iran-emrooz.net | Sun, 28.06.2009, 1:53
بازگشت بهسوی انقلاب
اسلاووی ژیژک /برگردان: شیوا فرهمندراد
Slavoj Žižek
[انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ پدیدهای شگرف بود که هنوز شگفتی میآفریند. در سی سالی که از انقلاب میگذرد فرزانگانی بارها گفتند که این انقلاب هنوز واپسین سخن خود را نگفتهاست. اینک، اسلاووی ژیژک فیلسوف نامدار اهل اسلوونی نیز همین را میگوید.]
فروپاشی رژیم خودکامهای که بهسوی فرجام ناگزیر خود گام بر میدارد بنا بر قاعده در دو مرحله رخ میدهد. پیش از سقوط قطعی، نخست یک ترک اسرارآمیز در ساختار آن پدیدار میشود: مردم ناگهان در مییابند که آخر بازیست، و دیگر نمیترسند. نه تنها رژیم مشروعیت خود را از دست میدهد، که قدرتنمایی آن را نیز مردم چون واکنشهای بیثمری از روی دستپاچگی میپندارند.
همهی ما صحنهی آشنای فیلمهای کارتونی را به یاد داریم: گربه به لبهی پرتگاهی میرسد، اما راهش را ادامه میدهد بی آنکه توجه کند که زمین زیر پایش خالی شدهاست؛ و تازه پس از آن که پایین را نگاه میکند و زیر پایش را میبیند، سقوطش آغاز میشود. آنگاه که رژیمی مشروعیت خود را از دست میدهد، مانند آن گربهایست که از لبهی پرتگاه گذشتهاست: برای آنکه سقوط کند، باید یادش آورد که زیر پایش را نگاه کند...
در کتاب "شاه شاهان" که گزارش ماندگاریست از انقلاب ایران، ریچارد کاپوشینسکی لحظهی دقیق پیدایش این ترک را نشان داد: این لحظه روی یک خط عابر پیاده در تهران پیش آمد. پلیس بر سر یکی از تظاهرکنندگان فریاد زد و فرمان داد که کنار برود، اما او ایستاد و تکان نخورد؛ و در نتیجه پلیس شرمگین خود را کنار کشید. ساعتی بعد تمام تهران ماجرا را شنید و با آنکه پلیس ضد شورش هفتهها پس از آن به سرکوب خود ادامه میداد، اما همه دریافتهبودند که دیگر آخر بازیست. آیا اکنون نیز شاهد چیزی از این دست هستیم؟
تحلیلهای گوناگونی از رویدادهای ایران وجود دارد. کسانی اعتراضها را اوج "جنبش اصلاحات" غربگرا میپندارند و چیزی شبیه به انقلاب "نارنجی" اوکرایین، گرجستان و جاهای دیگر، یعنی همچون واکنشی سکولار در برابر انقلاب خمینی. اینان از اعتراضها چونان نخستین گام بهسوی ایرانی سکولار و لیبرال- دموکرات و وارسته از بنیادگرایی اسلامی پشتبانی میکنند.
اما ناباوران با تحلیل گروه نخست موافق نیستند و میگویند که احمدینژاد در واقع پیروز شدهاست: اوست که نمایندهی اکثریت است و تنها طبقهی متوسط و جوانان مرفه این طبقه به موسوی رأی دادهاند. به عبارت دیگر: بیایید خیالبافی را کنار بگذاریم و بپذیریم که ایران لیاقت رئیس جمهوری همچون احمدینژاد را دارد و بس.
کسانی دیگر موسوی را رد میکنند و میگویند که او خود فردی از حاکمیت دینی موجود است و تفاوت چندانی با احمدینژاد ندارد: موسوی هم میخواهد برنامهی نیروگاههای هستهای را ادامه دهد، مخالف بهرسمیت شناختن اسرائیل است، و در طول جنگ با عراق خمینی همواره پشتیبان او بود.
و سرانجام، غمبارتر از همه، هواداران احمدینژاد در جناح چپ هستند: بزرگترین دغدغهی اینان استقلال ایران است. اینان میگویند که احمدینژاد پیروز شد، زیرا او طرفدار استقلال کشور است، فساد آقازادهها را فاش کرد، و ثروتهای نفتی را برای افزایش درآمد اکثریت مسکین مصرف کرد. این است احمدینژاد راستین که در ورای تصویر رسانههای غربی از یک شخص بنیادگرای ضد هولوکاست قرار دارد. به گفتهی اینان آنچه امروز در ایران میگذرد تکرار کودتای غربیها بر ضد مصدق، نخستوزیر قانونی کشور، در سال ۱۳۳۲ است.
افزایش شرکت در انتخابات از ۵۵ در صد معمول تا ۸۵ در صد خود نشانیست از رأی ناراضیان. اما گروه اخیر نهتنها این واقعیت را نادیده میگیرند، که تظاهرات بیغش و خودجوش مردم برای خواست خود را هم نمیبینند. اینان با لحنی متفرعنانه میگویند که ایرانیان عقبماندهای که هنوز تا پایهی برخورداری از حاکمیتی سکولار فرا نروییدهاند، لایق همان احمدینژاد هستند.
وجه اشتراک این تحلیلهای ضد و نقیض در آن است که همگی جنبش اعتراضی مردم ایران را به شکل زورآزمایی میان تندروهای اسلامی و اصلاحطلبان لیبرال غربگرا میبینند. از همین رو جایگاه درستی برای موسوی نمییابند: آیا او اصلاحطلبی متکی به غرب است که کمی بیشتر آزادیهای خصوصی و اقتصاد بازار میخواهد؟ یا اینکه خود عضوی از حاکمیت ملاهاست که روی کار آمدن احتمالیاش تأثیری جدی در ماهیت رژیم نخواهد داشت؟ این نوسان شدید نشان میدهد که هیچکدام محتوای واقعی اعتراض مردم را نمیبینند.
رنگ سبزی که هواداران موسوی به کار میبرند، و فریاد "الله اکبر" که در تاریکی شبها از بامهای تهران بر میخیزد، به روشنی نشان میدهد که تظاهرکنندگان کار خود را در ردیف تکرار انقلاب سال ۱۳۵۷ میدانند: یعنی بازگشت به ریشههای انقلاب و تلاش برای پاک کردن فسادی که پس از آن رخ داد. این بازگشت تنها تداوم یک برنامهی سیاسی نیست، بلکه در حرکت تودههای مردم نیز مشاهده میشود: در اتحاد خللناپذیر انسانها، در همبستگی همهجانبهشان و در سازماندهی خلاقانهشان، در شکل فیالبداههی بیان اعتراضشان، در آن آمیزهی بیهمتای خودجوشی و انضباط، مانند روزی که هزاران تن در سکوت کامل راهپیمایی کردند. این یک خیزش مردمی از سوی رزمندگان راه آزادی انقلاب خمینیست که به آنان خیانت شدهاست.
از این جا چند نتیجه به دست میآید. نخست آن که احمدینژاد قهرمان طرفدار اسلامگرایان مسکین نیست، بلکه یک پوپولیست و فاشیست اسلامی فاسد و نوعی برلوسکونی ایرانیست که شکلکهای دلقکوار و سیاست قدرتنمایی پر خشونت او نگرانی شدیدی حتی در میان بخش بزرگی از آیتاللهها نیز ایجاد میکند.
حرکت عوامفریبانهی او در توزیع خرد و ریزهایی در میان فقرا نباید ما را گول بزند: گذشته از سازمانهای سرکوبگر پلیس و یک دستگاه تبلیغاتی بهشدت غربی، طبقهی تازه به ثروت رسیدهی نیرومندی نیز که فرآوردهی فساد رژیم است، از او پشتیبانی میکند (سپاه پاسداران نگهبان طبقهی کارگر نیست، بلکه یک شرکت تجاری عظیم و نیرومندترین مرکز ثروت کشور است).
دوم آن که باید تفاوتی بارز میان دو نامزد رویاروی احمدینژاد، یعنی مهدی کروبی و موسوی قائل شد. کروبی در واقع اصلاحگراییست که در بنیاد، روایت ایرانی سیاست بازگشت به خود را نمایندگی میکند و میخواهد امتیازهایی به برخی گروههای جامعه بدهد. موسوی چیز بهکلی دیگریست: او پرچمدار نوزایی همان رؤیای تودههاست که انقلاب خمینی را بر پا داشتند. آن رؤیا شاید خیالآبادی بیش نبود، اما خیالآبادی ناب همچون خود انقلاب بود.
همچنین میتوان نتیجه گرفت که انقلاب سال ۱۳۵۷ را نباید تا پایهی روی کار آمدن بیشرط اسلامگرایان خلاصه کرد- آن انقلاب چیزی بسیار فراتر از این بود. اکنون هنگام آن است که آن شور و شادی باورنکردنی نخستین سال پس از انقلاب را به یاد آوریم که چه انفجار شگرف خلاقیت سیاسی و اجتماعی، و چه آزمون و مباحثهی سازمانگری میان دانشجویان و مردم عادی را به ارمغان آورد.
خود این واقعیت که آن انفجار را میبایست خفه میکردند، نشان میدهد که آن انقلاب یک رویداد اصیل سیاسی و یک گشایش موقت بود که نیروهای دگرساز شگرفی را در پهنهی اجتماع رها کرد و لحظهای را پدید آورد که در آن "همه کاری ممکن بود". اما از آن پس، حاکمیت اسلامی رهبری سیاسی را قبضه کرد و همهی درها را یکی پس از دیگری بست. به زبان فرویدی میتوان گفت که جنبش اعتراضی امروز همان "بازگشت سرکوفتگان" انقلاب پیشین است.
و سرانجام میبینیم که یک ظرفیت ناب آزادیبخش در اسلام وجود دارد. برای یافتن یک اسلام "خوب" نیازی نیست که که به هزار سال پیش بازگردیم- همینجا داریمش، درست پیش دیدگانمان.
آینده مشخص نیست- به احتمال زیاد صاحبان قدرت انفجار تودههای مردم را مهار خواهند کرد، و گربه در پرتگاه سقوط نخواهد کرد و زمین زیر پایش خواهد بود. نیز، رژیم همان رژیم سابق نخواهد بود و تنها رژیمی فاسد و خودکامه در میان انواع مشابه خود خواهد بود.
فرجام کار هر چه باشد، هرگز نباید فراموش کرد که ما هماکنون شاهد یک رویداد شگرف رهاییبخش هستیم که در چارچوب کشمکش میان لیبرالهای غربگرا و بنیادگرایان غربستیز نمیگنجد. اگر پراگماتیسم خودخواهانهی ما دیدگانمان را بر این بعد رهاییبخش نبندد، باید اعتراف کنیم که ما خود در غرب در واقع به سوی یک دوران پسادموکراتیک میرویم و خود را برای احمدینژادهای خودمان آماده میکنیم. ایتالیاییها هماکنون نام او را میدانند: برلوسکونی. و نوبت دیگران نیز میرسد.
ترجمه از متن سوئدی:
وبلاگ مترجم: