iran-emrooz.net | Mon, 22.06.2009, 0:25
آنکه گفت آری! – آنکه گفت نه!
جمشيد طاهریپور
گسست حکومت ولائی از ملت
تهران- نماز جمعه- ۲۹ خرداد ۱۳۸۸: خامنهای خطابه میخواند و روی صحنه در دفاع از کودتا عليه آرای مردم پا میکوبد. دفاع او از دولت کودتا پر از اهانت به شعور مردم است اما بيش از آن نمايشی است از يک هيبت پوشالی! میگويد: "جمهوری اسلامی اهل تقلب و خيانت در آرای مردم نيست"! و دو بار به تأکيد میگويد: "رقابت تمام شد". تأکيد مکرر بيانگر اينست که در درون ترسان و لرزان است. با توپ پر اعلام میکند : برنده انتخابات و رئيس جمهور اکنون و آينده کشور احمدی نژاد است! من لرزش کاغذ يادداشتهای توی دستاش را میبينم! توپ و تشراش ادامهی ترس و لرزاش است! "احمدی نژاد" را آدم خود-اش؛ از اصحاب فکر و ذکر خود معرفی میکند؛ اين حديث مشهور "دوستی و کيستی" است! در روياروئی عليه اعتراضات مليونی، مدنی و مسالمت آميز مردم در خيابانها، خشمآهنگ و کف به دهن میگويد؛ " بايد به تظاهرات خيابانی خاتمه دهند. اگر خاتمه ندهند مسئوليت تبعات آن بر عهده کروبی و موسوی است". تشر میزند؛ در برابر "زورآزمائی خيابانی" تا پای جان خواهد ايستاد! يعنی مردم معترض را به سرکوب و کشتار تهديد میکند! باقی حرفهايش را يک گوش در، يک گوش دروازه میشنوم! بی اهميت تر از آن است که بخواهم دقت کنم. همهاش دروغ و خيانت به اعتماد و رأی مردم است! تعريف و تمجيدها از "رفسنجانی" هم، تشويق اوست به جدا کردن حساب خود از موسوی و کروبی. دارد مقدمات تعيين تکليف نهائی با "رفسنجانی" را فراهم میآورد! اين نماز جمعه نيست، اين نماز کودتا است. به صحرای کربلا که میزند؛ شناعت "رهبر" در چپاندن "مرگباوری" توی جان مردم، خشمگينم میکند. "خاوران" توی چشمم مینشيتد! با ساق گلهای خونچکان. قبرستانهای ايران توی ذهنم میآيند با علم و بيدق دور قبرها و عکس جوانهای ايران، در قاب بالای سر قبرها؛ چهرهها همه مات و محروميت کشيده، چهرهها همه ذوب شده در زخم و درد، همه بی نصيب از شادی، همه دور رانده از يک کف دست کاميابی زندگی!
همبستگی ملی
آلمان- تظاهرات پشتيبانی ايرانيان- ۳۰ خرداد ۱۳۸۸: شهر به شهر، پناهندگان ايرانی تظاهرات پشتيبانی از پيکار خونباری که در خيابانهای ايران جاری است، برپا کردهاند. حضور جوانها، که حضور مسلط است، همبستگی ملی را با طراوت کرده و به آن ماهيت نو و از جنس زمان بخشيده است. در چشم من اين حضور جوان، معنايش اين است که خيزش و جنبش امروز و همبستگی برآمده از آن؛ به آينده ايران راه میبرد. عکسها و پلاکاردها، همه از ايران است. آلمانیها برپا خاستن ايرانيان را تماشا میکنند، مردم بيدار ايران را نگاه میکنند، مردم ايران را تحسين میکنند که دلير و بی هراس برای "حق انتخاب" پيکار میکنند. مردمی را تحسين میکنند که برای برابر حقوقی شهروندی، برای حقوق بشر، برای آزادی، برای دموکراسی، برای جمهوريت و اراده جمهور مردم پيکار میکنند. رهگذران برای ما دست تکان میدهند و نگاه-شان پر از حرمت و احترام است. يک زن ميانسال آلمانی يک سبد گل قرمز آورده، و به تظاهر کنندگان میدهد. به من هم گل سرخی میدهد که در صف اول پلاکاردی را بلند نگاهداشته-ام. مطالبه ی پلاکارد: نه! به دولت کودتا- ابطال "انتخابات" و برگزاری انتخابات آزاد با نظارت مردمی و ديده بانی جامعه مدنی ايران و جهان. روی پلاکارد جوا نی که کنار دستم ايستاده، عکسهائی از سرکوب و کشتار مردم، بازداشت کردنها و صحنههائی از تظاهرات مسالمت آميز مليونی مردم ديده میشود. خواستها روشن است: به خشونت و سرکوب و کشتار و ترور دولتی پايان دهيد! زندانيان سياسی و کليه بازداشت شدگان را آزاد کنيد! در شعارها هم همين خواستها فرياد میشود. يک زن و شوهر آلمانی در حالی که شعارهای ما را پژواک میدهند، میآيند نزديکتر تا پلاکاردها را بخوانند و عکسها را از نزديک ببينند، روبروی من که میايستند، چشمهای زن را که نگاه میکنم میبينم پر از اشک است. هم صدا با ما شعار میدهد؛ همهی آن احساس تحقير و سرشکستگی که احمدی نژاد برای ما ايرانيان ببار آورده بود، يکسره پاک و در اشک اين زن آلمانی شسته شده، سرافکندگی پايان يافته، حالا سرافراشته ايستادهايم! و سرافراشته میخروشيم:
Weg! Weg! Weg! Diktator muss weg !
Freiheit ! Gleichheit!
Hoch die internationale Solidarität
Freiheit für die politischen Gefangenen im Iran!
Nieder mit dem Diktator!
شعارهای فارسی، همان شعارهای مردم در تهران و ديگر شهرهاست؛ "تقلب، يک در صد، دو در صد، نه شصد و سه در صد" – " ابطال انتخابات خواست اصلی ماست" - "دولت کودتا استعفا استعفا" – " برادر نظامی جانب مردم بگير" - " نترسيم نترسيم ما همه با هم هستيم" و... سرود "ای ايران" را میخوانيم. "سرود يار دبستانی من" را میخوانيم. من اولين بار است که اين سرود را میخوانم:
يار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سرما بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو رو تن اين تخته سياه
ترکهی بيداد و ستم مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفهاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دلهای آدماش
دست من و تو بايد اين پردهها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد ما رو چاره کنه
يار دبستانی من...
صف تظاهر کنندگان، رنگارنگ است. همه طرز فکرها حضور دارند. ما در تفاوتهای خود با هم هستيم، "ما همه با هم هستيم"؛ اين خروشی برآمده از متن آدمهای رنگا رنگ است. رنگارنگ در جنس، در سن و سال، در انديشه و فکر، در اعتقاد و آرمان، در شکل زندگی، در باور و دين و وجدان، در خور و خواب، در عيش و نوش و در نفرت و عشق! اين "ما" که اينجا " همه با هم هستيم"، با "همه با هم" سی سال پيش فرق میکند، اصلا" دو جنس متفاوت است، سی سال پيش؛ "وحدت کلمه" بود! و "کلمه خدا بود!". بله! از زمين کنده و به آسمان پيوسته بوديم! زمين رنگارنگ است اما آسمان يک رنگ است و هرکه باشی و هر کجا باشی آسمان همين رنگ است، يعنی اگر هم "وحدت" بوده، معنايش انکار رنگ خود بوده، معنايش غرق شدن در رنگ غير خود بوده است! اين تحقير و دوپاره کردن ملت به خودی و غير خودی، اين سی سال زندگی در متن "تبعيض"، دنبالهی "وحدت کلمه" بوده! انسان با "کلمه" خود را متشخص و متمايز میکند! با "کلمه" خود را تعريف میکند و میشناساند. وقتی قرار بر اين باشد که همهی کلمهها در يک "کلمه" خلاصه باشيم، حاصلاش نفی تشخص و تمايز و ناممکن شدن احراز شناسائی است. حاصلاش انکار حق انتخاب است، زيرا حق انتخاب معنايش احراز شناسائی و احترام تشخيصها و تميزها است، معنايش قبول تشخص و تمايز است، برسميت شناختن تفاوتها و احراز هويتها است، معنايش چند صدائی و چند رنگی، معنايش تکثر کلمه است، معنايش اختيار و آزادی در رأی و نظر است و در اينجا و از اينجاست که دموکراسی متولد میشود، در اينجا و از اينجاست که "حق انتخاب" زندگی میيابد و خود را به ثبت میرساند.
- يک خانم با مهربانی بسوی من میآيد. مرا میشناسد، در دستهايش يک کلاف نوارسياه است، باريکهای میخواهد به من بدهد که دور بازيم گره بزنم، با احتياط، طوری که به او برنخورد، میگويم؛ ببخشيد! من سياه عزا دوست ندارم!
- يک آقای ميانسال راه افتاده، دست خانمها و آقايان را به نرمی میجويد و با خنده و احترام دور مچ دست آدمها، نوار سبز گره میزند. به من که میرسد با يکدستم که آزاد است، بازويش را با فشار نرمی که اعلام همبستگی و همرأئی منست میگيرم و به زمزمهای مهربان میگويم: اما من رنگ سرخ گل قالی –هامان را دوست دارم! تيز و با هوش آدم است، میخندد و شوخ طبع میگويد؛ انتخاب و اختيار با شماست.
- يک خانم از ميانسالی گذشته، چند قدم دورتر از من، که پيرهن سبز پوشيده، در هر فرصت به هوا میجهد و با صدای تيز و ريز، جيغ میکشد؛ "مرگ بر جمهوری اسلامی" – "مرگ بر جمهوری اسلامی " – "مرگ بر ديکتاتور چه شاه باشه چه دکتر". از خندههای تشويق کنندهی پسر جوانی که پلاکارد در دست، شانه به شانه هم ايستاده-ايم، میفهمم که پسر همان خانم است. ساعتی که میگذرد میپرسم؛ مامان شماست ؟ نه! با خنده سر تکان میدهد و میگويد؛ آره! میگويم؛ عجب بغض و کينی دارد! صورتش را رو به خيابان میگيرد و هيچ جواب نمیدهد، به چشمم صورتش پر از اندوه میآيد و پرچم سه رنگ ايران روی تی شرت- اش، با هر نفس که میکشد، موج بر میدارد. روی پيشانیاش يک نوار پهن سبز بسته است. دلم میخواهد با او حرف بزنم اما منصرف میشوم! جرئت نمیکنم به او بگويم ما مرگ هيچ کس را نمیخواهيم، ما حق انتخاب را مطالبه میکنيم. دلم میخواست به او ياد آوری کنم: " پيام ما برای هيچ کس سلب آزادی، حق و اختيار نيست، برای هيچ کس!... ما در گفتمان خود داير بر "ايران برای همه ايرانيان" صديق هستيم... پيام ما آزادی و حق و اختيار است! فرا خوان ما احترام به حق تعين سرنوشت و ابرام در تحقق اين حق است. ما میگوئيم "ميزان رأی مردم است"؛ بيائيم با اين ميزان خود را بسنجيم." (۱)
- دو تا خانم که سياه پوشيدهاند و ظاهرا" يکی؛ چهل- چهل و پنج ساله و ديگری بيست و پنج- سی ساله بنظر میرسند، پلاکارد بدست جلوی من ايستادهاند و متين و آرام شعار میدهند و در فاصله شعارها با يکديگر گپ میزنند. سرود ايران از بلند گو که پخش شد، همه با طنين بلند شروع به خواندن کرديم. احساس ميهن، قوی ترين احساس است و دوست داشتن آن به آدم نيرو میدهد. سرود که تمام میشود خانم جوان تر میپرسد: يعنی ميشه دوباره برويم ايران؟ و میزند زير گريه! خانم مسن تر دلداريش میدهد. میشنوم که میگويد: "سی سال است ايران را نديدم!". بغض آلود و با صدائی لرزان حرف میزند، میشنوم که میگويد: اهل سنندج است، کرد است. اين را بهانه میکنم و میگويم: " کردی دزانم ايما باژ نتتاونم قصان بکم". و در حالی که چشمهايم پر اشک است؛ میگويم، من گيلکم اما مهاباد شهر دوم منست چون آنجا مهمان مردم کرد و سپاه دانش بودم. بغض آلود و همدرد میگويم: به ايران باز میگرديم، به شهر و ديار که از همه جای دنيا بيشتر دوستش داريم، حقيقتا"! من حالا ديگر اطمينان پيدا کرده-ام! چون مردم طلسم حکومت ولائی را شکسته-اند! از سحر و افسون آن بيرون جهيده-اند! هر سه نفر میخنديم. مثل اين است که سالها يکديگر را میشناسيم، مثل خويش و آشنائی هستيم که سی سال بود يکديگر را گم کرده بوديم اما نامنتظره، در متن اتفاقی غير قابل پيش بينی، دوباره بهم رسيده و همديگر را پيدا کرده- ايم. با برق شادمانی در چشم، هر سه نفر از ته دل میخنديم!
بر باطل بودن انتخاباتی که گذشت و استيفای حقوق مردم پای میفشارد...
خامنهای با "نماز کودتا" بر گسست حکومت ولائی از ملت علامت تأکيد گذاشت! گسست قطعيت يافته است. نافرمانی مدنی، بازنايستادن جنبش مدنی "مطالبه حق انتخاب" از پيشروی و به ظهور رسيدن پيکارهای سترک ملت در تهران و سراسر ايران در فردای نماز کودتا بر اين گسست قطعيت بخشيده است. در پيکارهای امروز - شنبه - دهها نفر کشته و صدها تن مجروح شدند. از کشتگان ديروز؛ "ندا" اکنون نماد پيکار عليه "دولت کودتا"، نماد جنبش مدنی "مطالبه حق انتخاب"، جنبش برای رفع تبعيض است. نام و ياد او تأئيدی بر اين واقعيت است که جنبش مدنی زنان ايران برای"تغيير"، پيشگام و پيشاهنگ پيکار ايرانيان برای دستيابی به دموکراسی و حقوق بشر است. بيرون جهيدن ملت از دايره "قيموميت"، بنام زنان ايران به ثبت رسيده است.
فعالين جنبش زنان، در تازه ترين بيانيه خود -۲۹ خرداد- نوشنهاند :
"ما، جمعی از فعالان جنبش زنان، ضمن محکوم کردن تمامی اقدامات خشونت بار و تحقیرآمیزی که در این سالها علیه زنان و مردان ایران و در جهت سرکوب آنها صورت گرفته است و میگیرد، با تاکید بر تداوم تلاش برای احقاق خواستههای جنبش زنان که نقش مهمی در این سالها در افزایش آگاهی و مبارزات مدنی داشته است، همبستگی خود را با معترضان به نتایج انتخابات اعلام میداریم، و خواستار آزادی بی قید و شرط بازداشت شدگان چند روزه اخیر، و تامین وتضمین آزادیهای مدنی و سیاسی در ایران هستیم."
در پاسخ نماز کودتای خامنهای، آقای موسوی در بيانيه پنجم خود اعلام کرد: " در خواست ابطال انتخابات و تجديد آن حقی مسلم است.". او بنحوی موأکيد تصريح کرد: "بر باطل بودن انتخاباتی که گذشت و استيفای حقوق مردم پای میفشارد.". هر اندازه که سيد علی خامنهای به خواست ملت ايران نه گفت، مير حسين موسوی به اعتراض مردم آری گفته است.
خواست ابطال انتخابات و تجديد آن همراه با تمهيدات نظارت مردمی و ديده بانی جامعه مدنی ايران و جهان، خواست اصلی در لحظه کنونی است. اما نمیتوان ناگفته گذاشت که خيزش مدنی مردم در جنبش اعتراضی مسالمت آميز اما خونباری که سراسر کشور را در نورديده، متوجه استبداد دينی در کشور است. نظام حقوقی- سياسی حاکم بر کشور؛ راه مشارکت اقشار و اقوام ملت در قدرت سياسی و مديريت کشور را مسدود کرده است. اين انسداد بايد از ميان برداشته شده و پايان گيرد. اين يک خواست ملی است و از اينرو تأمين و تضمين آزادیهای مدنی و سياسی در ايران، خواستی مبرم در شعاع مطالبه "ابطال انتخابات و تجديد آن " و از مصاديق بارز "استيفای حقوق مردم " است.
ج- ط
21.06.2009
---------------------
(۱): ج- ط . در توافق با منشور جنبش "رفراندم" – ايران امروز-۱۹ مهر ماه ۱۳۸۴