ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 22.07.2009, 16:38
از شعار «مرگ بر روسیه» تا «شعار مرگ بر ...»

امیر مومبینی
کانون سبزهای ایران

در جریان نماز جمعه‌ی هفته‌ی گذشته به پیش‌نمازی آقای رفسنجانی، شعار مرگ بر روسیه نیز در صفوف معترضان به کودتای احمدی‌نژاد شنیده شده است. در طرح این شعار انگیزه روشن است.

آزادی‌خواهان ایران از بی‌توجهی دولت بزرگ همسایه نسبت به این همه ستمی که بر آنها می‌رود متأسّف هستند. انتظار این بود که دولت همسایه، بدون این که آسیب بر مناسبات بین دو کشور وارد شود، و برای این که در آینده راه گسترش بازهم بیشتر این مناسبات هموار باشد، به گونه‌ای درخور نسبت به بزرگترین مارش آزادی در تاریخ خاورمیانه ادای احترام کند، و نشان دهد که روسیه‌ی، علاوه بر همسایگی دریای خزر، همسایه‌ی دریای سبز آزادی نیز هست. به عنوان یک همسایه‌ی نگران، ما در حافظه داریم که در جریان انقلاب مشروطه دولت تزار جانب مشروعه را داشت. این دخالت از موضع متضاد با اراده‌ی مردم ایران برای طرد استبداد بود. یعنی یاری رساندن به ارتجاع ستمگر در ایران.

اما ایران خاطره‌ی بس شیرین دولت لنین را نیز در حافظه دارد. آنجا که دولت انقلابی روسیه تمام قراردادهای ناعادلانه دولت تزار با ایران را باطل اعلام کرد و کوشید با کشور ما با بر پایه برابر حقوقی و در راستای خواست و اراده‌ی مردم ما برخورد کند. در تاریخ معاصر هرگز هیچ دولتی آن اندازه به احیای غرور ملی ایرانیان یاری نرساند که دولت ولادیمیر ایلیچ لنین.

سپس استالین آمد. با همه‌ی شعارهای برابری‌خواهانه‌ی حکومت استالین، عمل این حکومت در قبال ایران بیشتر با عمل دولت تزاری همانند بود. مداخله در امور ایران از زاویه‌ای مغایر با آزادی و حقوق بشر، و حتی تلاش‌ برای بلعیدن تکه‌های دیگری از ایران، از نقاط سیاه کارنامه‌ی استالین در قبال ایران است.

در دوران پس از استالین و پیش از گارباچوف روابط دو کشور با همه‌ی فراز و فرودهای آن بسترهای مثبت بسیاری نیز داشته است. دولت شوروی در این دوره بیشتر از سیاست همزیستی مسالمت‌آمیز و «عایق بودن ایران» پیروی می‌کرد. «عایق بودن» در این مفهوم بود که ایران کشوری مقتدر و متکی به خود باشد و بتواند بین خلیج فارس و مرزهای جنوبی شوروی یک پهنه‌ی عایق ایجاد کند، یعنی در کلام ساده متحد ناتو یا پایگاه ناتو علیه شوروی نشود. شاه ایران، که مثل دیگر حکومتگران تاریخ طولانی ایران سرانجام ردای غرور ملی و عظمت‌طلبی ایرانی را بر شانه کشید، حسن این سیاست را دریافت و از همین رو نگاه به شرق را بر سیاست خود افزود، و در خفا و به شکل پیچیده‌ای کوشید از این وضعیت برای استقلال بیشتر خود بهره بگیرد. دولت برژنف و دولت ایران منافع همدیگر را درک می‌کردند و بدون این که همه چیز را بر زبان آورند همکاری نسبتاً قابل توجهی با هم داشتند. یک نوع همکاری با پانتومیم که در مجموع به زیان نفوذ ناتو در ایران و به سود تقویت حاکمیت ملی ایران بود. در این بستر، به عکس تبلیغات نامستند رایج، دولت شوری غالباً سیاست و گرایشی بسیار متفاوت با حزب توده ایران داشته است. به خصوص سیاست رسمی دولت شوروی با سیاست حزب توده‌ی ایران در جریان انقلاب بهمن تضاد بنیادی داشت. دولت شوروی نه خواهان انقلاب (هرگونه انقلابی) در ایران بود، نه خواهان برکناری شاه بود و نه ذره‌ای اعتماد به آقای خمینی و جنبش ایشان داشت. برخی از سیاست‌سازان و پژوهشگران مهم شوروی فکر می‌کردند که انقلاب اسلامی آقای خمینی پیچیده‌ترین مکمل استراتژی کمربند سبز ناتو برای محاصره‌ی شوروی و تجزیه‌ی آن است و از این رو آرزو می‌کردند که دولت شاه باقی بماند. با این همه، پس از انقلاب ایران و درگیری جنبش زیر رهبری آقای خمینی با غرب، دولت شوروی کوشید همان سیاست برژنفی در رابطه با حکومت شاه را در ایران به اجرا بگذارد، چرا که فکر می‌کرد «دشمن دشمن من دوست من است» و تاحدی نیز حق داشت و موفق شد. آمریکا بزرگترین بازنده‌ و روسیه بزرگترین برنده در رابطه با حکومت آقای خمینی بودند.

با آمدن گارباچف روسیه بار دیگر، اگر چه کوتاه مدت، به صداقت و پاکیزگی و انقلابیگری عصر لنین سرکشید. با همه‌ی تفاوت‌ها و تضادهای بین اندیشه‌ی گارباچوف و لنین، دولت گارباچوف یک دولت لنینی منطبق بر عصر جدید بود. گارباچف یک لنین مدرن شده بود، یعنی هست. در دوران گارباچف ما شاهد تلاش جدید دولت شوروی برای احترام کامل هم به حاکمیت ملی همسایگان بودیم. گارباچف مثل لنین سخاوتمندانه با حقوق ملل برخورد کرد و این شالوده‌ی سیاست‌پردازی او در قبال ایران عصر انقلاب بود.

در دوره‌ی پس از گارباچوف ما شاهد بازپردازی سیاست دولت همسایه با ویژگی‌های جدید هستیم. مهمترین این ویژگی، برعکس سیاست لنین و گارباچوف، و متفاوت با سیاست عایق‌سازی عصر برژنف، سیاست هادی‌سازی ایران به سود روسیه و محور شرق است. منظور از هادی‌سازی تلاش برای کشاندن ایران به درون یک جبهه‌بندی شرقی در برابر جبهه‌بندی غربی یا ناتو است. یعنی رساندن مرز جنوبی امنیت روسیه به ساحل خلیج فارس. یعنی متحقق کردن همان استراتژی قدیمی دستیابی به آبهای گرم، اینبار از طریق اتحاد استراتژیک با ایران است. خمینی با پافشاری بر شعار نه شرقی نه غربی در برابر اینگونه گرایش‌ها مانع ساخته بود. اما با روی کار آمدن افراد بسیار بی‌تجربه‌ای چون آقای خامنه‌ای و مخصوصأ احمدی‌نژاد ایران در مسیر افتادن به یک دام خطرناک قرار گرفت. احمدی‌نژد به عنوان نادان‌ترین دولت‌مرد ایرانی تاریخ معاصر با ارزانترین شکل ممکن می‌کوشد تا ایران را به عنوان عضو پیمان شانگ‌های جابزند و از طریق نفی سیاست خارجی مصدقی و نفی سیاست نه شرقی نه غربی خمینی ما را ناخواسته در کام اژدهای یک پیمان جنگی فرو ببرد. آقای خامنه‌ای، که تنها به حفظ قدرت خود می‌اندیشد، در سیاست خارجی بازیچه‌ی احمدی‌نژاد شده است.

همان اندازه که دوستی و همکاری و همزیستی مسالمت‌آمیز و سازنده با کشور بزرگ همسایه برای امنیت ایران اهمیت دارد، پرهیز از ورود به هرگونه پیمان ضد غرب و ناتو، پرهیز از دشمنی و ستیز با غرب، عادی‌سازی و گسترش روابط همه‌جانبه با غرب، برای امنیت ما اهمیت دارد. ایران برای برخوردار شدن از مواهب اقتصاد و جامعه‌ی رشد یافته، برای بازسازی خود بر پایه استانداردهای جهان معاصر، برای مشارکت در امر سرنوشت ساز حفاظت از زیست و محیط زیست، برای مؤثر واقع شدن در تعیین سرنوشت آینده‌ی بشریت، نیازمند دوستی و همکاری و همبستگی با جهان غرب است. این به معنی واقع کلمه مرگبار خواهد بود اگر با انگیزه‌ی تحکیم امنیت کشور ایرانیان به راهی کشیده شوند که حاصل آن محاصره و تهدید هرچه بیشتر از سوی غرب است. یک ایران صلحجو و بی‌طرف و دوست با همه‌ی کشورهای جهان به طور طبیعی به سود همه است. چنین ایرانی بیش از هر ایران دیگری می‌تواند در همه‌ی عرصه‌ها، از جمله در عرصه‌ی تامین امنیت متقابل، دوست و همیار همسایگان خود باشد. هر بمب هسته‌ای و هر پیمان نظامی امکانی برای جنگ و کاربرد سلاح هسته‌ای هستند. بشریت باید بتواند به جای استراتژی‌های وحشت بر استرتژی‌های امنیت متکی شود. نیاز جهان و تک‌ تک کشورها در این عصر تلاش برای لغو پیمان‌های نظامی و خلع سلاح جهانی و تأمین صلح پایدار است. خلاصه‌ی کلام، سیاست خارجی ایران باید مصدقی باشد. تقویت توان دفاعی کشور ضمن تأمین اعتماد لازم در رابطه با همسایگان و قدرت‌های جهانی.

یک مسئله‌ی بسیار منفی این است که نزد مرتجع‌ترن بخش نیروهای جمهوری اسلامی ستیز با آزادی و حقوق بشر خود به خود با غرب ستیزی آمیخته می‌شود، چرا که آزادی و حقوق بشر بزرگترین مدافع خود را در غرب دارند. چنین نیروهایی، که هم اکنون بر مقدرات مردم ما حاکم هستند، نه با هدف و خواست مشخص بلکه اساساً در نتیجه‌ی ستیز خود با آزادی و با غرب به سوی شرق کشیده می‌شوند. این نیروهای مرتجع و نادان که رهبرانشان حکم سنگسار آدمی را می‌دهند و در قوانین‌شان حکم صلیب وجود دارد و در جهان‌بینی‌شان همه را به جز خود کثیف و کافر و متعفن تصور می‌کنند آینده‌ی ایران را نخواهند داشت. اینان رفتنی هستند. کسانی که به نام الله جنایت می‌کنند و مردم معتقد را از دین خود نیز محروم کرده‌اند بر سر کار نخواهند ماند. آینده‌ی ایران، مثل آینده‌ی روسیه یا چین یا آمریکا، توسط پیشرو‌ترین نیروهای جامعه شکل خواهد گرفت. از این رو، اگر دولتی مانند روسیه روی چنین نیرویی به عنوان دوست استراتژیک خود سرمایه گذری کند دو اشتباه استراتژیک خواهد کرد، هم این دوست را از دست خواهد داد و هم دوستی را. روسیه به خاطر منافع دراز مدت خود نیز باید بتواند دوست و همدرد سازندگان اصلی ایران باشد. پس بسیار طبیعی است که از دولت و مردم روسیه خواسته شود که با همان روح گارباچفی و لنینی از ندای حق و عدالت و آزادی در ایران حمایت کنند و با طناب ارتجاع ایران به چاه نروند و ماجرای مشروعه را تکرار نکنند. احمدی‌نژاد رئیس جمهور ایران نیست که کسی او را چون رئیس جمهور و با آن تشریفات تحویل بگیرد. او یک انسان خرافاتی و دروغگو و حیله‌گر است که فقط در صدد سازماندهی حماقت برای اعمال دیکتاتوری خویش است. ما از همه‌ی ملت‌های بیدار جهان انتظار همدردی داریم.

آنجا که به جنبش سبز آزادی برمی‌گردد باید گفت این جنبش در سرشت خود باید با هرگونه شعار مرگ مخالفت کند. پس از سال‌ها تلاش جهت پایان دادن به شعار ارتجاعی و بی‌معنی «مرگ بر آمریکا» چگونه می‌توان پذیرفت که شعار همگون دیگری به میدان بیاید؟ شعار مرگ بر روسیه نیز مثل شعار مرگ بر آمریکا و مثل هرگونه شعار مرگ دیگری علیه کشورها، هر کدام که باشند، حتی اسرائیل، نادرست و بی‌معنی است. جنبش سبز آزادی باید بتواند در پرتو این رنگ آرامش بخش خشونت را در کلام و در رفتار از خود دور کند. حتی فریاد کردن مرگ بر احمدی‌نژاد یا خامنه‌ای یا پاسدار یا بسیجی نیز به دور از آن سرشتی است که جنبش آزادی ما باید داشته باشد. دریای سبز روشنفکران و آزای‌خواهانی که برای آزادی واقعی فداکاری می‌کنند باید بدانند آنها رهبر و پیش برنده‌ی واقعی جنبش هستند نه آقایان موسوی یا کروبی. این آنان هستند که آقای کروبی و موسوی را در شعار و در عمل ارتقاء می‌دهند و نه بر عکس آن. زن آزاده‌ی ایرانی در یک کلام حجاب اجباری را نمی‌خواهد و تمام آزادی‌هایی را می‌خواهد که در یک دموکراسی واقعی وجود دارد. تا رسیدن به این حد این زنان باید روی آقایان موسوی و کروبی و رفسنجانی و دیگر محترمان اصلاح‌طلب کار کنند و به آنها آموزش بدهند تا بتوانند توان تماشای زلف‌های عریان ژاندارک‌های وطن را داشته باشد و به اهتزاز گیسوی رهای زن در وزش نسیم نرم اصلاحات مفتخر باشند.
همینگونه در هر عرصه‌ای هسته‌ی روشن جنبش نباید رسالت خود را فراموش کند و خود را به دست خودانگیختگی بسپارد. شعار‌هایی چون:
می‌کشم می‌کشم هر که برادرم کشت
وای به روزی که کسی حکم جهادم دهد
وای به روزی که مسلح شوم
مرگ بر بسیجی
مرگ بر پاسدار
مرگ بر آمریکا
مرگ بر روسیه
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر احمدی
مرگ بر خامنه‌ای

و امثال این قبیل شعارها مال یک جنبش پیشرو و دموکرات و مسالمت‌جو نیستند. اینگونه شعارها هیچ مناسبتی با جنبش سبز آزادی ندارند. جنبش سبز باید بتواند پاسدار و بسیجی را نیز طرف گفتگو و بحث خود قرار دهد و با روش و منش خود آنها را از شلیک به هموطنان خویش شرمنده کند. یک پارچه کردن سپاهیان و بسیجییان و راندن کل این مجموعه به آن سوی مرزهای دشمنی یک تاکتیک خام است. انقلاب بهمن نه با نفرت به ارتشیان بلکه با تأثیر مثبت بر آنها پیروز شد. جنبش آزادی باید از جنبش عصر خمینی در امر پیگیری مسالمت و کوشش برای گرفتن رهبری ملت بیاموزد و از آن تواناتر گردد. مسالمت سرانجام خشونت را خلع سلاح خواهد کرد. پل‌های عقب‌نشینی و اصلاح را پشت سر هیچ کس خراب نکنیم، چرا که چنین کاری پرورش نیروی تهاجم و سرکوب است.

استکهلم
٢٢ ژوئیه ٢۰۰٩
.(JavaScript must be enabled to view this email address)