iran-emrooz.net | Fri, 14.08.2009, 10:23
دیکتاتوری پرچم، یا پرچمِ دیکتاتوری؟
مزدک بامدادان
در این دو ماه گذشته هر گاه که برای پشتیبانی از نبرد شکوهمند ایرانیان برای دستیابی به آزادی و حقوق بشر به راهپیمائی رفته ام، پرچم و نماد ملی بهانهای بودهاند برای بگومگوهای بی پایان و برخوردهایی گاه زننده، بویژه هنگامی که برگزارکنندگان گردهمائیها گاه خواستهاند پرچم شیروخورشید نشان را از دست راهپیمایان بکشند و بر زمین افکنند. همیشه امیدوار بودم این برخوردهای خام اندک اندک و پابپای پختگی جنبش پایان بگیرند و جای خود را به رواداری و فراخ سینگی بدهند و همگان دریابند هنگامیکه جوانان ایرانی در زیر شکنجه جان میبازند و دژخیمان رژیم ولائی از هیچ گونه دَدمنشی و گرگخوئی فروگذار نمیکنند، بگومگو بر سر پرچم و نماد آن کودکانه و شرم آور است.
آقای گنجی در نوشتهای با نام "دموکراسی و دیکتاتوری پرچم" ولی پا را از درگیریهای کوچک در کناره گردهمائیها فراتر گذاشته و با درهم آمیختن راست و ناراست و به بهانه رویارویی با گونهای از دیکتاتوری که خود آن را دیکتاتوری پرچم مینامد، در پی یکدست کردن توده ناهمگنی است که هزاران فرسنگ دورتر از سرزمین مادری و تنها برای پشتیبانی از خواستههای ایرانیان گردآمده است. من اگرچه خود هیچگاه نه پرچمی بدست گرفته ام و نه جامه سبز بر تن کرده ام، نمیتوانم در برابر این نوشته که از آن بوی "وحدت کلمه" روح الله خمینی برمی خیزد، خاموش بنشینم، که هر ریسمان سیاه و سپیدی نیش زهرآگین آن مار اژدهاوَش را در یاد من زنده میکند.
آزاردهنده تر از هر چیز دیگری این گزاره آقای گنجی است، که مینویسد: «پرچم جمهوری اسلامی: کلیه دولتها، کشورها و مجامع بینالمللی این پرچم را به رسمیت میشناسند. [...] پرچم نظام پیشین: سلطنت طلبان این پرچم را به رسمیت میشناسند. اصرار سلطنت طلبان بر حضور در میتینگهای دیگران با این پرچم، آن را به نمادی سیاسی یعنی نماد سلطنت طلبان تبدیل کرده است.»
همان "کلیه دولتها، کشورها و مجامع بین المللی» احمدی نژاد را نیز دست کم در چهار سال گذشته برسمیت میشناختند، ولی ما هواداران آزادی و حقوق بشر هیچگاه از گفتن این سخن که او نماینده و "پرزیدنت" ما نیست، خسته نشدیم، همانگونه که در سی سال گذشته هرگز خسته نشدیم که بگوئیم این نماد "الله" که بر سینه پرچم ما نشسته است، هیچ پیشینهای در میان نمادهای ملی ایرانزمین ندارد. در باره اینکه آیا شیروخورشید نماد هواداران پادشاهی و مجاهدین خلق هست، سخن از این نیز آزاردهنده تر میشود. کسانی که نوشتههای مرا دنبال کرده باشند، میدانند که مرا هیچ سری با "پادشاهی" نیست، در اینکه پادشاهی نه امروز و نه فردا دیگر جایی در ایران ندارد، همین بس که از میان شش پادشاه واپسین ایران، تنها مظفرالدین شاه بود که در ایران و در پی بیماری و پیری درگذشت، ناصرالدین شاه را گلوله میرزای کرمانی بخاک افکند، محمدعلی شاه، احمد شاه، و پسرش محمدرضا شاه را ایرانیان از کشور راندند، تا در خاک بیگانه سر بر بستر مرگ نهند و رضا شاه نیز چوب گردنکشیهای خود در برابر بریتانیا را خورد و در افریقای جنوبی چهره در پهنه خاک کشید. با اینهمه باید پذیرفت که هواداران پادشاهی از همان روز نخست در واکنشی درست با پرچم جمهوری اسلامی کنار نیامدند و دگرگون شدن نماد ملی ایران را نپذیرفتند، برای اینکار نه میتوان بر آنان خرده گرفت و نه میتوان اینچنین داد سخن برآورد که شیروخورشید "نماد سلطنت طلبان" است. گذشته از آن هواداران پادشاهی نیز در این سی سال دگردیسیهای بسیاری برخود دیدهاند و نمیتوان آنان را برای خواستهها و اندیشههای سی سال پیششان سرزنش کرد، همانگونه که کسی امروز گریبان آقای گنجی را برای کارهای کرده و ناکردهاش در پانزده سال نخست دوران جمهوری اسلامی نمیگیرد و همگان بر او میبخشایند و هنگامی که به زندان میافتد با او همدردی میکنند و کسی نمیگوید که نام جنبش ما با بودن چنین کسی با چنین پیشینهای به ننگ آلوده میشود.
من نیز مانند بسیاری از هم میهنانم پرچم شیروخورشید نشان را پرچم خود میدانم، چرا که شیرو خورشید نمادی اسطورهای از روزگاران کهن است که مهرفروزنده آسمانی را با شیر که نماد شکوه و بزرگی زمینی است پیوند میدهد، این همان پرچمی است که ستارخان میخواست هفتادودو ملت را بزیر آن آورد و همان پرچمی است که سواران دلاور بختیاری پیش از تاختن به تهران و برانداختن دستگاه خودکامگی محمدعلی شاه آنرا پیشاپیش خود برافراشته بودند. این پرچم، رنگها و نشان میانه آنرا نمایندگان نخستین مجلس شورای ملی که برآمده از جنبش مشروطه بود پرچم ملی نامیدند (۲)، و با برافتادن دستگاه ستمگری و برپاشدن مشروطه سرتاسر ایرانزمین را با آن آذین بستند. پدران و مادران ما هزاران هزار بر خاک افتادند تا این پرچم برافراشته بماند و بر خاک نیفتد، این پرچم یادآور دلاوریهای فرزندان ایرانزمین در راه سرافرازی ملت ایران است، ولی پرچم کنونی هر اندازه هم "رسمی" باشد، پرچم من نیست، چرا که نشان الله در سینه آن به هزار زبان میگوید که این پرچم، پرچم جمهوری اسلامی است و نه پرچم ملت ایران.
در یک از گردهمائیها برخوردی میان کسانی که پرچم ملی ایران را با خود آورده بودند و برگزارکنندگان پیش آمد، دوست آلمانی من که با مچ بندی سبز به پشتیبانی مردم ایران آمده بود، پی گیر ماجرا شد، شرمگنانه داستان را برایش گفتم، و گفتم که برگزار کنندگان میگویند شیروخورشید نماد مجاهدین و هواداران پادشاهی است. پرسید: «آیا براستی چنین است؟» گفتم: «نه، ولی برگزارکنندگان میگویند این دو گروه نماد ملی ایران را دزدیده و از آن خود کرده اند». دوست آلمانی من لختی اندیشید و سپس پرسید: «اگر چنین است، چرا بجای بیرون راندن آنها، نمادتان را از آنان پس نمیگیرید؟»
به گمان من این سخن آقای گنجی که با برافراشتن پرچم شیروخورشید، رژیم این گردهمائیها را به سلطنت طلبان میچسباند و بهانهای برای سرکوب مییابد، چیزی جز فرافکنی نیست. نخست آنکه هواداران رژیم پادشاهی نیز مانند همه شهروندان ایرانی آزادند برای پشتیبانی از هم میهنانشان در درون ایران به خیابان بیایند و حتا اگر خود آنان برگزارکنندگان چنین گردهماهیها نیز باشند، سرسوزنی از ارزش این همبستگی کم نخواهد شد، اگر دینفروشان با بخش کردن مردم به خودی و ناخودی توانستهاند مشت سرکوبشان را سه دهه بر گرده مردم فرود آورند، ما شهروندان آزاد ایرانی در پشتیبانی از هممیهنانمان خودی و ناخودی نمیشناسیم. دوم آنکه "نماد" تنها نشان شیر و خورشید و پرچم نیست. اگر در برنامههای آینده آقای رضا پهلوی و یا خانم فرح پهلوی در جایگاه دو شهروند ایرانی و بدون هیچگونه نشان و پرچمی به گردهمائی بپیوندند، آقای گنجی با آنان چه خواهد کرد؟ آیا آنان را بدست پلیس امریکا خواهد سپرد و حق شهروندی همراهی با گردهمائی را از آنان خواهد گرفت، تا مبادا روزنامه کیهان جنبش همبستگی ایرانیان برونمرزی را به سلطنت طلبان نسبت دهد؟ آیا شرکت آقای رضا پهلوی یا خانم فرح پهلوی که بازماندگان خاندان پادشاهی و بی بروبرگرد یادآور واژه "شاه" هستند نیز از نگر آقای گنجی کاری دیکتاتورمنشانه و در راستای "تحمیل خود به جمع" خواهد بود؟ با خود اگر روراست باشیم، آقای رضا پهلوی بیشتر نماد پادشاهی است، یا نشان شیروخورشید؟ چنانکه دیدیم سیمای جمهوری اسلامی با نشان دادن چهره خانم گوگوش بهره برداریهای سیاسی خود را کرد و انچه را که میخواست در باره اعتصاب غذای نیویورک گفت. از آن گذشته همه ما میدانیم که دینفروشان در فریبکاری و دروغ دو دست اهریمن را از پشت بسته اند، روزنامه کیهان برای سرکوب و کشتار نیازی به بهانه ندارد، در شماره روز پنجشنبه این روزینامه میخوانیم:
«جایزه ترویج آزادی جنسی به شیرین عبادی كه پیشتر از آن نیز جایزه صلح نوبل را به خاطر خوش خدمتی به ناقضان بین المللی حقوق بشر دریافت كرده بود رسید [...] بنا به اطلاعات موجود در دایره المعارف ویكی پدیا اشعار نامبرده درباره مسائل غیراخلاقی و ادبیات جنسی است و جایزه «منهایی» هر ساله به افرادی كه آزادیهای جنسی را در جهان ترویج می كنند اهداء می شود.» به گمان آقای گنجی خانم عبادی باید از این پس بر همه جایزههایی که به او میدهد چشم بپوشد، تا بهانه بدست کیهان نیفتد؟
اگر که بخواهیم نگران بهانه جوئیهای کیهان باشیم، داستان بسیار پیچیده تر میشود. برای نمونه بانوان ایرانی در راهپیمائیها جامههای تابستانی بر تن دارند، همان جامههایی که از دیدگاه کیهانیان "مبتذل" بشمار میآیند. آیا این بانوان از این پس باید با مانتو و روسری راهپیمائی و گردهمایی کنند، تا مبادا برادر حسین در کیهانش بهانه بگیرد: « هواداران خارجه نشین موسوی و کروبی مشتی زنان هرزه و بی بندوبارند که نیمه عریان به خیابانها میآیند»؟ آیا آقای گنجی میداند که این فهرست را تا بکجا میتوان دنبال گرفت؟
به گمان من ترس آقای گنجی و همه آن دیگرانی که با شیروخورشید اینچنین از در ستیزه درآمده اند، بهانههای کیهان نیست، به گمانه من "بهانه جوئی کیهان"، خود بهانه زیرکانهای است، برای زدودن رنگ و بوی ملی از جنبش سبز، چرا که هنوز بخش بزرگی از دین باوران ایرانی ایرانگرائی را در برابر اسلام میبینند و همانگونه که در جستار "زبان مادری و کیستی ملی" (۳) باز کردهام، میان کیستی اسلامی و کیستی ایرانی خود سرگردانند. جمهوری اسلامی برای کوبیدن نشان اسلام بر سینه پرچم ملی ما از همان آغاز شیروخورشید را "نشان رژیم منحوس سلطنتی" نامید و شگفتا که برگزیدگان و سرآمدان ما در سده بیست و یکم تاریخ را نادیده میگیرند و همین دروغ شرم آور را دوباره گوئی نه که دوباره خواری میکنند و این پرچم را "پرچم نظام پیشین" مینامند! من در پی آموختن تاریخ به آقای گنجی و دیگر کسانی که از نماد ملی کشورمان میهراسند، نیستم. ولی میبینم که ناآگاهی از تاریخ اگر با اندیشه بسته و یکسونگر همراه شود، چگونه اکبر گنجی را که من در ستایش پایمردیاش سخنها نوشته بودم (۴) بجایی میرساند که انگشت سرزنش برآهیزد و بسوی دگراندیشان نشانه رود، و در این راه از درهمآمیختن راست و ناراست پرهیز نکند. پاسخ این پرسش را باید آقای گنجی و هماندیشان او بدهند؛ آیا دشمنی اینان با نماد شیروخورشید از آن رو است که میترسند نمادهای ملی، جای نمادهای دینی را بگیرند؟
آقای گنجی مینویسد: «ما از حقوق شما و هر فرد و گروه دیگری دفاع میکنیم» راستی چه کسی او را "ما" کرده و من و سدهاهزار چون مرا "شما"؟ آیا آن میلیونها ایرانی بپاخاسته او را به نمایندگی خود برگزیدهاند، تا پرچمها را از دست ایرانیان بگیرد و فرمان به سبز شدن همگان بدهد؟ و از این همه اگر بگذریم، این رنگ سبز نماد چیست؟ نماد بازگشت به دوران زرین امام خمینی (آنگونه که میرحسین موسوی میخواهد)؟ نماد درخواست انتخابات دوباره با همین ولایت فقیه و همین شورای نگهبان و همین وزارت کشور؟ نماد برچیده شدن شورای نگهبان و دگرگون شدن ساختار قدرت در دل همین جمهوری اسلامی، نماد برچیده شدن فرمانروائی دینفروشان از خاک ایرانزمین، یا نماد "خاندان عصمت و طهارت و ائمه اطهار"؟ من این رنگ را هیچگاه نماد خود ندانسته ام، چرا که هنوز نمیدانم با برگرفتن آن خود را به کدام گرایش نزدیک میکنم.
سخن تنها بر سر پرچم شیروخورشید نشان نیست. فردای روزی که جوانان ایرانی یکی از زیباترین شعارهای این جنبش را سردادند و فریاد برآوردند «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی!» آقای میر حسین موسوی بناگاه همه آن ژستهای دموکراتیک خود را فراموش کرد و خشمگین و سرآسیمه همچون مولا و مقتدای خود روح الله خمینی سخن از "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد!" سر داد.
جنبش سبز نه تنها به ایرانیان، که به جهانیان همبستگی و آزادگی آموخت. آنچه که من میخواهم و آنچه که آقای گنجی میخواهد، در پیوند با رنگ است، راه ما ولی آنجا از هم جدا میشود که او در پی "همرنگی" است، و من در پی "یکرنگی"، او همه ایرانیان را به فرامی خواند که درون خود را پنهان کنند و برون خود را به یک رنک (رنگ او) درآورند، و من در پی آنم که هرکسی با خود و دیگران یکرنگ باشد و چنان به میان گروه برود، که با دیدن رنگ برون، بتوان به رنگ درونش پی برد.
اکبر گنجی در نوشتار بلند خود، که در آن گاه مرزهای جوانمردی را زیر پا گذاشته، ما را از "دیکتاتوری پرچم" هراسانده است. هراس من ولی همه از این است گفتمان "نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد" فراگیر شود و رنگ سبز به "پرچم دیکتاتوری" بدل شود.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
----------------
.1http://www.kayhannews.ir/880522/2.htm#other207
2. اصل پنجم متمم قانون اساسی مشروطه: الوان رسمی بیرق ایران سبز و سفید و سرخ و علامت شیرو خورشید است.
mbamdadan.blogspot.com .3
4. بنگرید به دو نوشته من به نامهای "دردی است غیر مردن ... گنجی و پاسداری از آبروی ریخته یک ملت" و " ایلوئی! ایلوئی! لِما سَبَقتَنی؟ گنجی بر فراز چلیپای میلاد" در بایگانی ایران امروز