iran-emrooz.net | Fri, 21.08.2009, 9:10
اقتدار بر باد رفتهی یک نظام
ه. صداقت
"ملك از خردمندان جمال گيرد و دين از پرهيزگاران كمال يابد. پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاج ترند كه خردمندان به قربت پادشاهان."
بی شک تاریخ ها تکرار گردیده تا شیخ اجل، سعدی شیراز، بدین ظرافت راز حکومت داری را در این حکایت به ایجاز قلم آورده است. ادبیات ایران زمین از دیرباز آکنده از اندرزنامه هایی ست که به تعبیر ابن سینا بر سه رکن تدبیر شهر(سیاست)، تدبیر خانه(خانواده) و تدبیر خود(تهذیب نفس) مکتوب شدهاند. در این میان، آنچه برجسته تر مینماید همانا اندرزهای خاص حاکمان و پادشاهان است که از پارسی سره شاهنامه فردوسی تا نصیحه الملوک غزالی را در بر میگیرد. اما آنچه که باب اول گلستان-در عبرت پادشاهان را از دیگر متون متمایز میسازد، همانا تفکر ناب عدالت محوری در عین حال واقعگرایی سعدیست. هر آنچه عدالت را باید در همین زمین جست و حواله های به دنیای غیر، در عمل به جایی راه ندارد. در این مکتب فکری، حاکم رکن جامعه است و ریشه عدالت را باید در اندیشه،رفتار و کردار وی جست. پس تربیت سلطان اهم امور است و این صورت نگیرد مگر به دست خردمندان.
همچنین بر خلاف اندیشه های افلاطونی، بنا نیست خردمند و حاکم یکی باشند، بلکه سلطان بی آنکه راه زهد پیشه کند و سرآمد خردمندان گردد، کافی ست جایگاهی در خور برای اندیشمندان در کنار خود تعبیه کند و دلسپرده به ایشان، راه دادگری در پیش گیرد.
پربیراه نیست اگر بگوییم راز موفقیت جانشینان چنگیز خان مغول همانا به گوش گرفتن همین نصیحت سعدی بود تا بدانجا که مجاورت اندیشمندی چون خواجه نصیرالدین طوسی، از هلاکو خان حاکمی ساخت مسلح به حکمت، و نه فقط شمشیر خون آلود اجدادی.
به تحقیق میتوان گفت تاریخ سلاطین ایران بر همین روال بوده است و هرگاه ذرهای از این روال عدولی پیش آمده، همانا حاصل سرنگونی خطاکار بوده و بس که آخرین نمونه آن را شاید بتوان در محمدرضا شاه پهلوی یافت. آنگاه که شاه خردمندان را از خود رنجانید و راه تعبد پیشه کرد، دیری نگذشت که ریشه سلطنت خویش بر آب دید.
اما انقلاب ۵۷ نه فقط حکومت را از سلطانی به دیگر سلطان دست به دست کرد، بلکه زمینه ساز تحولی عمیق در این روال تاریخی ایران زمین گردید. ایده آل گرایی های خاص زمان، چاشنی فریادهای انقلابیون شد تا اینبار سنت ورافتد و ادعای حکومت خردمند گوش زمان را پر کند. اینچنین شد که هرکس از زعم خویش بر حاکم ردای سرآمد حکیمان یا مرشد زاهدان پوشانید. بساط ولایت فقیه برپا شد که حکومت رهبر را در مقام جانشینی پیغمبر میشمارد، اما باز جسارت عبور از مرز مذهب را نداشت و اختیارات حاکم از مرز بین زمین و آسمان فراتر نمیرفت. بدون شک تعامل با دنیای مدرن، همه حدود شرعیات را بر نمیتافت. پس گامی دیگر برداشته شد که همانا ولایت مطلقه فقیه بود. اینبار حاکم میتوانست در صورت صلاحدید فراتر از شرع هم تصمیم بگیرد. مشکل آنجا بود که آموزه های مذهبی عمری سخن از آن داده بود که بنی بشری بالاتر از شرع نیست. اما اکنون باید متصور شد دست کم یک نفر وجود دارد که میتواند فراتر از آسمان هم حکم دهد.ناچار جهت حفظ یگانگی رهبر، این فرد باید خردمندترین هم باشد. پس اگر ساحت رهبر اول جسارت خلاف این اندیشه را بر کسی روا نمیداشت، برای توجیه رهبر نسبتاً جوان دوم لقبی چون فرزانه لازم مینمود.
اینچنین بود که "ترین" ها به حکیم و عارف و زاهد و غیره افزوده شده و راهی دربار حاکمان جدید گردید، تا به امروز که آیت الله خامنهای ادعای دانای کلی میکند و از تسلطش بر هرآنچه که در هر نقطه ایران میگذرد، سخن به زبان میآورد.
با همه این اوضاع و احوال، اگرچه سی سال پیش انقلابی در سنت ذکر شده رخ داد، اما حاکمان جدید نیز کم و بیش دیگر نصیحت سعدی را آویزه گوش کردند و با وجود آنکه خود را عقل کل میپنداشتند، از همنشینی با خردمندان پرهیز نکردند. نتیجه آن شد که آیت الله خمینی ابتدا دولت به دست ملیون مومن سپرد اگرچه فضای رادیکال آن روزها این جماعت پاک را نیز تاب نیاورد. نهایتاً پس از گذراندن دوران حکومت به سبک سعی و خطا در سال های اول جمهوری نوپای اسلامی، عقلایی نیز در میان مذهبیون سربرآوردند که در رده معتمدین رهبر حکومت قرار گرفتند و تا زمان زنده ماندن ایشان، مدیریت اجرایی کشور را بر عهده گرفتند. بی دلیل نبود که در نظر خمینی امثال هاشمی و موسوی از ارکان نظام محسوب میشدند و مخالفانشان از عهده اداره یک نانوایی هم به زور بر میآمدند. تجربه مقابله با اختلافات داخلی و ایجاد امنیت یکپارچه ملی و مدیریت جنگ با دستان نسبتاً خالی در برابر دشمن تا بیخ دندان مسلح، از این گروه مردان آبدیدهای ساخت که به راستی ریشه "اقتدار نظام" را در سر حاکم وقت دواندند. پیشرفت های صنعتی، اقتصادی و اجتماعی کشور در دوران رفسنجانی و خاتمی کتمان ناپذیر است. به تحقیق میتوان مدعی شد اگر مانع بزرگی به اسم احمدی نژاد بر سر راه پیشرفت کشور قرار نمیگرفت، دور نبود آن روزی که ایران از گروه کشورهای در حال توسعه جدا گردد.
اما آنچه که امروز "اقتدار نظام" را بیشتر شبیه به یک شوخی مینمایاند از طرف رهبری که خروش حقیقی مردم را کاریکاتوری از انقلاب ۳۷ میبیند، همان زوال اندیشه حاکم است. روزی که آیت الله خامنهای به تصور حذف شریک قدرت، قصد محو رفسنجانی را کرد و از این عاقل قوم چشم پوشید، باید به انتظار همچین روزی نیز مینشست. روزی که اکثر قریب به اتفاق صنایع کشور ورشکسته یا در شرف ورشکستگی ست و حفظ "اقتدار نظام" ایجاب میکند با دروغ اوضاع را روبه راه نشان دهند. روزی که برای لاپوشانی فجایع اقتصادی به وجود آمده، ضرایب تورم ساختگی نمایش دهند. مضحکتر از همه برای توجیه تقلب فضاحتبار در انتخابات، دست به دامان سناریو نویس های مطبوعات زرد گردیدهاند.
به راستی چه کسی انتظار داشت حکومتی که با زیرکی مجاهدین خلق را با آن همه طرفدار، به نقطه تنفر مردم ایران رساند یا بدون هیچ مدرک محکمه پسندی از حزب توده خائنترینان به وطن را در ذهن مردم ساخت، اینچنین ذلیل گردد که دادخواست دادگاه فرمایشی اش را بر پایه ذهن مشوش یک وبلاگ نویس معلوم الحال علم کند؟
حکومتی که با سناریوی حساب شده از بیت منتظری باند مهدی هاشمی را ساخت تا پیش زمینه حذف این مرجع محبوب را بی هیچ اعتراضی از سوی مردم فراهم آورد، امروز حتی نمیتواند یک شوی معتبر تلویزیونی بدون گاف جهت انحراف اذهان عمومی از جنایات و تجاوزات اخیر نمایش دهد.
راه دوری نیست تا آن زمانی که حتی همین نسبتاً عقلای حزب حاکم، همچون لاریجانی، آنچنان هوشمندانه به تخریب اصلاحطلبان پرداختند که ۴ سال پیش ملت ایران خود را به چاه احمدی نژاد انداختند. اما امروز اینان حتی توانایی حفظ طرفداران خویش را هم ندارند.
آری، همه اینها از بی تدبیری حاکمیست که توان داناتر از خویش دیدن را ندارد و از همنشینی با عقلا چشمپوشی میکند. دلخوش کرده است به "اقتدار" دروغینی که رئیس دولتش برایش ترسیم کرده، غافل ازآن که دیری نپاید مردمان بدانند این اقتدار پوشالیست و عقوبت همان است که شیخ اجل بشارت داده:
پادشاهی به کشتن بی گناهی فرمان داد. گفت:ای ملک به موجب خشمی که تو را بر من است، آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت