آمدهاند؟» گفت «آمده بودند، ولی از بیم تو گریختند». گفت «کیها بودند؟» گفت «نامهاشان را نمیگویم». گفت «فقط تو از میان همهشان جرأت کردی؟» و بهغلامانش گفت بزنیدش. غلامان عثمان بهاو زدند و او را کشیده بیرون افکندند. سپس عثمان فرمود تا او نیز به ربذه تبعید شود؛ و او را طلبیده بهاو گفت: «به همانجا برو که ابوذر رفت». علی بهنزد عثمان رفته گفت «از الله بترس! یکی از نیکانِ مُسلِمین را تبعید کردی و در تبعید مُرد. اینک میخواهی که یکی دیگر از همگِنانِ او را تبعید کنی تا در تبعید بمیرد؟» میان علی و عثمان تندزبانی رفت، و عثمان بر علی تندیده گفت «تو بیش از او شایستهی تبعید شدنای». علی گفت «چنین تصمیمی بگیر تا نتیجهاش را ببینی!» چند تن از اصحاب پیامبر وقتی دیدند که تصمیم عثمان برای تبعید کردن عَمّار جدی است، بهنزدِ عثمان رفته با اعتراض بهاو گفتند «اگر قرار باشد که هرکه با تو سخنی انتقادی بگوید تبعید اشکنی برای ما قابل تحمل نخواهد بود». آنگاه بود که عثمان از تبعید کردنِ او خودداری کرد.
عبدالرحمان عوف که خودش عثمان را بهشیوهی پیچیدهئی خلیفه کرده بود نیز تا این زمان از تصرفاتِ عثمان رنجیده بود و با منتقدانِ عثمان همدردی مینمود. نوشتهاند علی پس از این پیشآمدها بهنزد عبدالرحمان رفته گفت «این است نتیجهی کار تو». عبدالرحمان گفت: او پیمانی که بهمن داده بود را شکسته است. اگر تو با من همکاری کنی او را بهراهِ درست برخواهیم گرداند.
ولی عبدالرحمان اینمیانه بیمار و بستری شد. وقتی او در بستر بیماری بود بهکسانی که بهعیادتش رفته بودند گفت «پیش از آنکه عثمان دستش را بیشتر دراز کند جلوش را بگیرید». عثمان این سخنِ او را شنید و سخت از او بهخشم شد. عبدالرحمان در این بیماری درگذشت و وصیت کرد که بهعثمان اجازه ندهند که بر جنازهاش نماز بگذارند. این وصیت او بهآن معنا بود که عثمان عدالت و کفایت را از دست داده و مشروعیت خلافتش سلب شده است.
اوجگیری نارضایتی از عثمان
عثمان توانسته بود که با رفتارهای خشونتآمیزی مخالفانش را در کوفه و بصره و فسطاط و مدینه بهسکوت بکشاند. مرکز و محور فعالیتهای ضد عثمان شهر کوبه بود بهرهبری جوانِ پرشوری بهنام مالک اشتر نخعی که از اشراف برجستهی قبایل یمنی بود. رهبر ناراضیان بصره نیز حُکَیم جَبَلَه عَبدی بود که گفتیم بهفرمان عثمان در خانهی خودش زیر اقامت اجباری قرار گرفت. برای برپا کردن مصر نیز دستهای عمرو عاص کار میکرد. محمد پسر ابوبکر و یک اموی بهنام محمد ابوحذیفه که از عثمان رنجیده بودند بهمصر رفته برضد عثمان بهتبلیغ پرداختند. عبدالله سعد هردو را گرفته بهزندان کرد، و بهعثمان نوشت که اینها مردم را از امیرالمؤمنین بدبین و در میان مسلمین تفرقه ایجاد میکنند. ولی عثمان بهاو نوشت که با پسر ابوبکر و پسر ابوحذیفه کاری مداشته باش. اندکی بعد از این عبدالله سعد برای دادن گزارش سالانه بهمدینه رفت. در غیاب او محمدِ ابوحُذَیفَه شماری از سران قبایل یمنیِ مصر را با خودش همدم کرد و کاخ فرمانداری را گرفت و گفت که عبدالله سعد را بهمصر راه نخواهد داد. موضوع را کسانی برای عثمان نوشتند؛ و او عَمّار را فراخواند و از اینکه پیش از آن بهاو زده بود معذرت بسیار خواست و از او خواهش کرد که بهمصر برود و با محمد ابوبکر و محمد ابوحُذَیفَه سخن بگوید و مانعِ ایجاد تفرقه در میان مسلمینِ مصر شود. عَمّار بهمصر رفت و محمد ابوحذیفه را مجاب کرد که مانعِ بازگشتنِ عبدالله سعد بهمصر نشود. عبدالله سعد چون بهمصر برگشت اوضاع را آشفته دید، و بهعثمان گزارش نوشت که عمار یاسر مردم را برضد امام شورانده است، و از عثمان اجازه خواست که عَمّار را گرفته بهزندان کند؛ ولی عثمان بهاو نوشت که مالی بهعَمّار بدهد و او را با احترام بهمدینه بازفرستد.
عمرو عاص که تلاشش برای بازیابیِ فرمانداری مصر بیثمر مانده بود وقتی شنید که اوضاع در مصر آشفته شده است آشکارا شروع بهانتقاد از عثمان و بدگویی از عبدالله سعد کرد. عثمان ویرا فراخواند و سرزنش کرد، و سخنان تندی میانشان رد و بدل شد و کارشان به ناسزا گفتن و پرخاش متبادل کشید. عثمان بهاو گفت: «پس از این نمیخواهم که کلهی کچلت را در مدینه ببینم». عَمرو برای آنکه بهعثمان اهانت کرده باشد یکی از زنانش که خواهر مادری عثمان بود را طلاق داد، و بهجنوب فلسطین رفت (تبعید شد)، و از آنجا با کاروانهای عربها که از مصر بهمدینه میرفتند یا از مدینه بهمصر برمیگشتند در ارتباط بود و به شایعهپراکنی برضد عثمان ادامه میداد.
و اما موضوعِ کوفه: مالک اشتر نخعی چندتا از سران کوفه را برداشته بهبهانهی عمره بهمدینه رفت تا از عثمان بخواهند که سعید عاص را از حاکمیتِ کوفه برکنار کند؛ ولی عثمان زیرِ بارِ او نرفت. او بهکوفه برگشت و یکراست بهمسجد کوفه رفت و بانگ زد که «ای مردم! من از نزد امیرالمؤمنین میآیم. امیرالمؤمنین بهتحریکِ سعید عاص تصمیم گرفته که مستمری مردانِ کوفه را به دو هزار درم تقلیل دهد و از مستمری زنان نیز صد درم بکاهد». در اینزمان سعید عاص در مدینه بود و برای دادنِ گزارش پایان سال رفته بود، و مردی را طبق معمول در کوفه جانشین خویش کرده بود. مالک اشتر جمعی از یمنیها را برداشته بهکاخ فرمانداری رفت و جانشین سعید را بیرون کرد، اموال خانهی سعید عاص را مصادره کرده بهتاراجِ مردان خودش داد، تا جائی که دروازهی خانه را نیز برکندند و با خود بردند. او سپس چند هزار تن از مردان قبایلِ یمنی را در سه دسته برسرِ جادههای شام و بصره و مدینه گماشت تا مانع بازگشت سعید عاص بهکوفه شوند. سعید عاص وقتی بهکوفه برگشت سواران مالک اشتر در قادسیه راه را بر او گرفته او را متوقف کردند، و مالک اشتر رفت تا او را مجبور به برگشتن بهمدینه کند. میان او و اشتر تندزبانی رفت. یکی از نگهبانانِ سعید سرش را برهنه کرده بانگ زد که «من نمیگذارم که سعید را برگردانند». اشتر چنان خشمگین بود که شمشیر کشیده گردنِ آنمرد را زد. سعید نیز بیمناک از جانِ خویش بهمدینه برگشت. عثمان نامهی نصیحتگرانه و تشرآمیزی به مالک اشتر فرستاد و او را از عواقبِ دنیوی و اخرویِ نافرمانی از امام و ایجاد تفرقه در میان مسلمانان بیم داد؛ ولی اشتر در پاسخش نامهئی نوشته از او خواست که سعید عاص را برکنار کند. عثمان ناگزیر بهاین درخواست گردن نهاد و در نامهئی خطاب به سرانِ قبایلِ کوفه نوشت که هرکه را شما برای خودتان تعیین کنید منصوب من خواهد بود، و سعید ابن عاص را بهخاطرِ شما برکنار کردم.
مالکِ اشتر پس از گرفتنِ موافقت سران قبایلِ یمنیِ کوفه ابوموسا اشعری را فرماندار کوفه، و حُذَیفه ابن یمان را سرپرستِ بیت المال کرد.
اکنون همهی امور کوفه در دست مالک اشتر بود؛ و عثمان در نظر قبایل کوفه مردی ترسخورده و شکستیافته و بیحیثیت شده تلقی میشد که بیجهت خودش را نیرومند میپندارد و هنوز هم ادای خلیفهی مقتدر را درمیآورَد.
چون خبر پیروزی مردم کوفه بر عثمان به بصره و فسطاط رسید ناراضیان این دو شهر نیز بیش از پیش قوتِ قلب گرفتند و سرانشان بهعثمان پیام فرستادند که باید کارگزارانش را برکنار کند و مردان مورد خواست مردم را بهجایشان بگمارد. ولی عثمان زیر بارِ آنچه که زورگویی و گردنکلفتی میپنداشت نرفت.
شورش برای برکنار کردن عثمان
در کوفه و بصره و فسطاط سخن از آن میرفت که علی و طلحه و زبیر با مخالفان عثمان همدردی نشان میدهند و بهمنتقدان عثمان پیوستهاند و در نهان خواهان برکناری اویند. نامههائی نیز از زبان این سه به سران قبایل این شهرها رسید که چنین خواستهئی را مطرح کرده بود. از زبان برخی دیگر از اصحاب پیامبر نیز نامههائی رسید که خطاب بهسران قبایل نوشته شده بود که جهاد در مدینه است و هرکه میخواهد جهاد کند بهمدینه بیاید.
پس از آن چند تن از سران ناراضیان طرح محرمانهی برکنار کردنِ خودِ عثمان ریختند. مالک اشتر و سران ناراضیان بصره و فسطاط نهانی قرار گذاشتند که هرکدامشان جمعی از ناراضیان را برداشته همراه کاروانهای عمره بهحجاز بروند و نزدیک مدینه از کاروانها جدا شده بههم بپیوندند و وارد مدینه شوند. ۶۰۰ مرد از چند قبیلهی یمنی از کوفه با چهار سرکردهی قبیلهیی خارج شدند. رهبرشان مالک اشتر بود. از بصره نیز همینشمار از قبایل عبدالقیس و بنیتمیم و بنیحنیفه با چهار سرکردهی قبیلهیی بهراه افتادند. رهبرشان حُکَیم ابن جبَله عبدی بود. از مصر نیز همین شمار از چند قبیلهی یمنی با پنج سرکردهی قبیلهیی خارج شدند. عبدالرحمان ابن ملجم و برادرش نیز همراه اینها بودند. محمد پسرِ ابوبکر نیز همراهِ شورشیانِ مصر بهمدینه برگشت؛ ولی محمد ابوحذیفه در مصر ماند.
شورشیان نرسیده بهمدینه در سه منزلگاهِ نزدیکِ هم اردو زدند، و وانمود میکردند که برای عُمره آمدهاند؛ و جاسوسی را به درون مدینه فرستادند تا اوضاع را بررسی کند و قصدشان راه بهاطلاع علی و طلحه و زبیر برساند. عثمان مردی را بهاردوگاههای آنها فرستاد تا تحقیق کند که چرا در کنار مدینه تجمع کردهاند. پیک در بازگشت گفت که آمدهاند تا امیرالمؤمنین را مجبور به استعفا کنند. عثمان مردم مدینه را بهمسجد فراخواند و بر منبر رفته موضوع را با آنها در میان نهاده گفت که جمعی گردنکلفت که مسببان تفرقه در میان مسلماناناند از مصر و کوفه و بصره آمدهاند تا خواستههاشان را بر امامِ شما تحمیل کنند؛ و از آنها نظر خواست که در مقابلِ آنها چه تصمیمی بگیرد. سخنانی رد و بدل شد، و برخی به عثمان پیشنهاد کردند که هر جوری شده باشد باید آنها را خشنود بهشهرهای خودشان برگردانَد. عثمان هم گفت چیزهائی که آنها بهسببش بر ما خُردهگیری میکنند قابل حل است. او پس از آن علی را طلبید و از او تقاضا کرد که برود و با سران آنها گفتگو کرده آنها را به شهرهاشان برگردانَد. علی گفت «من بروم بهآنها چه بگویم تا مجاب شوند و برگردند؟» گفت «هر وعدهئی که تو بهآنها بدهی من قبول میکنم و انجام میدهم». علی گفت «من اینهمه بهتو گفتم و اثر نکرد. تو بهسخنِ دیگران عمل میکنی و من هرچه بگویم اثر ندارد». گفت «از اینپس به مشورتهای تو عمل خواهم کرد». علی با چند تن از اصحاب پیامبر رفت و با رهبران شورشیان گفتگو کرد، و برگشت و بهعثمان گفت که آنها زبان دادهاند که اگر عثمان خواستههاشان را برآورده کند و کارگزاران ناشایسته را برکنار کند و خطاهائی که دربارهی کسانی کرده است را جبران کند و تبعیدیان را برگردانَد اینها بهدیار خودشان برگردند. عثمان گفت: همهی خواستههاشان را برآورده خواهم کرد. شورشیان گفته بودند که تا عثمان برای انجام این خواستهها فرمان صادر نکرده باشد همینجا خواهند ماند؛ و عثمان گفته بود که در خلال سه روز این کار را انجام خواهد داد.
با اینحال عثمان میپنداشت که نباید وهن از خودش نشان دهد و کسانی بشنوند که جمعی از کوفه و بصره و مصر آمدند و خواستهشان را بر امام تحمیل کردند. لذا فردا در مسجد بر منبر گفت: «اینها که بهکنار مدینه آمدهاند سوء تفاهمی برایشان دربارهی امامشان پیش آمده بود؛ اینک آن سوء تفاهم رفع شده است و آمادهی برگشتناند». سخنانِ او بهشورشیان رسید و آنها را بهخشم آور. علی نیز بهنزد عثمان رفته گفت: «به من میگوئی که برو با آنها گفتگو کن؛ و من به خاطرِ خویشاوندیِ تو میروم و گفتگو میکنم، ولی خودت کار را خراب میکنی». عثمان باز وعده داد که خواستههای آنها را برآورده خواهد کرد.
شورشیان دو روزِ دیگر منتظر ماندند تا بنگرند که عثمان چه اقدامی انجام خواهد داد، و چون چیزی ندیدند سرانشان بهنزد او رفتند تا خواستههاشان را از نو مطرح کنند. سخنان بسیاری میان آنها و عثمان رد و بدل شد و عثمان بهآنها زبان داد که همهی خواستههاشان را برآورده کند. شورشیان پس از آن بهاردوگاهشان برگشته منتظر اقدامِ عملیِ عثمان نشستند. آنها سهروز دیگر منتظر ماندند، و چون اقدامی از جانب عثمان بروز نکرد اردوگاهشان را بهکنار مدینه منتقل کردند و آمادهی ورود بهمدینه شدند. اکنون خطرشان جدی و ملموس شده بود. عثمان کس بهنزد علی فرستاد و او را طلبید و بهنزد سران آنها فرستاد تا از آنها بخواهد که بهشهرهای خودشان برگردند، و باید بهعثمان فرصت داده شود که خواستهها را برآورده کند. پس از آنکه علی با آنها سخن گفت، آنها با اعتمادی که به علی داشتند آمادهی برگشتن به شهرهای خودشان شدند و اواخر روز بارهاشان را بسته کاروانهاشان را حرکت دادند. ولی چون منزلی از مدینه دور شدند شترسواری را دیدند و از او پرسیدند که بهکجا میرود؟ و او پاسخ داد که نوکر عثمان است و عثمان او را بهمصر فرستاده است. او را کاویدند و نامهئی بهدستشان افتاد که عثمان به عبدالله سعد فرموده بود که فلانیها (نام چند تن را نوشته بود) را همینکه به مصر برگشتند بازداشت و اعدام کن. متن نامه در هر سه اردوگاه دهان بهدهان شد و آتش خشم همه را برافروخت، و برگشته در کنار مدینه تجمع کردند. سران شورش بهنزد علی رفته نامه را بهاو نشان دادند، و او با دیدنِ مُهرِ عثمان یقین کرد که عثمان همه را فریفته است و هدفش کسب وقت است. او چند تن را برداشته بهنزد عثمان رفت و نامه را بهاو نشان داد؛ ولی عثمان گفت که این نامه را او ننوشته است و دربارهاش هیچ خبری ندارد.
روز جمعه رسید و شورشیان وارد شهر شدند و بهمسجد رفتند. عثمان برای خطبه کردن بر منبر رفت و بهشورشیان نصیحت کرد که «گناهانتان را با ثواب پاک کنید، زیرا الله عَزَّ وَجَلّ بدی را جز با نیکی پاک نمیکند». اما شورشیان برای تمام کردن کار آمده بودند. رهبر شورشیان بصره برخاسته از عثمان خواست که استعفاء بدهد تا اصحاب پیامبر یکی دیگر را برای خلافت انتخاب کنند. عثمان گفت من به این بدعت ناپسند گردن نخواهم گذاشت تا در آینده همینکه جمعی بههر بهانهئی از امامشان ناراضی شدند با گردنکلفتی از امام بخواهند که استعفا بدهد؛ زیرا اگر این بدعت گذاشته شود در آینده سنگ بر سنگ بند نخواهد آمد. مردم باید مصلحت اسلام را در نظر بگیرند و مطیع امام باشند و بهشهرهای خودشان برگردند و برای عزت اسلام بکوشند. شورشیان شعار دادند و چندتنی که موافق عثمان بودند برخاسته از عثمان حمایت کردند. کار به درگیری انجامید؛ بهعثمان سنگ پراندند و او را از منبر بهزیر افکندند، و کسانی او را از میان بهدر برده بهخانهاش رساندند. شورشیان از مسجد بیرون شده بهدنبال او روان شدند و بر در خانهاش تجمع کردند. علی نیز از بیم آنکه اگر عثمان کشته شود بنیامیه او را محرک قتل عثمان بدانند بهیکی از خانههایش در باغی در کنار شهر رفت. زبیر نیز از مدینه بیرون رفت. ولی طلحه در شهر ماند.
کشته شدن عثمان بهدست شورشیان
مردم مدینه شنیده بودند که علی و طلحه و زبیر (سه تن از خوشنامترین یاران پیامبر) در پشت این حرکتاند، و این نه شورشِ تفرقهانگیزانه بلکه جنبش اصلاحی است و هدفش برکنار کردن عثمان و دولتمردان نالایقِ او و بهخلافت نشاندن شخصی شایستهتر از او است. لذا اکثرت مطلق مردم مدینه جانب بیطرفی گرفتند و در خانههای خودشان ماندند. شورشیان بهچیزی کمتر از استعفای عثمان راضی نبودند. عثمان نیز زیر بار کسانی نمیرفت که گردنکلفتِ زورگو میپنداشت. خانهی عثمان بیش از دو هفته در محاصره شورشیان بود. شورشیان از آمد و شدِ مردم بهخانهی او و رسیدن خور و نوش جلوگیری کردند و پیوسته از او خواستار استعفاء بودند.
در اینمیان سران شورش خبر شدند که عثمان بهمعاویه و عبدالله عامر و عبدالله سعد نامه نوشته از آنها استمداد کرده و هرکدام از آنها یک سپاه چند صد مردی را بهمدینه گسیل کرده است. این یک شایعه بود، ولی شورشیان تصمیم گرفتند که پیش از رسیدنِ آن نیروها کارِ عثمان را یکسره کنند. آنها رفتند تا دروازهی خانهی عثمان را شکسته وارد خانه شوند و عثمان را از خانه بیرون کشیده بهمسجد برده وادار بهاستعفاء کنند. مروان حَکَم و مدافعان خانه زیر دست و پا افتادند و شورشیان وارد خانه شدند. عثمان قرآن بهدست نشسته مقاومت کرد. چند تن ا ز خشمگینها عثمان را به خنجر و چوب و سنگ زدند؛ عثمان که پیرمرد هشتاد ساله بود زیر ضربهها کشته شد؛ جسدش را افراد خشمگین بیرون کشیده در کوچه افکندند. جسدهای دوتا از نوکرانش که در دفاع از او کشته شده بودند را نیز در کنار او افکندند. جسدها سه روز در کوچه افتاده بود، شهر در دست شورشیان بود، کسی جرأت نمیگرد که برای برداشتن جسد برود، و در گرمای بالای ۴۵ درجهی آخرِ خردادماهِ مدینه متلاشی میشد. بنیامیه از بیمِ کشته شدن از مدینه گریخته بودند. در نیمشب روز سوم پسر عثمان و دوتا از همسایهها و زنِ عثمان جسد را برداشتند و روی یک لنگهی دروازه که از شاخههای چیدهشدهی نخل ساخته شده بود نهادند تا مخفیانه ببرند و بیغسل و کفنْ دفن کنند. نوشتهاند که جسد هردو نوکر عثمان را سگان و گربگان دریده بودند؛ ولی حرمت عثمان را نگاه داشتهاند و دربارهی جسدش چنین چیزی ننوشتهاند. چند تن از شورشیان خبر یافتند و رفتند تا مانع بردنش شوند، ولی گویا ام حبیبه -زن پیامبر- بیرون آمده با آنها درافتاد و جسد را برداشته بردند. شورشیان اجازه ندادند که جسد را بهگورستان مسلمین ببرند. پس ناچار آنرا به گورستان متروکِ یهودان مدینه که در سوی دیگر گورستان مسلمین بود برده دفن کردند و جایش را صاف کردند تا شورشیان نیابند و بیرون نیاورند.
و اما سخنی دربارهی پیشینهی عثمان: او در آغاز ظهور اسلام از طایفهاش بریده بهیاران پیامبر پیوسته بود. طایفهاش میخواستند که او را بکُشند و او بهحبشه (شرقِ سودانِ کنونی) گریخت و چند سال در آوارگی زیست. سپس وقتی بهمکه برگشت چند سال دیگر در زیر آزارهای قومش بود تا آنکه بهمدینه گریخت. ثروت بسیاری از پدرش بهارث برده بود و بهمسلمین اوائل کمکها مادی بسیار کرد. پیامبر او را دوست میداشت و یک دخترش را در مکه بهاو داد. این دختر در سال دومِ پس از هجرت پیامبر در مدینه درگذشت، و پیامبر چندان از او راضی بود که بیدرنگ دختر دیگرش را بهاو داد (که این نیز چند سال دیگر از دنیا رفت). از اینرو اصحاب پیامبر بهاو «ذوالنورین» میگفتند یعنی کسی که دوتا نور چشمی را تصاحب کرده است. عثمان در مدینه بازرگان بود و کاروان داشت. سرمایهاش را نگاه میداشت و سودهای سوداهایش را بخشی کمک بهمؤمنان بیدرآمد میداد و بخشی در اختیار پیامبر مینهاد تا هزینهی تهیهی سلاح کند. در مدینه چاه آب شیرینی را بهبهای گزافی خریده و وقف کرده بود تا مردم مدینه بدون پرداخت آببها شتران و گوسفندانشان را آب بدهند و آبش را برای استفادهی خودشان بهخانه ببرند. وقتی پیامبر از دنیا رفت او چندان مالی برایش نمانده بود. او چونکه بینش بازرگانی داشت باز در دوران خلافتِ عمر ثروتمند شد، ولی وقتی خلیفه شد اموالش را میان خویشان و نزدیکانش بهر کرد، و در سالهای آخرِ خلافتش از رمهی بزرگِ شتری که پیشترها داشت فقط دوتا شتر برای خودش نگاه داشته بود تا خانوادهاش شیرشان را بنوشند. مسجد پیامبر را نیز با مال شخصی خودش نوسازی و بازسازی کرده و خانههای اطرافش را با مال خودش خریده ضمیمهی مسجد کرده بود. برخلاف بسیاری از اصحاب پیامبر، او اهل زنهای متعدد گرفتن و کنیزداری کردن نیز نبود.
اما او با همهی این خصوصیات نیکی که داشت خودرأی و سلطانمآب و مطیعپرور بود، درآمدهای بیت المال را بهصلاحدید خودش و بی نظارت اصحاب پیامبر خرج میکرد، کاردانانِ برجسته و پیشینهداران را چونکه سربهفرمانش نمیشدند بهکار نمیگرفت، و هرکه از روی دلسوزی و خیرخواهی به او انتقاد میکرد را گردنکلفتِ زورگو و تفرقهافکن یا رشکورز میپنداشت. از همینرو بسیاری از منتقدان خویش و دلسوزان برای اسلام را یا تبعید کرد یا زیر فشار نهاد تا زبان در کام کشند؛ ولی آنها نکشیدند. همین خصوصیتِ او بود که نه تنها کارِ او را بلکه آیندهی آرمانهای اولیهی اسلام را بهتباهی کشاند، پس از او جنگ قدرت چند سالهئی بهراه افتاد که بیش از صد هزار جهادگر را بهکام مرگ فرستاد و بهبرچیده شدنِ دستگاه خلافت راشده و تشکیل سلطنتِ اموی انجامید.